رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > یک معذرتخواهی به بهآذین بدهکارم | ||
یک معذرتخواهی به بهآذین بدهکارمشهرنوش پارسیپورتابستان سال ۱۳۴۷ نخستين جلسه کانون نويسندگان برگزار شد. کمى پيش از آن در همان مکان که يک آتليه نقاشى روبهروى دانشگاه بود، جلسه شعر احمد شاملو برگزار شده بود. شاملو با انتشار «آيدا در آينه» به شهرت قابل تأملى رسيده بود. در همين سالها فروغ «تولدى ديگر» را منتشر کرده بود و اخوان ثالث «زمستان» را عرضه کرده بود. سپهرى نيز با انتشار کتاب شعرش، نامش را بر سر زبانها انداخته بود.
ادبيات داشت نشان مىداد که تا چه حد مىتواند تأثيرگذار باشد. حالا نوبت کانون نويسندگان بود که به ميدان بيايد. در آن شب، گروه قابل تأملى حضور داشتند؛ اما حضور آلاحمد و سيمين دانشور، بهآذين و داريوش آشورى از همه چشمگيرتر بود. من نيز به همراه ناصر تقوایى به اين انجمن دعوت شده بودم. البته کارنامه کارى من عبارت از يک مقاله و چندين داستان کوتاه مىشد. اما بايد باور کرد که در آن زمان شمار زنانى که ارزشى ادبى را رو کرده باشند، بسيار کم بود. کار من در همين کميت مورد توجه قرار گرفته بود. به خاطر مىآورم که کمى پيش از اين تاريخ عدنان غريفى، ناصر مؤذن و منصور خاکسار دستگير شده بودند. من توجه نداشتم که آنها نزديک به حزب توده هستند. حقيقت اين است که کسى در اين باره که به چه گروهى وابسته است صحبتى نمىکرد؛ بلکه همه انقلابى و مخالف دستگاه حکومتى بودند. به هر حال از نظر من تنها اين نکته اهميت داشت که اين شخصيتها دوستان ما بودند و بايد از آنها دفاع مىشد. تصميم داشتم در اين جلسه کانون در اين باره حرف بزنم و منتظر فرصت بودم. سخنگوى آن شب محمود اعتمادزاده، معروف به بهآذين بود. او درباره آزادى حرف مىزد. در خلال اين سخنرانى او جملهاى گفت که هنوز به ياد من مانده است و علت اين امر نيز اين است که با انديشههاى خود من شباهت داشت. او گفت: «آزادى يعنى ديوارهاى مرز.» بعد شروع به استدلال در محور همين نظريه کرد. براى من که هميشه فکر مىکردم بايد چراغهاى راهنمایى را از سر چهارراهها برداشت و مردم را طورى تربيت کرد که خود بدانند چه زمانى بايد بايستند، اين حرف جذابيت ويژهاى داشت. من نيز به اين حريم و مرز آزادى باور داشتم. باور داشتم که آزادى با هرج و مرج متفاوت است، و آنارشى مقولهاى بسيار جدا از آزادى است. بعد از سخنرانى بهآذين، دست بلند کردم و پرسيدم آيا خود شما به اين حرفهایى که مىزنيد باور داريد؟ فکرم اين بود که او پاسخ مثبت خواهد داد و بعد من مسأله دستگيرى دوستانى را که نام بردم، مطرح خواهم کرد. اما شرايط دگرگون شد و جمعيت ناگهان قاهقاه به خنده افتاد. البته من در آن موقع از موضعگيرى گروهبندىهاى مختلف سياسى اطلاعى نداشتم. مثلاً نمىدانستم که دار و دسته آلاحمد، به رغم آنکه با حزب توده کنار آمدهاند تا کانون را به راه بيندازند، اما در اصول کار مخالف اين حزب هستند. پس پرسش من از بهآذين تودهاى باعث خنده شديد دسته مقابل شده بود. اما خود من به شدت جا خورده بودم؛ چون انتظار چنين واکنشى را نداشتم. بر اين پندارم که بهآذين متوجه حالت من شد، چون صبر کرد تا موج خنده فرو بنشيند، بعد رو به من گفت: «بله، به اين حرفهایى که زدم باور دارم.« البته من چنان هول شده بودم که ديگر نتوانستم درباره دستگيرى ناصر مؤذن و عدنان غريفى و ديگران حرف بزنم. بايد باور کرد که سادهلوح نيز بودم؛ چرا که اين افراد به همان جناح بهآذين تعلق داشتند و لابد او بهتر از من مىدانست درباره آنها چه بايد کرد. پس از پايان جلسه، طبق معمول به بار مرمر رفتيم. شمار قابل ملاحظهاى از کسانى که در همان جلسه بودند، از جمله احمدرضا احمدى، شاعر به آنجا آمده بودند. او با پرخاش و تندى با من حرف زد. به نظر او من کار بسيار بدى کرده بودم که به اين نحو از بهآذين سؤال