رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > زندانی مودب ساواک | ||
زندانی مودب ساواکشهرنوش پارسیپورمن در مجموع ۵۴ روز در بازداشت ساواک بودم. مرا هميشه در انفرادى نگه میداشتند. البته يکبار پيشنهاد کردند اگر دلم مىخواهد مرا به زندان عمومى منتقل کنند. پاسخ دادم که ترجيح مىدهم در همان زندان مجرد باقى بمانم.
علت اين امر به سادگى اين بود که مىترسيدم با رفتن به زندان عمومى دچار احساسات بشوم و اعمالى انجام بدهم که دوران بازداشتم را سنگينتر کند. براى من کاملاً روشن بود که يک شخصيت غير سياسى هستم. انسان البته حيوانى سياسى است، اما همه کارمند سياست نيستند. بايد اعتراف کنم به دليل رفتار مودبانهاى که داشتم يک صندلى ارج هم در اختيارم گذاشته بودند. مثلا در روز چهارم آبان که ميان زندانيان شيرينى تقسيم کردند من آن را پذيرفتم. بعدها در کتابها خواندم که زندانيان سر موضع از پذيرفتن اين شيرينى خوددارى مىکردند. بدترين خاطره من در آن زندان، رفتار سرهنگ وزيرى، ریيس زندان بود که به سربازان دستور داده بود حتى يک برگ نبايد در باغ باشد. روشن است که در فصل پایيز ابداً امکان ندارد که برگ خشک در يک باغ روى زمين نباشد. يکى از کارهاى سربازان اين بود که به طور دائم به درختان باغ لگد مىزدند. هدف اين بود که برگهاى زرد زودتر روى زمين بيفتند و سربازان آنها را جارو کنند. شاهد هستم که يک سرباز به همين دليل به نحو وحشيانهاى کتک خورده است. هرچه سرهنگ بيشتر پافشارى مىکرد که برگى روى زمين نباشد سربازان بيشتر درختها را لگد مىزندند. زمانى مىرسيد که من صداى ناله درخت را مىشنيدم و به راستى عذاب مىکشيدم. اما لذتبخشترين حادثه دوران زندان آن بود که سيگار مىدادند، اما کبريت نمىدادند. هربار براى روشن کردن سيگار بايد نگهبان را خبر مىکرديم. روز دوم بود که تصميم گرفتم سيگار را ترک کنم تا مجبور نباشم نگهبان را صدا کنم. گرچه پس از زندان دوباره سيگار کشيدم، اما اين ترک سيگار در من يک حس قهرمانى به وجود آورده بود. و من روزى ۱۵ دقيقه يوگا مىکردم. نگهبان پررویى اصرار کرد تا يوگا را تماشا کند. من يوگى نحيفى بودم و چهار پنج حرکت ساده را انجام مىدادم. نگهبان خنديد. معلوم شد در همان زندان يک شخصيت زندانى بوده که يوگاى عجيبى مىکرده و قادر بوده پايش را پشت گردنش بيندازد. روشن بود که نگهبان از اين بابت ديد تحقيرآميزى نسبت به من پيدا کرده بود. ديگر از حوادثى که به خاطرم مانده مورسهاى روزها نخست دستگيرى بود. شخصى به من مورس مىزد. من مطمئن بودم که اين شخص يکى از ماموران ساواک است. بسيار آرزو داشتم مورس مىدانستم و کمى سر به سر اين شخص مىگذاشتم و جملات مضحکى مخابره مىکردم بدبختانه من زندانى بىاستعدادى هستم. چهار بار زندانى بودم و هرگز مورس ياد نگرفتم. و اما اوج حالت زندان، خواندن غزليات ديوان شمس بود. چنان حال قالى به من دست مىداد که توصيف آن غير ممکن است. حافظ هم که جاى خود را دارد. روزى از حافظ تفأل زدم که سرنوشت کتاب من چه مىشود. آمد که: شکر شکن شوند طوطيان هند/زين قند پارسى که به بنگاله مىرود. چنان از خواندن اين شعر به وجد آمدم که هنوز هم که به