رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > یک ایرانی چگونه به فضا میرود؟ | ||
یک ایرانی چگونه به فضا میرود؟شهرنوش پارسیپور
این برنامه را من به نویسنده مقیم ایرانی مقیم سوئد، آقای مرتضی محمودی و رمان ایشان «چند تموکانی در فضا» اختصاص دادهام. این رمان جالبی است که این نویسنده سعی کرده بر مبنای ادبیات علمی - تخیلی (که من اسم آن را داستان دانش گذاشتهام) بنویسد. در این داستان نویسنده سعی میکند که نشان بدهد که یک ایرانی قرار است برود به فضا، چه طوری میرود. و این خیلی طنز جالبی است. داستان حول و محور شخصیت آقایی به اسم بهمنیار میچرخد. بهمنیار علاقهمند است به سوئد مهاجرت بکند و از دوستان او که همین افراد و مرتضی محمودی یکی از آنها است، کمک میخواهد. اینها او را به شوخی سوار یک سفینه میکنند. سفینه احتیاطاً یک کشتی کوچک بادبانی محلی در جنوب است و بعد ناگهان کشتی به فضا پرتاب میشود و در فضا هست که اینها تجربیات مختلفی میکنند. البته تم و دستمایه داستان جالب است و میتواند نظرگیر باشد. مشکلی که من با آن داشتم، تکرار مسائل بود. یعنی همیشه در یک چرخه ساده ای این داستان میچرخد. یک غذاهایی را افراد میخواهند و دائم تکرار میکنند که میخواهند. داستان نمیچرخد و حوادثی را ایجاد نمیکند که خواننده را بکشد و به دنبال خودش ببرد. مثل داستانهای علمی - تخیلی که غربیها میسازند، نیست. بلکه خیلی نمونه ایرانی آن است که البته در انتهای داستان این حادثه رخ میدهد و این تموکانیها (تموکان یک محلهای است در بوشهر) با سفینه پیشتازان فضای آمریکاییها یا فدراسیون زمین که سریال بامزهای است، برخورد میکنند. آنها هم اینها را دستگیر میکنند و با خودشان به سفینهشان میبرند. بعد البته آنها را آزاد میکنند و داستان ادامه پیدا میکند در همین روند و میرود جلو. کتاب به تمامی با لهجه بوشهری نوشته شده است. گویش بوشهری و این نظر خواندن آن خیلی بامزه است. منتها اگر کتاب بخواهد ترجمه بشود، من نمیدانم چه اتفاقی برای آن میافتد. در صفحه ٣٢ سرفصلی است که میگوید: «برای چه جابرو به او اخطار میکرد کسی با خود تلفن همراه نداشته باشد. رحمان چراغ قوهات را یک لحظه میدهی. چهات است. رحمان لحظهای مترصد این ماند که شاید کار خوبی نکرده بود. با خود چراغ قوه آورده بود. اما من فکر میکردم از همه وقت بیشتر به درد میخورد. هیچ بیرون که معلوم نیست که چه خبر است چی نیست که چراغ قوه بخواهد روشنش کند. بشود دیدش. اما من چراغ قوه را برای چیز دیگری میخواستم. میخواستم حس کنجکاوی خود را با آن فروبنشانم. اینهاش. هندونه است. رحمان زود چراغ قوه را از دست من قاپید و انداخت زیر کرسی. در همین موقع هم صدای زنگ ریزی شنیده شد. رحمان گفت: فقط تخمک و بنک این چیزها بخرد. هندونه را هم خریده. معلوم بود پول داده بود خرید کند. دیگر هیچ شکی باقی نمانده بود. صدای زنگ دوباره شنیده شد. چند بار. وقتی حواس همه متوجه آن شد که آقای بهمنیار دست کرد جیب بغل کاپشن سیاهش چیزی درآورد برد بغل گوشش و بعد مشغول گپ زدن شد ...» به هرحال روش نثر این داستان همین شکلی است که دیدید. در عین حال در نقشهایی نویسنده بازی میکند