رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ دی ۱۳۸۷
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره شماره ١١۷

«دل انار»، شرح یک برهه‌ی تاریخی ایران

شهرنوش پارسی‌پور

این هفته در باره‏ی نویسنده‏ای با شما گفتار دارم که تا به امروز اثری از او نخوانده بودم. «فرزانه‏ راجی» نشان می‏دهد که نویسنده‏ی بااستعدادی است. «دل انار»، به عنوان یک نول یا رمان کوتاه، نشان از عرق‏ریزان روحی نویسنده‏اش دارد.

Download it Here!

«دل انار» را می‏توان جزو ادبیات زندان طبقه‏بندی کرد. داستان، شرح احوال زن جوانی است که برادر، دوست و شوهر خود را در مبارزه‏ی سیاسی از دست می‏دهد. مادرش به سرطان مبتلا می‏شود و جانش از دست می‏رود و پدر که روزی فرزندانش را تنبیه می‏کرد تا گرد سیاست نگردند، خود دچار همین مساله می‏شود.

دل انار، شرح قابل تأملی از یک برهه‏ی تاریخی در ایران است. بدون شک، اعدام هزاران جوان ایرانی در مقطع سال‏های ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ مساله‏ای است که گرچه امروز از آن صحبتی نمی‏شود، اما در آینده دوباره مطرح خواهد شد.


رمان «دل انار»

اگر امروز مردم ایران جمهوری اسلامی را تحمل می‏کنند، در حقیقت به این خاطر است که بار این گناه بر دوش این جمهوری است و این گناهی است دوپهلو و چنان که از احوالات پدر خانواده که در این رمان از او گفتار به میان می‏آید، بار اعدام جوانان کشور الزاما بر دوش جمهوری اسلامی نیست، بلکه بخشی از آن نیز بر دوش خود مردم است.

ببینیم، فرزانه‏ راجی چگونه می‏نویسد:

«‏‏چشم‏بسته راه رفتن خیلی سخت است. پاهایم را بیش از حد بالا می‏گرفتم. برای همین روی درهای آهنی آب‏انبار کوفته می‏شدند. صدا عصبی‏ام می‏کرد. پاهای لاغری که جلوتر می‏رفت، توی دمپایی‏های بزرگ قهوه‏ای روی زمین کشیده می‏شد و خش خش آن می‏گفت: آخرشه، آخرشه.

دست لاغر مرد از آستین آبی به ‏سویم دراز شد و نوک ‏خودکاری را به دستم داد تا دنبالش بروم. دمپایی‏های بزرگ و پاهای بدون جوراب مرد را نشانه گرفته بودم و به دنبالش می‏رفتم.

فکر نمی‏کردم بعد از این همه مدت به این راحتی گیر بیافتم. اولین بار بود که معنی گیرافتادن را می‏فهمیدم. مدام با دست چیزی مثل مگسی مزاحم را از خود دور می‏کردم. …»

این آغاز، نشانه‏ی صریح ادبیات زندان است. کسانی که در زندان بوده‏اند که شمارشان هم کم نیست، این صحنه‏ها را به‏خوبی در خاطر دارند.

از طرز گزارش راوی چنین به‏نظر می‏رسد که نه با یکی از نیروهای مذهبی یا نیمه‏مذهبی، بلکه با یکی از گروه‏های چپ طرف هستیم که دست‏اندر کار فعالیت‏های مخفی هستند. پسر خانواده با پدر در تعارض و تضاد قرار دارد. او موهایش را بلند کرده، کبوتر نگه می‏دارد. پدر حالا منتظر است که او معتاد هم بشود. اما پسر نشریات چپی را وارد خانه می‏کند.

در یک روز تاریخی، مادر کتاب‏ها را در وسط حیات تلمبار می‏کند. پسر به دستور پدر رفته است تا موهایش را کوتاه کند و از سر لج‏بازی، سرش را تاس می‏کند. پدر هم از سر لج‏بازی سر کفترهای پسر را می‏برد. پسر از خانه می‏رود تا برای همیشه برود. درام خانوادگی از این‏جا می‏آغازد.

