رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲ دی ۱۳۸۷
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره شماره ١١٢

کلمه‌های گم شده‌ی یک شاعر

شهرنوش پارسی‌پور

اين هفته درباره محمود کويرى صحبت مى‌کنيم. اين شاعر در شرح احوال خود چنين نوشته است: محمود کويرى هستم. در سال ١٣٣٠ خورشيدى در ميبد يزد، در کنار کوير لوت، چشم بر ستاره و خورشيد گشودم. دويدم و دويدم. در کوچه‌هاى انار و پسته دويدم. جانم از دفدف‌هاى شيداى مادر و اسب‌دوانى‌هاى محمد گل گلاب و شب‌هاى پر ستاره‌ى خانقاه، آبى شد.

Download it Here!

حيران و شگفت‌زده از روستا به شهر و به پايتخت و دوباره، سرگردان و آواره در پهناى اين سياره. دلبسته و شيدایى که نمى‌توانست پابست شود. مسافر اين دشت‌هاى خواب و بيدارى. و سفر. سفر. سفر.

بر آستان استادانى چون پرويز ناتل خانلرى، مهرداد بهار، سعيدى سيرجانى، پرويز ورجاوند، درس‌ها آموختم. و آموزگاران و عاشقانى که چراغ برگرفتند. راه‌ها نمودند و همراهى‌ها کردند.

آنچه را گرد آورده بودم، چونان بارانى بر شاگردانى که در دبيرستان‌هاى بوشهر و بلوچستان و دانشگاه‌هاى کشورهاى مختلف جهان داشتم، باريدم.

با اين شرح احوال است که متوجه مى‌شويم محمود کويرى، نگاهى خود‌شيفته به خود دارد، که البته در خواندن اشعار او متوجه مى‌شويم اين شيفتگى جهان‌شمول است و همه چيز را در بر مى‌گيرد، که در عين حال احساسى عارفانه نيز در کار او به چشم مى‌خورد.

«آزاليا» کتاب کوچکى است که در متن آن با اشعارى برمى‌خوريم که براى آزاليا گفته شده است. آيا آزاليا يک زن است؟ يا حس زنانگى است که تداعى کننده گل و زن در کنار يکديگر است.

سکوت ازل بود
نخستين سپيده بود
آزاليا در آينه ايستاده بود
آزاليا خيس و برهنه بود
چشمانش، سياه
گيسوانش سياه
لبانش، سياه
و دو آلوى سياه
بر بهار سينه‌اش
و من در برابرش ايستاده بودم
در بازار آيينه‌فروشان
بازار برده‌فروشان بصره بود يا بخارا
که نام تو را شنيدم
آزاليا!!!
خزان نچشيده
انار نشکفته پستانش
آفتاب نديده
برف کوفته‌ى اندامش
طعم بوسه نداده به کس
تمشک مست لبانش
به دو سکه‌ى زر!
و من چشمانم را
که بسيار دوستشان داشتم
فروختم
به دو سکه‌ى زر
بيا! آزاليا!
آزاليا!
بگريز!
تازيان تسمه و تاراج در پى‌اند.
آزاليا بگريز!
تاتارهاى تازيان و باج
در کوچه‌هاى کبود بخارا مى‌تازند
آزاليا، بگريز!
قزلباشان شمشير بر دوش
پوزه بر پوزار مى‌کشند
آزاليا! بگريز!
شمشير و شرحه شرحه شب و
شب شرحه شرحه و شمشير و شب
شب شب، شبشب شب
بگريز!
آزاليا!...

شعر همين‌طور ادامه مى‌يابد تا برسد به اين لحظه:

آزاليا! آزاليا!
واى و واى و واويلا و واى و واى
ويله لالى لى ليلاى لى
نى نى نى
و خنجر و جر و جر و جر
و چاقو و قو و قو و قو
و کبوتر و پر پر پر پر پر پر
و هى هى هى هله هى
هله هقهق و هق و هقهق و هق
ميخانه‌هاى هدهد و حيرانى کجاست
ميخانه‌هاى واى واى و ويرانى
گيسوان بريده‌ات کجاست! آزاليا!
گريه‌هاى پرپرت کجاست
آزاليا!
آوازهاى سربريده‌ات کجاست؟

در جاى ديگرى مى‌گويد:

آزاليا
از بوسه‌هاى فروغ
و کمى آواز رابعه آورده‌ام
براى زخم بال‌هايت!
قهوه‌خانه‌ى گريه‌هاى آيشه کجاست؟

در کتاب «آوازهاى هزار و يک پاييز» از بايزيد بسطامى چنين نقل مى‌کند:

بر همه چيز کتابت بود
مگر بر آب.
اگر گذر کنى بر دريا،
از خون خويش کتابت کن،
تا
آن که از پى تو در آيد،
داند که،
عاشقان و مستان و سوختگان
رفته‌اند...

