رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > «زن بىشوهر را موجود خطرناکى میدانند» | ||
«زن بىشوهر را موجود خطرناکى میدانند»شهرنوش پارسیپوردر سال ۱۳۵۲ از شوهرم جدا شدم. در دو سه سال آخر زندگى مشترک حالتى سرگشته و پريشان داشتم. دچار اين توهم بودم که مردم مرا به يکديگر نشان مىدهند و مىخندند.
به زنانگى خودم شک کرده بودم. احساس مىکردم پر از عيب و نقص هستم. خودم را زشت مىديدم. قابليتهاى جنسى و عاطفىام را دست کم مىگرفتم. من يک پارچه عقده شده بودم. البته به هم زدن يک زندگى بسيار سخت است. بايد خانهاى را ترک کنيد و خانه ديگرى بگيريد. معاشران شما عوض مىشوند و مردم عادت دارند زن بىشوهر را موجود خطرناکى بدانند. همدم و همنشين دایمى من دوست ناکامم، الهه سميعى بود. دایم با او در دل مىکردم. به هيچکس ديگرى اعتماد نداشتم. حتى کوشيدم به شوهرم خيانت کنم تا بلکه بتوانم او را ببخشم، البته عرضه چنين کارى را نداشتم. ظاهراً چنين به نظر مىرسد که من از دسته زنان تکبين هستم و توان شريک کردن چند مرد در زندگى را ندارم. واقعيت اين است که اين کار نيز استعداد ويژهاى مىطلبد. بخشى از زنان در طول تاريخ هميشه داراى چند شوهر بودهاند. جامعه عادت دارد به اين دسته از زنان زير عنوان روسپى توهين کند. البته در آينده روش نگاه کردن به اين زنها تغيير خواهد کرد. اما امروزه روز آنان محکوم هستند که جدا از جامعه زندگى کنند. بخشى از زنان نيز قادر هستند با وجود داشتن شوهر ماجراهاى ديگرى را نيز مخفيانه دنبال کنند. خود من چند نفر را مىشناسم که محصول ارتباط مخفيانه مادرانشان با مردى به غير از شوهر هستند. صميمانه باور دارم به شمار مردانى که به همسر خود خيانت مىکنند زنانى نيز هستند که دست به چنين عملى مىزنند، منتهى با کمال دقت اين ارتباطات را مخفى مىکنند. اما برخى از زنان قادر به انجام چنين کارى نيستند. من بدبختانه يا خوشبختانه جزو اين دسته از زنان بودم. با آن که کوشيدم به شوهرم خيانت کنم اما توان انجام اين کار را نداشتم. از آنجایى که بسيار رنج مىبردم و از آنجایى که تحمل حضور رقيب را نداشتم از شوهرم جدا شدم. در اين ميان حوادث زيادى رخ داد که از شرح آنها معذورم. تنها يک مورد را تعريف مىکنم. در اين زمان در دانشگاه تهران در دوره شبانه تحصيل مىکردم. يکى از استادان ما دکتر رضا مظلومان بود که بعدها نام خود را کورش آريامنش گذاشت و به دست عناصر حزبالله در پاريس کشته شد. من از اين استاد خاطره بدى دارم. درس او جامعهشناسى جنایى بود. هنگام امتحان هفت سوال مستقل داده بود که هرکدام يک نمره داشت و يک سوال مفصل داشت که ۱۳ نمره به آن اختصاص داده بود. در اوج هيجانات ناشى از گرفتارىهاى زناشويىام در امتحانات شرکت کردم. البته مطمئن بودم که امتحان اين استاد را به خوبى برگزار کردهام. اما هنگامى که نتيجه امتحانات را دادند با کمال تعجب متوجه شدم که او به من نمره «صفر» داده است. بسيار عصبى شدم، چون مطمئن بودم تمام سوالات او از جمله پرسش ۱۳ نمرهاى را به خوبى جواب دادهام. البته يک اشتباه فنى کرده بودم و آن اينکه ضمن پاسخ به پرسش، انتقاد کوچکى از استاد کرده بودم. اما باور نمىکردم که اين انتقاد تا اين حد گران تمام بشود. به دفتر اين استاد در دانشکده حقوق رفتم و به او گفتم که از نمرهاى که گرفتهام به شدت تعجب کردهام و علاقهمندم ورقه امتحان را ببينم. او ورقه را آورد و من ديدم تمام هفت سوال يک نمرهاى را به درستى پاسخ گفتهام، اما از پرسش ۱۳ نمرهاى حتى نيم نمره هم نگرفتهام. از استاد پرسيدم: