رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > مسافر همیشگی | ||
مسافر همیشگیشهرنوش پارسیپوردر پايان نوروز سال ۱۳۵۵ از سفر هند و افغانستان به ايران بازگشتيم. در آن موقع هنوز با انقلاب اسلامى چند سالى فاصله داشتيم، اما جو کشور ناراحت و متشنج بود.
احساس کلى افراد جامعه ضد آمريکایى بود معنى اين حرف اين است که آمريکایى بودن معناى زشتى پيدا کرده بود. دوستان همچنان پافشارى مىکردند که آرنولد جاسوس است. البته هيچ دليل روشن و مشخصى نيز به دست نمىدادند که چرا چنين فکر مىکنند. از سوى ديگر، آرنولد به من گفته بود که وقتى چهل ساله بشود به زندگى تارک دنيا روى خواهد آورد. او در آن موقع سى و هشت ساله بود که چنين حرفى به من زد. از آنجایى که من در مجموع اعتماد به نفس زيادى ندارم دچار تزلزل و ترديد شديدى شده بودم. در تمام زندگىام به آخرين چيزى که فکر کرده بودم ازدواج با يک آمريکایى بود. اينک اما تصور اين ازدواجى که هنوز واقعيت عينى به خودش نگرفته بود داشت تمام آرامش زندگى مرا به هم مىريخت. چنين بود که ناگهان تصميم گرفتم از کشور خارج بشوم. البته من با پسرم زندگى مىکردم و به هرکجا که مىرفتم بايد با او مىرفتم. به نزد ناصر تقوایى رفتم. ناصر در آن موقع فيلم «دایى جان ناپلئون» را ساخته بود و وضع مالىاش بهبود پيدا کرده بود. به او گفتم که قصد خروج از کشور را دارم، اما نمىدانم با بچه چه کنم، چون درآمدى براى نگهدارى از او ندارم. ناصر گفت که با کمال ميل حاضر است مخارج زندگى ما را در خارج از کشور تأمين کند. او نيز ترجيح مىداد ما خارج از ايران باشيم. بدين ترتيب بدون آنکه نقشه معينى داشته باشم و صرفاً به عنوان يک سفر موقت داشتم از کشور خارج مىشدم. اين مطلب را به آرنولد گفتم. فکر مىکنم او کوچکترين تصورى در اين باره نداشت که ممکن است من براى مدت درازى از کشور خارج شوم. خودم هم در حقيقت نمىدانستم چه بايد کرد. در آن موقع خواهر و برادرم در انگلستان زندگى مىکردند. به صلاح من بود که به انگلستان بروم و بکوشم انگليسى خود را تقويت کنم. در ماه خرداد بود که به اتفاق پسرم از ايران خارج شديم. ايرانى که مىرفت تا در دامن يکى از عجيبترين انقلابات جهان بغلتد. آرنولد ما را به فرودگاه برد. هنگامى که من از پشت پنجره اتاق گمرک به او نگاه کردم باور نمىکردم که قرار است براى مدت زمانى دراز او را نبينم. هنوز هم نگاه او را در خاطر دارم. چنين به نظر مىرسيد که او ناگهان متوجه شده بود گويا رفتن من هميشگى است. در انگلستان اما خواهرم به فرودگاه آمد. من پس از مدتى موفق شدم اتاقى در يک خانه اجاره کنم. پسرم را به طور موقت در خانه يک انگليسى اسکان داده بودم تا انگليسى را به سرعت بياموزد. هيچ نوع راه و چاهى را نمىشناختم و نمىدانستم چکار مىخواهم بکنم. ايده مبهمى داشتم که درباره کتاب يى جينگ و تمدن چين و هند مطالعه کنم، البته با اين هدف که اين تمدن را با تمدن ايران مقايسه نمايم. اما نمىدانستم از کجا بايد شروع کنم. امير نيکبخت در انگلستان زندگى مىکرد و با سوادترين شخصيتى بود که در انگلستان مىشناختم، اما به دليل حرفهاى دکتر ساعدى ترديد داشتم به او زنگ بزنم. دختر خالهام بهناز در فرانسه زندگى مىکرد. به فکرم رسيد که سرى به فرانسه بزنم و اوضاع آنجا را بررسى کنم و بعد تصميم بگيرم در کدام يک از دو کشور مىخواهم زندگى کنم. من اندکى فرانسه مىدانستم و اندکى انگليسى. عقل اقتصادى مىگفت انگلستان را براى زندگى انتخاب کنم. با اين حال وسوسه مقايسه فرانسه با اين کشور در ذهنم نوسان داشت. فکر کرده بودم اگر پسرم در انگلستان بماند من مىتوانم بروم و با سرعت بازگردم. اما هنگامى که او متوجه شد مىخواهم به فرانسه بروم پايش را در يک کفش کرد که با