پرسیده بودم. او گفت تودهاى نيست؛ اما براى بهآذين احترام قائل است. احمدرضا آن قدر پرخاش کرد تا من به گريه افتادم. از آن پس هميشه مترصد فرصتى بودم تا بهآذين را ببينم و از او معذرت بخواهم؛ اما هرگز پيش نيامد او را ببينم. پس از انقلاب، يک بار صداى او را از تلويزيون شنيدم. فيلم مستندى درباره قالىبافى ساخته بودند و روشن بود که بهآذين در پشت دوربين قرار دارد. او از زنى که نقش تخت جمشيدى روى اسکناس را برقالى نقش کرده بود، مىپرسيد اين نقش چه معنایى دارد. يادم هست که از لحن بهآذين خوشم نيامد. طورى با زن بافنده حرف مىزد که کاملاً روشن بود خود را در موقعيت برترى مىبيند. از سوى ديگر با شنيدن صداى او متوجه مىشدم که اعضاى حزب توده تلويزيون را تسخير کردهاند. در همان ايام، فيلمى نيز از جزيره کيش ساخته شده بود. نشان مىدادند که در اين جزيره براى هر يک از اهالى محل خانهى بسيار زيبایى ساختهاند؛ اما گوينده پايش را در يک کفش کرده بود که اين خانههاى زيبا اين مردم «ساده و مهربان» را دچار «از خود بيگانگى» کرده است. شگفتزده بودم بالاخره چه کارى خوب است؟ روشن بود به هر نحوى که لازم بود تمام کارهایى را که در رژيم گذشته انجام شده، تخطئه کرد. اما روزى که در زندان جمهورى اسلامى بودم، بهآذين بر صفحه تلويزيون ظاهر شد. او روشن کرد که حزب توده اشتباه کرده است؛ که مردم ايران هنوز مساعد انقلاب نيستند ... و روشن کرد که ديگر تودهاى نيست. کمى بعد نشريه سپاه وارد زندان شد. کاريکاتورى از تمام رهبران حزب توده روى جلد آن بود. اما مسأله عجيب اينکه کاريکاتور بهآذين شکل ترسناکى داشت. در آن لحظه به اين نتيجه رسيدم که عوامل نفوذى حزب توده در سپاه، دشمنى خونى خود را نسبت به بهآذين نشان مىدهند. از اين کاريکاتور متوجه شدم که بهآذين به راستى از موضع خود برگشته است. البته عمویی هم روشن کرده بود که به راستى از موضع خود برگشته است. اما کاريکاتور او به اندازه کاريکاتور بهآذين وحشتناک نبود. باز به فکر افتادم که احتياطاً در ارزيابىهاى اعضاى حزب توده، عمویى را به دليل سادگى و دور بودنش از محيط جامعه چندان به زير سوال نبردهاند. اما امروز فکر مىکنم سالهاى پس از زندان بايد به بهآذين بسيار بد گذشته باشد. مردى که از عقايدش دست کشيده و در جامعهاى زندگى مىکند که نمىتواند به صراحت روشن کند در چه موضعى ايستاده است. در همين اواخر و اندکى پيش از مرگ بهآذين، مقالهاى از او خواندم که بسيار دردناک بود. نوشته بود چگونه با خانهاش پير شده و چگونه ديگر قادر نيست به باغچه خانه برسد و کسى نيست که به او و همسر پيرش يارى برساند. به راستى چه قدر متأسفم که ما وابسته به جامعهاى هستيم که توان دفاع از هيچ يک از آحاد خود را ندارد. شنيدهام کسى قادر نيست در ايران برنامههاى راديويى مرا بشنود. اين در حالى است که بهآذين مُرد؛ بىآنکه کوچکترين تجليلى از او به عمل آيد؛ و من هنوز يک معذرت به اين شخصيت بدهکار هستم. |
نظرهای خوانندگان
خانم پارسی پور ، با احترام کامل نسبت به شما و متنتان باید خدمت شما عرض کنم که به آذین به همراه دیگر سران حزب توده زیر شکنجه های وحشتناک اعتراف کرده اند و این بر هیچ انسان آگاهی پوشیده نیست ، آخر چه طور یک نفر سی سال از عمرش را در آزادی توده ای می ماند ناگهان با یکسال زندان از نظراتش بر می گردد ؟ بعد هم باید عرض کنم که به غیر از به آذین ، دیگر سران حزب توده نیز به اصطلاح در آن اعترافات گفتند از گذشته خود پشیمان اند از جمله احسان طبری ، محمدعلی عمویی و ... . بعد چگونه وقتی به آذین همراه همه توده ای ها بازداشت شده ، و حزب توده منحل گشته ، اعضای نفوذی دارد و آن هم در سپاه و اصلا برای چه باید کاریکاتور بکشند ؟
-- رامین ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PMبه نظرم هنوز هم پس از چهل سالی که از سال چهل و هشت گذشته شما ...
