رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ تیر ۱۳۸۷
گزارش يک زندگى - بخش شصت و هشتم

بچه‌دار شدن یا نشدن، مسأله این است

شهرنوش پارسی‌پور

Download it Here!

«پارتو»، جامعه‌شناس ایتالیایی طرفدار اشراف بود و علمش را به گونه‌اى تفسیر مى‌کرد که به نفع اشرافیت تمام شود. اما دست بر قضا او کاشف قانونى است که با عنوان «سیر دورانى نخبگان» شناخته مى‌شود.

پارتو کشف کرده بود که اشراف هرچه از نردبان طبقات اجتماعى بالاتر رفته و به رفاه بیش‌ترى مى‌رسند، تمایل‌شان به بچه‌دار شدن کم‌تر مى‌شود. «رفاه با خود» احساس لذت‌جویی را به همراه مى‌آورد که با احساس پدر و مادر خوب و مسؤول بودن، در تناقض است.

طبقات برتر اجتماعى در عین حال داراى حالتى صلح‌جویانه مى‌شوند و عصبیت خود را از دست مى‌دهند. در همان حال زنان میدان گسترده‌ترى براى حرکت و تکاپو پیدا مى‌کنند. این در حالى است که گروه‌هاى فقیر اجتماعى در رویاى آن که حداقل یکى از فرزندان‌شان به مدارج عالى برسد، صاحب بچه‌هاى زیادى مى‌شوند.

فقر و بچه زیاد باعث مى‌شود که نمونه‌هاى متعالى انسانى در میان فقیران با تمام قوا بدوند تا به مرحله اشرافیت برسند. اگر شرایط طبقاتى را روى یک ساعت تنظیم کنیم، برترین طبقه در جایی نزدیک به ساعت دوازده قرار مى‌گیرد. یعنى در اوج است و اما در هرلحظه امکان سقوطش وجود دارد. این در حالى است که بچه‌هاى مردم از طرفى که شماره‌هاى ساعت بالا مى‌رود در حال اوج گرفتن هستند.

پارتو که طرفدار اشراف بود، متوجه شد که هر نوع اشرافیتى در آخرین تحلیل در برابر رشد طبقات فقیر اجتماعى، محکوم به زوال و سقوط است. او به اشراف توصیه مى‌کند که تا مى‌توانند بچه‌دار شوند و جلوى رشد بچه‌هاى مردم را بگیرند...

امروزه شاید بتوان گفت که سیر دورانى نخبگان پارتو مسیر تازه‌اى یافته است. در حالى که مردمان جامعه‌هاى اروپایی و امریکا به دلیل رفاه، صرف‌نظر از آن که در کدام طبقه اجتماعى قرار دارند، رقم بچه‌هاى خود را کنترل مى‌کنند و گاه وضعى به وجود مى‌آورند که جمعیت جامعه‌شان رو به قهقرا مى‌رود، تا جایی که همانند مورد فرانسه، دولت مردم را تشویق به بچه‌دار شدن مى‌کند، اما در جامعه‌هاى عقب‌مانده یا عقب نگه داشته شده، رشد جمعیت از گستره بسیار زیادى برخوردار است.

در نتیجه، امروز دیگر صحبت از این که بچه‌هاى طبقات غنى جاى خود را به بچه‌هاى طبقات فقیر مى‌دهد، جاى خود را به این حالت اجتماعى جدید داده که بچه‌هاى جامعه‌هاى فقیر و عقب نگه داشته شده در یک حالت حمله به سوى جامعه‌هاى پیشرفته هستند.

در اینجا ناگهان مسئله مهاجرت داراى معناى تازه‌اى شده است. اما چه در یک جامعه و در درون تضادهاى طبقاتى یک جامعه و چه در مقایسه یک جامعه فقیر با یک جامعه غنى، باید پذیرفت که بچه‌هاى خانواده‌هاى پر اولاد در نوعى جهنم زندگى مى‌کنند.

مثلا براى من جالب است بدانم که اسامه بن لادن که گویا صاحب چهل خواهر و برادر است، چه تصورى از زندگى داشت اگر که شمار خواهران و برادرانش از چهار تن تجاوز نمى‌کرد؟ اگر رشد جمعیت ناگهان جمعیت عربستان را چند برابر نکرده بود، آیا همین نسبت عصبیت در این جامعه به چشم مى‌خورد که امروز و در رابطه با عملیاتى که با عنوان تروریسم معروف است، به چشم مى‌خورد؟

من بارها و بارها به این فکر کرده‌ام که چه عاملى باعث مى‌شود که عرب‌ها دائم در رابطه با حفظ کیان خود حالت جنگندگى داشته باشند؟ سرزمین‌هاى پهناورى در اختیار اعراب است و با این حال آنان به‌طور دائم دچار حالت نارضایتى هستند.

