رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > طالعبینی من و بقیه متولدین بهمن ماه | ||
طالعبینی من و بقیه متولدین بهمن ماهشهرنوش پارسیپورفکر مىکنم در شهریورماه سال ١٣٥١بود که مجله زن روز را بهطور اتفاقى باز کردم. من هیچگاه این مجله را نمىخواندم. حالا کنار دریا بودیم و زمان مطالعه جدى نبود.
دو صفحه از مجله اختصاص داشت به بررسى روحیه متولدان ماه شهریور. بسیار برایم جالب شد، چون چند نفر متولد شهریور را مىشناختم و به نظرم رسید که مطالبى که در این مجله نوشته شده، با حالت این افراد تناسب دارد. در فکر بودم که وقتى نوبت ماه تولد خودم شد مجله را بخرم و بخوانم. میلان کوندرا مىگوید که در دوران اختناق حکومت کمونیستهاى وابسته به شوروى، یک کتاب طالعبینى را با نام مستعار ترجمه کرده است که به فروش فوقالعادهاى رسیده. البته ایران یک کشور کمونیستى نبود، اما در اینجا هم کمبود احساس روانى معنویت به چشم مى خورد. هنگامى که من در ماه بهمن مجله زن روز را خریدم، حادثه مهمى در زندگىام اتفاق افتاد. در طول چهار هفته ماه بهمن، چهار بخش منتشر شده بود: مرد متولد بهمن، زن متولد بهمن، کارمند متولد بهمن ماه و کودک متولد بهمن ماه. مطالعه زن متولد بهمن ماه مرا دگرگون کرد. به نظرم مىرسید روانشناس ماهرى مرا روبروى خود نشانده و شخصیتم را بررسى مىکند. گاهى حتى اصطلاحاتى که عادت داشتم بر زبان بیاورم، در این متن به چشم مىخورد. البته من در آن موقع نمى دانستم که زیر بافت این کتاب امریکایى که در مجله زن روز منتشر مىشد، کتاب «التفهیم» ابوریحان بیرونىست. در سطح معلومات آن روز، دچار احساس کشف بزرگى شده بودم. خواندن این چند مقاله باعث شد تا به کتابفروشى در بولوار کریمخان زند مراجعه کنم. در آنجا بود که کتاب طالعبینى چینى را به زبان انگلیسى یافتم. زبان انگلیسى من بسیار ضعیف بود، با کمک این کتاب بود که هر روز واژههاى انگلیسى بیشترى را یاد گرفتم. یادم هست که با انگلیسى قراضهاى که مىدانستم با تصور این که در سال خروس به دنیا آمدهام، یک پاراگراف را ترجمه کردم. هرچه فکر کردم دیدم به این شخصیت شباهتى ندارم. بعد متوجه شدم که سال چینى در ماه بهمن عوض مىشود و در نتیجه من باید سال بعد را بخوانم. در کمال بىسوادى دوباره مشغول به ترجمه شدم. این بار به نظرم رسید کسى آینهاى گذاشته و مرا در آن آینه نشان مىدهد. از آن زمان به بعد «جنون آسترولوژى» گریبان مرا گرفت که تا امروز رها نکرده است. از آنجایى که کم کم استعدادى در حدس زدن سال و ماه تولد افراد پیدا کردم، این جنون جنبه علمى هم به خودش گرفت. من دربهدر در جستجوى معلمى بودم که ریشه آسترولوژى را به من بیاموزد. در سال ١٣٥٣، در زمانى که با دخترخالهها زندگى مىکردم، موفق شدم یک معلم فرانسوى پیدا کنم که متخصص آسترولوژى بود. ایوون ژیرار در دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران نقاشى درس مىداد. اما به قول فرنگىها، هابى او آسترولوژى بود. شاگرد ژیرار شدم و کم کم متوجه شدم که ریشه آسترولوژى نوعى اندیشه جدلى است و شباهت قابل ملاحظه اى به دیالکتیک هگل و مارکس دارد. البته روشن بود که ریشه آسترولوژى در زمانهاى باستان قرار دارد، بنابراین به جاى استفاده از اصطلاحات تز و آنتىتز و سنتز، از اصطلاحات نر و ماده و خنثى، یا ذوجنبتین استفاده مىشد. در آن لحظه نمىدانستم دارم وارد مجموعه مطالعاتى مىشوم که به رغم ظاهر خرافى آن ریشه تمامى مذاهب و بخشهایى از اندیشههاى فلسفى ست. ولى این واقعیتىست که بسیار هیجانزده شده بودم. از آن روز تا به امروز نخستین پرسش من از هرکس این بوده که در چه ماه و چه سالى متولد شده است. در اینباره در آینده بیشتر خواهم نوشت. منتهى شما اگر مرا در سال١٣٥٣ مجسم کنید باید به شخصى فکر کنید که در هنگامه خون و کتککارى و جنگهاى خیابانى میان ساواک و گروههاى سیاسى، و در حالىکه مشغول نوشتن رمانى بوده، دائم به آسترولوژى فکر مىکرده است. بدین ترتیب بود که کتاب سگ و زمستان بلند نام خود را از آسترولوژى چینى وام گرفت. البته این کتاب شرح حال من نیست و حتى سر سوزنى به زندگى من شباهت