کتاب شباهت مبهمی به داستان «سگ و زمستان بلند» دارد. اما این البته، ابداً به معنای تقلید از این کتاب نیست، بلکه پیوند داستان در بطن خود بدان شبیه می‏شود.

خواهر دنباله‏رو برادر است و پا در جای پای او می‏گذارد. مادر سرگشته و همانند مرغ سرکنده در جستجوی پسر است و عاقبت سروکله‏ی او در زندان پیدا می‏شود. کار مادر این است که هفته‏ای دوبار به دیدار پسر برود. زن، فرزندش را تا آخرین لحظه تنها نمی‏گذارد. خانواده در چنین حالتی است که به میدان انقلاب اسلامی پرتاب می‏شود.

به بخش دیگری از این داستان توجه کنید:

«کاش هنوز می‏توانستم به قدرت پدر تکیه کنم. ولی تصوری که از پدر داشتم‏، خیلی زود شکست. همان روزی که برای گرفتن ورقه‏ی دیپلمم به مدرسه رفتم. مدیر مدرسه گفت که مامور ساواک‏شان قلابی بوده و آن‏ها اصلا به ساواک خبر نداده بودند. مردک خاکستری‏پوش معاون منطقه بود.

هیچ‏وقت نتوانستم از پدر سوال کنم ولی احساس می‏کنم که پدر هم در آن بازی شرکت داشت. شاید برای
همین آن‏طور شیر شده بود. شاید در انتخاب صندلی‏ها عمد داشتند. همیشه از امتحان می‏ترسیدم.

اصلا نفهمیدم چگونه در آن زیرزمین تاریک از کنار تخت تعزیر گذشتم و روی ‏‏‏آن صندلی نشستم. برگه‏ی بازجویی جلویم بود؛ «نام و نام خانوادگی». کسی پشت سرم ایستاده بود. نام و نام خانوادگی جعلی‏ام را نوشتم.

او برگه‏ی بازجویی را از زیر دستم کشید و برگه‏ای دیگر جلویم گذاشت. این بار هم نام جعلی‏ام را نوشتم. با عصابنیت برگه را از جلویم برداشت و برگه‏ی دیگری جلویم گذاشت و خودش نام و نام خانوادگی واقعی‏ام را روی ‏آن نوشت. …»

به‏طوری که می‏بینید، «دل انار» در فضایی میان واقعیت و داستان، سیر می‏کند. اما ویژگی قابل تأمل داستان در این است که نویسنده قصد قهرمان‏سازی ندارد. او می‏کوشد بر مبنای روان‏شناسی فردی حرکت کند. آنچه که بیشتر در کتاب مهم است، نه هدف اجتماعی بلکه روابط درون‏گروهی است که مورد بررسی قرار می‏گیرد.
شخصی به نوجوانی و جوانی از دست رفته‏ی خود می‏اندیشد. او یک زن است. زنی قوی، زنی برای آینده و متفاوت از میانگینی که در جمهوری اسلامی به دست داده می‏شود.

البته کتاب فرزانه راجی را «نشر خاوران» در پاریس به چاپ رسانده است. پس می‏توان باور کرد که نویسنده مقیم خارج از کشور است. اما چه در داخل و چه در خارج از کشور، منظر و چشم‏اندازی که او می‏سازد، از مقوله‏ی قهرمان‏سازی نیست.

این نکته‏ی مبارکی است. چرا که در زمان شاه، تنها کافی بود که ما به زندان برویم تا قهرمان باشیم. حالا صرف‏نظر از هر اندیشه و عقیده‏ای که داشتیم.

در این کتاب نیز با این دسته از قهرمانان روبرو می‏شویم که در مقطع آغازین انقلاب به عنوان قهرمان به مردم تحمیل می‏شوند. اما بعد، مساله در چهره‏ی منحوس‏اش خودنمایی می‏کند. حکومت بد است، اما آن‏چه که می‏خواهد جای آن را بگیرد، الزاما خوب نیست و به‏طور کلی معلوم نیست که چیست.

