رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > مادر طبیعت، نرینگان را بیشتر دوست دارد | ||
مادر طبیعت، نرینگان را بیشتر دوست داردشهرنوش پارسیپوراين روزها دائم با خوم فکر مىکنم اين چه کارهایی است که من در آمريکا انجام مىدهم که در ايران نمىتوانستم انجام بدهم.
به برنامه روزانهام فکر مىکنم. اين برنامه بهطور معمول از بخشهاى سادهاى تشکيل شده: از خواب بيدار شدن و چاشت خوردن. هيچ ماده غذایی در اين چاشت وجود ندارد که در ايران وجود نداشته باشد. نان است و پنير اغلب و چاى يا قهوه. گاهى يک ميوه. ماجزو خوشبختترين ايرانىهاى کره ارض هستيم که امکان تهيه نان ايرانى يا افغانى داريم که به ذائقه ايرانى قابل تحملتر است. بعد اما دست و رو شستن و راهى ورزشگاه شدند. همينجا ناگهان تفاوت ظاهر مىشود. در ايران نيز من عضو ورزشگاهى بودم، اما البته کار زيادى نمىشد انجام داد. اتاق کوچکى بود که در آنجا با حضور مربى نرمش مىکرديم. اما براى رفتن به اين ورزشگاه مجبور بوديم مانتو و روسرى داشته باشيم. در برگشتن نيز در حالى که به دليل ورزش زياد به شدت عرق کرده بوديم، مجبور به داشتن همين مانتو و روسرى بوديم. بعد البته بايد دوش مىگرفتيم تا عرق و چرک ناشى از آلودگى هوا را از خود دور کنيم. بسيار عالى بود اگر مىتوانستيم هر روز، بهويژه در تابستان مانتو و روسرى را بشویيم که البته در آن زمان که ايران در حال جنگ با عراق بود، آب جيرهبندى بود و گاهى يک روز متوالى آب قطع میشد. مسئله عجيب اين که در اين حالت مردم آب بيشترى مصرف مىکردند، چون ما وان را پر مىکرديم که براى مصارف مختلف آب داشته باشيم. آب که مىآمد مجبور بوديم وان را خالى کنيم تا بتوانيم دوش بگيريم. هميشه مقدار قابل ملاحظهاى آب حرام مىشد. حالا من در آمريکا تقريبا هر روز به ورزشگاه مىروم، اما يک حادثه است که هرگز در آمريکا رخ نمىدهد و در ايران – حداقل در ايران شانزده سال پيش – هفتهاى چند بار رخ مىداد. در اينجا هرگز پيش نمىآيد که مردى از مقابل من عبور کند و متلک بگويد، و يا بدتر از آن مزاحمت بدنى ايجاد کند. اما تقريبا هرکس که رد مىشود سلام مىکند و يا صبح به خير مىگويد. در تهران آن زمان بسيار پيش مىآمد که افراد مزاحمت ايجاد کنند. چه در زمان شاه و چه پس از آن؛ گويا وظيفهاى بر عهده بعضى از مردان و پسران بود که مزاحم جنس مخالف بشوند. يکى از اين دفعات را به خوبى به خاطر مىآورم. صبح از خانه بيرون آمدم تا به کلاس فرانسه بروم. بايد چند خيابانى را پياده مىرفتم. دامن بلندى به تن داشتم و آستين بلوزم بلند بود. هيچ جنبه زنندهاى در لباس من وجود نداشت. چهرهام هم بىآرايش بود. در اين حالت يک دوچرخهسوار که از پشت سر به من نزديک شده بود با حرکت زنندهاى مرا لمس کرد. فکرى که آناً به خاطر من رسيد، اين بود که او را تعقيب کنم، چون به شدت عصبانى و خشمگين شده بودم. فرياد زدم: حرامزاده! و شروع به دويدن کردم. دوچرخهسوار که پسر بچه پانزده شانزده سالهاى بود با سرعت شروع به پا زدن کرد. ما نزديک خيابان بعدى بوديم. اينجا پسربچه تصميم گرفت بپيچد، اما از شدت وحشت تعادل خود را از