البته باز کردن این مسئله کار ساده‌اى نیست و باید از هرسو و نقطه نظرى مورد بررسى قرار گیرد، اما بدون شک رشد انفجارى جمعیت در بخش فقیر آن و در ایران یکى از عوامل اصلى انقلاب اسلامى است. تمام کودکى و جوانى من با این شعار گذشت که بچه‌هاى مردم فاقد امکانات بهداشتى هستند. کمونیست‌ها از عوامل اصلى گفت‌وگو در این باره بودند.

سیاست دولت‌ متوجه توسعه بهداشت در میان مردم فقیر بود، اما هیچ‌کس به عقلش نرسید که راه جلوگیرى از تولید مثل را هم به جامعه بیاموزد، مگر در اواخر حکومت شاه که سیاست اولاد کم‌تر خانواده خوشبخت‌تر در دستور کار قرار گرفت، که این شعار نیز مورد انتقاد گروه‌هاى سیاسى چپ و مذهبى بود.

مائوتسه دون گفته بود مردم یعنى ثروت حقیقى. او موفق شد با دادن این شعار جمعیت سیصد میلیونى چین را به هفتصد میلیون نفر توسعه دهد که تا رهبران چین بیایند و متوجه شوند که چه بلایی به سرشان آمده، جمعیت از مرز یک میلیارد نفر گذشت و به یک میلیارد و دویست میلیون رسید. نتیجه آن که دولت چین شمار بچه‌ها را به یک نفر محدود کرده و چون تمام چینى‌ها پسر مى‌خواهند، دختران‌شان را سر راه مى‌گذارند و یا خیلى ساده آنها را سربه نیست مى‌کنند.

در آینده نزدیک، چین به جامعه پیرسالى تبدیل خواهد شد که رقم مردانش چند برابر زنان آن است و چون در آن حالت نیز بر سر تصاحب زنان میان مردان اختلاف خواهد افتاد، باز هم زنان وجود نکبت‌زایی خواهند داشت.

در ایران، اما جمهورى اسلامى اعلام کرد که سیاست کنترل موالید طرحى غربى است و هدفش محدود کردن جمعیت مسلمانان است. نتیجه آن که در زمان کوتاهى جمعیت سى و پنج میلیونى ایران از هفتاد میلیون نفر متجاوز شد. بخش محدودى از این جمعیت که دست بر قضا خلاق‌ترین بخش آن نیز بوده دود شده و به هوا رفته و در کشورهاى مختلف جهان پراکنده شده است.

آن بخش دیگر که در ایران باقى مانده، دائم در احساس فرار دست و پا مى‌زند و حالا فرار نیز به سادگى ممکن نیست. پس ما به‌طور دائم رودررو با جامعه‌اى هستیم که ناراضى است و عذاب مى‌کشد و در جستجوى یک راه‌حل نوین است.

از آنجایی که فیلمنامه حرکات تروریستى به انتهاى خود رسیده و امکان عملیات انتحارى روزبه‌روز کم‌تر مى‌شود و از آنجایی که مهاجرت کردن نیز روزبه‌روز مشکل‌تر مى‌شود، راهى که پیش رو قرار مى‌گیرد، کنترل جمعیت است. به گونه‌اى که بى آن که جامعه همانند مورد چین پیر سال شود و در عین حال کمر به قتل دختران ببندد، شمار اولادان محدود شود.

من در سال‌هاى شوهردارى متوجه بودم که وقتى یک خانواده داراى یازده اولاد است، چگونه مشکل پرکردن شکم بچه‌ها، پیدا کردن کار براى آنها، ایجاد امکانات تحصیلى و دیگر امکانات تا چه حد مشکل است. اما در آن لحظه باور نمى‌کردم که این مشکل رشد جمعیت مى‌تواند ابعادى چنین ترسناک پیدا کند، تا آن‌جا که بافت جامعه را از پایین تا بالا تغییر بدهد.

انقلاب اسلامى نه یک انقلاب صنعتى بود و نه یک انقلاب سیاسى، بلکه انقلاب جمعیتى بود که برحسب قانون سیر دورانى نخبگان پارتو کوشیده بود، طبقات مرفه را که شمارشان نیز زیاد نبود، دور بیندازد و بچه‌هاى جدید را جانشین آنها کند.

