رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > داستانی ساده، پیرنگ تمام کارهای گلشیری | ||
داستانی ساده، پیرنگ تمام کارهای گلشیریشهرنوش پارسیپورزمانى که از شوهرم جدا شدم به خانه مادرم بازگشتم، اما شرایط در این خانه بسیار سخت بود. تنها مکان مستقل من در این خانه، یک تخت یکنفره کوچک بود که با پسرم روى آن مىخوابیدم.
پایههاى این تخت اندکى لق بود و من همیشه فکر مىکردم اگر پسرم روى زمین بخوابد، ممکن است زیر تخت برود و در همان لحظه تخت بشکند. اما چون بچه من کوچک بود و همانند همه بچهها در جایش زیاد وول مىخورد، من عملاً هرگز خواب راحتى نداشتم. به مادرم پیشنهاد کردم، خانه بزرگترى بگیریم و من در خرج اجاره شریک شوم، اما او مخالفت کرد و صریحاً اعلام کرد حوصله زندگى با من را ندارد. پس من در جستوجوى شدیدى بودم که یک کار دوم پیدا کنم تا بتوانم خانهاى اجاره کنم، اما هرطرف مىرفتم سرم به سنگ مىخورد. تلاش براى نوشتن سریال با همکارى فهیمه فرسایى به جایى نرسید. کوشش در نوشتن فیلمنامه براى ساموئل خاچیکیان در نطفه خفه شد. وقت کتاب نوشتن نیز نداشتم، چون هم دانشجو بودم و هم کارمند. تازه در کتابنویسى درآمدى وجود نداشت. اینطورى بود که با دخترخالهها که هرکدام یک بچه داشتند، زندگى مشترکى را آغاز کردیم. کم کم پاى بسیارى از روشنفکران به این خانه باز شد. گلشیرى یکى دو بارى آمد. بدنیست از او بگویم. نخستین بارى که گلشیرى را دیدم، زمانى بود که تازه با ناصر تقوایى ازدواج کرده بودم. داستانى براى جنگ اصفهان فرستاده بودم به نام «بهار آبى کاتماندو». گلشیرى با همان جنگى که این داستان در آن چاپ شده بود به خانه ما آمد. پرسید: من نمىفهمم چرا من که این همه خوب مىنویسم ایدهاى براى نوشتن به ذهنم خطور نمىکند، و تو که این همه بد مىنویسى این همه ایدههاى خوب دارى. گفتم آقاى گلشیرى راهحل ساده است. ما هر دو مىتوانیم برویم داخل یک چرخ گوشت، از آن طرف نویسنده چرخ کردهاى بیرون خواهد آمد که هم خوب مىنویسد و هم ایدههاى خوبى دارد. گلشیرى این داستان «بهار آبى کاتماندو» را بسیار پسندیده بود، منتهى نمىدانم چرا در ذهنش اینطور جا افتاده بود که روش نوشتارىاش بهترین نوع نوشتن است. من نثر او را نمىپسندیدم و آن پیچیدهنویسى و گنگنویسى را برنمىتابیدم. البته امروز نویسندگان زیادى از سبک گلشیرى تقلید مىکنند و آثارى براى دوهزار خواننده به وجود مىآورند. تصور مىکنم ریشه این نثر به داستان «خشم و هیاهو»، اثر ویلیام فالکنر بازگشت مىکند که در همان ایام منتشر شده بود، و محفل اصفهان در ترجمه آن نقش نخست را بازى کرده بود. راوى فصل اول این داستان، مرد عقب ماندهاى است که داستانى را روایت مىکند. فالکنر حالت این راوى کمهوش را با مهارتى قابل تحسین ویژگى مىبخشد. در فصلهاى بعدى است که ما متوجه مىشویم چرا فصل نخست این همه غامض است. گلشیرى ظاهراً این داستان را بسیار دوست مىداشته و تمام همٌ خود را صرف آن کرده تا نثر نخستین فصل کتاب «خشم و هیاهو» را تقلید کند. او در این کار به موفقیت قابل تأملى دست یافته و این موفقیت منجر به ایجاد نثر پیچیدهاى شده است که باعث مىشود براى فهم داستانهایش هر قصه را چند بار بخوانیم. اما واقعیت این است که پس از چند بار خواندن روشن مىشود که پىرنگ داستان ابداً چیز مشکلى نیست. داستانى است معمولاً ساده که به طرز مشکلى بیان مىشود. بعد گلشیرى چند بارى به خانه بیوههاى خندان آمد. او در آن موقع با یک زن انگلیسى زندگى مىکرد. بعدها که من