چطور مىشود که حتى نيم نمره هم نگرفتهام، در حالى که تمام سوال را درست جواب دادهام. پاسخ داد که جواب مرا نپسنديده است. تمام ورقه را جلوى او خواندم که روشن مىکرد پاسخ را درست دادهام. استاد خونسرد گفت که اين پاسخ را نمىپسندد. آن وقت من که سرتاپا مىلرزيدم و خشم به جانام افتاده بود به استاد مظلومان پرخاش کردم. مساله عجيب اينکه اين استاد ترسو هم بود. در تمام مدتى که پرخاش مىکردم او همچون موش ساکت نشسته بود و سرش پایين بود. از اتاق او بيرون آمدم و همانند ديوانهها به دفتر دانشکده علوم اجتماعى رفتم. استاد دکتر غلامحسين صديقى پشت ميز کارش نشسته بود. فريادزنان وارد شدم و در حالى که مىلرزيدم از دکتر مظلومان شکايت کردم، و سپس در حالى که به مرحله جنون نزديک شده بودم، بدون آنکه منتظر جواب بشوم از اتاق بيرون آمدم. يک ماشين ژيان داشتم که پشتاش نشستم و به طرف بزرگراه شميران که آن موقع خلوت بود راندم. تمام راه نعره مىزدم و اشک مىريختم، اما آرامش پيدا نکرده بودم. به طرف کرج راندم. تا کرج رفتم و برگشتم. با حال زارى به طرف خانه رفتم. روز بعد دوباره به دانشکده علوم اجتماعى رفتم. در را که باز کردم استاد صديقى به من نگاهى کرد و در حالى که اخمى به صورت داشت پرسيد خانم من پدر شما هستم؟ گفتم خير. پرسيد: شايد پسرعموى شما هستم؟ حالا اشکهاى من فرو مىريختند. گفتم نخير. دکتر با تحقیر گفت: چگونه به خودتان اجازه داديد سر من فرياد بکشيد؟ در همان حال به من نگاه مىکرد که اشک همانند فواره از چشمانام جارى بود. خانمى که آنجا نشسته بود گفت ايشان حال منقلبى دارد. دکتر صديقى گفت: البته اين دکتر مظلومان ظاهراً دکتر ظالمان است که چنين گرفتارى براى اين خانم ايجاد کرده است. بدبختانه ما کارى نمىتوانيم بکنيم چون نمرهها وارد کامپيوتر شده است. نمىتوانستم بگويم دليل رنج اصلىام چيست. نمىتوانستم بگويم که سرتاپا زخمى هستم و عمل ناجوانمردانه اين استاد از حدود تحمل من خارج بوده است. فکر مىکنم در همان لحظه بود که تصميم گرفتم طلاق بگيرم. شوهرم با طلاق مخالف بود. اين حقيقتى است که او کوشش فراوانى کرد تا مرا منصرف کند. حتى پيشنهاد کرد من مدتى به همراه فرزندمان از کشور خارج شوم تا او سر و سامانى به زندگىاش بدهد. اما من توان چنين کارى را نداشتم. مراسم طلاق ما به سادگى برگزار شد. به دادگاه خانواده رفتيم. ریيس دادگاه پرسيد چه کسى طلاق مىخواهد؟ گفتم: من. پرسيد: بچه با چه کسى خواهد ماند؟ گفتم با کمال ميل حاضرم بچه را نگه دارم. پرسيد: چه کسى مخارج بچه را خواهد داد؟ گفتم: خودم مخارج او را پرداخت خواهم کرد. شوهرم ساکت نشسته بود و هيچ نمىگفت. ریيس دادگاه متحير بود که چگونه مىتوان به اين سادگى طلاق گرفت. به زوجى که در گوشه ديگرى نشسته بودند و با هم بگو مگو مىکردند گفت از اينها ياد بگيريد. اما چند ماه طول کشيد تا براى طلاق به محضر برويم. شوهر علاقهاى به طلاق نداشت. من اما پايم را در يک کفش کرده بودم که طلاق بگيرم. حقيقت اين است که او بعدها هميشه مخارج فرزندمان را به من پرداخت مىکرد. |
نظرهای خوانندگان
جالبه دانشگاه تهران سال 52 کامپیوتر داشته دمشون گرم خیلی بروز بودن
-- ح ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PMاز اين پس به روسپي ها مي گوييم"چندمرده". چنان كه به فرموده وزير رفاه قرار است به "فقير" بگوييم "قانع".
-- بدون نام ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PMما از بي اخلاقي به اندازه كافي آسيب ديده ايم و البته سودهم برده ايم؛همچون جناب كردان.