من بيايد. پس ما دو نفرى به فرانسه رفتيم. در اينجا ذکر اين حقيقت لازم است که حرکت زنان به دليل وابستگى به فرزندانشان هميشه بسيار کندتر و آهستهتر از حرکت مردان است. هميشه همه تعجب مىکنند که چرا مردان کشف و اختراع مىکنند و زنان کمتر در اين ميدان موفقيت دارند. بايد پاسخ داد که درصد عظيمى از زنان پيش از آنکه اصلاً بدانند کيستند و کجا ايستادهاند بچهدار مىشوند. سپس بچه همانند حضورى که تا روز آخر زندگى همراه انسان است وارد ميدان مىشود. ورود يک کودک به زندگى انسان تنها يک حضور فيزيکى نيست، بلکه سنگينى بچه در تمامى لحظات زندگى حس مىشود. البته اين سنگينى خوشآيندى است، به شرط آنکه زن هدف بزرگى در سر نپروراند و اصولاً هدفى جز پرورش بچه در سر نپروراند اين قانون حتى در مورد مارى کورى نيز صادق است. او يک بار به دليل آلودگى به راديو آکتيويته بچهاش را از دست داده است. پرسشى که مطرح مىشود اين است: کدام مهمتر است: حفظ و نگهدارى بچه؟ و يا کشف اورانيوم و بررسى آن؟ عقل سليم مىگويد شق اول درستتر و معقولتر است. اما بدبختانه جامعه نمىداند با زن بچهدار چگونه برخورد کند. اغلب ديده مىشود که زنان را به دليل کمدانشى و يا کمعقلى مسخره مىکنند. در مقطع قرن بيستم اين مسأله منجر به عصيان تقريباً تمامى زنان روى زمين شد. من نيز از اين قانون جدایى نداشتم. من نيز بايد ثابت مىکردم که داراى فکر و انديشه هستم، علاوه بر آنکه از کودکى مرا به گونهاى بار آورده بودند که خود به خود متمايل به انديشيدن و حس ساختن و خلق و آفرينش بودم. اينک اما بچه از راه رسيده بود و حرف اول را او مىزد. در فرانسه با کمک دخترخاله و دوستانش موفق شدم جهتى به زندگىام بدهم. يکى از اين دوستان آقایى بود که خانهاى در مون پارناس داشت. او داشت به ايران برمىگشت و پيشنهاد کرد خانه او را اجاره کنم. ديگرى که دکتر اقتصاد بود و مرد بسيار با معلوماتى به شمار مىآمد، هنگامى که شنيد من سخت شيفته مطالعه درباره چين و ارتباط آن با ايران هستم مرا به نزد يکى از استادان بزرگ چينشناس فرانسوى در سوربن برد. من به طور مبهمى براى اين استاد شرح دادم که ارتباطاتى ميان فرهنگ چين و ايران و هند احساس مىکنم که به نظرم بسيار قابل مطالعه مىرسد و نمىدانم از کجا شروع کنم. از آنجایى که علاقه من بيشتر متوجه چين بود استاد گفت که درستترين کار آموختن زبان چينى است. بدين ترتيب در آغاز سال تحصيلى، روزها به کلاسهاى زبان فرانسه مىرفتم و شبها در دانشکده زبانهاى شرقى مشغول تحصيل در رشته زبان چينى بودم. اين يعنى با يک دست دو هندوانه برداشتن. در حقيقت من از طريق زبانى که آن را به خوبى نمىشناختم مشغول آموختن زبان ديگرى شده بودم که احتياطاً سختترين زبانهاى جهان است. در اين فاصله من و آرنولد به طور مرتب با يکديگر مکاتبه داشتيم. آرنولد به فارسى براى من نامه مىنوشت و من به زبان انگليسى پاسخ مىدادم. هنگامى که آرنولد متوجه شد من تصميم جدى به اقامت در فرانسه دارم برايم نوشت: «شجاعت در اين نيست که انسان از مقابل مشکلات فرار کند. شجاعت در اين است که انسان بايستد و مبارزه کند.» منظور او البته اين بود که من نبايد به حرف دوستانم بها مىدادم و کشور را ترک مىکردم. در نامه ديگرى نوشته بود آيا من به زبان فارسى پسرم فکر کردهام و آيا توجه دارم که اين دورى از ايران او را نسبت به فرهنگ مادر غريبه خواهد کرد؟ حرفهاى او درست و راست بود، اما بايد در جو آن زمان مىزيستيم تا بدانيم من چارهاى جز اين کار نداشتم. |
نظرهای خوانندگان
"هنگامى که آرنولد متوجه شد من تصميم جدى به اقامت در فرانسه دارم برايم نوشت: «شجاعت در اين نيست که انسان از مقابل مشکلات فرار کند. شجاعت در اين است که انسان بايستد و مبارزه کند.»"