کتاب «سگ و زمستان بلند» را نوشتم و آن را به انتشارات امیرکبیر قدیم دادم، آقا جعفرى کتاب را به گلشیرى داده بود تا آن را ویرایش کند. گلشیرى براى بار چندم به این علت به خانه ما آمد که بگوید رمان را بسیار پسندیده و آن را قابل چاپ مىداند. گلشیرى بازهم به این خانه آمد که در آینده درباره آن صحبت خواهم کرد. مشکلى که بعدها با گلشیرى پیدا کردم، این بود که او ناگهان پس از ازدواج با همسرش تغییر شخصیت داد. نمىدانم چرا و هرگز هم درک نکردم به چه علت او با من سرسنگین شد. اشتباهى در زندگى کردهام که هرگز از بابت آن خودم را نمىبخشم. فرزند نخست گلشیرى به دنیا آمده بود. استنباط طبیعى من این بود که باید به دیدن این خانواده بروم و تولد بچه را تبریک بگویم. البته هنوز اطلاع نداشتم که گلشیرى به دلیلى که براى خودش روشن است با من سر سنگین شده. فکر مىکنم یک کیک خریدم و به خانه آنها رفتم. این فروردین یا اردیبهشت سال ١٣٦٠ است. وارد خانه شدم. گلشیرى بسیار سرسنگین جلو آمد و نشست. خانم ایشان اما هرگز آفتابى نشد. البته من که از آن خانم بزرگتر بودم از این رفتار بههیچوجه خوشم نیامد. گلشیرى بچه به بغل نشست و من نشستم و گویا دو دهاتى دست و پا چلفتى باشیم، هیچ حرفى براى گفتن نداشتیم. ۱۰ دقیقه بعد احساس کردم، جو بسیار سنگین است و لابد من در عالم ایرانى قضایا گناه خاصى مرتکب شدهام که خودم از آن اطلاع ندارم. لابد زن بودن من یکى از علتهاى این چنین رفتارى بوده. لابد همین نوع رفتارها بوده که باعث شد هنگامى که براى بار سوم از ایران خارج شدم، براى همیشه عطاى معاشرت با روشنفکران را به لقاى آن ببخشم. گلشیرى در پاریس و پیش از ازدواجش باز به خانه من آمده بود و به همراه ضیاء موحد شب هم آنجا خوابیده بود. اما آن روز در بازدید از بچه تازه به دنیا آمده، نویسنده صاحب سبک ما رفتارى کرد که من پس از آن نه هرگز رغبت کردم به خانه آنها بروم و نه هرگز آنها را به خانهام دعوت کردم. البته پس از خروج از زندان به دلیل شرکت در جلسات کانون نویسندگان اغلب گلشیرى را دیدهام. در سال ۱۳۵۲ یا ۱۳۵۳ گلشیرى دستگیر شد. دیگرانى هم بودند که دستگیر شدند، این انگیزهاى شد که من در همان سال ۱۳۵۳ به عنوان اعتراض به اعدامها و دستگیرىهاى بىرویه از تلویزیون استعفا دادم. مدتى هم بازداشت شدم که بعدها به طور مفصل خواهم نوشت. اما یک روز گلشیرى در همان خانه بیوههاى خندان به دیدار من آمد و گفت: به چه دلیل به خاطر من استعفا دادى؟ من هیچ نوع تشکرى ندارم که بکنم. گفتم استعفاى من ابداً به گلشیرى ربطى ندارد و اگر من نام او را در استعفایم آوردهام به این دلیل است که یک نویسنده دستگیر شده است. مسوول استعفاى من خودم هستم و خودم و مسایل من به هیچکس ربط ندارد. هنگامى که خبر درگذشت گلشیرى را شنیدم، بسیار متأسف شدم. به هر حال او نویسنده مطرحى بود و علاوه برآن، پدر یک خانواده و صاحب همسر بود و هنوز بسیار زود بود که از دنیا برود. اما فیلمى از گلشیرى ساخته بودند که در برگزارى مراسم بزرگداشت او در برکلى به نمایش گذاشته شد. در این فیلم او زنى را که معلوم نیست کیست به نحوى جاهل مابانه مسخره مىکند. یادم است که در پایان مراسم اردوان داوران، دوست نازنینم که مراسم را برگزار کرده بود به من نگاه کرد. هردو ابرو بالا انداختیم و بىآنکه قرارى گذاشتی باشیم در سکوت با هم حرف زدیم، مثل اینکه بخواهیم بگوییم چه لوس و چه بىمزه. |
نظرهای خوانندگان
با سلام. ممنون اگر راهنمایی کنیید چگونه می توان خوب نوشت.
