به روایت شهرنوش پارسیپور - شماره ۱۰۳
«بکتاش آبتین به استقبال نجدی رفته است»
شهرنوش پارسیپور
امروز دربارهی بکتاش آبتین با شما صحبت میکنم. بکتاش آبتین، شاعر نوسرایی است که در شهر ری در سال ۱۳۵۳ به دنیا آمده است.
تاکنون از وی سه مجموعه شعر با عنوانهای «و پای من که قلم شد گفت برگردید»، «مژههایم چشمهایم را بخیهکردهاند» و «شناسنامهی خلوت» به چاپ رسیده است.
علاوه بر فعالیتهای ادبی او به ساخت مستند نیز علاقهمند است و در این زمینه کار میکند. ببینیم شعر بکتاش آبتین در چه زمینهای است.
قطعهای از شعر آبتین را در اینجا ذکر میکنم و شباهتهای آن را با شعر بیژن نجدی نشان میدهم.
زندگی در گودالی باریک ادامه پیدا میکند و صدای گامهایش چند پله را با خود پایین برد
این بسیار شبیه به کار بیژن نجدی در کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» است که بهطور معمول به اشیاء جان میدهد. حالت ذن بودایی در شعرش وجود دارد.
در حالت ذن بودایی همه چیز را شفاف و زنده میبیند. مثلاً در متن جنگل نمیدوید، جنگل در شما میدود. اینجا هم بکتاش آبتین بدون آنکه تقلید بکند فقط به استقبال بیژن نجدی رفته است. دوباره به شعر توجه کنید:
زندگی در گودالی باریک ادامه پیدا میکند و صدای گامهایش چند پله را با خود پایین برد گفتی تاریک؟ نه باریک مثل همین گودال حامله که من را میزاید پیشتر گفته بودم سنگ در سراشیبی قل میخورد بالا نمیرود نگران نباش خواب دیدهای نه خواب ندیدهام من سالهاست نخوابیدهام رفته بودم برای پردهی خانه پنجره بخرم اما خانهای نداشتم بر سر هر چهار راهی که میرفتم پنجرهها را با آجر کور کرده بودند دنبال نور میگشتم که چند جغد تاریک روی سیم نام مرا صدا میکردند من میدویدم و به فاصلهی ۱۰ متر تیرهای چراغ برق مرا دنبال میکردند آی اشتیاق جوان در کنار تو دنیا چه قد کوتاهی داشت کوتاه مثل شلنگ بریدهی حوض خانهی مادربزرگ و مثل چشمهای تو که همیشه دو پرندهی خیس در آن پرپر میزدند من قول دادهام و کلاغ را روی تمام درختان عصر کوک کردهام پیشتر گفته بودم سنگ در سراشیبی قل میخورد بالا نمیرود گفتی چند سال است نخوابیدهای؟ دیگر حرفی برای نگفتن دارم بیآن که عکسی انداخته باشم در قابی سفید سکوت میکنم و زندگی در گودالی باریک ادامه پیدا میکند
این شعر از مجموعهی «مژهها چشمهایم را بخیه کردهاند» انتخاب شده بود. گویا دومین مجموعهای است که شاعر منتشر کرده است.
در این دو مجموعهای که در مقابلم است یعنی «مژهها چشمهایم را بخیه کردهاند» و «شناسنامهی خلوت»، بکتاش آبتین هیچ شعر با وزن و قافیهای ندارد و دراین دو اثر هیچ کاری در این زمینه عرضه نکرده است، نمی دانم او شعر با وزن و قافیه هم میگوید یا خیر.
بارها گفته و باز هم میگویم که هر شاعری قبل از نوآوری باید حداقل یک شعر با وزن و قافیه در اختیار ما بگذارد که بدانیم او شاعر است. البته بعد از آن، نوآوری در هر قلمرویی مجاز است. به هر حال به شعر دیگری از او توجه میکنیم:
سلام حال همهی پرندگان خوب است فقط خیال کوچ پرستوها گاهی دستمالم را مرطوب میکند حالا حتماً باید از چیزی بنویسم مثلاً خاطرهای رویایی و یا حتا گلایهای اما تا یادم نرفته بنویسم زمین اینجا کنار من نشسته و پاهایش را به اندازهی تمام گلیمهای جهان درازتر کرده و من چقدر نگرانم بگذار حالا اگر قرار باشد همهی چیزها را همانطوری که هست بنویسم باید بنویسم دریا تا بالای قوزک پای من دریاست و آسمان در قیل و قال پرندگان مهاجر گیج میخورد و من چقدر نگرانم دریا موج دریا موج دریا این حرفها را تا همیشه تکرار کن و اصلاً فکر نکن که روزی من روی ساحل شنی نشسته بودم موجها هیچجایی نمیروند فقط همدیگر را هل میدهند و دریا که حرفهای مرا پاک کرده بود و من که یاد گرفته بودم دیگر نگران نباشم و شب خواب دیده بودم دنیا به اندازهی کفشهای من کوچک بود و بود
البته میشود دنیا را کوچک یا بزرگ دید. اشکال قضیه در این است که ما در متن این دنیا زندگی میکنیم و برای همیشه هیکل جهان از ما بزرگتر است.