وقتی مفهوم عشق، سکس، رابطه جنسی، حسادت، تخیل وانتزاع، واقعیت، تعهد، اعتماد، فریب دیگری و خود مغشوش، جابجا و درهم باشند؛ طبعا خیانت جزء جدایی ناپذیر رابطه میشود. آمیزش های ما بدلیل آموزش فرهنگی مان، بدون تامل در باره این مفاهیم و یا فهم باسمه ای و گهگاه معکوس آنان شکل میگیرد. از جمله حسادت که در واقع ازمقوله های بی اعتمادی به خود است را به عشق به طرف مقابل نسبت میدهیم. هیچیک از این مفاهیم را ما ابتدا در فردیت خود جستجو نمیکنیم. بلکه با همین فهم درهم، در رابطه دو طرفه به آن میپردازیم. خیانت هم علارغم تصور ما فقط همخوابگی با دیگری نیست. خیانت حتا در یک حرکت خود را مینمایاند. وقبل از آن هم در تخیل خود فرد، زمانی که تصور خیانت به «او» و یا تصور خیانت «او» به خود را در ذهن می پرورد. در واقع هر خیانتی خیانت به خود است، چرا که متعهد بودن خود را در خود میشکند. در رابطه صمیمانه و پایدار، شخص از ترس خیانت به خود، بمحض پیدایش کوچکترین نشانه در ذهن اش که تعهدش را نقض کند، آنرا به اطلاع طرف مربوطه میرساند. این احترامی است به فردیت خود که با فرهنگ ما بیگانه است. و کسی که به خود احترام نمیگذارد، دیگری را براحتی معدوم میکند.
-- بدون نام ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PMدر کامنت هایی که خواندم، از امر لازم شناخت قبل از برقراری رابطه ی ازدواجی گفته شده که کاملا درست است. اما به باور من شناخت دیگری در وضعیت ناشناسایی مفاهیم مربوط به رابطه ی با دیگری، وابتدا در خود؛ سوء تفاهمی بیش نیست.
منیر
سلام خانم پارسی پور
-- محمود ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PMقبل از اینکه توجه درستی به نام نویسنده این نوشته داشته باشم آن را دقیقا تا آخر خواندم . ولی وقتی چشمم به اسم شما افتاد واقعا تعجب کردم و از خانم دست به قلمی مثل شما بعید دانستم که اینقدر مسئله را سطحی ذکرکرده باشد. به نظرتان بعضی از موارد موجود در نامه تحریک و یا تشویق خانم ها و آقایان به یک رابطه مخفی نیست .
خانم و آقایانی که همچون زندگی را دنبال میکنند واقعا با عرضه اند.؟ معنی عرضه همینه !!!؟؟
ضمنا موضوع دانشگاه تهران چه ربطی به طلاق گرفتن شما داشت ؟ منظور شما از آوردن این ماجرا در دنباله موضوع چیست ؟آدم خیال میکنه شوهر شما آقای مظلومان بوده و شما خواسته اید هر چه زودتر از شرش راحت بشید.
خانوم پارسی پور!نوشته های شمادرباره ی زندگی ی خصوصی تان تا بلحاظ درونی ومحتوایی راه به زندگی عمومی نگشایندوباآن پیوند نخورند،صرف اینکه دروسایل ارتباط جمعی وعمومی منعکس می گردند،گشوده شدن درونی(وفردی)شمابه جهان بیرون محسوب نمی شوند.معتبرترین خود زندگی نامه نگاری های دنیاراآنهایی تشکیل میدهند که مخاطب نویسنده،دروهله اول خود بوده است(به عبارت دقیق تر، آنها باصداقتی ذاتی وبراساس نیازی درونی برای ایجاد تغیردرخود،اعتراف شده اند)،اعترافات روسورا حتماخوانده اید.