-- nn ، Dec 9, 2008 در ساعت 12:29 PMبله درست است که گلشیری هر زن نویسنده ای را غیر از البته منیرو روانی پور به صورت یک معشوقه بالقوه می دید. اما شما هم خانم پارسی پور همواره فکر می کردید که همه مردان جهان به شما نظر دارند. خب معلوم است که دوتا آدم این جوری برخوردشان به کجا می کشد. حالا خیلی مسایل ادبی را قاطی ماجرا نفرمایید وبا آقای داوران نگاههای بی معنی رد وبدل ننمایید لطفاً. خوب نیست.... فرخ
-- بدون نام ، Dec 9, 2008 در ساعت 12:29 PMچقدر صمیمی می نویسید گویی مقابل من نشسته اید.نویسنده باید آرمان انسانی داشته باشداز جمله اینکه بچه ها را دوست داشته باشد.شما هر دو را دارید.فکر می کنم آن کیک را هم برای به دنیا آمدن آن بچه گرفته بودید نه پدر مادر وی که اینطور با اخلاق آدم بزرگ ها با شما روبرو شدند این را هم به دورانی که آن ها کودک بودند ببخشید دوستدار ایرج ادیب زاده
-- ایرج ادیب زاده ، Dec 9, 2008 در ساعت 12:29 PMشهرنوش جان خواندن خاطراتت را خیلی دوست دارم. نوع نگاهت به دنیا و دیگران انسانیست و بدون هیچگونه پردهپوشیهای رایج ... بخصوص دوست دارم مردان روشنفکر ایرانی را از دید یک زن نویسنده ببینم...
-- زویا ، Dec 9, 2008 در ساعت 12:29 PMمشتاق خواندن بقیه خاطراتت هستم. زندگی با تقوایی چگونه بود و از پسرت بیشتر دوست دارم بدانم که چهجوری و با چه سختی بزرگش کردی و قهرمانهای قصهات و...
اولین اصل قضاوت اینه که قاضی باید از مورد قضاوت "مستقل" باشه و برای مخاطبان قضاوت هم "مستقل" به نظر برسه. یعنی حتی اگر شما با شناخت فنی صحیح از کار آقای گلشیری اظهار نظر کرده باشید، اما با توجه به کش مکش های فی مابین برای مخاطب مستقل به نظر نمی رسید. اگر آدم از کسی دلگیر باشه، استقلال نظرش نسبت به اون فرد رو از دست می ده و نمی تونه قاضی خیلی خوبی برای نظردادن در مورد فرد مزبور باشه. برای من جالبه که آدمها چقدر تحت تاثیر احساسات متقابلشون نسبت به همدیگه هستند (بحثم بر سر اینکه "حق" با کیه نیست فقط بروز احساسات شخصی برام جالبه)
-- بردیا ، Dec 9, 2008 در ساعت 12:29 PMالان است که باز معلمین اخلاق و سانسورچیان بالقوه ! دست به کار شوند .
-- kaveh ، Dec 10, 2008 در ساعت 12:29 PMبا درود،
ظاهراً "پیچیده نویسی" آقای گلشیری و بعضی های دیگر در آن دوران (و چه بسا هم اینک) بیشتر از آن رو بوده (و هست) که کارشان از سد سانسور دولتی گذر کرده و به چاپ برسد. و البته همانطور که شما هم فرموده اید، یک گروه اندک آن را بخوانند و بفهمند. (امروزه اما، این گروه دیگر اندک نیست که شما هم به آن اشاره کرده اید.)