با این که شخصاً طرفدار تارک دنیا شدن هستم، اما چطور است که آقای آرنولد خود قصد داشتند در سن نه چندان بالایی "تارک دنیا" بشوند؟ آیا این خود نوعی فرار از مشکلات و نشانه ضعف نیست؟
-- دُرّه دورکی ، Feb 8, 2009 در ساعت 08:00 PMخانوم پارسی پور عزیز!نمی دانم این ارتباط بین بچه دارشدن زنان وکمتر کاشف ومخترع شدن آنهارازکدام ادبیات فمنیستی دریافته اید؟این سخن شما مقابله با ستمی نیست که بر زنان می رود ،بلکه مقابله با ماهیت زنان به عنوان یک جنس تلقی می گردد.همان طور که دنیایی بدون زنان را نمی شود تصور کرد جهانی بدون زادوولد وبچه را هم نمی شود حتی به خیال درآورد.مسله امروز زنان در مناسبات تبعیض آمیز وظالمانه ای نهفته است که بین دو جنس بر قرار است ونه در تفاوت جنسی بین زن ومرد. بین دیدگاه و تلقی شماازجنس زن و مردان سنتی ای که معتقدندزنان به وجود آمده اند که بچه بیاورندوبچه بزرگ کنند به سختی به اندازه یک مو فاصله است!
-- جواد ، Feb 8, 2009 در ساعت 08:00 PMشماره 98 چی شد؟
-- علی ، Feb 8, 2009 در ساعت 08:00 PMمتاسفانه در شرایطی بسر میبریم که اگر زنان بروند مثلا پفک نمکی تولید کنند ارزش آن بالاتر از فرزند است... چرا بزرگ کردن فرزند این زمانه تحقیر میشود ... درصورتیکه میبایست مهمترین تولید بشری بحساب آید و بالاترین ارزشها را داشته باشد. هیچ از خود پرسیده اید چرا در غرب آمار خودکشی بالاست، چرا اکثریت از کارشان ناراضی هستند و چرا اینقدر مادیات ارزشمندتر از معنویات شده اند....
-- بدون نام ، Feb 10, 2009 در ساعت 08:00 PM"بدون نام" گرامی، سخنان شما را دربست می پذیرم، به ویژه در باره ی مادی بودن ارزشها در همه جا، منجمله در غرب پیشرفته. اما "برتری ارزش مادیات بر معنویات" گرفتاری تنها مغرب زمین نبوده و مشرق زمین هم از دیرباز دچار آن بوده است. اتفاقاً هر چه بیشتر به سوی شرق در آسیا پیش برویم، جوامع و فرهنگهای مادی تری را خواهیم یافت تا بدان حد که حتی مسجد و معبد و کلیسا و مذهب و عقاید نیز به منظور کسب درآمد مالی و انحصار قدرت اقتصادی بر پا شده و گسترش می یابد تا با هدف انتشار معنویات!
یا به عنوان مثال، شرایط اقتصادی ایران، یک کشور شرقی با پیشینه ای باستانی (و مدعی پیشتاز بودن در عرفان و معنویات جهانی!) بهتر است یا حتی غرب و دنیای آزاد سرمایه داری که در همین لحظه در بدترین دوران اقتصادی خود به سر می برد؟ دست کم "غرب مادی" اگر ادعای "انسانیت" داشته باشد، ادعای "معنوی" بودن ندارد!
به قول بعضی از منتقدین، اگر جوامع شرقی، بخصوص در خاورمیانه، تا به این حد مادی و به دور از انسانیت نبودند، تا به این حد نیز بیشترین تعداد مصلحین و پیامبران و شاعران و انساندوستان و عرفا و مانند آنها در این جوامع پیدا نمی شد که "جماعت" را به "راه راست" هدایت کنند!
-- نامی ، Feb 12, 2009 در ساعت 08:00 PM