که زمانی سیاسی بوده و وابسته به گروههای چپ. چنین به نظر میرسد که مرتضی محمودی از دسته نویسندگانی است که اندیشههای چپی را یا حداقل اندیشههای وابسته به یک حزب معین را واگذاشته است و به روند دیگری در زندگی بازگشت کرده است. یعنی سعی میکند فضای دیگری برای خودش بسازد. اینطوری است که خود و دوستانش را به فضا پرتاب کرده و این نکته جالبی است. من در همین اواخر یک رمان دیگر به اسم دوردستهای مبهم از محسن نكومنشفرد خواندم که آن هم از سوئد بود که در آنجا شما با یک چپگرای ایرانی روبهرو هستید که به شدت در رنج و عذاب است از اینکه اندیشه او به زمین خورده و تغییر شکل داده و سقوط کرده است. در کتاب مرتضی محمودی، برعکس میبینیم که نویسنده خودش را گم نکرده؛ قصد خودکشی ندارد؛ ولی خودش را به فضا پرتاب میکند. که این پرتاب کردن به فضا مسأله جالبی را در برمیگیرد. شاید احتمالا در یک سفر به جنوب ایران و گردش در فضاهای جنوب و رفتن به آب، به خلیج فارس و قایق سواری، پیشزمینه و دستمایه ساخته شدن این کتاب بوده است. ولی همان طوری که گفتم «تموکانی در فضا» ضمن اینکه ایده جالبی دارد، یعنی اهالی یک روستایی نزدیک بوشهر خودشان را به فضا پرتاب کردهاند، ولیکن دائما حول محور این رابط خیلی ساده و معمولی میگذرد. چه قدر عالی بود اگر در هر فصلی این کسانی که در این فضا بودند با مسائل جدیدی روبهرو مثل دیدن موجودات غیرعادی و غیره میشدند؛ چنان که در سریالهای آمریکایی اتفاق میافتد. اما خب البته این کتاب داعیهی چنین چیزی را هم ندارد. به دلیل اینکه نویسنده در آغاز کتاب روشن میکند که هدف شوخی کردن با آقای بهمنیار است که قصد دارد حتماً مهاجرت بکند. چند تموکانی در فضا، حدیث دل کسانی است که از وطن دور هستند و رنج میبرند و آرزومندند به دل مادر، به وطن بازگشت کنند؛ ولی در جای دیگری هستند. در عین حال در ان جای جدید هم دارای زندگی بهتری هستند و دوست دارند در آن فضاهای جدید زندگی بکنند. این است که از جایشان حرکت نمیکنند. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
خانم شهرنوش پارسی پور بسیار عزیز و گرامی
-- مرتضی محمودی ، Jul 19, 2008 در ساعت 03:39 PMسلام
نقد شما را در مورد داستانم خواندم و بسیار خرسند شدم. سپاس، بانوی بزرگوار داستان و ادبیات کشورم که وقت گذاشته این داستان را خواندید و بر روی آن نقد نوشتید. برای من بهتر از این نمی شد. باور کنید از شادمانی در پوست خود نمی گُنجم. شادمانی آنکه شهرنوش پارسی پور داستان مرا خوانده و نقد کرده است. من این نقد را که راهگشای من البته خواهد بود و آن را بر دیده می نهم از فایل صوتی هم شنیده ام.
بسیار مشتاق دیدار شما هستیم. کاش یک روز که به سوئد می آمدید به شهر محل سکونت ما اوپسالا هم می آمدید. قدم بر چشم ما می گذارید.
اکنون با شور و شوق دیگری به کارهایم نگاه می کنم.
سپاسگزار مهربانی های شما!
با مهر
مرتضی محمودی
اوپسالا - سوید
شنبه ۱۹ ژوییه ۲۰۰۸
جناب مرتضى محمودى
هر كتابى كه به دست من برسد در فهرست كتابهائى قرار مى گيرد كه بايد درباره آن گفت و نوشت.
-- شهرنوش پارسى پور ، Jul 19, 2008 در ساعت 03:39 PMاز لطف شما سپاسگزارم.