-- [جواد ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PMخانم پارسی پور ممنون از مطلبی که نوشتید. دیدن این که انسان ها سختی های زندگی را تاب می آورند، تکه پاره های زندگی متلاشی شده شان را جمع می کنند، و مجددا به رغم ناملایمات پیش می روند به آدم امید می دهد. چند سال پیش یکی از نزدیکان من بعد از هفده سال زندگی مشترک از شوهرش جدا شد. دختر نوجوانی بود که ازدواج کرد. موقع ازدواج شاغل بود، اما شوهرش دوست نداشت او کار کند و او هم کارش را ول کرد. زندگی آسانی نداشتند و مدام شوهرش به جانش غر می زد که او مانع پیشرفت زندگیشان شده و مسبب همه شکست ها و ناکامی ها اوست. تا این که چند سال پیش فهمید شوهرش به او وفادار نیست. بلافاصله از شوهرش جدا شد. دادگاه دو پسرشان را به پدر داد. او که غرور داشت، حتی پولی هم نگرفت. در کمتر از یک ماه سه عزیزش را از دست داد. اما سر پا ایستاد. کار گرفت. زحمت کشید. سختی کشید. و موفق شد خودش را اداره کند. با وجودی که دانشگاه نرفته بود و زبان نمی دانست، ولی در کارش موفق بود. در زندگی پیش رفت. با قرض و کمک اطرافیان خانه خرید. پسر بزرگ که به سن قانونی رسیده بود از پدر جدا شد و پیش او آمد. بعد هم پسر کوچک تر. نشان به آن نشان که پدر هنوز درگیر همان زندگی است و همان است که بود و او در زندگی پیش رفت. برای پسر بزرگش کار گرفته. به درس و مشق پسر کوچک می رسد. زندگی آسانی ندارد. حقوق اندک و وام مسکن و خرج و مخارج سه نفر را یک تنه کشیدن آسان نیست. مهمتر از همه می دانم تنهایی عذابش می دهد. در چهل و چند سالگی هنوز زیباست و شاید اگر بچه هایش نبودند می توانست دوباره ازدواج کند. با وجود همه این سختی ها هیچ وقت ندیدم از کسی یا چیزی گله کند. حتی وقتی درباره شوهر سابقش با او صحبت کردم باز هم گله نمی کرد. با خاطره او هم مهربان بود. می گفت شوهرم زن بهتری می خواست. زنی که اجتماعی باشد و روزنامه بخواند و از سیاست مطلع باشد. من زن مناسبی برای او نبودم. خوب شد که از هم جدا شدیم. حتی یک کلمه حرف بد درباره او نزد. فکر کنم هنوز هم دوستش دارد. و من حیرانم که این همه قدرت و شهامت و استقامت و انسانیت را او از کجا آورده؟ و چرا زندگی با کسی مثل او تا این حد نامهربان بوده؟
-- محمد ا ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PMهنوز معلوم نيست انتشار اين خاطرات براي چه هدفي صورت مي گيرد؟! زماني فردي خاطراتش را بيان مي كند و اميدوار است براي سايرين الگو باشد. اما آيا انتشار اين شكست ها و سرگشتگي ها مي تواند روشنگر راه باشد؟! فرض بر اينكه برخي مردان خيانت پيشه هستند و خطاكار، آيا بايد به زنان هم آموخت كه چگونه بايد خيانت كرد؟! آيا پاسخ بدي را بايد با بدي جبران كرد؟ نويسنده معتقد است كه نتوانسته به همسرش خيانت كند و اگر مي توانست احتمالا اين كار را مي كرد. بيان اين مطلب كه : "بخشى از زنان نيز قادر هستند با وجود داشتن شوهر ماجراهاى ديگرى را نيز مخفيانه دنبال کنند. خود من چند نفر را مىشناسم که محصول ارتباط مخفيانه مادرانشان با مردى به غير از شوهر هستند". براي چه منظوري بيان مي شود. آيا اين قادر بودن افتخار است؟! عادي جلوه دادن اين ناهنجاريها دردي از مشكلات جامعه را حل خواهد كرد؟! زماني كه رسانه اي در اختيارتان قرار مي گيرد تلاش كنيد هدف روشنگري باشد نه بيان برخي عقده ها كه بيشتر بوي انتقام دارد تا روشنگري. از مديريت محترم راديو زمانه بيش از اين انتظار داريم تا به عنوان باني بنياد نهادن رسانه اي كه داعيه انتشار افكار روشنفكرانه را دارد بيش از پيش بر عملكرد تهيه كنندگان راديو زمانه نظارت داشته باشند. حال كه طبق فرموده خودشان از نخستين ماههاي راه اندازي راديو زمانه تاكنون شنوندگان اين رسانه وزين 5 برابر شده اند. بنده هم از مخاطبان هميشگي شما هستم.
-- فريبا ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PM(در سال ۱۳۵۲...در دانشگاه تهران در دوره شبانه تحصيل مىکردم... دکتر صديقى گفت:... بدبختانه ما کارى نمىتوانيم بکنيم چون نمرهها وارد کامپيوتر شده است.)
این یعنی توهین به شعور خواننده!
-- niloofar ، Oct 5, 2008 در ساعت 02:33 PMآخه کی باور میکنه که ۳۵ سال پیش تو دانشگاه تهران مرکز کامپیوتری وجود داشته که نمره ها رو توش ثبت میکردن! تو خدا اگه میخواید دورغ بگید بگید، ولی اولا اینقد شاخدار نباشه و دوما هم تو بخش مربوط به حقوق زنان و ... از این کارها نکنید!