مشکل ما یکی دو تا نیست ! در تمام دوران شاه بعداز 28 مرداد هم توده ای ها که غلط نامه نوشتند و هم آنها که شکنجه و تبعید و اعدام شدند مورد "لطف" رژیم و مخالفان آن قرار گرفتند. آنهائیکه مقاومت نکرده بودن را یک جوری مسخره میکردند و آنها هم که سر موضع بودند به عنوان جاسوس و خائن فقط شاهی ها و ارتشی ها نوکر انگلیس و آمریکا جاسوس نبودند. جاسوسی کار کثیفی ست چه برای شوروی و چه برای غرب !
بعداز انقلاب هم این رژیم بدتر از آن رژیم عمل کرد باید مخالفین توبه نمایند و چه قساوت ها
که صورت نگرفت که مسلمانان واقعی شرمنده هستند.
بودند افرادی که تسلیم شاه نشدند و از حزب توده هم کنار کشیدند ولی بسیار هم نیک اندیش بودند از جمله شادروان مسکوب که جامعه خرهنگی وسیاسی ما نسبت به آنها هم اهمیتی نداد. هم در آن رژیم و هم در این رژیم یعنی آزاد اندیشی در هر دو رزیم ممنوع بود و هست !
اصلا در سرزمین بلازده ما انسان ها حق ندارند صاحب اندیشه باشند و تحت فشار زندان و یا آزادانه اندیشه ی خود را تغییر دهند از جریانی به جریان دیگر گرایش پیدا کنند. اگر تحت فشار
از موضع خود بر گردند حتی اگر موضع آنها کج و کوله باشد بازهم میگویند ضعف نشان داد !
فرهنگ سیاسی ما هنوز بدوی ست.
مگر اشکال دارد کسی از حزب توده و یا فدائی ها و ملی ها و شاهی ها و حزب الهی ها فاصله بگیرد و نوع دیگری بیاندیشد؟ کدام جریان سیاسی در ایران عاری از خطا بوده تمام آنها کم وبیش سر و سری با بیگانگان داشتند که رقبا از آن به عنوان حربه استفاده کرده اند.
هنوز تمام ارگان های حکومتی نشریه های داخلی " توطئه آمیز" دارند. به امید روزی که شفافیت در ایران بهائی پیدا نماید.
-- مانی فرزانه ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PM... ساده لوح هستید!
-- سهند ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PMسلام
-- قدیمی ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PMکاشکی بعد از این همه سال حقیقت را می گفتید که چرا آن سئوال را از ایشان پرسیدید .
البته جدا از قصد شما خود سئوال بی ربط و مغلطه آمیز است . این سئوال را از هر سخنرانی می شود پرسید و معنای آن در عمل اینست که به دیگران القا کند که سخنران به حرفای که می زند پای بند نیست .