کلمهی دنیا از ریشهی «دنی» می آید یعنی: پست، پایین، فرو افتاده که به اسطورهی آفرینش در روایت سومریها اشاره دارد که زمین را وجه پایینی و افتادهی مادر هستی میانگارند.
از آنجا انسان یاد گرفته دنیا را پست و پایین و فرو افتاده و به زعم بکتاش آبتین کوچک ببیند. ولی به هر حال جهان بزرگ است. شعر دیگری از او را میخوانیم:
نوشتم دریا که پا پس بکشید نوشتم دریا که شنا کنید که پارو بزنید این شما و این قایق و این... موجها که بر سر هم سوار میشوند پله میشوند... بالا میروند ناگهان از این همه ماهی پایین میریزد پله دوباره اینها را تکرار کن حالا خودتان را بزنید به سادگی میخواهم کمی دروغ بگویم ماهی از تشنگی در دریا هلاک شد نه اشتباه گفتم ماهی آنقدر در دریا آب خورد که خفه شد آبشار نرسیده به دریا سقوط نکرده بود خودزنی کرده بود باور کنید افسانه بود فواره روی سر نهنگ افسانه بود تا اینجا هیچ حرفی از کسی نبود مثلاً هیچ حرفی از قلابی که اریب کشیک میداد نبود حتا هیچ حرفی از کلاهی که روی سر ماهیگیر فکر میکرد نبود اما همیشه حرفهایی بود که ماهیگیر نمیدانست بیچاره ماهیگیر به جای ماهی دریا را صید کرده بود
این هم برای خودش شعری است. ماهیگیر دریا را صید کرده است. شاید واقعاً بشود چنین اتفاقی بیافتد. البته در دنیای شعر.
من متحیرم که بشود دریا را صید کرد. این مفاهیم بزرگی که کوچک میشود مرتب در اثر بکتاش آبتین به چشم میخورد. شعر دیگری از آبتین را میخوانیم:
دوش از خاطرات کاشی آبی میگذرد با آینهای نم گرفته مرا دوباره میکند تو در لامپی سراسیمه روشن میشوی و من با خودم میگویم اگر که برق برود تکلیف کف و ریش و تیغ خاموش میشود و من نمیدانم چرا صدای تمام آدمها در حمام زیباتر است این حمام فقط مرا تشنهتر میکند درست مثل بیست سال پیش یعنی وقتی قدم به چوبلباسی نمیرسید به خاطر قول پدرم خودم را چرک میکنم نام تو را با سفیدآب روی کیسهی آبی مینویسم گردنم سرخ میشود و اگر همه چیز مثل دوشی که باز است پیش برود صابون سبزی که چشمهای توست بر پوست برنزهی من لیز میخورد من به آیندهی نوشابهی خنک که قول پدرم بود امیدوارم
بعد از مرور چند قطعه از شعرهای بکتاش آبتین از مجموعهی «مژهها چشمهایم را بخیه کردهاند»، به «شناسنامهی خلوت» که بعد از این کتاب منتشر شده است نگاهی میکنیم.
این کتاب پیشکشنامهی جالب دارد به نام «پیشکش به دندانهای سرمایی سولماز و لبخند گرمش که روزهای زمستان را آفتابی کرده بود». به دو شعر کوتاه از این مجموعه که حالت رباعی دارد اشاره میکنم:
شب تنها مانده و من خاطرههایم را میشکافم از تو پیراهنی جا مانده و از من استخوانی
شعر بعدی به اسم «هیچ» است:
عاشق یعنی ساکت یعنی صدایی که از هیچ بالاتر نرفته باشد من حاملهی فریادی بودم موسیقی نمیفهمم اما سکوت این پردهی خاموش آواز مرا سقط کرده بود
بسیار جالب است که شاعر ما آبتین بکتاش احساس حاملگی دارد. اگر در آینده کتابی از این شاعر به دست من رسید بازهم در موردش صحبت خواهم کرد.
ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:Shahrnush Parsipur C/O P.O. Box 6191 Albany CA 94706 USA
|
نظرهای خوانندگان
احساس حاملگی در شاعر ان وجود دارد به خاطر زایش شعر.و ربطی به زن و مرد بودن ندارد.شاعر خودش را مادر شعر خویش می پندارد . همانطور که شاملو هم این را بیان کرده.
-- منتقد ، Oct 2, 2008 در ساعت 02:00 PM
-- بدون نام ، Oct 2, 2008 در ساعت 02:00 PMدریا و امواج هم بسیار در زبان شعر و تخیل شعرا نمود چشم و اشک بوده. ماهی نقش تصویر در چشم پر آب شاعر است. نکته اساسی این است که برای فهم هر شعری ابتدا باید به آن دل داد. همچنین برای نقد شعر احتیاج به ابزار نقد هست. با برخورد کلیشه ای و منطقی، شعر بکلی از محتوای درونی واحساس- تخیل خالی میشود.
خواننده
می گویند ترجمه ی شعر از عبث ترین کارهاست چون چیزی از شعر نمی ماند اما از آن بیهوده تر خوانش احساسات خام دستانه ی عده ایست که خود را شاعر می دانند و در بیهودگی آنان زیانی ست که باعث مر گ تدریجی شعر فارسی می شوداما از آنهم مضرتر نوشتن
-- بدون نام ، Oct 2, 2008 در ساعت 02:00 PMمطالبی این چنین توسط افرادی است که بواسطه ی نامشان اینگونه آدمها را مطرح می کنند تا خود جلوه گری کنند هر چنددرخت تناور شعر ایران از
پس از انقلاب مبدل به درختی بی باروبر شده است
می گویند ترجمه ی شعر از عبث ترین کارهاست چون چیزی از شعر نمی ماند اما از آن بیهوده تر خوانش احساسات خام دستانه ی عده ایست که خود را شاعر می دانند و در بیهودگی آنان زیانی ست که باعث مر گ تدریجی شعر فارسی می شوداما از آنهم مضرتر نوشتن
-- محسن محمودیان ، Oct 2, 2008 در ساعت 02:00 PMمطالبی این چنین توسط افرادی است که بواسطه ی نامشان اینگونه آدمها را مطرح می کنند تا خود جلوه گری کنند هر چنددرخت تناور شعر ایران از
پس از انقلاب مبدل به درختی بی باروبر شده است
چون ابيات اشعار آبتين جا به جا نوشته شده آنها را در زير دوباره مى نويسم. در آينده نزديك اين اشكال برطرف خواهد شد:
[زندگى در گودالى باريك ادامه پيدا مى كند]
و صداى گام هايش
چند پله را با خود پايين برد
[گفتى تاريك؟]
نه باريك
مثل همين گودال حامله كه مرا مى زايد
پيش تر گفته بودم
سنگ در سراشيبى قل مى خورد
بالا نمى رود
[نگران نباش خواب ديده اى]
نه خواب نديده ام
من سال هاست نخوابيده ام
رفته بودم براى پرده خانه
پنجره بخرم
اما خانه اى نداشتم
برسر هر چهار راهى كه مى رفتم
پنجره ها را با آجر كور كرده بودند
دنبال نور مى گشتم
كه چند جغد تاريك
روى سيم
نام مرا صدا مى كردند
من مى دويدم و به فاصله ده متر
تيرهاى چراغ برق
مرا دنبال مى كردند!