واقعا که حالم از این دروغ به هم خورد...
خانم پارسی پور در بیان خاطراتشان صداقت و صمیمیت کم نظیری دارند. ما ایرانی ها معمولا یا از زندگی خصوصی خود نمی نویسیم یا کم می نویسیم و یا اگر بنویسیم برای بیان قضاوت مستقیم یا غیرمستقیم راجع به دیگران و تبرئه کردن و فرشته و قهرمان جلوه دادن خودمان است. صداقت و صراحت خانم پارسی پور درخور ستایش است. جا دارد که بیشتر به این شیوه بیان عادت کنیم یا دست کم خواهان حذف آن نباشیم.
-- پرتو ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMalbateh ke daneshgahe tehran an zaman kampioter dasht vali shekle emrooz nabood va esme digari dasht man khodam az sale 53 ta 57 daneshjooye in danshgah boodam. khanom parsipoor , benevis ,benevis ke hata zanae ma niazmandand.
-- badrie zargarchi ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMalbateh ke an zaman daneshgahe tehran kampioter dasht, man khodam az sale 53 te 57 daneshjoooye daneshgahe tehran boodam , vali an zaman panch meegftand . khanome parsipoor benevis,benevis ghalamat zendeh bad!! ke dar sarzamine ma zanane shojaei mananad shoma kam dariM
-- badrie zargarchi ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMخانم niloofar عزیز، کامپیوترهای mainframe در ایران از اواسط دهه چهل (اگر نه زودتر) مورد استفاده بودند و جالب آنکه هنوز هم در بعضی از ادارات دولتی ایران (و کشورهای دیگر، حتی آمریکا) در حال کار هستند. حداقل تا اواسط جنگ ایران و عراق که من در کنکور سراسری دانشگاهها شرکت کردم همان اوراق چند جوابی مورد استفاده بود که در قدیمتر هم از آن استفاده می کردند. (منظور آن سوالهایی است که جواب درست را باید حتماً با مداد سیاه کنیم تا اسکنر کامپیوتر بتواند آن را بخواند و نمره صحیح بدهد.) حدس میزنم دانشگاه در آن زمان خود مرکز کامپیوتری نداشته است (شاید هم داشته است) و از مراکز دیگر که به ادارات خدمات میدادند (مثل شرکت ایزایران یا نمایندگی IBM در آن زمان) کمک میگرفته اند، بهر حال، دانشگاه تهران (و شاید بقیه ی دانشگاهها هم) از کامپیوتر استفاده میکرد.
البته این که "نمره وارد کامپیوتر شده و امکان عوض کردن آن وجود ندارد" یا "کامپیوتر هایمان فعلاً down هستند پس در این لحظه کاری از دست ما ساخته نیست!" هم از آن جوابهای سربالا و معمولاً "دروغ" است که متاسفانه مسوولین یا کارمندان تقریباً در همه جا، بخصوص امروزه که حتی فروش بستنی را هم با کامپیوتر حساب میکنند، به راحتی برای از سر باز کردن مراجعین و قلابسنگ کردن آنها (حتی در کشورهای منظم و پیشرفته) به مردم میدهند!
شاید در آن موقع یا همین امروز، وارد اطلاعات کامپیوتری شدن و دستکاری آنها گرفتاریهایی داشته باشد ولی اگر قرار باشد مسؤولین آن را انجام دهند، حتماً میتوانند.
با احترام،
-- دُرّه دورکی ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMخانم یا آقای .....ح
-- محمود ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMخیلی ممنونم که موضوع کامپیوتر را یادآور شده ای چون موقع خواندن مقاله متوجه این شده ولی در آخر نامه ام فراموش کردم بهش اشاره کنم
خانم پارسی پور ، واقعا چند سال است که کامپیوتر وارد ایران شده .؟
To Niloofar:
I testify that Ms Parsipour has told the truth in regard to the existence of computer(s) at University of Tehran. The computers in those days were not as sophisticated and powerful as they are today; in those days, one had to program using punch cards (if my memory is not failing, using the higher-level language ALGOL 60) and deliver the punched cards to the computer centre (there was at least one such centre at "Danesh-kadeh-ye Olum"); someone at this centre would subsequently feed the cards into a card-reading machine attached to the computer and provide one with the output some hours later. Under these circumstances, one would waste a day or so just for having typed (i.e. punched) an incorrect symbol.
For further details, please get in touch with the public-relations office of University of Tehran. They should be able to provide you with the exact date on which this University was equipped with computer(s) - in those days Personal Computers, i.e. PCs, did not exist and one spoke of Mainframes. You may be kind enough to inform us about this date later on this page.
