رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره شماره ١٢٠

بهاره رضایی را می‌توان انسان فردا دانست

شهرنوش پارسی‌پور

اين هفته درباره دو مجموعه شعر از بهاره رضایى، به نام‌هاى «درست بايد همين امروز تيربارانم مى‌کردى؟!» و «خدا خواب تازه‌اى برايم ديده است» برنامه داريم. بهاره رضایى در اسفند ماه سال ١٣٥٦ در شهر رودسر در شمال ايران به دنيا آمد. از ٩ سالگى با شعر آشنا شد و از همان سال‌ها شعرهایى مى‌سرود که حالت نثر برآن‌ها غلبه داشت، اما سرودن شعر را به صورت جدى‌تر از دوازده سالگى آغاز کرد.

Download it Here!

پس از پايان تحصيلات متوسطه به تهران آمد و در رشته‌ى ادبيات تحصيل کرد. نخستين بار شعرهايش در مجله «آدينه» در صفحه‌اى تحت عنوان «با نوآمدگان و نوآوران شعر» به چاپ رسيد.

نخستين مجموعه شعر او با نام «آنيتا، عروس چهارفصل سکوت» در سال ١٣٧٨ توسط انتشارات «سپهر» منتشر شد. شعرهاى اين کتاب اغلب عاشقانه است و از بن‌مايه‌هاى غنایى و ليريک برخوردار است.

اين کتاب حاصل سال‌هاى نوجوانى شاعر است و شعرهاى پيش از بيست سالگى او را دربرمى‌گيرد. پس از انتشار نخستين مجموعه شعرش با نوشتن مقالات ادبى و انتشار گفت‌وگوها و گزارش‌هاى هنرى در مطبوعات روى آورد و روزنامه‌نگارى را به شکل حرفه‌اى دنبال کرد.

سال ١٣٨١ دومين مجموعه شعر شاعر با نام «خدا خواب تازه‌اى برايم ديده است» از سوى انتشارات «نيم نگاه» منتشر شد. اين کتاب حاوى شعرهایى با زبان و مضامين تازه‌‌ترى ست. اين مجموعه در سال ١٣٨٢ در شمار نامزدهاى دريافت جايزه شعر امروز ايران «کارنامه» قرار گرفت.

در سال ١٣٨٢ سومين مجموعه شعر او با نام «درست بايد همين امروز تيربارانم مى‌کردى؟!» توسط انتشارات محقق منتشر شد. اين مجموعه با رويکرد تازه‌ترى به زبان و با بافتى تلخ و سياه به جريانات اجتماعى جامعه شکل گرفته است.

بهاره رضایى در آذرماه سال ١٣٨٤ به دعوت «بى ينال شعر فرانسه» به پاريس رفته و شعرخوانى و سخنرانى‌هایى در آن جا برگزار کرده است. او در حال حاضر در تهران زندگى مى‌کند و به کار ويراستارى مشغول است.

آنچه به گفته آمد مطالبى بود که در دو صفحه به همراه کتاب‌ها به دست من رسيده و اطلاعات سودمند و قابل تاملى از اين شاعر را به دست مى‌دهد. اکنون به شعرى توجه کنيد که در مجموعه خدا خواب تازه‌ترى برايم ديده است به چاپ رسيده:


کلمه
و نخستين زمزمه‌ها
ابتدا کلمه بود
که مى‌خواست جارى شود:
سکوت
صبر و خاموشى
اما کلمه نزد خدا بود
و شاعر
بى‌واژه شعر مى‌سرود
و پنهانى
سکوت زمزمه مى‌کرد
درد بى‌واژگى‌اش
و همچنان کلمه نزد خدا مانده بود
و خدا
در دفتر آبى رنگش
واژه
واژه
سکوت مى‌نوشت
تا اولين کلام مقدس
با سکوت معنا شود
تا شايد روزى
کلمه خدا شود!

اين شعر اشاره صريحى به کتاب مقدس دارد که تا آنجایى که در خاطرم مانده مى‌گويد: در اغاز کلمه بود/و کلمه نزد خدا بود/ و کلمه خدا بود...