خانم پارسی پور، مگر به همین عده ای که صدای شما را می شنوند و تا بحال بخود زحمت برخورد را داده اند توجه در خور کرده اید؟ معذرت خواهی که هیچ. اخلاق دارید؟ خود را مسئول میدانید؟
-- بدون نام ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PMetefagan khanume parsypur be nogte mohemy eshare kardand chehrehay shenakhte shode dastgir shodand bagy hame dar organhay mohem mandand hamanhay ke siasate kharejy ma ra be rusha sepordand kesay ham mesle raisdana tafsire egtesady aftab news ke motaleg be rafsanjany ast ra minevisand hatman fagat in adame shenakhte shode toudey dar in organ nist dar vage aftab news organe dakhely pyk net ast .dar javabe in hamvatan ke neveshtand magar momkenast ke yek toudey mosalman beshavad nemunash ale ahmad behzade nabavi inha az eslam be susyalist residand hamantor ke gol sorkhy dar dadgahesh goft va dobare rajat be gosheshteshan kardand va in tagala ta akhare omreshan hamraheshan bud
-- nilofar ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PMkhanoum mohtaram
-- roya ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PMnazarat shoma dar bare hezb todeh iran be shedat sathi va be ghol dostan sade lohane ast, agar nakhahim badbin bashim va begoim ke mozaveraneh ast.khahesh mikonam dar mored masaeli ke etelai nadarid efazeh kalam nafarmaid.
عجیب است.یعنی خانم پارسی پور اینسان از وقایعی که آن دوران گذشت بی اطلاع هستند؟
-- بهمن طاوسی ، Aug 31, 2008 در ساعت 04:06 PMیعنی شما از خیل اعترافات ساختگی که همه را به طرز وحشتناکی گرفتند بیخبرید؟از اینکه به دروغ حزب را متهم به بمب گذاری کردند بی خبرید؟از اینکه عمویی و کیانوری را به چه طرز فجیعی شکنجه کردند تا اعتراف به بمب گذاری کنند چه؟من به خانم پارسی پور قویا توصیه میکنم مطالع خودشان را بیشتر کنند.احتراما میگویم که با این دانش نمیتوان برای یک رادیو برنامه نوشت و اجرا کرد.
با احترام.
با سلام،
چرا حرفهای آقای رامین نیمه تمام مانده؟
ممنون
-- دُرّه دورِکی ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMآقای رامین گرامی،
حرفهای شما در مورد شکنجه در زندانهای سیاسی ایران درست است اما بسیاری از سران گروههایی که دستگیر شدند اصلاً شکنجه نشدند یا کمتر از هواداران و اعضای رده های پایین تر مورد آزار جسمی قرار گرفتند.
به عنوان مثال، احسان طبری در زندان ویژه و در شرایط نسبتاً راحت به سر می برد و برنامه معروفش "کژراهه" نیز مدتی طولانی از تلویزیون پخش می شد.
اصولاً حتی رژیم سفاکی همچون حکومت ایران، حتی در آن هنگام که اوج خشونت و کشتار سیاسی بود، با افراد سالخورده برخورد ملایمتری نشان می داد، به ویژه که حزب توده همیشه مستقیماً از جمهوری اسلامی حمایت و بر علیه گروههای "رقیب" با آن دولت همکاری نیز می کرد اگرچه امید این افراد غیر از آن بود و چه بسا خوشباورانه در این خیال محال بودند که به خاطر "حسن خدمت" حتی مقامات بالایی را هم در این رژیم به دست آورند. (و بدترین شکنجه برای این افراد نیز همان بود که به شکست خود و حزبشان اعتراف کرده و پس از مدتی آزاد شوند و روحشان در بیرون از زندان خرد شود.)
آنها که در زندان بودند، تقریباً از نزدیک شاهد چنین رفتارها یا ماجراهایی بودند هر چند که بعضی از سران این گروههای کوچک و بزرگ، به ویژه از میان جوانترهایشان که هنوز به قول معروف "سر موضع" بودند شکنجه یا اعدام نیز شدند.
در مورد "نفوذی" ها هم خود حزب توده پس از انقلاب، در مقام دفاع در برابر اتهاماتی که از سوی مخالفانش به آن وارد شده بود، مدارکی ارائه داد که بعضی از افرادش در زمان شاه در ساواک اما به نفع چپ ایران کار می کردند! (برای اثبات این مدعی، رجوع شود به شماره های روزنامه ی مردم در آن دوران اما تفسیر این حرف به عهده شما و همچنین دیگران!) شکی نیست که این رویه پس از انقلاب نیز ادامه یافته و نه تنها از حزب توده که از سازمانها و گروههای دیگر نیز حتماً افرادی در سازمانهای جمهوری اسلامی ایران نفوذ کرده و هم اینک نیز هنوز به کار و فعالیت مشغولند هرچند شاید کمتر از دوران اوایل پس از انقلاب. به همان نسبت، از میان هوادران جمهوری اسلامی و کارکنان آن نیز حتماً افرادی در سازمانهای مخالف آن حکومت نفوذ کرده و هم اینک نیز به این کار مشغولند به ویژه در میان ایرانیانی که در خارج از کشور هنوز به فعالیت سیاسی بر ضد نظام داخل کشور ادامه می دهند.