آى اشتياق جوان
در كنار تو دنيا
چه قد كوتاهى داشت
كوتاه
مثل شلنگ بريده ى حوض خانه مادر بزرگ
و مثل چشم هاى تو
كه هميشه دو پرنده خيس
در آن پرپر مى زدند
من قول داده ام
و كلاغ را
روى تمام درختان عصر
كوك كرده ام
پيش تر گفته بودم
سنگ در سراشيبى قل مى خورد
بالا نمى رود
[گفتى چند سال است نخوابيده اى؟]
ديگر حرفى براى نگفتن دارم
بى آن كه عكسى انداخته باشم
در قابى سفيد سكوت مى كنم
و زندگى
در گودالى باريك ادامه پيدا مى كند
و شعر بعدى:
سلام
حال همه پرنده ها خوب است
فقط خيال كوچ پرستوها
گاهى دستمالم را
مرطوب مى كند
حالا حتما بايد از چيزى بنويسم
مثلا خاطره اى
رويايى
و يا حتى گلايه اى
اما تا يادم نرفته بنويسم
زمين اينجا كنار من نشسته
و پاهايش را
به اندازه تمام گليم هاى جهان درازتر كرده
و من چقدر نگرانم
بگذار حالا اگر قرار باشد
همه چيزها را
همان طورى كه هست بنويسم
بايد بنويسم
دريا تا بالاى قوزك پاى من درياست
و آسمان
در قيل و قال پرنده هاى مهاجر
گيج مى خورد
و من چقدر نگرانم
دريا موج دريا موج دريا
اين حرف ها را هميشه تكرار كن
و اصلا فكر نكن كه روزى من
روى ساحل شنى نوشته بودم
موج ها هيچ جايى نمى روند
فقط همديگر را هل مى دهند!
و دريا كه حرف هاى مرا پاك كرده بود و
من كه ياد گرفته بودم
ديگر نگران نباشم
و شب خواب ديده بودم
دنيا
به اندازه كفش هاى من كوچك بود
و بود!
و شعر آخر:
ننوشتم دريا كه پا پس بكشيد
-- شهرنوش پارسى پور ، Oct 3, 2008 در ساعت 02:00 PMنوشتم دريا كه شنا كنيد
كه پارو بزنيد
اين شما و اين قايق و اين...
موج ها كه بر هم سوار مى شوند
پله مى شوند ...بالا مى روند
ناگهان از اين همه ماهى
پايين مى ريزد
پله
دوباره اينها را تكرار كن
حالا خودتان را بزنيد به سادگى
مى خواهم كمى دروغ بگويم
ماهى از تشنگى در دريا هلاك شد!
نه اشتباه گفتم ماهى آنقدر در دريا
آب خورد كه خفه شد!
آبشار نرسيده به دريا سقوط نكرده بود
خود زنى كرده بود
باور كنيد افسانه بود
فواره روى سر نهنگ افسانه بود
تا اينجا هيچ حرفى از كسى نبود
مثلا هيچ حرفى
از قلابى كه اريب كشيك مى داد نبود
حتى هپيچ حرفى
از كلاهى كه روى سر ماهيگير فكر مى كرد- نبود
اما هميشه حرف هائى بود كه ماهيگير نمى دانست
بيچاره ماهيگير
به جاى ماهى
دريا را صيد كرده بود!
با درود به بانو پارسی پور و همگی،
آیا منظور شما از "قطعهای از شعر آبتین را در اینجا ذکر میکنم و شباهتهای آن را با شعر بیژن نجدی نشان میدهم" اشاره به «تقلیدی» بودن کار آقای آبتین است یا این که ایشان و آقای نجدی هر دو گرایشهای همانندی در دیدگاه و پندار و باورهایشان دارند؟
-- شرمین پارسا ، Oct 3, 2008 در ساعت 02:00 PMبا سپاس،
جناب شرمين پارسا،
-- شهرنوش پارسى پور ، Oct 4, 2008 در ساعت 02:00 PMبرخى جنبه ها در شعر آبتين و نجدى مشترك است، از جمله زنده و جاندار ديدن اشياء و نباتات كه به نظر من متاثر از انديشه چينى ست. نجدى از آ بتين بزرگ تر است و در نتيجه اگر كسى تحت تاثير ديگرى شعر گفته باشد آبتين است. البته شعر او تقليد از نجدى نيست، بلكه به "استقبال" نجدى رفته است.
سلام خانم پارسی پور عزیز ،
-- علیرضا ، Oct 9, 2008 در ساعت 02:00 PMبکتاش آبتین یکی از جدی ترین شاعران معاصر است که شعرش هیچ ربطی به مرحوم نجدی ندارد . البته اگر شما وقت بیشتری داشتید و کتاب اول ایشان را مطالعه می کردید ، در میافتید که او در غزل نیز یکی از مدرن ترین غزل سرایان جوان بوده است . برای اطلاع بیشتر شما از شعرهای بکتاش آبتین آدرس وبلاگ او را برایتان می نویسم . ضمنا حسن نیت شما نیز در لهجه صمیمیتان ستودنی است .
http://www.abtiin.blogfa.com