به طورى که مى‌بينيم ميان کلام و کلمه و خداوند ارتباط تنگاتنگى وجود دارد. بسا که بتوان گفت خداوند به مفهومى که اديان مختلف بازگو مى‌کنند همان خط است و کلام که زمان حضور را جاودانه مى‌کند.

بهاره رضایى به خوبى اين معنا را در اين شعر کوتاه بيان مى‌کند. اما در شعر «فرهنگ دلتنگى» مى‌گويد:


با فرهنگ دلتنگىبه دنيا
برگشت مى‌خورم
اين بار
از کنار خدا آمده‌ام
مادرم با «عميد» آشنايم کرد
و کودکى‌هايم همه با قطع جيبى‌اش گذشت
مادرم مى‌گفت:
«معين، دريچه‌اى ست
به سوى واژه‌هاى دهخدا...»
حالا جوانى‌ام را مى‌بينم
که در ميان لغت‌نامه‌هاى مصور و محدود
ميان‌سال مى‌شود
و خدا مجبور مى‌شود
از آن بالا
برايم دست تکان دهد
تا مادرم بگويد
«بمان!
زمين، بهشت شاعرانه‌ى توست!»
که من با فرهنگ دلتنگى
به سوى خودم برگردم
و خداى شعرهاى نسروده‌ام را
صدا کنم
و در هيچ فرهنگى نباشد

پس نغمه رضایى به طور دائم در ميان کلمه و خدا، و در نتيجه فرهنگ سرگردان است. از فرهنگ البته مفهوم گسترده‌ترى را استنباط مى‌کنم، که شاعر نيز منظورش حرکت در ميان دو مفهوم فرهنگ است. او در شعرى که به بيژن جلالى تقديم کرده مى‌گويد:


چرا شاعر شدم؟!
کاشکى خدا مى‌شدم
تا جهان را
شعر مى‌آفريد.

شعر کوتاه و زيبائى‌ست و باز عنايت شعر به همان مفهوم مانندگى خدا و کلمه است. احتياطا مى‌توان باور کرد که نخستين شاعران دنيا کوزه‌گران شاعر بودند که مى‌توانستند از گل پيکره بيافرينند و شعر خود را بر حجمى پيکره‌وار به ثبت برسانند.

بدين ترتيب مى‌توان باور کرد که شاعر و هنرمند صنعتگر، دست در دست يکديگر خط را آفريده باشند، که گوئيا در آغازينه خود به کمال شاعرانه بوده است. اما شاعر از ميانه کلمات ناگهان واژه مرگ را برمى‌گزيند. در «مرگ از راه آينه‌ها مى‌آيد» مى‌گويد:


به مرگ که مى‌انديشم
رودابه
زالش را
در هزاره‌هاى اساطيرى رها مى‌کند
حافظ
شاخ نباتش را
خوابانده
در بستر فراموشى
و من به مرگ مى‌انديشم...
گنجشک‌هاى کوچک در قلبم
پچ پچه مى‌کنند
آن گاه مرگ از راه آينه‌ها مى‌آيد
و به دخترکى
در آن سوى روياهايم لبخند مى‌زند
گنجشک‌ها پرواز مى‌کنند
و دخترک
روشن‌تر از هميشه
پشت نگاه ماه مى‌نشيند
و آواز مى‌خواند

روشن است که واژه مرگ يکى از نخستين واژه‌هائى ست که در آغازينه ادبيات جهان شکل و هويت کلمه‌وار به خود گرفته. انسان اگر متمدن شده به دليل آن است که مى‌ميرد. ترس از مرگ است که باعث دويدن مى‌شود و ترس از مرگ است که اغلب مفاهيمى را که در پيرامون ما شکل گرفته اند جهت و هدف بخشيده.