يادش مىافتم به وجد مىآيم. بدبختانه کتاب بدشانس من تا امروز اقبالى نيافته است، گرچه در چند نقد مورد ستايش قرار گرفته، و يکى از نويسندگان بزرگ معاصر ايران به من گفت که خواندن اين کتاب برايش تجربه بزرگى بوده. البته کتاب «زنان بدون مردان» به زبان مالايالام که در بخشى از هندوستان رواج دارد ترجمه شد، اما از بنگال هنوز خبرى نرسيده است تا شعر حافظ تعبير شود. و در بازجویىها مرتب از من پرسيده مىشد مجله تماشاى شماره فلان را خواندهام يا نه و من مىگفتم که نه. عاقبت يک روز کلافه شدم و پرسيدم: مگر چه مطلبى در اين شماره بوده که من بايد مىخواندم. ساواکىها به من چيزى نگفتند. در خروج از زندان متوجه شدم که رضا سيد حسينى، سردبير مجله، خسرو سميعى، مدير صفحه ادبى، شهلا اعتدالى صفحهبند بخش ادبى نيز دستگير شده بودهاند. همه ما را به اين علت بازداشت کرده بودند که داستانى از فهيمه فرسایى با نام مستعار در اين مجله منتشر شده بود که از نظر عوامل ساواک به مسأله مهمى تبديل شده بود. بنابراين فهيمه فرسایى را گرفته بودند و تمامى افرادى را که به نحوى با اين مجله تماس داشتند، دستگير کرده بودند. علت دستگيرى من اين بود که فهيمه در بازجویى گفته بود من مشوق او در نوشتن اين داستان بودهام. البته من کوچکترين اطلاعى از اين امر نداشتم و داستان گويا به قدرى مبهم بوده که اگر هوشنگ گلشيرى، استاد مبهمنويسى هم مىکوشيد بفهمد چه نوشته شده چيزى دستگيرش نمىشد. من اما امروز متوجه هستم که هدف ساواک اذيت و آزار مهندس قطبى بوده است. مجله تماشا جزو ابواب جمعى راديو تلويزيون ملى ايران بود و ساواک با علاقه ويژهاى مىکوشيد از درون تلويزيون عناصر مشکوک را دستگير کند. روش و منش آزادانه مهندس رضا قطبى که به معناى حقيقى کلمه مفهوم دموکراسى را درک کرده بود و آن را در تلويزيون اعمال مىکرد خوشايند محافل محافظهکارى همانند ساواک نبود. ۴۰ روزى پس از دستگيرى به من گفتند که دوران بازداشت من به پايان رسيده و مىتوانم به خانه بروم. من اعتراض کردم و گفتم بر طبق قانون دوران بازداشت موقت فقط ۴۸ ساعت است و من بيشتر از ۴۰ روز وقتم هدر شده و اعتراض دارم. تا جایى که يادم هست اعتراضم را کتباً هم نوشتم. سروان دادرس به من گفت: ببين جانم، من مىتوانستم پس از ۴۸ ساعت تو را آزاد کنم، اما درست پايت که به خانه مىرسيد يک ۴۸ ساعت ديگر برايت مىبريدم، و اين کار را آنقدر ادامه مىدادم تا تصميم به خودکشى بگيرى. به هرحال به دليل اعتراضى که کردم مرا تا ۵۴ روز نگه داشتند و بعد يک شب در يک ماشين بدون پنجره سوار کردند و نزديک خانه پيادهام کردند. اکنون به ياد گفت و گو با سروان روحى مىافتم. از او پرسيدم شما براى چه آرمانى با ساواک همکارى مىکنيد؟ گفت: براى دفاع از ناموس زن و بچهام. پرسيدم شما که زن نداريد و هنوز بچه پيدا نکردهايد. خيلى عجيب است که به خاطر ناموس کسانى که نداريد اين همه باعث دردسر براى ديگران مىشويد. امروز که فکر مىکنم چنين به نظرم مىرسد که اين سروان مرد مجافظهکارى بود، اما در عين حال آدم قابل احترامى بود. دکتر ساعدى بود که بعدها به من گفت سروان روحى خودکشى کرده است. من با حال پريشانى به خانه آمدم. فستيوال فيلم تهران بود. دخترخالهها با اصرار مرا به ديدن فيلم بردند. دوستانى را در تالار سينما ملاقات کردم. زندگى هنوز در بيرون از زندان ادامه داشت. پسر من از زندان رفتن من صدمه شديدى خورده بود و فکر مىکنم اين مسأله در آينده او نيز تأثير زيادى گذاشت. و در يکى از شبهایى که به تازگى از زندان آزاد شده بودم، بعد که همه خوابيدند، بىاختيار چند ساعتى گريه کردم. اين اواخر پایيز سال ۱۳۵۳ است. در همين ايام بود که يک زن چريک را در تلويزيون نشان دادند که به دليل انفجار نارنجک چشمش کور شده بود. او را از همان سوى چشم کور در برابر دوربين نشانده بودند. بچه او را که در آغوش پدربزرگ و مادربزرگش بود نشان دادند و کوشيدند ثابت کنند که اين بچه حرامزاده است. از پدربزرگ بچه پرسيدند نام او چيست و او گفت: آزاده. احساس خشم شديدى مرا گرفته بود. فکر مىکردم به جبران اين توهين، همه زنها بايد بروند و بچهاى به دنيا بياورند که نام پدرش معلوم نباشد. اين يکى از انواع تأثيرات اجتماعى رفتار ساواک در جامعه بود. |
نظرهای خوانندگان
درشماره قبلی "گزارش زندگی" به کامنت "سرکارخانم پروانه "پاسخی داده بودید اما خبری از اصل کامنت نبود.وآن را حذف کرده بودید.
-- kaveh ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMدیگر آنکه پیشنهاد میکنم اگر کسی درکامنتش از الفاظ رکیک استفاده کرد، حرف اول آن کلمه را بگذارید وباقی را نقطه چین کنید تا اینگونه هم عفت کلام رعایت شود وهم منظور نویسنده مشخص باشد.
من براتون پیام کذاشتم اما یادم رفت ایمیل خودم را بدم به شما در هر صصورت مطلب من این بود که می خواستم یک فصل از کتابم را برایتان بفرستم که ان را نقد کنید ودر مورد ان نظر بدهید تا در ادامه کار بهتر حرکت کنم
-- نوین نجم ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMمتشکرم البته اگر برایتان مقدور است اما امیدوارم مقدور باشد
فکر کنم از این به بعد زیاد بگم: "به قول شهرنوش پارسی پور : انسان البته حيوانى سياسى است، اما همه کارمند سياست نيستند."
.
خانوم پارسی پور عزیز،هر وقت دلم برای صداقت و بی طرفی و قضاوت نکردن تنگ میشه نوشته های شما رو پاسخ خوبی برای این دلتنگی می بینم. نوع نگاه شما در این یادداشت ها من رو یاد رمان "سقوط" کامو می اندازه.
با احترام فراوان
-- صدف فراهانی ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMصدف
خانم پارسی پور: شب یلدا و جشن و غیره و همهنگام داستان دلخراش زندان ساواک شما! لگد به درخت و ناله درخت و عذاب شما خیلی ناگوار بود. خوشحالم که لااقل حافظ را کنار خود داشتید. والا مدتی چنین طولانی تنها ماندن دیوانه کننده است. خوب کردید به زندان عمومی نرفتید. خوب گفتید، شما که کارمند سیاست نبودید. همین که سروان روحی محافظه کار را تحمل میکردید کافی بود. فقط من دو چیز را نفهمیدم. چرا از روز اول درخواست قرار بازداشت نکردید؟ من اگر جای شما بودم موقع آزادی این درخواست را نمیکردم که پنج روز بیشتر در زندان بمانم. دومین موضوع نظر شما در باره زنان و بچه هائی که پدرشان معلوم نباشد است. اگر کمی توضیح دهید متشکر میشوم.