دیگر آن که به گمان برخی از منقتدین، شیوه نگارش ایشان دنباله رو یا نسخه برداری از نثر بیهقی نیز بوده است هر چند تاثیر پذیری از فالکنر هم باید بوده باشد.
-- شرمین پارسا ، Dec 10, 2008 در ساعت 12:29 PMبا سپاس،
خطاب به معلم های روستا و اکابر: منظورم "متصاعد" بود، شاسی عوضی زد.
-- فرخ لقا ، Dec 10, 2008 در ساعت 12:29 PMyek khaleh zanak vagheyee kh nevesandeh shodeh.
-- mtaba ، Dec 11, 2008 در ساعت 12:29 PMخانم پاسی پور عزیز سلام
گمان نمی کنید که ، در جمله ی « پس از خروج از زندان به دلیل شرکت در جلسات کانون نویسندگان اغلب گلشیرى را دیدهام .» ، به جای فعل « دیده ام » باید از فعل « می دیدم » استفاده می کردید؟
پس از خروج از زندان ،به دلیل شرکت در جلسات کانون نویسندگان اغلب گلشیرى را می دیدم .
خانم شهرنوش عزیز. تا جایی که یادم هست همسر آقای گلشیری هم خیلی از بالا با همه بر خورد می کرد مثل خود زنده یاد گلشیری.
-- ژاله دبیرسپهری ، Dec 11, 2008 در ساعت 12:29 PMچقدر احساسات و تجربیات شما برای من به عنوان یک زن آشناست. متاسفانه حتی تعدادی مردان روشنفکر ما هم به زن قبل از اینکه به چشم انسان نگاه کنند به چشم یک ابژه جنسی
نگاه می کنند و همین کم کم یک زن را منزوی می کند . می بایست با این فرهنگ نادرست مقابله کرد تا کم کم بر آن چیره شد....
می گویند هر کس که یک طرفه به قاضی برود راضی بر می گردد. فعلا هم که گویا یک طرف این ماحرا برای همیشه از آمدن به محکمه معاف شده. با این شرایط نقل این خاطرات و طرح دلخوری هایی که نه خودتان می دانید ریشه اش چه بود نه کس دیگر واقعا چه معنایی دارد؟
-- محمد ا ، Dec 12, 2008 در ساعت 12:29 PMخانم شهر نوش پارسي پور عزيز
-- مهدي ، Dec 15, 2008 در ساعت 12:29 PMبا سلام
چنين رفتاري از گلشيري نام ور و نازنين يرايم سخت نا هموار بود . من او را در كارگاهايش در دفتر كارنامه ميشناختم . بسيار قبل از آن آثارش را مطالعه كرده بودم ، اما از گلشيري بسيار خاكي و درويش مسلك بروز چنين رفتارهاي غيرمتمدنانه اي بعيد به نظر ميرسيد . حتي از همسر نازنينش خانم طاهري . البته اين بدان معنا نيست كه در گفته شما خلافي باشد ، فقط خواستم شگفتي خودم را ابراز كرده باشم .
اما در مورد سبك نوشتاري او ، شما از مجموعه داستان دره شني (اگر اشتباه نكرده باشم ) از آقاي حميد رضا نجفي كه از شاگردان ممتاز و مورد توجه گلشيري بود بسيار به نيكي ياد كرده ايد ، اما بايد بگويم من دوبار اين كتاب را به دست گرفتم اما طاغت پايان بردن آنرا نداشته ام !! با وجودي كه نسبت به اينگونه نوشته ها بيگانه نيستم .
در ضمن ميخواستم از حضورتان سئوال كنم آيا امكان دارد كه برايتان داستان بفرستم و نظرتان را در مورد آن بدانم يا نه ؟
متشكرم - مهدي
جناب مهدى،
من نسبت به سبك گلشيرى انتقاد دارم اما باور دارم در اين سبك آثار قابل تاملى عرضه شده، از جمله كتاب هاى خود گلشيرى كه البته خواندن آنها سخت است.
-- شهرنوش پارسى پور ، Dec 16, 2008 در ساعت 12:29 PMداستانهايتان را مى توانيد به آدرسى كه در سايت من هست بفرستيد. در اين لحظه متوجه شدم كه در اين صفحه آدرس را ننوشته اند:
Shahrnush Parsipur
C/O P.O.Box 6191
Albany Ca 94706
USA
خانم پارسی پور شاگردان شاگردان گلشیری هم دچار این توهمند که فقط آنها خوب مینویسند و بس!