Incidentally, are you so unfamiliar with Ms Parsipour and her character to accuse her of spreading untruths? Even so, you must have just read that Ms Parsipour had not been able to be unfaithful to her adulterous husband!
BF.
-- BF ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMخب کی باورش میشه انسان تا کرج بره و برگرده و همینجور گریه کند. بعد هم نمره صفر من فکر میکنم حداقل ایشان نمره 7.5 را گرفته باشند (به متن داستان مراجعه کنید) کامپیوتر هم که... اون موقع بیل گیتس هنوز داشته پستونکشو مک میزده دانشگاه تهران کامپیوتر... البته کامپیوترهای اون موقع جوری بوده که اگر نمره را واردش میکردی دیگه نمیشده پاک کرد.
-- بدون نام ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMخانم پارسی پور شما میخواهید مشکلات زندگی خود را به جامعه تسری دهید و برای همه نسخه درد خود را (آن هم از نظر خودتان) تجویز کنید.
حالا مشکل یه اشتباه لفظی است،تو در وی همان عیب دیدی که هست ...
-- shahin pour hosseini ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMخیلی ساده فهم و زیبا نوشتید باز هم ادامه دهید.متاسفانه فهم ادبی و فرهنگی مردم ما اینقدر بالا رفته اما نمی دونم چرا این منتقدان که اینگونه بر تافنتد نمیرن به وزیر کشور با سوادشون یا این همه نقصان موجود در جامعه اعتراض کنن و چشماشون رو بستن.این یه اجتماع ضدو نقیض واقعیه.بیدار شید چشما رو بشورید...
اینجا که نوشتید به سمت کرج رفتید من یاد رمان زنان بدون مردان شما افتادم......
-- الهام ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMنیلوفر۳۵ سال پیش تو دانشگاه تهران مرکز کامپیوتر وجود داشت لازم نیست توهین بکنی میتونی بری بپرسی، نویسنده که لازو نیست برای جزییات شواهد بیاره. کامپیوترهای کارتی که حافظه آنها کارتهای پانچ شده مقوایی بود. امان از دست نسل بعد از انقلاب.
-- بدون نام ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PM«حتى کوشيدم به شوهرم خيانت کنم تا بلکه بتوانم او را ببخشم».
-- مانی ب ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMبه نام شهرنوش بخشنده ی مهربان!
Az didane nazarat monghaleb shodam, che sade yeki sofre delesho biroon berize v baghie faghat irad begiran onam bani esraieele...Adam vaghti roohash khaste ast az hame chi khaste mishe, az ye biedalati kocheck ta hata yek eshtebah..Che asoon ast darde delha ro nafahmidan v ghezavat kardan bish az fahm
-- sh.kh ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMDar zemn maloome ke dar sale 52 Computer vojood dasht!!! Man hata raiese groohe Anformatic ro ham mishnasam!! Albate be soorate emroozi na! Be soorate Dinasor!! Badam mage Computer ro Bill Gate ekhtera karde!!! Akhe chera ye kam tahghigh nemikonin?? Badam man nemigam enteghad nakonid!! Chera mesle ye ensane motemaden enteghad nemikoni??
-- sh.kh ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMدرود فروان به شهرنوش خانم كه روان مينويسند دلچسپ وخاطره مينويسند كساني كه فرق نوشتن ها را نميدانند بروند و مطالعه كنند مانند محمود فريبا و يپاسگزارم به خاطر صداقت شهرنوش و اما خانم نيلوفر شما كجايي هستي؟ اگر هم ميهن ما تشريف داريد ميوانيد با تحقيق به اينجا برسيد كه ايران از اولين كشورهايي بود كه اتوماسيون را شروع كرد و شركت آي بي ام دانشگاهها بانكها وهواپيمايي و ... را كامپيتوري كرد و بسياري دوره ديدند اگر آگهي هاي كيهان واطلاعات از سالهاي ۵٠ به بعد را بنگريد ... به دهان ميبريد
-- ب چهره نگار ارزنجاني ، Oct 6, 2008 در ساعت 02:33 PMشما فكر ديگرم اين است كه سن كمي داريد با آنكه پيريدمن هم انقلابي بودم ولي چه كرديم ... اگر در رابطه با سرزمينمان صادق نيستيم اقلا با خود صادق باشيم مانند خانم پارس پور كه شجاعانه و صادقانه مينويسد
من در دست دكتر مظلومان "د" گرفتم، كه معناى آن اين بود كه بايد درس را تكرار كنم . بهترين نمره آ، بعد ب و بعد ج بود. د به معناى رد شدن از درس بود.