با سپاس،
-- شرمین پارسا ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMتوجه بفرمایید: تابستان سال 47 ... در همین سال ها، فروغ ... تولدی دیگر، در همین سال ها، اخوان ... زمستان، این سال ها چقدر باید به خانم پارسی پور خوش گذشته باشد، که همه ی رویدادهای خوب زندگی شان را در آن جمع کرده اند. غافل از آن که فروغ سال 45 درگذشت، اخوان زمستان را در دهه سی به چاپ سپرد. شاملو آیدا در آینه را در اوایل دهه چهل سرود. بگذریم. برای زمانه و نویسندگان کیلویی بنویسش متاسفم
-- غمخوار ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMporsidan ayb nist, rofaqa, nadaanestan-e shoma Tudehiiha ayb ast! Z
-- بدون نام ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMدو عرض کوچک با خانم پارسی پور:
-- علی امینی ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMاولا حرف به آذین به احتمال قوی برگردان تعریف معروفی از فریدریش انگلس درباره آزادی است که با برداشتی دیالکتیکی از آن می گوید: آزادی یعنی آگاهی به جبر!
ثانیا من حدود چهار سال پیش به خانه به آذین رفتم و او را که سخت تکیده اما تندرست بود، دیدم. در گفتگوی مفصل با او دیدم که همچنان به عقاید قدیمی خود پای بند است و خود را مارکسیست لنینیست می داند. از این بابت راستش هیچ خوشحال نشدم و این را تنها برای پاسداشت حقیقت می گویم.
همه چیز به کنار، من نفهمیدم که چرا به خاطر پرسشی که کردید، باید عذرخواهی کنید. پرسش به جایی است که امروز هم کاربرد دارد.
اما امیدوارم امروز دیگر اینطور فکر نکنید که:
-- مانی ب. ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PM«هميشه فکر مىکردم بايد چراغهاى راهنمایى را از سر چهارراهها برداشت و مردم را طورى تربيت کرد که خود بدانند چه زمانى بايد بايستند». چون این تصور شما از «انسان» و در نتیجه از «مردم» به واقعیت مطلقا بی ربط و نوعی توهم است.
I agree with the first comment. I don't like the Tudeh party and its activities in Iran- I think it was totally disasterous-but I also totally condemn what they did to them in prsions and all the tortures and the nasty stuff that went on. In short, those so called Stalinist style``confessions" are total rubish and it is a shame that someone like a writer, or in fact any human being for that matter, uses those terrible shamefull incindents as a proof or justification for her ideas!! If anything, I think we should just be ashamed of what we, as a society, doing to each other. I admire Mrs Parseepoor and I think she is a very talented writer, but I think should reconsider and revisit her statments in this regard.
-- بدون نام ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMporsidan ayb nist...
-- بدون نام ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMاي كاش كتابهاي پس از آزادي به آذين را هم مي خوانديد تا متوجه شويد كه او تا آخر عمر يك عدالت خواه و توده اي باقي ماند.
-- باقر ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMای کاش کمی هم در مورد استدلال هایی که زنده یاد به آذین در محور جمله «آزادى يعنى ديوارهاى مرز.» بیان کردند می نوشتید چون راستش برای شخص من این جمله کاملا گنگ و نارسا است
-- شبیر ، Sep 1, 2008 در ساعت 04:06 PMبنظر می آید که آقای شرمین پارسا از مسائل "امنیتی " و زندان و اطلاعات مربوط به حزب توده معلومات وافری دارند . ممکن ست عنایت فرمایند اگر جائی شنیده اند که سرنوشت آصف رزم دیده ، سعید آزرنگ و دکتر مهدی کیهان به کجا کشیده شد ؟
-- هرمز نبوی ، Sep 2, 2008 در ساعت 04:06 PMپیر بودند یا جوان ؟ نفوذی یا سر موضع ؟ هواداران بودند یا از اعضای پائین ؟
شکنجه هم شدند یا شکنجه کردند؟
هنوز زنده اند یا نفوذی هستند در خارج کشور؟
دوست گرامی آقای هرمز نبوی،
آیا متن نظردهی مرا درست خواندید؟
"... بسیاری از «سران گروهها»یی که دستگیر شدند (نه فقط مربوط به حزب توده) اصلاً شکنجه نشدند یا «کمتر» از هواداران و اعضای رده های پایین تر مورد آزار جسمی قرار گرفتند."