-- بدون نام ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMنرمینه خسروشاهی
یکم این خاطره بوی بی مسئولیتی میداد! البته جهان پر است از آدمایی که مسئولیت وجودشون رو به عهده نمیگیرن
-- شاپور شاخدار ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMیادش بخیر ، شادروان هشترودی میگفت : انسان اول چون «حیوان » بدنیا میاید ، در دامان خانواده و مدرسه و اجتماع به «انسان» تبدیل میشود
این تعبییر استاد هشترودی در بطن خود از نقش آموزش و پرورش سخن میگوید. انسان ها «عموما» و خود بخود «انسان » نمی شوند.
در باره ی سیاسیون هم استثنائی وجود ندارد.
نکته دیگر رابطه ی علم و هنر می باشد که در میز گرد ها و پانل های مختلف بین دانشمندان علوم تجربی و نویسندگان و هنرمندان به مناسبت های مختلف برگزار میشود. تا آنجا که من استنباط کرده ام دانشمندان علوم با اطمینان و با تکیه بر روند تکامل کل جهان که از قوانین طبیعی پیروی می کند ، برای ادامه ی پروسه پپش بینی ها و ارزیابی های متعارفی را در کلی ترین شکل خود می بینند که با تاریخ تکامل همپیوندی دارد.
دانشمندان در این بحث ها به هنرمندان و نویسندگان بخاطر خلاقیت و بیان هنرمندانه آنها در تمام زمینه ها ارج می نهند. ولی تاکید میکنند که بعضی فانتزی ها و ساینس فیکشن ها که با مجموع قوانین طبیعی در تعارض می باشند نمی توان کنار آمد . مثلا نابودی زمین در یک فیلم یا رمان ، یا تاکید و تشدید نیروهای ماورای طبیعه به اشکال مختلف و تحریک اعصاب با انواع انگیزه های سمعی و بصری بدون پایه علمی
-- آتوسا بزرگمهر ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMبه تعبییری هنرمندان مدرن بدون زمینه ی علمی خطرناک میشوند.
خانم پارسی پور عزیز،با برداشتی که تا کنون از بیان شیوا و صادق شما داشته ام شما در دوره ای در ایران زندگی کرده اید که نقاط ضعفش توسط متفکرین اجتماع مورد انتقاد قرار میگرفته است و این مسئله برای من که در جامعه بعد از انقلاب رشد پیدا کرده ام یعنی ثمره انتقادات نسل شما بسیار جای غبطه دارد ،واین نمایانگر این مسئله است که این انتقادات از اصالت وجودی برخوردار نبوده است و شدیدن تحت تأثیر عقاید وارداتی به اصطلاح چپ و نفوذ عناصر کشور همسایه بوده است،که با این روش سعی در ایجاد نفاق میان ساختار جامعه داشته است. جویای نظر شما را در این مورد هستم.
-- سحر ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMبا سپاس
نوين نجم،
لطفا كتاب خود را تمام كنيد و بعد آن را براى نقد بفرستيد. كتابى كه نيمه كاره نقد بشود اغلب تمام نخواهد شد.
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMمن نمیدانم چطور رادیو زمانه به خود اجازه میدهد بدون ارائه هیچگونه مدرکی زندانیان سیاسی رژیم گذشته را فله ای کارمندان سیاسی بنامد. کارمند یعنی حقوق بگیر. یعنی اینها همه مزدور بودند؟ مزدور کجا؟
-- بدون نام ، Dec 21, 2008 در ساعت 01:00 PMخانم پارسی پور وقتی انسان حیوان سیاسی است (که معلوم نیست شما از کجا این عبارت را ربودید)، و اما همه «کارمند سیاسی = حقوق بگیر» نیستند، من و شما چه هستیم؟
مصرانه خواهان پاسخ ام
پروانه
خانم پارسی پور، از کسی شنیده بودم که در زمان دستگیری، یعنی در واقع پیش از آن، شما از اعضای هیئت داوران جشنواره کودکان همان سال در تهران هم بودید ولی نتوانستید در آن شرکت کنید چون در زندان بودید. اگر چنین بوده باشد، پس سیستم دولتی شاه هم مثل جمهوری اسلامی یک سیستم یکدست نبوده و مراجع و مراکز قدرت در آن بیش از یکی بوده اند.
