رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > داستانهایی به سبک پاورقی | ||
داستانهایی به سبک پاورقیشهرنوش پارسیپور
امروز درباره کتاب جالبی برای شما صحبت میکنم که اخیراً فرصت خواندن آن را پیدا کردم. نویسنده آن را در سال ۱۳۷۶ به من داده و امضای او در دالاس تگزاس است، ولی تا آنجا که میدانم، من در سال ۱۳۷۶ به دالاس تگزاس سفر نکردم. بنابراین احتمالا کتاب را ایشان برای من فرستاده است. چون کتابهایی که من نخواندم، روی هم قرار میگیرد و متاسفانه تکلیف آنها برای من روشن نیست که خود نویسندگان به من دادند یا با پست آمدهاند. مهوش نوابی در این کتاب نشان میدهد که خانمی است علاقهمند به ادبیات و استعداد شعر دارد. البته ایشان نه فقط از اشعار خودش، بلکه از اشعار شاعران بسیاری استفاده کرده تا این مجموعه را زینت ببخشد. چون کتاب را تواما با داستان و شعر پر کرده و از این جهت کتاب او شبیه به کتابهای قدیمی ایرانی که معمولا داستان و شعر با هم بوده، میشود. در عین حال چاپ و نوع کتاب نشان میدهد که نویسنده پشت و پناهی ندارد و خودش ظاهرا ناشر کتاب خودش است، چنانچه در متن کتاب هم میآید که ناشر خود نویسنده است. کتاب را ناشر حرفهای منتشر نکرده است، بلکه شخصی است. ظاهرا خودش پای کامپیوتر نشسته، متنی را زده و بعد ترتیب چاپ آن را داده است. داستانهای مهوش نوابی و کمپ که گویا شوهر آمریکایی ایشان است، قبلا به صورت پاورقی در یکی از نشریات دالاس تگزاس منتشر شده است. من برای اینکه شما با روح این کتاب و نحوه قصهنویسی آن آشنا بشوید، یکی از اشعار مهوش نوابی و کمپ را برای شما مینویسم؛ البته نه همه شعر را. تا جایی مینویسم که دستمان بیاید که با چهجور نویسندهای روبهرو هستیم. اسم این شعر «بیمار دل» است: دل من مدتی است بیماره و به هرحال شعر همینطور ادامه دارد. داستانهای این مجموعه هم بسیار شبیه به این شعر هستند. یعنی نویسنده داستانهایی مینویسد که اغلب در پایان آن خواهر و برادری که همدیگر را نمیشناسند، یکدیگر را پیدا میکنند. یا شخصیتهای دیگری که به نحوی از هم جدا شدند و بعد در آخر کتاب معلوم میشود که خواهر و برادر هستند یا خانواده نزدیک هستند و در اثر ازدواجهای غیررسمی یا اینها بهوجود آمدند، همدیگر را پیدا میکنند. مهوش نوابی ظاهرا از ایرانیهایی است که خیلی خوب در آمریکا جا افتاده و زندگی آمریکایی را دوست دارد. او طوری که کتاب را مینویسد که انسان باور میکند که در مقطع انقلاب اسلامی برای انسان چارهای جز این نبوده که از کشور خارج بشود و خودش را به محیط بازتر و به اصطلاح روشنتری برساند. این روشی است که او در این کتاب نشان میدهد. برای آشنایی بیشتر با این سبک نوشتاری که میشود به آن گفت «سبک پاورقی» به اصطلاح داستان را طوری پیش ببریم که اگر در این شماره تمام نشد، خواننده آن را در شماره بعدی دنبال کند. بهطور معمول داستان موضوعات عجیبی را در برمیگیرد، برای اینکه این پاورقینویسی در حالت عادی زندگی کمتر اتفاق میافتد. یکی از این داستانها مثل «ساغر و پیمانه» داستان خانمی است به اسم عسل که از وقتی خودش را