از پس از این انقلاب است که دائم دارم مى‌بینم آن آقاى بااستعداد و فهمیده که بسیار چیزها را مى‌دانست، رفت تا این نوجوان با استعداد که چیزى نمى‌داند جانشین او بشود و سال‌ها ناشیانه در مقام شخصیتى بنشیند که بر حسب قاعده مى‌بایستى پانزده سال بعد صاحب این مقام مى‌شد، یعنى زمانى که همه چیز را آموخته بود.

آشى که به این ترتیب پخته شد، چنان شور و گاهى بى‌نمک بود که به ضرب حجاب اجبارى زنان تا این لحظه در حلق همه فرو رفته است. کسانى که شعار حجاب اجبارى را علم کردند به خوبى مى‌دانستند زنان زیادى به همراه خانواده‌های‌شان از کشور خارج خواهند شد و جا را براى آنها باز خواهند کرد.

و این روزها دو رمان جدید خواندم که در سوئد نوشته شده‌اند. هر دو رمان به مشکل ویژه‌اى مى‌پردازند: اختلاف شدید زنان و مردان ایرانى مقیم این کشور. زنانى که دیگر تحمل زورگویی مردان را ندارند و مردانى که نمى‌دانند با زنان‌شان چه بکنند. این نیز سایه‌اى است که تمدن صنعتى بر سر زنان و مردان ایران و جهان سوم انداخته است.

هنگامى که به رفاه مى‌رسى مسئله آزادى حقیقى زن و مرد نیز مطرح مى‌شود. در حقیقت بخش اعظم کوشش پدر سالار عرب در جهت انجام فعالیت‌هاى تروریستى جلوگیرى کردن از تغییر موقعیت زنان است. پس زنان را مصنوعا وادار به داشتن اولاد زیاد مى‌کنند تا سرشان گرم بچه‌دارى باشد و سپس اولادهاى زیادى خود را به مصاف جهان مى‌فرستند تا از شرشان راحت شوند و این بار روشن نیست چه ارزشى بناست جانشین ارزش تحت فشار بشود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

واژه ی چرخه به جای سیر دورانی مناسب تر است و نظریه ی پارتو هم در فرهنگ سیاسی به چرخه ی نخبگان برگردانده شده است.

-- مهشا ، Jul 7, 2008 در ساعت 04:43 PM

خانم پارسی پور عزیز
ضمن عرض سلام و خسته نباشید چرا قسمت 48 از گزارش یک زندگی شما روی آرشیو زمانه نیست

-- علی ، Jul 8, 2008 در ساعت 04:43 PM

جناب على،

برنامه شماره ٤٨ راديو زمانه اختصاص داشت به بررسى مسئله استفاده از عقب مانده هاى ذهنى در فيلم هاى پورنو گرافيك. از آنجائى كه برنامه ٤٧ نيز به همين موضوع اختصاص داشت و سر و صداى زيادى به پا كرد صلاح چنين ديده شد كه اين برنامه پخش نشود.

-- شهرنوش پارسى پور ، Jul 8, 2008 در ساعت 04:43 PM

khanoome parsi poor man bad az khoondane nazarate hsoma va bakhshi az zendeginamatoon vagheanshifteye shoma shodam va kheili tamayol daram ke az ebteda zendeginameye shoma ro motale'e konam . aghe momkene befarmaied chetori mitoonam be bakhshaye ghabli dastresi dashte basham

-- maryam koliaie ، Jul 9, 2008 در ساعت 04:43 PM

خانم پارسی پور عزیز،
زیبا ولی نامرتب مینویسید. آخرش هم که دایی جان ناپلئونی شده بود. چرا؟

-- احسان ، Jul 10, 2008 در ساعت 04:43 PM

ایران که بودیم
در و همسایه وفامیلی بود که پشتش حرق بزنیم ، بحث کنیم ، دعوا کنیم و بالاخره پادرمیانی کنیم و آشتی کنیم ...
اینجا باید همه کاسه و کوزه ها را زن و شوهر سر هم بشکنند. اینه که آمار طلاف بالا میره
اینها از عواید پیشرفته یا خودبینی و خود خواهی... بحثی است فلسفی تا دایی جان ناپلئونی ....
اامیدواریم این بحثها را خانم پارسی پور ادامه بدهند
با همان دید زیبا و فیلسوفانه خودشان
برقرار باشید

-- مینا ، Jul 11, 2008 در ساعت 04:43 PM

نمیدانم آن قصه روستایی را که میخواست ترقی کند شنیده اید یا نه؟
آنها برای پیشرفت به این نتیجه می رسند که به توصیه کسی که از شهر آمده فورباغه (که در ان روستا بسیار بود) را شکار کنند و بفروشند تا خرج پیشرفتشان کنند.... از این راه به پول کلانی می رسند ولیکن با رفتن فورباغه ها پشه ها بسیار می شوند...
در نهایت بعد از بحث بسیار بر سر این که پول را چگونه خرج کنند به این نتیجه می رسند که این پول را باید بدهند تا از شر پشه ها خلاص شوند.
بشریت همه پیشرفت کرده و دکتر و دوا در دسترس است و رشد جمعیت برآمد آن می باشد،
این عواقب یا مزایای پیشرفت و متمدن شدن است؟

-- بدون نام ، Jul 11, 2008 در ساعت 04:43 PM

خانم مريم كليائى،
براى خواندن بخش هاى قديمى تر بايد به آرشيو راديو زمانه رجوع كنيد.

-- شهرنوش پارسى پور ، Jul 12, 2008 در ساعت 04:43 PM

خانم پارسی پور، گفته اید: "... پس زنان را مصنوعا وادار به داشتن اولاد زیاد مى‌کنند تا سرشان گرم بچه‌دارى باشد و سپس اولادهاى زیادى خود را به مصاف جهان مى‌فرستند تا از شرشان راحت شوند ..."

حرف درستی است اما تنها عربها نیستند که این کار را می کنند، ایرانیها و اروپائیها و آمریکائیها و بقیه (و این اواخر حتی اسرائیلیهای نه چندان پر جمعیت اما کم جا) نیز همین کار را می کنند.

ایران به راستی اما به نسبت گستره ی پهناور خود بسیار کم جمعیت است. جمعیت ایران، اگر که یک سامانه ی درست کشوری هم بتواند آن را اداره کند تا بیشتر چیزها ترجیحاً به هنجار باشند، جای دارد تا در طول یک یا دو دهه ی آینده، دست کم به صد میلیون و حتی بیشتر برسد.

می پذیرم اما که کیفیت الزاماً از کمیت نمی آید اما این از مواردی است که جمعیت بیشتر می تواند - به شرطی که کشور درست اداره شود و همگان از رفاه نسبی برخوردار باشند - به نفع یک جامعه باشد.

-- شرمین پارسا ، Jul 13, 2008 در ساعت 04:43 PM

شرمين پارسى گرامى،

ايران كشور كم آبى ست و رشد جمعيت تضادهاى درونى جامعه را بيشتر خواهد كرد. البته بوده اند نظريه سازانى كه جمعيت يا مردم را "ثروت"تلقى كرده اند و باعث گرفتارى زيادى شده اند. مائوتسه دون از اين دسته است. او گفت كه ثروت حقيقى چين مردم هستند و مردم را تشويق به بچه دار شدن كرد. ناگهان جمعيت سيصد ميليونى چين تركيد و شد ششصد ميليون، بعد به سرعت شد هفتصد ميليون، بعد به سرعت شد يك ميليارد و امروز به يك ميليارد و دويست ميليون رسيده است. رهبران چين در چند نسل گذشته كوشش فراوانى براى جلوگيرى از رشد جمعيت به عمل آورده اند. از جمله چينيان مجبورند در سنين بالا ازدواج كنند.آنها فقط مى توانند يك بچه داشته باشند و از آنجائى كه هر چينى پسر مى خواهد دخترها را سر راه مى گذارند، يا در بيمارستان گذاشته و فرار مى كنند و يا به راحتى آنها را مى كشند.حالا بخش اعظم نسل جوان چين پسر است و در آينده رشد پسران بسيار بيشتر از دختران خواهد بود، معنى ساده اين حرف اين است كه جمع قابل ملاحظه اى از مردان چينى شانس ادواج را از دست مى دهند. در اين حالت هزاران حادثه ممكن است رخ بدهد كه يكى از انها اين خواهد بود كه يك زن چند شوهر داشته باشد!! همانطور كه در تبت وجود دارد. اين تازه بهترين راه حل است، چون ممكن است مردان چينى براى به دست آوردن زن به جوامع دور و بر خودحمله كنند.
به راستى چه نيازى هست كه جمعيت ايران به صد ميليون برسد؟ همين الان جمع كثيرى آرزوى مهاجرت دارند. هرسال حدود ٤٢٠٠ دانشجو خودكشى مى كنند كه سه چهارم آنها زنان هستند. آيا بهتر نيست به جاى رشد جمعيت بكوشيم شرايط رفاه و آسايش را براى جمعيت فعلى فراهم كنيم؟

-- شهرنوش پارسى پور ، Jul 14, 2008 در ساعت 04:43 PM