دست داد و به زمين خورد. اقبالش بسيار بلند بود که تاکسى به شدت ترمز کرد و سر او را زير چرخ نگرفت. درست در همين لحظه من به پسربچه رسيده بودم. او سرش را بلند کرده بود و با حالتى عاجز به من نگاه مىکرد. تصميم گرفتم کوتاه بيايم، چون به راستى ديده بودم که از مرگ مفاجات پريده است. حوادثى از اين دست آنقدر تکرار مىشد که گاهى من به عنوان يک زن احساس مىکردم از زندگى سير شدهام. بعدها که به فرانسه رفتم بسيار شگفتزده بودم از اين بابت که چرا فرانسوىها متلک نمىگويند و مزاحمت بدنى ايجاد نمىکنند. امروز اما مطمئن هستم که محافلى اين بچهها را تحريک به انجام اين کارها مىکردند. من در دو کشور دچار اين مزاحمتهاى بدنى شدهام: ايران و افغانستان. بدون شک در اين کشورها سياست پدرسالار معطوف به اين امر است که زنان را خانهنشين کنند. اما به راستى سودمندى اين کار در چيست؟ فيلمى در مورد کشور يمن مىديدم. در اين کشور نيز زنان خانهنشين هستند. فيلم خيابانهاى شهر را نشان مىداد که تحت سيطره مردان پير و جوان است. آنان در قهوهخانهها نشستهاند و به مقابل خود خيره شدهاند. آيا دليل نبودن زنان عرب در خيابانها بىکارى مردان عرب است؟ اما در ايران مىدانيم که زنان مشاغل متعددى دارند. در سطح روستا و در ميان عشاير زنان کار قابل تاملى عرضه مىکنند و مجبورند در جامعه حضور داشته باشند. در سطح شهر نيز زنان در تمام زمينهها مشغول به فعاليت هستند. پس دليلى براى مزاحمت براى زنى که در جامعه است، وجود ندارد. خاطرهاى را به ياد مىآورم. به اتفاق دوستم، دکتر اکرم ميرحسينى در کافهاى نشسته بوديم و حرف مىزديم. بحث ما جنبه شديد و حادى به خود گرفته بود. شايد باور نکنيد، اما ما دو زن داشتيم درباره مسایل و مشکلات جامعه ايران صحبت مىکرديم. بعد چون هوا داشت تاريک مىشد از کافه بيرون آمديم و پياده به راه افتاديم و باز حرف زديم. به يکى از خيابانها پيچيديم که به طرف خانه دکتر ميرحسينى مىرفت. يک ميوهفروشى در آن سوى خيابان بود و ميوهفروش ناگهان هوس کرد سر به سر دو زن بگذارد. ايشان پوست هندوانهها و خربزهها را پشت سرهم به سوى ما پرتاب کرد. البته اين واقعيتى است که تابستان بود و ما لباس آستين کوتاه به تن داشتيم، پس شايد ميوهفروش قصد تنبيه هم داشت. ما بر سرعت خود افزوديم و ناگهان يک تاکسى رسيد. عاقلانه اين بود که ما هر دو سوار تاکسى مىشديم، ما آدرسهايمان را به راننده گفتيم و او پذيرفت که اکرم را برساند. حقيقتى است که دوست من سوار شد و رفت و من تنها ماندم و البته همينطور مىدويدم. به پاسبانى رسيدم. يک لحظه به فکرم رسيد تا از او بخواهم تا پيدا کردن يک تاکسى به من کمک کند، اما نمىدانم چرا از او هم ترسيدم. زمانى که به خانه رسيدم بهقدرى حالت التهاب داشتم که بىاختيار در دستشويى بالا آوردم. حالا در اينجا هر روز با يک تىشرت که آستينش کوتاه است به ورزشگاه مىروم و کسى مزاحم نمىشود. البته من حالا زن مسنى هستم و مردمانى که از برابرم عبور مىکنند اين حقيقت را به سادگى درک مىکنند، اما هرگز زنى را نديدهام که در اينجا بابت مزاحمتهاى خيابانى ابراز نگرانى کند، اين در حالى است که مردمان وابسته به تمامى نژادهاى بشرى در اينجا زندگى مىکنند. بله، بدون شک دليل مزاحمتهاى خيابانى تهران و در مجموع ايران، محافلى هستند که مردان را وادار به موضعگيرى در برابر زنان مىکنند. اما فايده اين کار چيست؟ آيا مىتوان با ايجاد مزاحمت زنان را واداشت تا حجاب داشته باشند؟ البته مىشود با اذيت و آزار انسان را به هرکارى وادار کرد، منتهى بحث بر سر اين است که جامعهاى که بنيادش بر ترس باشد، آيا قادر به خلاقيت و آفرينندگى هست؟ باور نمىکنم. چنین جامعهاى در نهايت تنها کارى که مىتواند بکند تربيت دستههاى تروريستى است، يعنى بسيج کردن همان مردانى که مزاحم زنان مىشوند. من باور دارم که احساس عقبماندگى مىتواند انسان را وادار به چنين اعمالى بکند، اما توجه به يک نکته به ظاهر کوچک ممکن است ما را از شر بسيارى کارها نجات دهد و آن اين است: گرچه ما عقبمانده هستيم، اما ميدان ندانستههاى انسان آنقدر گسترده است که اگر به خود بيایيم ممکن است بتوانيم در سايه انديشمندى دانشهاى نوينى عرضه کنيم. البته اگر وقت عزيزمان را صرف آزار زنان و يا دائم به آنها انديشيدن نکنيم. اين واقعيتى است که از درون زندگى بيابانى نيز مىتوان معيارهاى علمى را بيرون کشيد. مادر طبيعت فرزندانش را به يک نسبت دوست مىدارد. اين فرزندان مادر طبيعت هستند که اين راز را نمىدانند. چه بسا آزار دادن زنان ريشه در درک همين حقيقت ساده داشته باشد. حقيقتى که از شدت سادگى اغلب قابل درک نيست. شايد ما از اين رو زنان را آزار مىدهيم تا از مادر هستى انتقام بگيريم. اما واقعيت اين است که مادر هستى نرينگان خود را بيشتر دوست مىدارد، از اين روى آنان را قوىتر مىآفريند، چرا که ضد خودش هستند. او ضد خود را بزرگتر مىآفريند، چرا که در جستجوى عشق است؛ عشق جهانى. |
نظرهای خوانندگان
من تا زمانی که در مشهد بودم، از این نوع تجربه ها تو خیابان و تاکسی زیاد داشتم با وجود اینکه آن زمان چادر هم سرم می کردم،به خاطر این آزارها همیشه از بقل دیوار رد می شدم تو جاهای شلوغ کیفم را طوری می گرفتم که پشتم را بپوشونه . تو تاکسی هم باید کیفم را بغلم می گذاشتم و خودم را مچاله می کردم . (در اینجا به نقش کیف برای زنها توجه کنید که می تونه چقدرنقش حفاظتی داشته باشه).همه این آزارها غیر از آزارهای زبانی بود. البته الان که سیزده ساله تهران زندگی می کنم، اصلا چنین تجربه ای نداشته ام باوجود اینکه دیگه چادر هم سرم نمی کنم. من فکر میکنم هر چقدر محیطی بسته تر و فقر فرهنگی بیشتر باشه آزار زنان به شیوه های مختلف هم بیشتر خواهد بود و این مساله ربطی به پوشش زنان هم نداره. مساله نوع نگاه مردان چنین جامعه هایی به زنان است که زن را به عنوان کالایی نگاه می کنند که تا وقتی مال من نیست می شود دستمالی اش کرد اما وقتی خودم صاحب این کالا شدم کسی حق چپ نگاه کردن بهش را ندارد. به همین دلیل هم خیلی از این مردها به زنانشون اجازه تنها بیرون رفتن و حتی خرید های روزانه و تنها سوار تاکسی شدن را هم نمی دهند و هر چه این مردان پولدارتر باشند محدودیتهای بیشتری برای زنانشون ایجاد می کنند.