-- ناشناس ، Dec 22, 2008 در ساعت 01:00 PMآنها ميخواستند(يعني دستور داشتند)در جريان برگذاري جشنواره فيلمهاي کودکان ،شهبانو و وليعهد را گروگان بگيرند.ولي طبيعي است که داوران جشنواره از ماه ها قبل برگزيده شده باشند.
-- داور ، Dec 22, 2008 در ساعت 01:00 PMخانم پارسی پور عزیز بسیار به شما و برنامه هاتون علاقمند هستم. به خصوص اون هایی که از تجربیات و خاطرات شماست برام بسیار لذتبخش و شنیدنی است. همیشه معتقد بوده و هستم تاریخ واقعی با جزییاتش رو باید از زبان افراد عادی که خودشون شاهدش بودند شنید. حالا شنید بسیاری از خاطرات شما به من این فرصت رو میده. بسیار از صداقت کلامتون سپاسگزارم.
-- شهرزاد ، Dec 23, 2008 در ساعت 01:00 PMراستی یک خواهش. در صورت امکان در برنامه ای توضیح بفرمایید چطور میشه آدم برای نخستین بار دست به نوشتن کتاب بزنه. راستش من خیلی نویسندگی رو دوست دارم و سال هاست که می خونم و بلاگ هایی هم دارم اما احساس خاصی در من هست مثلا شاید یک جور ترس! یا نمی دونم شاید فقط بلد نبودن و بی تجربه بودن، که باعث میشه نتونم شروع به نوشتن کتابی کنم. چندین نفر از کسانی که از نزدیک باهام آشنایی دارند بهم گفتند کتاب بنویس اما انگار مانعی هست و نمی دونم چیه.
خوشحال میشم بهم کمک کنید.
آرزوی سلامتی براتون دارم،
با سپاس
به "ناشناس" - ببخشید، اصلاً کی و کجا در تاریخ ایران ما مرجع قدرت یگانه داشته ایم؟ گمان نکنم حتی در اوج امپراطوریهای هخامنشی یا ساسانی هم ایران و ایرانی یک پدیده یکدست و همخوان بوده باشد چه برسد به 15 قرن گذشته!
اما نکته جالب به نظر من این است که ظاهراً در آن موقع هم در زندان سیاسی شاه (که البته تعداد ساکنانش قابل مقایسه با تعداد زندانیان ده سال اول بعد از انقلاب نبوده) عده ای هم بوده اند که اصلاً "کارمند سیاسی" نبوده اند. فرضاً خانم پارسی پور یا آن کس دیگری که ایشان شنیده اند او هم یوگا می کرده.
ولی صرفنظر از تعداد زندانیان سیاسی، یک تفاوت اساسی دیگر هم باید بین آن دوران و دوران بعد از انقلاب از نظر نوع زندانیان وجود داشته باشد: میانگین سنی زندانیان سیاسی بعد از انقلاب به نسبت تعدادشان (و تجربه اجتماعی و سیاسی شان!) خیلی پائین بود. نسبت تعداد زندانیان مونث هم خیلی بیش از قبل از انقلاب بود.
خانم پارسی پور، آیا به نظر شما، کادرهای رهبری سازمانهای پر طرفدار سیاسی بعد از انقلاب، علیرغم آن که خود نیز اغلب جوان و کم تجربه بودند ولی به وضوح این خامی و نوجوانی را در هواداران کثیر خود می دیدند، به همان اندازه بازجویان و شکنجه گران و جلادان زندانهای ایران در نابود شدن یک نسل بالقوه عالی از نیروهای سازنده آن کشور مسئول نیستند؟
-- foxy ، Dec 23, 2008 در ساعت 01:00 PMخانم پروانه،
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 23, 2008 در ساعت 01:00 PMچون مصرانه خواهان پاسخ هستيد مى نويسم كه اصطلاح انسان حيوان سياسى ست ازروى اصطلاحى كه در منطق ارسطو كاربرد دارد تقليد شده كه مى گويد: انسان ضاحك است. پس در اصل اين يك شوخى ست. اما اصطلاح انسان حيوانى سياسى ست اما همه كارمند سياست نيستند در اينجا كارمند به معناى شخص حقوق بگير نيست، بلكه منظور اين است كه همه مشغول فعاليت سياسى نيستند.