به بخش دیگری از کتاب توجه کنید:

«…حالا تمام روزهای زندان را هر کس به کاری مشغول است. عده‏ای از صبح تا غروب روزنامه‏‏ها را دوره می‏کنند، برخی کلاس انگلیسی، خط و نقاشی دارند و تعدادی از صبح سحر که بیدار می‏شوند، روی تکه‏پارچه‏های سیاه گل می‏دوزند.

بند آن‏قدر خلوت شده که صبح‏ها صدای جیک جیک گنجشک‏ها از خواب بیدارمان می‏کند و من از طبقه‏ی سوم تخت گاهی ‏آن‏ها را که سعی می‏کنند توی اتاقمان سرک بکشند، می‏بینم. …»

در قطعه‏ای دیگر می‏گوید:

«… به آخر جمله‏ی اول هم نرسیده بودم که دیدم او درست روی فعل آخرین جمله‏ای که زیرش خط کشیده بودم، نشست و زُل زد توی چشم‏های من. حالا بهتر می‏‏دیدمش. تنش را کُرک خاکستری پوشانده بود و نقطه‏های سفید که به سختی دیده می‏شد، روی بال‏هایش بود.

کله‏اش مخملی بود، انگار تازه موهایش را تیغ انداخته بود. چشمان درشتش از همه چیز بیشتر جلب توجه می‏کرد. از این شاه‏‏پرک‏ها تا حالا هزاران هزار دیده بودم. چیزی که در او غریب بود، حرکتش و حرکاتش بود. انگار شعور داشت‏، می‏خواست متوجه او بشوم. شاید هم می‏خواست حرف بزند…»

و در یکی از بخش‏های نهایی کتاب می‏خوانیم:‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

«… با ‏آن پالتو سبز و دراز که آستینش تا نوک انگشتانم را می‏پوشاند، خجالت می‏کشیدم از در حیات خارج شوم. هیچ شباهتی به لباس عروسی نداشت. رابط هم با آن کت و شلوار گل و گشاد و قیافه‏ی رنگ‏پریده، هیچ شباهتی به داماد نداشت. نه کسی برایمان کل کشید و نه کسی دسته گل نرگس به‏ دستم داد. بریم، بریم.

از جیب بغلش شناسنامه‏ی کهنه‏ای درآورد و به دستم داد. اسمی جدید شدم، بدون گذشته و با ‏آینده‏ای نامعلوم. با دو تا شناسنامه‏ی جعلی‏، یک سند ازدواج رسمی گرفتیم. گواهی فوت پدر هم آماده بود. شاهد‏ها را هم آن‏جا توی محضر پیدا کردیم و با سند ازدواج به‏راحتی خانه‏ای گرفتیم. خانه‏ای با در سبزرنگ، انتهای یک کوچه‏ی بن‏بست. …»

خواندن داستان «دل انار» برای کسانی که به ادبیات معاصر علاقه دارند و در عین حال دل نگران مسایل سیاسی ایران هستند، روزنه‏هایی را باز خواهد کرد. این رمان بدون شک، خواندنی است.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

خانم پارسی پور جالب بود.
می شه خواهش کنم کتاب وسوسه این بود، نوشته نسرین پرواز را هم که گویا در رابطه با زندان است، معرفی کنید؟

-- میترا ، Jan 15, 2009 در ساعت 02:43 PM

خانم پارسی پور اگر امکان دارد همه کتابهایی که در مورد زندانهای جمهوری اسلامی هستند را معرفی کنید. همینطور مکان تهیه آنها را نیز اگر اطلاع بدهید ممنون می شویم.

-- افسانه ، Jan 16, 2009 در ساعت 02:43 PM

دوستان عزيز،

من نهايت كوشش خود را خواهم كرد كه كتاب هاى زندان را معرفى كنم. كتاب نسرين پرواز را نخوانده ام و بايد عرض كنم كه من بودجه براى خريد كتاب ندارم و تكيه ام بر كتاب هائى ست كه برايم ارسال مى شود و يا دوستان در اختيارم مى گذارند. در صورتى كه علاقمنديد كتاب ايشان را به آدرسى كه در اين وب پيج نوشته مى شود ارسال فرمائيد.

-- شهرنوش پارسى پور ، Jan 17, 2009 در ساعت 02:43 PM