-- سمانه ، Jul 13, 2008 در ساعت 03:45 PMafarin khanome parsipour aziz, in awalin bar ast ke mibinam kasi dar in bare minewisad, afarin. man ham in moshkel ra hamishe dar iran dashtam, wali dar alman hata 1 bar ham chenin chizi ra nadidam
-- jasaman ، Jul 13, 2008 در ساعت 03:45 PMسمانه عزيز
-- بامداد اميد ، Jul 14, 2008 در ساعت 03:45 PMبسيار خوشحالم كه در تهران اين تجربه ناخوشايند را نداشته ايد. مخالف با استدلال شما هم نيستم. ولي من به اندازهخ شما خوشبخت نبوده ام. تا 18 سالگي در گرگان زندگي مي كردم و هميشه مشكلاتي از اين دست را فراروي خود ميديدم. بعد به تهران آمدم و وارد دانشگاه شدم. حالا در محيطي بزرگتر بايد مانند زني بزرگسال و مستقل زندگي ميكردم. به همين دليل ارتباطم با جامعه و محيط بيشتر شد و به كرات با مزاحمت هاي خياباني روبرو شدم. امري كه به واقع امنيتم را سلب ميكرد. حتي همين حالا بعد از گذشت بيش از ده سال از آن روز ها، هر وقت تصميم گرفته ام پياده روي خياباني را به قصد ورزش ، گز كنم، اگرچه از سر كار بر ميگشته ام، با مانتوي بلند و مقنعه ي لعنتي مشكي و چهره ي بي آرايش، هرگز و هرگز، حتي يكبار بدون مزاحم نبوده ام. اينطوري بود كه عاقبت باشگاه انقلاب را براي پياده روي انتخاب كردم. اگرچه كه نيبت به پياده روي خيابان، هزينه ي قابل ملاحظه اي بر ميدارد، ولي حداقل در امنيت كامل پياده روي ميكنم و البته در حاشيه اضافه ميكنم كه از سرسيزي و سكوت نسبي فضاي زيباي آن هم بي نصيب نيستم.
let me appreciate and thank you for posing the hidden and problematic side of collective comunication . it means that gender comunicative relationship is a salient summit of paternalism which no one has will to concentrate on or put it to general disscussion . in the end let me ask you if describe about your living and being in afghanistan , how long you lived here and how was it like ? plz describe and send it to me in my own address .
-- حسرت ، Jul 14, 2008 در ساعت 03:45 PMKhanome Parsipour aziz, man be shoma khili ehteram migozaram. shoma zane bashahamati hastid, ey kash ma dar iran zanane bishtari ba shahamate shoma dashtim, payande bashid
-- jasaman ، Jul 14, 2008 در ساعت 03:45 PMحسرت عزيز،
من در سال ١٣٥٥ برابر با ١٩٧٦ به مدت چند روز در افغانستان بودم و از كابل و جلال آباد ديدن كردم. در آينده در اين باره صحبت خواهم كرد. در طى اين چند روز من حداقل سه بار مورد آزار مردان افغانى قرار گرفت، اما مسئله جالب اين است كه نحوه آزار دادن آنها بسيار شبيه مردان ايرانى بود. بنا براين نتيجه مى گيرم كه محافلى مردان و پسران را وا مى دارند تا براى زنان و دختران مزاحمت ايجاد كنند. من به كشور مسلمان مغرب هم سفر كرده ام و هرگز نديده ام كه مردان همانند ايران و افغانستان مزاحمت ايجاد كنند. در هند نيمه مسلمان نيز مورد مزاحمت قرار نگرفتم. پس شك نيست كه ما با يك فيلمنامه كه از بالا دستور داده مى شود روبرو هستيم.