-- شهرنوش پارسى پور ، Oct 7, 2008 در ساعت 02:33 PMآمار تعداد کسانی که باور نمیکنند در ایران زمان شاه بخشی از کارها با کامپیوتر انجام میشد نشان دهنده حافظه ایرانیان است (همینطور ناباوری آنها) . از خانم پارسیپور به خاطر این یادآوریها و نکات کوچک کم اهمیت که گاه بزرگ مینماید و گونههای دیگر از آن را در موارد دیگر شاهد بودهام تشکر میکنم .
-- بدون نام ، Oct 7, 2008 در ساعت 02:33 PMبه آقا یا خانم BF عزیز،
در ایران کامپیوترهای mainframe نیز از همان دهه 70 میلادی وجود داشت اما در این مورد که دانشگاه تهران هم در آن موقع از آنها استفاده کرده باشد احتمالا من در اشتباه هستم و چه بسا همانطور که شما و یکی دو نفر دیگر هم اشاره کرده اند از خدمات دانشکده علوم و کامپیوترهای قدیمی پانچ کارت استفاده میکرده اند.
با احترام،
-- دُرّه دورکی ، Oct 8, 2008 در ساعت 02:33 PMخانم پارسی پور اخیرا نوشته ای از شما در اینترنت درج شده بود در رابطه با سوالی که 20 سال پیش از شما پرسیده شده بود برای چه می نویسید و شما در این رابطه صحبتهایی کرده بودید . می خواهم بدانم اگر همان سوال را امروز از شما دوباره بپرسند ایا همان پاسخها را دوباره خواهم شنید یا نه؟
-- منتقد ، Oct 9, 2008 در ساعت 02:33 PMقابل توجه آقاى منتقد
نمى دانم در اينترنت چه چيزى را دوباره منتشر كرده اند. اما هر چه كه من گفته ام همان چيزى ست كه امروز درباره آن فكر مى كنم.
-- شهرنوش پارسى پور ، Oct 10, 2008 در ساعت 02:33 PMمنتهى توجه بفرمائيد كه من يك وقت داستان مى نويسم كه مربوط مى شود به تعهد من در برابر داستان نويسى. يك وقت درباره ديگران مى نويسم كه اين مسئله با ملاحظات زيادى توام است، از جمله خرد نكردن شخصيت افراد.
با درود به همگان و همچنین به هر کسی که کارش ویرایش، رد یا پذیرش دیدگاهها ی (نظرها/کامنتهای) فرستاده شده است:
یکی دو روز پیش در اینجا نوشته ی کوتاهی فرستادم که ظاهراً "زمانه" نخواسته آن را در تارنما بیاورد و رد شده است.
اگر به یاد نمی آورید، چندتایی از واژگانی که در آن بود اینها بودند:
اسلام، خمینی، آیت اله، استالین، لنین، بیل گیتز، معتکف، مسکو، مخترع، آلترناتیو، پلکیدن، و چند تای دیگر ...
به جز یکی از واژگان بالا، بقیه همگی غیر پارسی هستند. با خود اندیشیدم شاید به همین دلیل است که نوشته ی من رد شده؟!
بعد به این پندار افتادم که شاید هم به خاطر نفوذ شخصیتی مهم همچون بیل گیتز در رسانه های جهانی و به ویژه اینترنتی است که نوشته ی من از دست رفته چون او علیرغم قدرت مالی بیش از اندازه و "پشتیبانی از بالا" و مانند آن مخالفان زیادی نیز دارد و بسیاری می دانند که بعضی از "آیتم"هایی که در انتقاد از او و شرکت بزرگش یعنی "مایکروسافت" در اینترنت یافت می شود پس از مدتی توسط کارمندان آن شرکت از روی اینترنت کنار رفته و به اصطلاح سانسور می شود! (قابل توجه عشاق و هواداران آزادیخواه آقای بیل گیتز که او را فردی انساندوست و یاری رسان به بینوایان جهان می دانند: باور کردنی نیست، اما حقیقت دارد!)
به هر حال، بس از پندارهای فراوان در این مورد که چرا نوشته ی من (اگر در پیچ و خم serverهای بی شمار اینترنتی گم و گور نشده) پس -شاید- رد شده باشد، برای یافتن پاسخ، اندیشه ی نه چندان راست اندیش من به هر جایی رفت مگر آنکه این نوشته به این خاطر رد شده باشد که من نام ها و واژگانی همچون "خمینی، استالین، لنین، مسکو، معتکف، آلترناتیو، و ..." را در آن نوشته ی کوتاه کنار هم گذاشته بودم!؟
اما گمان نکنم که این پندار درستی باشد چرا که رادیو زمانه را بسیار آزاد اندیش تر از این می شناسم.
