رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ مهر ۱۳۸۷
گزارش زندگی- شماره ۸۰

خواب بعد‌از‌ظهر بزرگ‌ترها، بلاى جان بچه‌ها

شهرنوش پارسی‌پور

دختر بچه‌اى پنج شش ساله هستم. دوستى به نام خسرو دارم که همیشه با او بازى مى‌کنم. به درستى نمى‌دانم او چند ساله است و چه شکلى است.

منتهى خسرو همیشه زمانى سر و کله‌اش پیدا مى‌شود که بعد‌از‌ظهر و پس از خوردن ناهار است. همه خواب هستند و من خوابم نمى‌برد و نمى‌دانم چه کنم، پس با خسرو بازى مى‌کنم.

Download it Here!

گاهى نیز کارهاى عجیب دیگرى مى‌کنم. مثلاً شست پای‌ام را زیر پایه صندلى مى‌گذارم. یا تیرهاى سقف را مى‌شمارم. تیرهاى چوبى سقف نشان مى‌دهند که خانه مادر بزرگ بسیار کهنه است.

بعد‌از‌ظهر گرمى را به خاطر مى‌آورم که طبق معمول باید ساکت و آرام دراز مى‌کشیدیم تا پدر و مادر خواب راحتى بکنند.

بین خودمان باشد چنین به نظر مى‌رسد که مردم ایران در قدیم زیاد مى‌خوابیدند و هر خوابى هم نامى داشت. مردم به طور معمول صبح زود، شش یا نهایت هفت بامداد از خواب بیدار مى‌شدند.

آن‌ها که در بیرون از خانه کار مى‌کردند به سراغ کارشان مى‌رفتند. طرف ساعت ۱۱ صبح نوعى خواب وجود داشت که به آن قیلوله مى‌گفتند. یعنى نیم ساعتى مى‌خوابیدند.

سر ساعت ۱۲ ناهار مى‌خوردند. ناهار تابستانى مردم تهران اغلب غذاى حاضرى بود: نان و پنیر و سکنجبین، یا نان و پنیر و سرکه شیره، یا نان و پنیر و خربزه و بالاخره نان و پنیر و آب دوغ خیار. گاهى هم نان و پنیر و طالبى و نان و پنیر و انگور.

احتیاطاً این غذاها خصلت خمار‌کننده‌اى داشتند، چون بی‌درنگ پس از خوردن این غذاها همه مى‌خوابیدند. البته این غذاهاى مردم کم درآمد بود. مردمى که درآمد بهترى داشتند در تابستان نیز غذاهاى پختنى مى‌خوردند.

آیا پخت غذا در مناطق کویرى عملاً ممکن بوده است؟ کمبود سوخت اجازه نمى‌داده که مردم غذاى پختنى بخورند، و چنین به نظر مى‌رسد که در زمان‌هاى قدیم‌تر مردم غذاى پخته را مى‌خریدند و خوراک‌پزى حرفه گروهى از مردم بوده است.

این نکته را در کتابى مربوط به اصفهان ۴۰۰ سال پیش خواندم. اما این هم واقعیتى است که در هواى گرم و خشک، غذاى حاضرى بسیار به آدم مى‌چسبد. شاید دلیل آن‌که در قدیم این همه سرطان وجود نداشت همین سادگى و ارگانیک بودن غذاها بوده است.

به هرحال خواب بعد‌از‌ظهر بزرگ‌ترها بلاى جان بچه‌ها بود. همه باید ساکت مى‌شدند تا بزرگ‌ها بخوابند. و این زمان کسالت‌بارى بود. در تابستان و در اوقات روز مردم اغلب در زیر‌زمین زندگى مى‌کردند که خنک‌تر از اتاق‌هاى سطح بالاى زمین بود.

در یکى از این بعد‌از‌ظهرهاى کسالت‌بار بود که کنار اتاق نشسته بودم و به شکم بزرگ پدرم نگاه مى‌کردم که به همراه خر و پف او بالا و پایین مى‌رفت. ناگهان در ناف پدرم چیز درخشانى دیدم.

کمى سرک کشیدم و متوجه شدم یک قطره عرق در ناف پدرم مى‌درخشد. بله این قطره شفاف درخشش الماس را داشت و مرا وسوسه کرده بود تا انگشت‌ام را در ناف پدرم فرو کنم. شاید براى فرار از کسالت تابستانى بود که دچار این وسوسه شده بودم.

عاقبت نتوانستم مقاومت کنم و انگشت سبابه‌ام را در ناف پدرم فرو کردم. پدر بیچاره من که دچار شوک شده بود به صورت خود به خودى از جا پرید و بر‌حسب غریزه دفاع از خود دست‌اش پیش آمد و محکم توى صورت من خورد.