-- شهرنوش پارسى پور ، Jul 14, 2008 در ساعت 03:45 PMداستان من درست بر عكس خانم سمانه است.بچگي هام تهران زندگي مي كرديم. اون زمان 6 سالم بود كه برام اتفاق افتاد؛ توي كوچه با دوستام بازي مي كردم كه اون آشغال هوس باز صدام زد ، تا جايي كه يادم مياد حدودا 50 سال رو داشت...تنها كاري كه تونستم بكنم اين بود كه فرار كنم و خوشبختانه جلومو نگرفت...تا امروز به هيچ كس نگفته بودم.
-- سكوت... ، Jul 14, 2008 در ساعت 03:45 PMممنونم از مطلبي كه نوشتيد، با نظرات شما كاملا موافقم .
گفته های خانم پارسی پور در مورد رفتار مردان با زنان در ایران (و افغانستان) و مقایسه شان با بیشتر کشورهای غربی یا حتی شرقی دیگر کاملاً درست است، اما یادمان نرود که میزان آزار و تجاوز جنسی (حتی به محارم) در کشورهای غربی، بخصوص آمریکا نسبتا بالا است، چه بسا بیشتر از هر جای دیگر.
-- دُرّه دورکی ، Jul 15, 2008 در ساعت 03:45 PMدرمورد دوست عزیز سمانه از مشهد و تهران، باید بگویم تا مدتی بعد از انقلاب رفتار مردان نسبت به زنها در خیابانها بهتر از دوران قبل از آن شده بود اما متاسفانه این حالت بعدها، بخصوص بعد از تمام شدن جنگ ایران و عراق، تغییر کرده و در مواردی حتی بدتر از دوران قبل شده است و روز به روز بدتر هم میشود. در عین حال امروزه تعداد دختران و زنانی هم که self-respect خود را از دست داده اند، بیشتر از دوران قبل از انقلاب شده است که مسلما نمیتوان آنها را مقصر واقعی دانست اما به هر حال واقعیتی تلخ و غم انگیز است. ظاهرا مردان همچنان در حال انتقام گیری بیرحمانه تاریخی خود از زنان هستند و حتی در میان مردانی که چندان موافق وضعیت کنونی نیستند نیز مشاهده میشود که به جای همراهی و همدلی با زنان، بیشتر از اوضاع نابسامان روحی و روانی آنان در شرایط سخت کنونی سوء استفاده می کنند.
مساله ای که من می خواستم بگم این بود که تو شهرهای بزرگی که سطح سواد مردها و زنانش بالاست و زنها تو جامعه حضور بیشتری دارند، میزان آزارها کمتر است. وقتی مردی توی محیط کارش آنقدر همکار زن هم ردیف خودش یا بالاتر داشته باشه، بتدریج نگاه سنتی اش به زن ، نگاهی که از پدر و پدر بزرگش گرفته تعدیل و حتی عوض می شه . نکته دیگه اینکه تو شهرهای سنتی که سطح سواد پایین و زنهای کمتری شاغل هستند و در جامعه حاضر ، زنها وقتی هم که مورد آزار قرار می گیرند اعتراض نمی کنند یعنی شرم دارند که در آن لحظه اعتراض کنند و حتی بعد بیانش کنند، چون پاسخی که از اطرافیانشون می گیرند اغلب این ست که حتما تو یک کاری کردی، روتو درست نگرفتی یا خندیدی. این باعث می شه که زنها برای اینکه کمتر با این موارد بر خورد کنند، خودشون رو بیشتر بپوشونن و تا ممکنه تنها بیرون رند، در حالیکه این خودسانسوری زنها مردها رو جری تر می کنه. من تا زمانی که تو مشهد بودم ، اینقدر این موارد زیاد بود که همیشه یک احساس ناامنی و ترس با من بود. یعنی اگر دستشون بهت نمی رسید یا زبانشون مشغول حرف دیگه بود با نگاهشون می بلعیدنت. همه اینها در حالی بود که من یک دختر بچه چادری بودم که همه سفارش های مادرم رو در مورد نجابت رعایت می کردم. اما این موارد آنقدر در تهران کم هست یعنی در مقایسه با شهری مثل مشهد که دیگه این ترس همیشگی را با خودم این و رو آن ور نمی برم و اگر موردی پیش بیاد می تونم اعتراض کنم و خجالت نمی کشم و خودم رو تو چادر قایم نمی کنم.