-- mina ، Dec 26, 2008 در ساعت 12:29 PMخانم پارسی پور خیلی خوب است که از مردهای روشنفکر می گویید و چهره واقعیشان را نشان میدهید.
-- اکرم ، Dec 26, 2008 در ساعت 12:29 PMانصاف لطفا .وزن هنري زنده ياد گلشيري بسيار زياد است . لطفا انصاف
-- shshk ، Jan 14, 2009 در ساعت 12:29 PMخانم پارسي پور سلام
-- شاپور ب ، May 3, 2009 در ساعت 12:29 PMبه نظرم شما توي اين مطلب تان خواسته ايد اسطوره گلشيري را بشكنيد. يعني اسطوره اي كه دور هر نويسنده مشهوري هست بعد از مرگ هم بيشتر مي شود. اما راه تان غلط است. من فكر نمي كنم لازم باشد نويسنده از لحاظ رفتار شخصي و خصال اخلاقي فرقي با مردم عادي داشته باشد .نويسنده پيامبر و منجي نيست. گلشيري شايد به قول شما منش داش مشتي داشت اما تا آنجا كه يادم مي آيد يك بار در كلاس هاي درس خود در سال 1369 براي شما جلسه اي تشكيل داد و كتاب شما توبا و معناي شب در آن جلسه نقد و بررسي شد كه خودتان هم بوديد و مثل يك خانم نشسته بوديد و به حرف هايي كه زده مي شد گوش مي داديد. به نظر مي رسيد كه گلشيري از حضور شما خيلي خوشحال است و به نظر هم نمي رسيد خرده حسابي با شما داشته باشند. ظاهرا در بيان خاطرات گذشته تان اين موضوع را فراموش كرده ايد.در هر صورت به نظرم بيان روابط شخصي آدم ها و خلقيات شان هيچ توجيهي ندارد. وواين را بايد بدانيد كه نويسنده به صرف آثارش است كه اهميت دارد نه به خاطر داش مشتي گري اش يا فلان عمل بي ادبي اش .اثر مهم است. ببخشيد. اين كار شما باعث نمي شود توبا را نخوانم.
سلام. والله ما هم به دلیل نویسنده بودن به جلسه ای داستان خوانی کمی خصوصی ای به خانه ی گلشیری در اکباتان دعوت شدیم. آن موقع هم فرزانه خانم را ندیدیم اما بعد ها متوجه شدیم که ندیدنشان نه به خاطر این بوده که سرشان به کار خودشان گرم بوده نه به خاطر این که ما داستان نویس بودیم و ایشان نبودند و نه به خاطر هر بهانه ی دیگری که ممکن است آورده شود. دلیل اصلی زن بودن من و باقی قضایای مربوط به کم ظرفیتی فضای ادبیات چی/ روشنفکرانه ی ایرانی ست. بیشتر مردهای ادبیات چی برای بیشتر زن های ادبیات چی سفره ی توهم پرت می کنند و زن هایشان هم حق دارند که پنهان شوند و نخواهند ریخت زن ادبیات چی را که شوهرشان برایش سفره پهن کرده ببینند اما معلوم نیست این وسط گناه این زن چیست؟ دق و دلی بیماری ادبیات آغشته به همه ی چیزهای دیگر(به جز ادبیات) را چرا گردن زن های نویسنده و شاعر و ... می اندازند؟ بهتر نیست این فضا نقد شود؟ معمولا مردهای نویسنده ی ما اولین مجموعه داستانشان که در می آید به خودشان درجه می دهند و الی آخر. انکار هم نفرمایید. شهرنوش جان آفرین که همیشه بی پروا حرف می زنی و واهمه یی از کسی نداری.
-- شیرین ، May 13, 2009 در ساعت 12:29 PMمرسی که جور همه ی ما زن های نویسنده را که به این یا آن دلیل محافظه کاری می کنیم را می کشی. درست مثل اون مقاله ای که راجع به مسائل و نیازهای جنسی نوشته بودی. دمت گرم و قلمت گرم. همین که با صراحت حرف می زنی صد شرف داری...
بازم ممنون