بگذریم ...
با سپاس،
-- پروهر ، Oct 11, 2008 در ساعت 02:33 PMبعد از خواندن متن و به دنبال ان نظرات بسیار ناراحت شدم چرا که هنوز در بین ما این عادت قدیمی و نامناسب وجود داره که اصل و کل ماجرا (دردهای واقعی اجتماعی وصحبت پیرامون ان و در نهایت یافتن راه حلها )را رها کرده ایم و افتادیم به جان کامپیوتر و سال ورودش به دانشگاه و در نهایت با این حرفها به کجا خواهیم رسید .کما این که هر شخصی برای بیان خاطرات واحساساتش در ان لحظه ها از دیدگاه خودش وقایع را خواهد دید .
-- سحر ، Oct 14, 2008 در ساعت 02:33 PMنقد ها را بود آیا که عیاری گیرند ؟
-- MMG ، Oct 15, 2008 در ساعت 02:33 PM« ریيس دادگاه متحير بود که چگونه مىتوان به اين سادگى طلاق گرفت. به زوجى که در گوشه ديگرى نشسته بودند و با هم بگو مگو مىکردند گفت از اينها ياد بگيری » از متن
شنیدن این حرفها ازطرف باصطلاح یک نویسنده ، آدم حتی بقول زنده یاد( صادق هدایت) به سایه خود هم شک میکند یا از سایه خودش هم می ترسد!
خانم پارسی پور،
در دنیای امروز که میلیونها نفراز درد تنهائی رنج میبرنند ، نویسنده چه نقشی را باید بعهده بگیرد.
خانم پارسی پور بالاخره بفرمائید دانشگاه تهران سال 52 کامپیوترش کجا بود؟
-- Roya ، Oct 21, 2008 در ساعت 02:33 PMا اونجا که من می دونم و اطلاع دارم اون موقع کامپیوتر در دانشگاه تبریز هم بوده چه برسد به تهران. و همون زمان هم در دهه پنجاه درسی تدریس میشده در دانشگاه تبریز در زمینه برنامه نویسی کامپیوتر و کامپوتر های موجود دا دانشگاه هم اجاره ای بودن از شرکت آی بی ام.
-- منصوره اشرافی ، Oct 22, 2008 در ساعت 02:33 PMبه نظر من بهتره آدم در هر زمینه ای که می خواد اظهار معلومات کنه اول بره تحقیق کافی در این زمینه بکنه و وقتی نسبت به حرفهای یک آدم ایراد و انتقاد وارده دلیلی وجود نداره که تمام حرفهای اون آدم را اشتباه و غلط بدونیم.
همین مطلق نگاه کردنها و ایرادهای بنی اسرائیلی هست که انتقاد ها را از ارزش واقعی خودش دور می کنه.
توضیح_ یک وقت بر مبنای دگم نگری مزمن انتقاد کنندگان این شبهه ایجاد نشود که بنده طرفدار دو آتشه خانم پارسی پورهستم که به قصد دفاع از ایشان این کامنت را گذاشتم.بلکه هدف فقط توضیح موردی بود در زمینه کامپیوتر .
در پاسخ به roya
-- منصوره اشرافی ، Oct 24, 2008 در ساعت 02:33 PMhttp://utic.ut.ac.ir/fa/pages/history.htm
به این آدرس مراجعه فرمایید تا ببینید در سال 52 کامپیوتر کجا بوده.
کامپیوتر اولین بار در سال75 وارد دانشگاه های ایران شد.....
-- آتوسا ، Nov 19, 2008 در ساعت 02:33 PMفکر میکنم این گونه زنها که با خشم و انتقام به اطراف خود مینگرند و ..... باید یاد بگیرند که درخت زندگی خود را ابیاری کنند که نخشکد.
-- با درود ، Nov 25, 2008 در ساعت 02:33 PMسلام من واقعا از شنیدن حاطرات خانم شهرنوش پارسی پور شاد شدم ولی میخواستم به ایشان یگم متاسفانه خیلی از چیزهایی که تعریف می کنند و در دهه 1330 اتفاق افتاده این روزها هم اتفاق می افتد و این واقعا ازار دهنده است گویا جای ما اصلا عوض نشده و در همان حد باقی ماندیم باز هم متشکرم
-- عاطفه ، Dec 6, 2008 در ساعت 02:33 PMI should email you about this.
-- ionigasH ، May 8, 2009 در ساعت 02:33 PM