-- سمانه ، Jul 15, 2008 در ساعت 03:45 PMبرام جالبه که می بینم وقتی زنها در این زمانه و علی رغم پیشرفتهای بسیاری که در زمینه فرهنگ وعلمو تکنولوژی در اطرافشون رخ داده هنوز دغدغه اصلیشون اثبات وجود و احقاق حقوق پایه و اولیه است. زن غربی البته به کمک مردش زودتر از ما شروع کرده به مبارزه وبه خیلی هاش رسیده وحالا برای جنسیتش ارزش قایل میشه ورفته سراغ حقوق بشری-فارغ از جنسیت. اما زن شرقی مسلمان ایرانی! قصه ایه برای خودش. اگه تا دیروز تو روستا هم بارکش بود هم دستگاه جوجه کشی وتو شهر مادر بچه ها و عروسک اتاق خواب امروز شده چوب دو سر نجس. برای مقبول بودن باید کلی کمالات داشته باشه: نجیب ولی اجتماعی باهوش ولی مطیع تحصیل کرده ولی سنتی شاغل به اذن شوهر کدبانو و مرهم زخم شوهر کتک خور ولی با آبرو درمتن اجتماع ولی با چراغ و موتورخاموش زیباوخوش اندام وشیک پوش اما به سلیقه ومخصوص شوهر/صاحب سازگاروصبور تا قیامت چون مردها احتمالا یه روزی سر عقل میان. البته خیلی از زنها(مثل خودم) نمی فهمند که اینها چقدر به نفع خودشونه. که مثل مرواریدی در صدف حجاب که مصونیت است و محدودیتش به لطف چادر آستین دار جلو بسته در حد آزاد شدن دست و دندان برای انجام اعمال حیاتی سبب ارتقا آنها به مقام دامنی میشود که سکوی پرتاب مرد به معراج است.پس خداوند زن را از دنده مرد آفرید که این هدف اصلی خلقت خدای نکرده سادیسمش ارضا نشده از دنیا نرود.
-- لیلا ، Jul 16, 2008 در ساعت 03:45 PMخانم پارسی پور...شما ادعایی..حداقل از دیدگاه من...که سیر نتیجه گیری منطقی رو خیلی سخت میشه توش دنبال کرد...حتما شما دلایل دیگه ای رو هم برای مطرح کردن این ادعا دارید...اینکه از آزار زنان در خیابانهای ایران یکسره سراغ معیارهای علمی وپیشرفت جامعه ایران رفتید ...مقداری دور از ذهن و ربط منطقی نوشته شماست...لطفا سایر دلایل نا گفته خودتون رو هم برای اطلاع خواننده این نوشتار اراه بدبد....و البته با ادعایی که شما در مورد وجود اینگونه محافل کردید کاملا موافقم...و برخوردهایی که این روزه با زنان میشه...کاملا گویای این مطلبه...شاید شما در حال ریشه یابی هستین؟...شاید هم ریشه رو پیدا کردید و ما بی اطلاع.
-- astm1834 ، Jul 17, 2008 در ساعت 03:45 PM