"... بعضی از سران این گروههای کوچک و بزرگ، به ویژه از میان جوانترهایشان که هنوز به قول معروف "سر موضع" بودند شکنجه یا اعدام نیز شدند."
"... رژیم سفاکی همچون حکومت ایران، حتی در آن هنگام که اوج خشونت و کشتار سیاسی بود، با افراد سالخورده برخورد ملایمتری نشان می داد." (اما نه این که حتماً آنان را نوازش کرده و مورد "شفقت و رحم اسلامی" قرار داده باشد!)
افرادی را که شما نام برده اید من اصلاً نمی شناسم اما ظاهراً شما که از آنها نام می برید بیش از من با آیشان آشنایی دارید پس لطفاً بقیه (یا دست کم مرا) را روشن فرمائید.
نمونه ای که در متن بالا نیاوردم (به حزب توده هم ربطی ندارد و شخص مورد نظر اتفاقاً پیر هم نبود) مربوط است به یکی از سران اصلی یا اعضای رده بالای سازمان «پیکار» که نام او را متاسفانه به یاد ندارم. در حسینیه ی اوین نمایش به واقع مسخره ای گذاشتند و این شخص را روی "سن" آورده وسط صحنه روی یک صندلی نشاندند تا همه او را ببینند.
او طوری نشسته بود که کف پای برهنه اش را همگی می توانستند ببینند و دریابند که (دست کم تا آن لحظه) کوچکترین آثاری از شکنجه و زدن با کابل برق و غیره دیده نمی شد. این در حالی اتفاق می افتاد که دست کم از میان افراد اتاقی که من در آن زندانی بودم تعدادی شکنجه و اعدام شده بودند (بیشتر از مجاهدین خلق و تعدادی هم از چریکهای فدائی اقلیت و نه حتی یک نمونه از اکثریت یا توده که اصلاً تعداد زیادی از ایشان هم در اتاق ما، در آن زمان خاص، موجود نبود!*) و از حاضران چند نفری هم از هواداران همان سازمان پیکار بودند. (بعد از گذشت نزدیک به سه دهه، مطمئن نیستم، اما فکر کنم آن عضو بالای پیکاری بعداً اعدام شد.)
*دستگیری گسترده اعضاء و هواداران اکثریت و توده بیشتر در سالهای آخر دهه شصت انجام شد و متاسفانه تعداد قابل توجهی از اعدامیان سال 67 نیز از میان همین افراد بود.
به هر حال، در طول "نمایش" وی نیز همچنان سر موضع بود و هرچند در نهایت ادب و خونسردی اما از جواب دادن به سوالات احمقانه و بچگانه ی لاجوردی در نمی ماند. (یادم نمی رود لاجوردی میکرفن را طوری در دست گرفته بود و دور و بر سن می چرخید و قدم می زد انگاری که شومن یک برنامه تفریحی تلویزیونی یا در یک "گاردن پارتی" در پارک شهر تهران سالهای 40 شمسی است و همین رفتار کافی بود تا آدم طرفش را خوب بشناسد!)
امیدوارم از حرفهای من در متن بالا برداشت نادرست نشده باشد. خیلی از رهبران یا اعضاء و هواداران تمامی گروهها به راستی بر موضع خود ایستادند و مبارزه کردند و جان خود را نیز همچون یک قهرمان بر سر آن گذاشتند (یا معدودی از این دسته "سر موضع" هم نهایتاً شانس آورده و آزاد شدند) اما اعتراف به شکست و اشتباه و "کژراهه" رفتن دسته ی مشخصی از اعضا و افراد رده ی رهبری حزب توده را کمتر کسی است که به یاد نداشته باشد.