البته هرگز باور نمى كردم كه بايد توضيح واضحات بدهم.
آقا يا خانم ناشناس،
چند سال پيش از اين واقعه، در زمانى كه كارمند تلويزيون ملى ايران بودم، در يكى از جشنواره هاى كودكان تلويزيون هم يك هيئت داوران تعيين كرده بود كه من نيز جزو آنها بودم. سال را فراموش كرده ام، اما اين همان سالى ست كه فيلم ساز دهنى اثر امير نادرى در اين جشنواه نشان داده شد.
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 23, 2008 در ساعت 01:00 PMخانم نرمينه خسروشاهى،
ساواك در جريان محاكمه آن خانم چپگرا پافشارى مى كرد كه فرزند ايشان نامشروع است. از اينجا در آن لحظه به فكر من رسيده بود كه زنان بايد خود مسئوليت بچه شان را بر عهده بگيرند و كارى كنند كه اگر نام پدر بچه معلوم نباشد براى بچه گرفتارى ايجاد نشود.
خانم پروانه،
انسان حيوانى ست ضاحك اصطلاح ارسطو است. كلمه حيوان را فراموش كردم بنويسم.
دوستانى كه پرسش هاى ديگرى دارند بدانند كه به پرسش هاى ايشان در همين برنامه گزارش زندگى به مرور پاسخ داده خواهد شد.
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 24, 2008 در ساعت 01:00 PMخانم شهرزاد در سايت من پرسيده اند آيا سازمانى را مى شناسم كه به زنان طلاق گرفته يارى برساند. بدبختانه من چنين سازمانى را نمى شناسم.
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 24, 2008 در ساعت 01:00 PMبه خانم مطلقه، شهرزاد، اگر در خارج از ایران، یعنی در اروپا، کانادا، آمریکا، استرالیا (غرب واقعی) زندگی می کنید و بخصوص اگر بچه دار هم باشید کافی است که به پلیس محل یا شهرداری (یا اینترنت) مراجعه کنید و کمک هایی هر چند ناچیز اما به هر حال مفید بگیرید.
در مورد ایران و هندوستان و عربستان و ... (یعنی همان شرق حقیقی، حقیقت جو، حقیقت گرا و حقیقت خواه!) ببخشید که چندان مطلع نیستم اما از شوخی گذشته، باید بتوان راههایی هر چند نامطمئن برای حمایت از زنان بی سرپرست در آن جا ها نیز یافت. (به دنبال مراکز غیر دولتی یا نیمه دولتی که زنان خود سرپرستی آن را بر عهده دارند باشید تا شاید نتایج بهتری بگیرید ...)
-- بی نام ، Dec 25, 2008 در ساعت 01:00 PMبه خاطر دارم سالها پیش در مسجد محلمان کتاب های شریعتی را از کتابخانه جمع کرده بودند وقتی پرسیدیم چرا گفتند بعضی ها فقط یک جمله را میگیرند و بقیه کتاب را رها میکنند و همین یک داستان می شود م÷لا جایی دکتر شریعتی بعد از چند صفحه توضیح نوشته است کسی که شراب می خورد بهتر است از کسی که نماز می خواند این موضوع کلی توضیحات داشته ولی عده ای همان یک خط را می کردند پیراهن ع÷مان و... حالا همین قضیه اینجا تکرار می شود هر مطلبی که خانم پارسی پور می گذارد عذهای یک کلمه یا خطش را می گیرند و می روند م÷ل قضیه ان کامپیوتر در سال 52 یا حالا قضیه کارمند سیاسی.بیایید کمی در طرز تقکران تغییر ایجاد کنیم و کمی متفکر باشیم بح÷ نوشتن این خاطرات چیز دیگریست نه این مسائل .خوب است که ما مانند قوم بنی اسرائیل نباشیم. متشکرم
-- باران ، Dec 25, 2008 در ساعت 01:00 PM