من نیز همانند برق گرفته‌ها از جا پریدم و به سرعت به گریه افتادم. پدرم فریاد زد چکار مى‌کنى بچه؟! اشک از چشم‌هاى من فرو می‌ریخت.

پدرم که خواب از سرش پریده بود گفت، مى‌دونى، داشتم خواب شاه را مى‌دیدم. ایستاده بودم جلوى شاه و داشتم گزارش مى‌دادم که یک دفعه تو مرا از خواب پراندى.

از آن پس هنگامى که همه مى‌خوابیدند من به اتاق طبقه بالا مى‌رفتم و بازى مى‌کردم. این بازى همیشه به همراه یک چادر انجام مى‌گرفت. چادر را به سرم مى‌انداختم و با بندى آن را دور کمرم مى‌بستم.

بعد سر چادر را روى قسمت پایین مى‌انداختم و به نظرم مى‌رسید که لباس بسیار جذاب خانمانه‌اى پوشیده‌ام. چادر که روى پاها را مى‌پوشاند و در هنگام چرخ زدن به دور خود مى‌پیچید حالت دلپذیرى به‌وجود مى‌آورد.

گاهى با عروسک بازى مى‌کردم، اما اغلب خسرو مى‌آمد و با هم بازى مى‌کردیم. خسرو مرا به ماجراجویى‌هاى بزرگى مى‌کشانید. با هم از کوه و کمر یا از درخت بالا مى‌رفتیم.

البته سطح دانش خسرو به اندازه خود من بود و در حدود فیلم‌هایى که من دیده بودم و یا کوهى که با پدر رفته بودیم محدود مى‌ماند.

در یکى از همین بعد‌از‌ظهرها بود که من با صداى بلند با خسرو حرف مى‌زدم و او را تشویق مى‌کردم که مرا به سینما ببرد که ناگهان چهره ترسناکى را روى شیشه در دیدم و از وحشت فریاد زدم.

متوجه شدم که پدرم صورت‌اش را به در چسبانیده تا مرا بترساند. پدر خندید و در را باز کرد. رگ بدجنسى او گل کرده بود. پرسید: خسرو کیست دختر جان؟

هیچ جوابى نداشتم که بدهم. پدرم که مرد بدجنسى نبود و مى‌دانست اغلب بچه‌ها هم‌بازى‌هاى خیالى دارند دیگر مساله را تعقیب نکرد، اما بارها به شوخى خسرو را صدا مى‌کرد یا از من مى‌خواست تا با خسرو مشورت کنم و نظر بدهم.

سال‌ها بعد که بزرگ‌تر شدم و کتاب مى‌خواندم ژان، دلاور قصر سن‌پل، جانشین خسرو شد. این عنوان کتابى بود از نویسنده فرانسوى، میشل زواگو. البته مطمئن نیستم که نام نویسنده همین باشد.

مشکلى با این کتاب داشتم که تنها دو سه جزوه نخست کتاب را خوانده بودم. آن زمان‌ها این رمان‌ها را به صورت جزوه‌هاى کوچک و به همراه یک مجله چاپ مى‌کردند. در دو سه جزوه‌اى که من سرگذشت ژان، دلاور قصر سن‌پل را خوانده بودم متوجه شده بودم که ژان قهرمانى است که به اسارت درآمده و در قصر سن‌پل زندانى است.

نگهبان قصر به او تمرین شمشیربازى مى‌داد. بدبختانه یا خوشبختانه هرگز موفق نشدم باقى این کتاب را بخوانم، اما ژان به صورت قهرمانى ابدى در ذهن من جا خوش کرد در سال‌هاى پس از آن گرچه هنوز چادر را به کمر مى‌بستم و خیالبافى مى‌کردم، اما ژان به صورت دوست دایمى من درآمده بود.

وظیفه نگهبان کاخ را به عهده گرفته بودم و به ژان آموزش شمشیر‌بازى مى‌دادم. البته کوچک‌ترین اطلاعى از فن شمشیر‌بازى نداشتم. ژان، دلاور قصر سن‌پل، بعدها به یکى از قهرمانان اصلى کتاب «عقل آبى» تبدیل شد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

وقت خواب بزرگترها بهترین وقت برای «دکتربازی» هم بود.

-- مانی ب ، Sep 30, 2008 در ساعت 01:04 PM

معركه است استاد. ادمه دهيد. نام اگر نيايد باري نان آيد.