بهاره رضائى در مجموعه «درست بايد همين امروز تيربارانم مى‌کردى؟!» در شعر «من يک بشقاب اضافه مى‌گذارم» باز به مقوله مرگ بازگشت مى‌کند:


سلام آقاى مرگ!
درست به موقع آمديد
من و تنهائى اين روزها
در يک بشقاب غذا مى‌خوريم
البته من ميز را مى‌چينم
بعد او ظرف‌ها را مى‌شويد
اگر مى‌خواهيد امشب با ما شام بخوريد
حرفى نيست
من يک بشقاب اضآفه مى‌گذرام
شستن ظرفتان را نمى‌دانم...

البته مرگ در ادبيات اغلب به صورت پيکره‌اى، مردانه ظاهر مى‌شود. ظاهرا واژه مرد و مرگ و زن و زندگى در زبان فارسى با يکديگر ارتباط دارند. اما جالب است بدانيم که درفرهنگ سومر خداوندگار مرگ يک زن است. ايريش که گال (به شباهت نام با عزرائيل توجه کنيد، که البته اين دومى ظاهرا نرينه است).

اما شعر بهاره رضایى در اينجا حالتى عاشقانه دارد، و نکته جالب اين است که «تنهایى» نيز تجسد يافته و به گونه‌اى حضور قابل لمسى ست. پس آيا بايد باور کرد که بهاره رضایى تنهائى و مرگ را مى‌طلبد؟ البته بسا که شاعران هميشه دوشادوش تنهائى راه مى‌پيمايند.

شعر بهاره رضایى گرچه بدون قافيه است، اما وزن ظريفى دارد که خواندن آن را جذاب مى‌کند. به «انگار حادثه‌ى وحشت‌آورى در پيش است» توجه کنيد:


روى ميز من قرار است اتفاقى بيفتد؟!
-تظاهرات؟!
خيال نمى‌کنم کسى در اين منطقه
ميل به آشوب داشته باشد.
چراغ مطالعه چشم‌هايش را مى‌بندد
به خط‌کش نگاه مى‌کنم:
خودش را روى ميز پرت مى‌کند
خودکشى کرد آخر!
حتى عينکم خودش را به خواب‌ زده
بيک آبى را برمى‌دارم
قرمز مى‌نويسد
يعنى خطر!
انگار حادثه وحشت‌آورى در پيش است
فلوبر از رديف پنجم کتابخانه
لبخند رسمى‌اش را اعلام مى‌کند
چيزى شبيه ملاحت خواب‌آور آسپرين‌هايى که
مادام آرنو مى‌خورد شايد...
حتى يک بار هومر را ديدم
که ايليادش را
روى آ.چهارهاى رنگى، اديت مى‌کرد...
بايد تنهائى‌ام را از جلوى ماهواره بلند کنم.

به اين ترتيب جهان بهاره رضایى همانند جهان احمد رضا احمدى و بيژن نجدى جهان کاملا زنده‌اى ست. اشياء جان دارند و عملکرد دارند، حتى مفاهيمى همانند تنهائى پيکره راستين پيدا کرده‌اند. در اين مقام مى‌توان گفت که اين شاعر يک آنيميست يا جان‌گراست. از اين نقطه نظر مى توان او را انسان فردا دانست.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

با درود خانم پارسی پور می می خواستم بدانم نظر شما را در مورد افقانستان؟ می شود برنامه بعدی را اختصاص بدهید برای سفر تان به افغانستان؟ در کدام سال شما سفر کردید؟ کدام نظام آنجاه حاکم بود می خواهم به عنوان یک پارسی زبان نظر تان را در مورد گوشه یی دیگر زبان پارسی یعنی افغان ها بدانم؟ ممنون و منتظر شما هستم

-- امید ، Feb 14, 2009 در ساعت 05:26 PM

تحليل دقيق شما را بر آثار خانم رضايي خواندم و استفاده بردم.به خصوص در گزينش اشعار به خوبي نفاوت آثار در دوره هاي مختلف شعري را نشان داديد.

-- شبنم آذر ، Feb 27, 2009 در ساعت 05:26 PM

www.anita78034blogfa.com

mikhastam nazaretoon ro dar morede neneshteh ham bedoonam. mamnoon

-- anita ، Apr 26, 2009 در ساعت 05:26 PM