شناخته عاشق پسر عمویش عرفان بوده، آنها با همدیگر ازدواج کردند، همانطور که به قول معروف عقد دختر عمو پسر عمو در آسمان بسته شده است. بعد عرفان به انگلستان رفته و در انگلستان حوادثی رخ داده که ما در اول داستان متوجه نمیشویم. بالاخره زن و شوهر طبق معمول داستانهای این کتاب به دلیل جمهوری اسلامی از ایران فرار میکنند و به آمریکا میروند. در آمریکا به خانواده دیگری برمیخورند که بچهای را به سرپرستی قبول کردند و بعد طی یک مراسمی متوجه میشوند که این بچه نمیتوانسته مال این خانواده باشد. چون خانواده مو طلایی و چشم روشن هستند و بچه یک کم پوستش تیره است و نشان میدهد که شرقی است. بالاخره در آخر معلوم میشود وقتی عرفان در انگلستان بوده در یک شب مستی و بدون اینکه خودش بداند و اصلا اطلاع داشته باشد، ماجرایی با یک خانم جوانی داشته که در خانهاش کار میکرده که بعد محصول این جریان یک کودک است که طی یک حوادث محیرالعقولی از ایران به مکزیک پرتاب میشود. آن دختر در مکزیک مورد حمایت ایرانی قرار میگیرد، ولی چون حامله بوده است آن ایرانی هم از خانه بیرونش میکند. زن جوان با دربهدری از بین میرود، ناپدید میشود و بچه او را خانوادهای به فرزندی قبول میکنند. پس در نتیجه این خانواده، یعنی عسل و عرفان متوجه میشوند که دخترشان یک خواهر پیدا کرده است؛ خواهری که قبلا او را نمیشناختند. مسایلی عجیب در داستانهای مهوش نوابی رخ میدهد که افراد در یک کشوری به بزرگی آمریکا، مثلا با سه ساعت فاصله زمانی که از شرق تا غرب آمریکا داریم، همیشه طوری داستان میچرخد که قهرمانانی که با هم خویشاوند هستند، مثل خواهر و برادر، در کنار هم قرار میگیرند. ضمن اینکه وقتی مهوش نوابی داستان مینویسد ما متوجه میشویم که احتمالا زنان زیادی میآیند و سرگذشتهایی را برای او تعریف میکنند و او با استفاده از سرگذشت زندگی این خانمها و یک چاشنی از قبیل این ازدواجهای غیرعادی که بچههای نامشروع را بهوجود میآورند، این داستانها را کش میدهد و برای ما جالب میکند. یعنی به اصطلاح باعث میشود که ما داستان را دنبال کنیم و ببینیم چه اتفاقی میافتد. این نویسنده خودجوش کار میکند، یعنی علاقهمند به نوشتن است و دائما هم مینویسد و خودش هم مشوق خودش است. به نظر میآید بیشتر از هر کسی خودش را تشویق به نوشتن میکند و کارش را خودش با زحمت خودش چاپ میکند. برای همین من متوجه شدم که بایستی جایی در رادیو زمانه راجع به این کتاب صحبت کنم. چون از یک جهاتی از نظر جامعهشناسی اجتماعی ایران بسیار قابل تامل است. انسانهایی که موضوعات کشآمده و پیشآمده را در ذهنشان میپرورانند و با علاقهمندی دنبال میکنند. به هرحال در داستان دردناک دیگری، مادری را از فرزندش جدا میکنند و آن فرزند را یک خانواده آمریکایی به فرزندی قبول میکند و بعد دوباره طی چرخشهای عجیبی که داستان پیدا میکند، باز این مادر و فرزند همدیگر را پیدا میکنند. این داستانها یعنی این موجودات گمشده که یکدیگر را پیدا میکنند، دستمایه و موضوع اصلی کار مهوش نوابی و کمپ است که به نظر میرسد زن شاد و خوشبختی است. در یکی از داستانها خودش را