-- حميد آذرلي ، Sep 30, 2008 در ساعت 01:04 PM

وقت خواب بزرگترها بهترین فرصتی برای انجام تمام کارهای ممنوعه بود . از دکتر بازی گرفته تا دستبرد به خوراکی و سرک کشیدن به همه جاهای نادیدنی.

-- منتقد ، Sep 30, 2008 در ساعت 01:04 PM

It was really great! It really reminded me of my childhood!specially the chador part! That was I exactly did when my mum was sleeping!

-- Shadi ، Oct 1, 2008 در ساعت 01:04 PM

khabe bad az zohr(SIESTA) dar jonube europa bishtar be dalile garma ke eshtiyaghe sexi ra ziyad mikonad ahamiyat darad ma ham bache boodim bayad mikhabidim va ya anchenan saket bashim ke pedare doktoreman madareman ke sekretershan ham bood modava konad.ali

-- ali ، Oct 1, 2008 در ساعت 01:04 PM

با درود،

چرت کوتاه بعد از نهار در بعضی از ادارات خصوصی در غرب دارد به صورت مجاز در می آید.

مدیر کارخانه ی کفش ملی در ایران خودمان در دوران پیش از انقلاب گویا اولین کسی است که برای بهبود بازدهی کار کارگران نمازخانه های جدا برای زنان و مردان و تختخوابهایی برای چرت بعد از ظهرشان در نظر گرفته بود و ظاهراً نتایج آن هم خوب بوده است. اگر خطا نکنم، قوانین کار با ساعات طولانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که در اروپا و آمریکا رایج بوده (گاهی تا چهارده ساعت یا بیشتر در هر روز بطور رسمی!) در واقع همین اوقات اضافی خواب بعد از نهار و break های طولانی را هم در بر داشته که بعداً از بین می رود و با کم کردن از ساعت استراحت و نهار، کار روزانه به ده ساعت و بعد هم به هشت ساعت کاهش می یابد که تا امروز هم به صورت یک عرف و قانون در بیشتر جاهای دنیا ادامه دارد. (شرکت بزرگ و بسیار معروف تاتا در هندوستان که صاحبان و مدیران آن از پارسیان آن سرزمین هستند مدعی است که اولین بار آنها قوانین مترقی و ظاهراً به نفع کارگران - از جمله کاهش ساعت کار و بیمه و مرخصی با حقوق و پرداخت بیشتر برای اضافه کاری و ... - را در کارخانه های خود برقرار کردند. آنها گویا این کار را یکی دو دهه پیش از آن که انگلستان و آمریکا هم از آن پیروی کنند انجام داده اند.)

به هر حال، نیاز به خواب یا چرت بعدازظهر بیشتر از دو چیز است که پدید می آید:

1. خوردن غذای سنگین و چرب
2. سریع و با عجله غذا خوردن

که این آخری هم بیشتر به خاطر زمانهای کوتاهی است که برای نهار در نظر گرفته می شود حتی در خیلی از منازل.

به هر حال در ایتالیا و فرانسه که ساعت نهار و استراحت طولانی گویا یک قانون همگانی است.

با سپاس،

-- پروهر ، Oct 2, 2008 در ساعت 01:04 PM

از پروهر به دليل اطلاعات خوبى كه به دست داده سپاسگزارم.

-- شهرنوش پارسى پور ، Oct 3, 2008 در ساعت 01:04 PM

خواب بعداز ظهر بزرگترها در ایران یکی از نشانه های خوادخواهی از نوع ایرونیش هستش. حالا آسمان به زمین نمی رفت اگر حضرات با یه صدای کوچیک از خواب بیدار میشدند که بجاش بچه بی گناه که اقتضای سنش جنب و جوش و حرکته باید سیلی و کتک بخوره. من شاید چون خودم کتک خوردم فقط به گناه بچه بودنم اینقدر دلم پره

-- نوشکا ، Oct 3, 2008 در ساعت 01:04 PM

با سلام،

من هم مثل نوشکا و بعضی های دیگر دل پری از این خوابهای بعداز ظهر آن دوران دارم!

معمولاً پدر و مادرها دیرتر از بچه ها به خواب میرفتند. بعد صبح زودتر هم بلند میشدند تا به کارهای خانه و بیرون برسند. کمبود خواب شب گذشته خود را باید در بعدازظهر جبران میکردند. آنوقت بچه های غیر مدرسه ای یا مدرسه رو اما در فصل تابستان بیکار، تازه میخواستند در سکوت و نبود پدر و مادر بازی و خنده و شلوغ پلوغ کنند که ...

به هر حال دورانی بود و هنوز هم ظاهراً هست؟

با احترام

-- دُرّه دورکی ، Oct 4, 2008 در ساعت 01:04 PM