(این موضوع هم نه چیزی به اعتبار آن حزب اضافه می کند نه از آن کم. در آن زمان بحرانی، تقریباً تمامی سازمانها و گروهها به اعضاء و هوادارانشان "رهنمود" داده بودند که به خاطر وخامت اوضاع، در صورت دستگیر شدن مقاومت نکرده و تسلیم شوند بلکه جان خود را نجات دهند.
البته این مطلب اخیر خود جای گفتگوی زیادی دارد به ویژه از این نظر که پرسش اصلی این است: در کشوری که تا دو یا سه سال پیش از آن اوضاع "قاراشمیش" اصلاً در جهت دیگری --درست یا نادرست-- حرکت می کرد و بسیاری از نو جوانانش به قول معروف --درست یا نادرست-- ماست خود را می خوردند و حتی بلد نبودند که واژه ی سیاست با سین نوشته می شود یا با شین و نهایت درکشان از فرهنگ، هنر یا اجتماع، محدود به گوش کردن آوازهای محزون و افسردگی آور عاشقانه یا سمبلیک و احیاناً با رنگ و بویی سیاسی از چند خواننده ی پاپ و روز ایرانی یا خارجی بود، چرا ناگهان اینهمه آدم کم سن و سال و عملاً بی شناخت و تجربه، به دلایل اجتماعی / تربیتی / روانی و محرومیتهای خاص جنسی و مانند آن باید به هواداری این یا آن گروه سیاسی تازه کار یا کارکشته در آیند!
که تا اینجایش نه تنها از نظر من (به عنوان یک آدم با گرایشهای چپ / لیبرال / ملی) بد نبود که حتی امیدوار کننده، اما چرا آخرش کار بدانجایی رسید که نباید و آنهم به آن صورت رقت بار و چندش آور؟ این را هم یادمان نرود، همانطور که اکثریت و توده ایها هم بر آن سخت پافشاری می کردند، این فقط نوجوانان و جوانان مبارز سیاسی عمدتاً از طبقه متوسط شهری در زندانها نبودند که به آن شکل تاسف بار نابود می شدند بلکه سایر نیروهای جوان ایرانی عمدتاً از روستاها و عشایر نیز به عنوان بسیجی و پاسدار و سرباز در جنگ یا نگهبانی از مرزهای پهناور کشور بطور بی رحمانه، گسترده و سیستماتیک در حال نابود شدن بوده و هنوز هم هستند.)
این نمایشهای مسخره و اغلب ساختگی حتی در سطح جهانی تا بدانجا ادامه یافت که یکی از مقامات شوروی سابق عاقبت به دیدار خمینی رفت و از اشتباهات ایدئولوژیکی (!؟) دولت مطبوع خود معذرت خواهی کرد (؟!) و "مراسم باشکوه" آن از تلویزیون پخش شد! (کاری که هنوز هم برای من معنا و مفهوم دقیق آن روشن نیست هر چند که پوشالی بودن نظام به ظاهر سوسیالیستی اما در درون صهیونیستی شوروی در همان زمان نیز دست کم بر من روشن بود و هست!)
هنگامی که در زندان اوین و در اوج کشتارهای سال 60 خود شخص لاجوردی و نوچه هایش پس از ماهها در بند نگهداشتن زندانیان (اعم از توده ای یا غیر آن) در داخل اتاقهای نیمه روشن بند به اصطلاح «آموزشگاه» اوین، بالاخره دقایق مختصری (نه روزانه که هفتگی!) برای هواخوری زندانیان در نظر گرفتند (آنهم بر اثر فشار بعضی نیروهای داخلی چون آیت اله منتظری یا بین المللی همچون سازمان حقوق بشر) یکی از شروط ضمنی این بود که زندانیان هر اتاق در زمان بسیار کوتاه هواخوری، در حیاط زندان اوین به صف شده و حتماً سرود "خمینی ای امام" را با صدای بلند بخوانند.