گرچه اما محمود کويرى، احساسى عارفانه دارد ولى از مسایل زمان نيز غافل نيست. در «سوگ» مى‌گويد:

راه خاوران هم که بسته باشد
من پسين پنج‌شنبه‌ها
هر شهريور پريشان و پرپر که بيايد
مى‌روم شيراز
کوچه‌هاى نيشابور
کنار خانه‌ى عين‌القضات آتش گرفته‌ى همدانى
گريه مى‌کنم
و با کلمه‌هاى سبز
براى برهنگان
پيراهن مى‌بافم

و يا در «عاشق کشان» مى‌گويد:

ساعت بيست و پنج و هيچ دقيقه و هفتاد و دو ثانيه؛
همين زمستان بى‌بابونه و عطر خورشيد
سينه‌ى سعيد را دريدند.
ساعت بيست و پنج و هيچ دقيقه و هفتاد و دو ثانيه
همين بهار بى‌فروردين
گلوى محمد را بريدند
ساعت بيست و پنج و هيچ دقيقه و هفتاد و دو ثانيه،
همين تابستان بى‌نجابت
پروانه را آتش زدند
حالا کمى ماه و پاره‌اى انار و چند قطره ياس زرد بياور!
عاشق کشان است!

چنين به نظر مى‌رسد که محمود کويرى احوالات عارفانه را با هستى روزانه پيوند زده است، که گويا از ازل نيز حالات و احوالات عارفانه دور از اين هستى ساده نبوده است.

شهادت حلاج و يا عين‌القضات همدانى و يا شيخ شهاب‌الدين سهروردى نشانه‌هاى بسيار روشن درگيرى هستى عارفان در متن زندگى حقير روزانه‌اى است که تاب تحمل شخصيت‌هاى بزرگ را نمى‌داشته است.

در اينجا اما محمود کويرى در جست‌وجوى زبانى است که بتواند متن عميق عتيق را با حالات و احوالات شعر نوى فارسى امروز هماهنگ کند. در حيرتم که آيا او قادر است شعر به وزن و قافيه نيز بگويد و يا نثر موزون روايت کند؟

در آغاز «شطح هزار و يکم» مى‌گويد:

آهاى
آهوى سياه
مرمر ويران ماه
بيد بود و باد بود و نبودى تو شاه!
باز که نبودى
باز که گريخته بودى از قيل و قال مدرسه
باز که نرگس زده‌اى به پيراهنت!؟
رفته بودى لاله بچينى براى خدا
يا رفته بودى بايزيد را به تماشا؟
مگر ماه جاى بوسه‌ى خدا نيست
روى تن فرشته‌ها
پس ديگر چه غصه‌اى دارى؟
براى زخم‌هاى تن کدام نرگس گريه مى‌کنى؟
برخيز پياله‌اى بهار نارنج بياور
بريزم پاى اين نرگس زرد
نرگس درد
نرگس آه
نرگس ماه
بيا برويم دروازه‌هاى نيشابور
فيروزه جمع کنيم براى گيسوى خدا...

حرفى نيست که محمود کويرى حرفى براى گفتن دارد، اما به نظر مى‌رسد اين بيت: «من گنگ خواب ديده و عالم تمام کر/ من ناتوان ز گفتن و خلق از شنيدنش» وصف‌الحال او باشد.

چنين به نظر مى رسد که محمود کويرى در آستانه گفتن حرفى است که گويا بسيار مهم است، اما کلمات اصلى آن گم شده‌اند. البته گاهى موفق مى‌شود از اين دايره گنگ خارج شود. در «دو کلمه» مى‌گويد:

پيراهنت را باد برده است
تا موجى برهنه بپوشدش
شعرى ميان دو پستان توست
بايد بگويمش
يا که ببوسمش

گاهى نيز به خوبى قادر است منظورش را در متن يک حالت شعرگونه ابراز کند. در «ديدار» مى‌گويد:

بر اين بورياى آتش گرفته چه مى‌کنى؟ عين‌القضات؟
-دو بيتى پرپر مى‌کنم
براى زخم گلوى لورکا
-اينجا چه مى‌کنى؟ لورکا!
-شعرى از ماه و عسل مى‌سرايم
براى کبوتر نگاه ناديا
آن سوى نگاه من
سوارانى از مس و سرب
با منديل‌هاى سرخ
پيراهنشان تاريک
شمشيرشان شعله‌ور
از برکه‌هاى بى‌ماه مى‌گذرند.

محمود کويرى که متخصص آموزش و پرورش نوين از مونتسورى انگلستان است، بيش از ۲۰ جلد کتاب در زمينه‌هاى تاريخ، فرهنگ، شعر و نمايش با فارسى و انگليسى انتشار داده است.

تاريخ تحولات اجتماعى در پنج جلد، بلوک ميبد، نينوا، خورشيد، زيتون دريا، تاريخ جنبش درويشان، باغ تماشا، سفر در خويش، ببار اى دف، توکا خانم و چند اثر ديگر از نمونه آثار اوست.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA