رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > مأمور متولد سال موش | ||
مأمور متولد سال موششهرنوش پارسیپوردر کتاب «سگ و زمستان بلند» کوشيده بودم زندگى يک مرد چپگرا را که دچار شک عقيدتى شده و در همان حال با خانواده محافظهکارش دچار مشکل است، بررسى کنم.
بدون شک خواندن کتاب «هيچ يا همه» که زير عنوان «صفر تا بىنهايت» نيز ترجمه شده بود، در شکلگيرى اين اثر نقش داشت. آرتور کويستلر در اين کتاب مىکوشد شرايط دوران تفتيش عقايد استالين را بازبينى کند. من اين کتاب را با علاقه و کنجکاوى خوانده بودم. در «سگ و زمستان بلند» مىکوشيدم حالت ايرانى اين مسأله را کشف کنم. البته روشن است که اين دو کتاب، کوچکترين شباهتى به يکديگر ندارند، بلکه شايد صرفاً حالتى مشابه در دو کتاب وجود داشته باشد. شايد اواخر شهريورماه بود که کار ماشين کردن کتابم را به پايان بردم. نسخهاى از آن در دست دوستم، الهه مهربان سميعى بود. در آن موقع هفتهاى سه بار صبحها به کلاس زبان انجمن ايران و فرانسه و هفتهاى سه بار نيز بعد از ظهرها به کلاس زبان انجمن ايران و انگليس مىرفتم. آن روز صبح، عازم کلاس فرانسه بودم که در زدند. دو مأمور ساواک پشت در بودند. آنها ورقهاى به من نشان دادند که حکم جلبم بود. من که سر دعوا با ساواک را نداشتم با کمال ادب با آنها دست دادم. ماموران بسيار تعجب کرده بودند، اما شايد درست به همين دليل، رفتارى کاملاً مودبانه داشتند. خانه را گشتند و روشن بود در جستوجوى چيزى هستند که بعد فهميدم مجله تماشا بوده است. من البته مجله تماشا را نمىخواندم. شرح کامل اين دستگيرى و بقيه دوران زندان در کتاب «خاطرات زندان» نوشته شده است و شرح آنها در اينجا بيهوده به نظر مىرسد. فقط بعضى نکات را که مضحک است، دوبارهنويسى مىکنم و شايد البته در اصل کتاب نيز آنها را ننوشته باشم. هنگامى که وارد ساختمان اوين شدم مرا به اتاقى وارد کردند که سه مرد در آن حضور داشتند. يکى از آنها با حالت پرخاش از من پرسيد: براى چه ما تو را دستگير کرديم؟ پرسش عجيبى بود و من بىدرنگ پاسخ دادم: براى اينکه من از تلويزيون استعفا دادهام. مرد پرخاشگرانه پرسيد: براى چه استعفا دادى؟ من نيز در حالى که به درستى پاسخ مىدادم در همان حال، دائم فکر مىکردم اين مرد در کدام يک از سالهاى چينى متولد شده؟ واقعيت اين است که خشونت او باعث شد من کم کم دچار ترس بشوم و بالاخره زمانى رسيد که به گريه افتادم. روبهروى مرد روى صندلى نشسته بودم و در حالى که اشک از چشمانم فرو مىريخت، آب بينىام هم راه افتاده بود. اما جرأت نداشتم از جعبه کلينکس روى ميز، دستمالى بردارم. مىترسيدم دستمال را بردارم و او با مشت محکم روى دستم بکوبد. اما فکر اينکه اين مرد در چه سالى متولد شده، باعث مىشد که بر ترسم غلبه کنم. عاقبت اين مرد که بعدها دانستم نام او پرويزى است در حالى که انگشت شصتش را از لاى انگشتهاى ديگر بيرون آورده و دستش را مشت کرده بود و جلوى بينىام تکان مىداد گفت: چنان دارى مرا عصبانى مىکنى که الان ممکن است دماغت را به هم بمالم. واقعيت اين است که هيچ دليلى براى عصبانيت اين شخص وجود نداشت و من جز راستگویى کار ديگرى نکرده بودم. لحظهاى رسيده بود که به اين نتيجه رسيده بودم او بايد متولد سال موش باشد. پرسيدم: آيا شما متولد سال ۱۳۱۵ هستيد؟ مرد خشمگين ساواک، که در حقيقت همانند هنرپيشه ماهرى تظاهر به خشم مىکرد، ناگهان حالتش عوض شد. حالت تعجب در قيافهاش پيدا شد و روى صندلى عقب نشست. پرسيد: از کجا فهميدى؟ بدين ترتيب بود که آسترولوژى چينى به کمک من آمد، و در همينجا به اطلاع متولدان سال موش مىرسانم که اين کشف من ابداً به اين معنا نبود که متولدان سال موش کارمندان ساواک هستند. کارمندان ساواک در ميان تمامى علامتهاى آسترولوژيکى به دنيا آمده بودند و من بسيارى از آنها را در آنجا يافتم، فقط در رفتار و منش اين مرد حالتى وجود داشت که باعث شد من فکر کنم او در سال موش به دنيا آمده و حدسم درست از کار درآمد. بعدتر رفتار اين مردان، مودبانهتر شد و فکر مىکنم علت آن حضور يک خويشاوند ما در ميان آنها بود که در مقام بالایى قرار داشت و مادرم به او تلفن کرده بود. حضور اين خويشاوند، بىآنکه نامش هرگز برده شود باعث شد که ساواکيان ديگر کارى به کار من نداشته باشند. حالا کتابهاى ضد کمونيستى را در اختيار من مىگذاشتند تا انديشه کمونيزم را از مغز من بيرون بکشند. به راستى نيازى به اين کار نبود، چرا که من کمونيست نبودم، که البته خودم را سوسياليست مىدانستم، آن هم به سبک سوئدى. معاون زندان شخصى بود به نام سروان روحى که کتابهاى ضد کمونيسم را در اختيار من مىگذاشت. به او گفتم من علاقهاى به خواندن اين کتابها ندارم و اگر مىشود ديوانهاى شعر در اختيار من بگذاريد. بدين ترتيب بود که مجموعه نفيسى از اشعار حافظ و گزيده غزليات شمس وارد سلول من شد. کشف کردم که سروان روحى در ماه دى به دنيا آمده، به او گفتم دکتر غلامحسين ساعدى نيز متولد دىماه است. او آشکارا خوشحال شد. من اطلاع داشتم که در آن لحظه ساعدى در زندان است و برايم بسيار جالب بود که ببينم زندانبان از اينکه از جهتى شبيه زندانى خود شده، خوشحال است. شنيدم اين سروان روحى پس از انقلاب خودکشى کرد. چقدر اين حرف واقعيت داشته باشد، بىاطلاع هستم. شخصيت ديگر زندان سروان دادرس بود. يکبار از او پرسيدم براى چه گلسرخى و دانشيان را اعدام کرديد؟ او پس از لحظهاى فکر، گفت: ساواک هم مىتواند همانند هر کس و هر مقامى اشتباه کند. سروان روحى علاقهاى به گلسرخى نداشت، اما به نحوى شديد به دانشيان احترام مىگذاشت. گفت ما کوشش زيادى کرديم تا جلوى اعدام دانشيان را بگيريم. علت اين امر به قرارى که توضيح مىداد، پدر دانشيان بود که از مأموران ساواک بود. بنا به گفته او هنگامى که دانشيان متوجه شغل پدرش شده بود، تمامى افراد خانوادهاش را زير بال گرفته بود و هرگز اجازه نداده بود نان پدرش را بخورند. بدين ترتيب درام شخصيت دانشيان پيچ غريبى پيدا مىکند. قيام پسر عليه پدر. از قول شخصى شنيدهام که در روز اعدام گلسرخى و دانشيان، سرهنگ وزيرى، ریيس زندان اوين تمامى زندانيان را به خط کرده و به همه آنها پرخاش کرده و گفته دانشيان با همه آنها فرق دارد و روح والا و بزرگى دارد. سپس جعبه سيگارش را بيرون آورده و گفته پسرم سيگار بردار! و او در پاسخ با ادب گفته: متشکرم، من از سيگار شما نمىکشم. من شخصاً در آن موقع فکر مىکردم پليس امنيتى در تمامى کشورها وجود دارد و در ايران هم وجود دارد و نامش ساواک است. براى من روشن بود که هر دولتى که در ايران به وجود بيايد، پليس امنيتى ديگرى به وجود خواهد آورد. با اين حال، هنوز هم برايم اين پرسش باقى مانده که چرا ساواک اين همه بدنام بود. به هرحال در زندان ساواک بود که من گزيده غزليات ديوان شمس را از ابتدا تا انتها خواندم و به اوج لذت رسيدم. يکى از مهربانترين مردمان دنيا را ديدم که پيرمرد مأمور توزيع قند و چاى بود که به من آموخت چگونه با استفاده از نمک عقد چاى را از ليوانم پاک کنم. اين هم حقيقتى است که تلاش من براى گفت و گو با مأموران ساواک و اثبات اينکه رفتار آنها ناخوشايند است به نتيجهاى نرسيد. ظاهراً فواره چون بلند شود، سرنگون شود. بدون شک اعدام گلسرخى و دانشيان يکى از عوامل اصلى سقوط حکومت شاه بود. |
نظرهای خوانندگان
من همیشه با خواندن مطالب و نیز مصاحبه ها یتان صداقت شما را تحسین کرده ام.ارزوی سلامتی براتون دارم.
-- sima ، Dec 13, 2008 در ساعت 08:00 PMلطفا در مورد دانشیان بیشتر بنویسید چون همیشه گلسرخی خیلی مطرح بوده و در موردش مطلب زیاد نوشته شده ولی در مورد دانشیان نه. نمیدانم چرا.
من هم اطرافيان و دوستا ن خود را با آسترولوژى چينى كنترل و يا محاسبه مي كنم غالب اوقات محاسبهام درست در مي ايد
-- Saman ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMمجلات دوران انقلاب راکه می بینی پراست ازمطالب وعکسهایی درخصوص گلسرخی ودانشیان .بدون استثنا .
-- kaveh ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMپرداختن به گلسرخی هم نمیدانم به چه دلیل برای آنها جذاب تر بوده است.
شاید خوش سیما تروفتوژنیک تر بود یا اسمش خوش آهنگ تر وزیباتر بود. ؟
درهر صورت اعدام این دو نفر فضا را حماسی تر وکربلائی تر کرد.
چه عجب از "کرامت" هم شنیدیم همه از "خسرو" می گویند ترانه ها و دکلمه ها همه دروصف "خسرو "است ."خسرو " اسطوره شد تلویزیون جمهوری اسلامی هم پارسال کلی "خسرو "را تحویل گرفت و ... دادگاهش را پخش کرد . (البته با حذف بخشهای التقاطی اش !) آنهم با چند بار تکرار.
-- امیر ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PM"کرامت " بخش مظلوم مانده حماسه است.
رادیو زمانه عزیز
-- امیر ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMبا درود فراوان
به چه دلیل " ...." خسرو را نقطه چین کردید ؟آیا توهین آمیز بود ؟
اصرار دارم اظهارات او را در آن به اصطلاح دادگاه "..." عنوان کنم .
ای کاش به سرکار خانم پارسی پور اصلش را منتقل کنید .
با احترام
امیر
...............................
زمانه: زمانه تا جای ممکن اجازهی انتشار کلمات توهین آمیز را نمیدهد. شما میتوانید بگویید حرفهای فلانی بیمحتوا بود اما به کار بردن الفاظ توهینآمیز دربارهی هیچکس در زمانه، روا نیست
رمالی ما هم به آسترولوژی شباهت دارد. البته همانطور که شما گفتید تفاوتهایی هم دارند. کاش کمی در باره تک نویسی ها یتان در باره دیگران هم بگویید. همه میدانیم تک نویسی اجباری بوده و مدرک جرم برعلیه دیگران. در عین حال حضور حافظ و مولانا سلول را آسمانی تر نکرد؟ آهنگ « ای شب تو چه غمگینی » با صدای مرضیه چه تاثیری داشت!
-- بدون نام ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMپروانه
خانم پارسی پور خیلی خوب بود. فقط یک اشتباه کردید. او نمیدانست در قلب شما چه میگذرد ولی با مشت روی دست شما نمیزد چون میدانست این دست باید بنویسد.
-- بدون نام ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMامضاء محفوظ
گلسرخی روزنامه نگار و شاعر بود و در جمع اهل قلم شناخته شده تر. دفاعیاتش هم، آن بخش که پخش شد، منسجم تر از دفاعیات بقیه بود. دانشیان تنها چند خط از دفاعیاتش را خواند. تا همین اواخر هیچ کس هیچ چیزی درباره دانشیان نمی دانست. شاید دلیل محبوبیت بیشتر گلسرخی همین ها باشد. هر چه که باشد اعدام آنها وحشیانه بود و بی دلیل. گاهی از خودم می پرسم اگر جامعه روشنفکری ما این همه جوانمرگ نداشت امروز وضعیت ما چه می بود؟ ابراهیم یونسی از خطر اعدام رست و امروز بیش از پنجاه کتاب دارد. چند نفر مثل او را در زندان و خیابان از دست دادیم؟
-- محمد ا ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMخانم پارسی پور از شنیدن خاطرات شما به خصوص با آن صدای رادیویی شما خیلی لذت می برم اما دوست دارم که این خاطرات یک نسخه کتابی داشته باشد که در آن ترتیب روایت وقایع به شکل پالوده تر و منظم تر و نیز با جزییات بیشتر صورت بگیرد.
-- مریم ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMاستاد گرامی خانم پارسی پور فقط خدمتتان عرض سلام و ارادت و خدا قوت دارم.
-- ایرانمهر ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMبزرگترین اشتباه دولت شاه همین بود آدمهای ناراضی را که گاهی غرولندی می کردند و حرفهایی می زدند و ا حیاناً شعارهایی هم می دادند (اغلب تو خالی!) به زندان انداخته، شکنجه یا اعدام می کرد و از آنها قهرمان می ساخت!
-- بی نام ، Dec 14, 2008 در ساعت 08:00 PMسركار خانم پروانه،
تك گویى را كسانى مى نويسند كه فعال سياسى هستند و آنها را مجبور مى كنند تا درباره همكارانشان بنويسند. من هرگز فعال سياسى نبوده ام و در نتيجه بنا نبوده است كسى يا كسانى را لو بدهم. تمايل دارم اين را بدانيد كه يكى از دلايلى كه هرگز وارد فعاليت مخفى سياسى نشده ام اين بوده است كه مى دانستم آدم ترسو و غير شجاعى هستم و ممكن است با نخستين كشيده اى كه به صورتم بزنند همه چيز را لو بدهم. به نظر شما اشكالى دارد كه انسان از خودش شناخت داشته باشد و مزاحمتى براى ديگران ايجاد نكند؟
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 15, 2008 در ساعت 08:00 PMو اما منظور شما را از ترانه مرضيه متوجه نشدم.
در مورد اين كه اطلاع ديگرى از كرامت الله دانشيان به دست بدهم بايد بگويم كه آطلاعات من در همين حدودى ست كه نوشتم.
تواضعتان قابل تحسین است و تمجید...
قلبتان آنقدر بزرگ است و مادرانه که هیچ کینه ای در ان نمینشیند حتی کینه به ساواکی ها
یاد شعر مولانا را زنده میکند که
رو سینه را چون سینه ها
هفت آب شوی از کینه ها
برقرار باشید....
-- بدون نام ، Dec 15, 2008 در ساعت 08:00 PMخانم پارسی پور، نمیدانم چرا به جبهه گیری های (اگر توهین نباشد) کودکانه پایان نمیدهید! شما با پای خود به نزد ساواک نرفتید و بنا به نوشته خودتان دلیل دستگیری شما مجله تماشا بوده. ساواک از کجا میدانست شمای « غیر سیاسی» و"ترسو" مجله تماشا دارید؟ بهتر است اگر پاسخگو نیستید، دستکم آسترولژی را به همه کس تعمیم ندهید.
-- بدون نام ، Dec 15, 2008 در ساعت 08:00 PMدر ضمن شجاعت شما و سعی تان برای تغییر روش دستگاه امنیتی و نجات خسرو گلسرخی، با هر انگیزه ای که بوده باندازه کافی خیره کننده هست.
پروانه
خانم پارسی پور،
-- ناشناس ، Dec 15, 2008 در ساعت 08:00 PMبه نظر شما، با شباهتهای کاملاً نزدیکی که در روشهای تبلیغاتی و شستشوی مغزی افراد جامعه، دستگیری، بازجویی، شکنجه و اعدام یا تبعید افراد، حتی در راه اندازی جنگ و کشتارهای جمعی، در تقریباً تمام فرهنگهای دنیا از زمانهای قدیم وجود داشته و دارد، آیا این امکان پذیر است که تمامی این سیاستهای بترسان و بگیر و ببند و بکوب و بکش و ... از یک نقطه و منشاء خاص باشد؟
آقاى مازيار براى سايت من نامه داده اند بدون نوشتن اى ميل خودشان. لطفا اى ميل خود را بنويسيد تا به شما پاسخ بدهم.
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 16, 2008 در ساعت 08:00 PMخانم پارسی پور عزیز، وقتی شما یا هر کس دیگری که اهل مطالعه و روشنفکری باشد بخواهد با صداقت به "ترسو" بودن خود در توجیه این که چرا اهل فعالیت سیاسی نیست اعتراف کند، متاسفانه از نظر فعالان سیاسی چپگرای از نوع متعصب و افراطی، به "سست عنصر" بودن و "اگر با ما نیستی پس دشمن ما هستی!" محکوم خواهد شد! طرف صحبت اگر چنین کسانی باشند، احتمالاً سکوت بهترین جواب به سوالات بچگانه آنها خواهد بود.
-- foxy ، Dec 16, 2008 در ساعت 08:00 PM