در کنار شوهرش توصیف میکند و ما احساس میکنیم که به شدت از بودن در دالاس، از آمریکایی بودن و شوهر آمریکایی داشتن و زندگی در محیط آمریکا شاد و خرم است. او شیفتگی دارد برای نوشتن و این نوشتن را ادامه میدهد. چند خانم دیگر من میشناسم در حوزه ایران که الان اسم آنها در خاطرم نیست، ولی آنها هم به نحوی شبیه مهوش نوابی و کمپ مینویسند و داستانهای جالبی را بهوجود میآورند که معمولا در حول عشقهای ممنوع و فرزندان نامشروع میگردد و اینها که در یک چرخشی همدیگر را پیدا میکنند و در کنار هم زندگی شاد و خرمی را شروع میکنند. به هرحال من به خانم مهوش نوابی و کمپ امیدوارم و برایشان آرزوی شادمانی میکنم. امیدوارم که ایشان کارش را به همین شکل ادامه بدهد. در انواع ادبی که ما داریم، اشکالی ندارد که یک نوع ادبی به این شکل هم داشته باشیم. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
As usual Mrs. Parsi pour writing non sense. I don't know since when she became a critic. She does not have any expertise and does not know what she is talking about.
-- بدون نام ، Jul 11, 2008 در ساعت 04:30 PMشهرنوش عزیز،
-- مهوش نوابی ، Jul 12, 2008 در ساعت 04:30 PMبا درود فراوان و تشکر از نقدی که بر کتاب "زن و قصه های غربت" من نوشته اید به نظر می رسد که تنها خودم نیستم که مشوق خودم هستم شما نیز مرا تشویق کرده اید ، به علاوه در مورد من همه چیز را خوب احساس کرده اید جز این که هدف و دستمایۀ اصلی من از نوشتن این داستان ها نشان دادن ظلم و ستمی بوده است که از طرف همسر ، پدر ، برادر و حتی افراد مذکر خانواده بر زن ایرانی رفته و می رود.
من در کنفرایس زنان 1386در واشنگتن شما را دیدم و کتاب را به شما دادم اما گفتید چون به آلمان می روید بهتر است آن را به آدرستان در آمریکا پست کنم.
شهرنوش جان،
من با کمال میل و صمیمانه از شما دعوت می کنم که سفری به شهر ما دالاس بکنید. بد نیست بدانید که ما هم سن هم هستیم و حدود چهل و چند سال پیش هر دو همزمان در مسابقۀ داستان نویسی اطلاعات بانوان شرکت کردیم که من هنوز جایزۀ آن را در اینجا با خود دارم . در کنفرانس زنان برکلی هم که دوباره یکدیگر را دیدیم بنابراین با هم غریبه نیستیم . خوشحال می شوم که در دالاس میزبانتان باشم، درضمن من هم کتابهای شما را خوانده ام.
احتمالاً ممکن است نقد و نظر ی را که در مورد کتابم نوشته اید برای چاپ به مجله ای که در دالاس منتشر می شود بدهم ؟ آیا از نظر شما اشکالی دارد ؟ من خودم هم نقدی بر آن نوشته و هدف اصلیم را از هریک از داستان ها بیان کرده ام که در شمارۀ اخیر مجلۀ پرستو به چاپ رسیده است.
امیدوارم که دعوت مرا جدی و خالصانه بگیرید.
قربان شما مهوش
خانم نوابى،
از دعوت شما سپاسگزارم و مزاحم شما خواهم شد.
-- شهرنوش پارسى پور ، Jul 12, 2008 در ساعت 04:30 PMفكر نمى كنم راديو زمانه با چاپ اين مقاله در نشريه ديگرى مخالفت داشته باشد.
شما در اطلاعات بانوان جايزه را برديد، اما سر من بى كلاه ماند و جايزه اى به من داده نشد.
سلام مرا به همه دوستان تكزاس برسانيد.