دست کم در اتاقی که من محبوس بودم، هواداران اکثریت و توده که در این هنگام تعدادشان روز به روز در حال افزایش بود، از روی سیاست مماشات و همکاری (که قابل درک هم بود) از این پیشنهاد استقبال و حتی سایرین را که مقاومت نشان می دادند تشویق به همراهی می کردند. نتیجه آن که دست آخر امثال من که به هیچکدام از این گروهها تعلق نداشته و بیشتر به صورت اتفاقی (همچون خیلی های دیگر!) سر از زندان سیاسی (!) در آورده بودند عطای هواخوری "اجباری" را به لقایش بخشیدند و مجبور به ماندن در اتاق و محروم شدن از نور خورشید به مدت هفته ای نیم ساعت یا اندکی بیشتر شدند! (این را هم البته باید از همان مسئولان بی رحم زندان سپاسگزار باشم که این اجازه را داده بودند که هواخوری اجباری نباشد و گرنه ...! سرود اجباری هم مدت کوتاهی بعد به دلیل کم استقبالی از اجباری بودن افتاد و بازی فوتبال میان زندانیان و زندانبانان جای آن را گرفت! به سلامتی من و امثال من هم به هواخوری برگشتیم و از آفتاب کمرنگ زمستانی بهره مند شدیم. نکته: چرا "برادران" اکثریت و توده از چنین "اجبار" نه چندان محکمی تا آن حد استقبال می کردند؟ پاسخش را احتمالاً همان معدود افراد راستین و بی باکی از این دو گروه که شکنجه و اعدام شدند خواهند داد؟)
مسلماً کمتر کسی منکر حقانیت و صداقت مبارزان سیاسی (از هر نوع و با هر گرایش و در هر کجای دنیا) است، به ویژه آنان که به عقاید خود ایمان قلبی و باطنی داشتند و دارند و هواداران یا اعضاء و کادر رهبری حزب توده نیز از این قائده مستثنی نیستند. (یادمان نرود که حزب توده و اصولاً کمونیستهای طرفدار شوروی در سراسر دنیا، از اولین سازمانهای متشکل سیاسی "چپ" در تاریخ معاصر پس از قرن بیستم محسوب می شوند و کسی منکر این "ویژگی" نمی تواند باشد. تاثیر مبارزات این گروهها، صرفنظر از اشتباهات طبیعی و ناگزیر اینگونه مبارزات، در درازمدت حتماً دارای تاثیری نهایتاً مثبت بوده و خواهد بود به ویژه هنگامی که برهه ی زمانی این مبارزات و گرایشهای معمولاً خشونت بار همگانی را نیز در نظر بگیریم.)
این اما تنها یک نظر کلی است و در دوران بگیر و ببند و بکش آن زمان، تقریباً هیچ گروهی سازگاری عقیدتی با گروه های دیگر که نداشت هیچ، حتی در مواردی از لو دادن و آزار یکدیگر به روشهای گوناگون خودداری نمی کردند. (و همین نبود یگانگی و همکاری در میان این گروههای مخالف با جمهوری اسلامی از دلایل عمده ی شکست آنها و از بین رفتن اینهمه نیروی عمدتاً جوان و سالم و مفید آنهم به آن شکل غم انگیز و غیر انسانی بود که تا امروز هم متاسفانه ادامه دارد. البته در ایران، همچون خیلی جاهای دیگر، جوانکشی و پسر کشی و حق کشی، یک "سنت شریف" و دیرینه ی آریائی است که از آب و رنگ و دلنگ و دولونگ آئینی و مذهبی و آسمانی ویژه ای نیز برخوردار است بحمدالله!)
همکاریهای جناح راست اکثریت و حزب توده، دست کم به صورت عام اگر نه خاص، با جمهوری اسلامی و بر علیه سایر گروهها امری روشن است که همگان از آن مطلع هستند و البته که تعداد قابل توجهی از اعدامیان و شکنجه شدگان حتماً از میان هواداران این دو گروه نیز بوده اند. جمهوری اسلامی و ماهیت مزورانه ی آن بر همگان روشن است و این بیشتر ساده لوحی مبارزین یا حتی هواداران آن را می رساند که اینگونه برّه وار با گرگ برخورد کردند یا شاید هنوز هم می کنند.
آیا انقلاب دیگری، به ویژه از نوع "خلقی" و "خونین" آن در تاریخ سراغ دارید که سرنوشت بیشتر مبارزان راستینش چیزی به جز این بوده باشد و واقعاً با صلح و دوستی و آرامش به نتیجه هایی مثبت و ترجیحاً دراز مدت نیز رسیده باشد؟ اگر نمونه ای هست، شما لطف کرده و به ما نشان دهید.
«مادر انقلاب ابتدا فرزندان برحق خود را می خورد!»
با سپاس،
-- شرمین پارسا ، Sep 4, 2008 در ساعت 04:06 PM