ندارد، اما به عنوان نویسنده کتاب نام حیوان سال تولدم را بر آن نهادم. کم کم اما نوشتن کتاب سگ و زمستان بلند مرا دچار بىخوابى کرده بود. من شبها مىنوشتم و روزها مىخوابیدم. روشن است که خواب روز و خواب شب با یکدیگر تفاوت دارد. پس من آرام و آرام خستهتر و خستهتر مى شدم. در هنگام نوشتن بخشهاى نهایى کتاب به کلى گیج شده بودم و از عالم واقع فاصله مىگرفتم. مریم زندى، دوست عکاسم که در آن موقع در سریال تلویزیونى برادرش نادر ابراهیمى به نام آتش بدون دود بازى مىکرد، از من دعوت به عمل آورد که به اتفاق او به ترکمن صحرا بروم. به صفحات آخر کتاب رسیده بودم و براى این که به این سفر بروم کمتر مىخوابیدم و بیشتر مىنوشتم. در نتیجه هنگامى که ماشینى که مریم کرایه کرده بود به در خانه ما رسید من آخرین کلمات کتاب را نوشته بودم. شاد و راضى و خوابآلود سوار ماشین شدم و بیدرنگ به خواب عمیقى فرو رفتم و تا برسیم به گرگان یکسره خواب بودم. در گرگان به خانه پدر مریم رفتیم که خانهى زیبایى بود و پس از صرف غذا عازم ترکمن صحرا شدیم. من نقشه بخشهاى مختلف آسمان را آورده بودم تا با پیدا کردن صورتهاى فلکى جنون آسترولوژیکى خودم را تخفیف ببخشم. مرحوم نادر ابراهیمى یک روستا واره ترکمنى بهوجود آورده بود و هنرپیشگان در کنار روستاییان در آنجا زندگى مىکردند. این شخصیت که روحیه کوهنوردى و حالت ورزشکاران را داشت این اردوگاه را با نظم و دیسیپلین اداره مىکرد. اما تلاش من براى دیدن ستارگان و صورتهاى فلکى به جایى نرسید. داخل اردوگاه به دلیل وجود چراغ برق آسمان تاریک بود و در بیرون از اردوگاه نیز ماه شبهاى چهارده و پانزده مىدرخشید و امکان دیدن ستارگان به حداقل رسیده بود. البته این براى من که فرزند شهر هستم و از نعمت دیدن آسمان بىبهره بودهام، ضایعه بزرگى بود. پس از چند روز من و مریم با ماشین شخصى یکى از دوستان خانواده مریم به تهران برگشتیم. متوجه شدم که راننده ماشین، متولد سال سگ است. بیدرنگ کوشیدم به شباهت خودم و راننده پى ببرم و با کمال تاسف شباهت را پیدا کردم. راننده دچار جنون مقایسه جن و ژن شده بود. او در کلاسهاى تفسیر قرآن شرکت مىکرد و در آنجا به او تفهیم شده بود که ژن در علم ژنتیک همان جن است که در قرآن آمده. او همانقدر که من با علاقه مردم را میان حیوانات و برجهاى مختلف تقسیم مىکردم مشغول بررسى شباهت ظاهرى جن و ژن شده بود و در دریایى از مفاهیم مبهم فرو رفته بود، و سر ما را با این خورده معلومات تا تهران خورد. البته مطلعات او هم جالب بود و قابل بررسى. در تهران در زمان کوتاهى کتابم را در پنج نسخه ماشین کردم. آنها را جلد کردم. دو نسخه را به دوستان دادم که بخوانند. سه نسخه دیگر در خانه بود که ساواک مرا دستگیر کرد. سه نسخه به دست ماموران ساواک افتاد و هرگز به من بازگردانده نشد. |
نظرهای خوانندگان
khanom e parsi pour salam. aya ketab e maghvim ra ke dar dowre ye ghajar neveshte va chap shide dide id? az nazar e hamin ettela,at besyar ba maze ast.masalan dar farvardin miguyad amadane haji laklak be tehran.
-- ali Hassouri ، Dec 11, 2008 در ساعت 12:00 PMba eradat
به نظر میاد لینک درست کار نمیکنه
-- بدون نام ، Dec 11, 2008 در ساعت 12:00 PM................
زمانه: بررسی شد، مشکلی ندارد. لطفا دوباره امتحان کنید
به هر حال واژه gene به معنای ژن و genie به معنای جن در زبان انگلیسی بسیار هم صدا و احتمالاً همریشه نیز هستند. اما این که افرادی بخواهند نتایج "ایدئولوژیک" خاصی از این مطلب بگیرند بحث دیگری است.
-- بی نام ، Dec 13, 2008 در ساعت 12:00 PMابدا درقرآن ژن و جن یکی نشده اند و هر کسی این تفسیر غلط اندر غلط را ارائه کرده، ذره ای با قرآن و مفاهیم آن آشنایی نداشته است
-- بدون نام ، Dec 15, 2008 در ساعت 12:00 PMمی دانیم که در قرآن از "جن" در کنار انس صحبت شده ولی مسلماً از "ژن" آنهم به مفهوم امروزی آن نمی تواند در قرآن حتی اشاره ای وجود داشته باشد! (این که در عربی قرآنی اصلاً حرف "ژ" وجود ندارد هم که به کنار!)
-- بی نام ، Dec 15, 2008 در ساعت 12:00 PM