رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ شهریور ۱۳۸۸
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۸۸

«دمل» نگاه تند و صریح شیرین‌دخت نورمنش

شهرنوش پارسی‌پور

امروز درباره‌ی نویسنده‌ای می‌نویسم که در شناسنامه‌ی کاری او ظاهرا فقط یک کتاب چاپ ‌شده است؛ شیرین‌دخت نورمنش. او زمانی که کتاب را به چاپ رسانده، با عنوان شیرین‌دخت رادین، آن را به ثبت رسانده است. ولی من اطلاع دارم که بعد از جدایی از همسرش به نام خانوادگی خودش «نورمنش» بازگشت کرده است. شاید هم اشتباه می‌کنم. وقتی ازدواج کرده، نامش را عوض کرده است.

Download it Here!

کتاب «دمل» نوشته‌ی شیرین‌دخت نورمنش در شمال کالیفرنیا، سن خوزه منتشر شده است. «دمل» یک مجموعه داستان است که از نه داستان کوتاه تشکیل شده است. نورمنش در این کتاب نشان می‌دهد که علاقه و توجه شدیدی به ایران دارد. گرچه مهاجرت کرده و از کشور خارج شده، ولی تمام مدت حواسش معطوف به ایران است. بخش‌هایی از این داستان‌ها موضوع‌شان در ایران می‌گذرد و مسایل ایران را بررسی می‌کند.

«دمل» یکی از این داستان‌ها است، ولی قبل از آن داستان‌های دیگری دارد که هر کدام آن در نوع و سبک خودشان قابل تامل هستند. در «دفتر کاهی» به معضلی می‌پردازد که اوایل انقلاب ایران رخ داده است. یعنی فشاری که در مدارس بر دوش اطفال و بچه‌ها می‌گذاشتند و آنها بابت هر چیزی کوچکی مورد مواخذه و گرفتاری‌هایی قرار می‌گرفتند. صاحبان گروه‌های مختلف سیاسی هرکدام جداگانه بساطی برای خودشان پهن کرده بودند و گرفتاری برای آنها ایجاد می‌کردند.

این داستان سعی می‌کند این معضل و مشکل را حل کند. داستان‌های دیگر هم هر کدام به نحوی به بخشی از مسایل و مشکلات ایران می‌پردازند. اما بخشی از داستان‌های شیرین‌دخت نورمنش مربوط می‌شود به ایرانی‌های مقیم خارج از کشور، یعنی آمریکا به‌طور اخص. در این داستان‌ها با علاقه‌مندی مشکلات مربوط به زندگی ایرانیان خارج از کشور را بررسی می‌کند.

من به‌طور اختصاصی یکی از این داستان‌ها را به اسم «مجروح گردد چو زنی هردم شانه» که عنوان ترانه‌ای ا‌ست که خانم پوران، خواننده‌ی فقید ایرانی آن را خوانده، برای‌تان انتخاب کرده‌ام که موضوع آن را باهم بررسی کنیم.

در خانواده‌ی داستان، پسر و دختر از ایران فرار کرده‌اند. مادرشان آنها را فراری داده است، به دلیل این که پسر فعالیت سیاسی می‌کرده و مادر وحشت‌زده بوده که مبادا بچه‌هایش جان‌شان را از دست بدهند. در نتیجه آنها را برده در مرز، به دست قاچاقچی‌های آدم سپرده و آنها هم بچه‌ها را از مرز عبور دادند و بعد از چند سالی اینها به آمریکا رفتند.

حالا آنها در آمریکا زندگی آزادی دارند. در میهمانی‌ها شرکت می‌کنند، مشروب می‌خورند، شاید گراس می‌کشند، کارهایی از این قبیل انجام می‌دهند و در عین‌حال نگران و مضطرب برای مادر هستند که آن طرف مرزها باقی مانده و از آنها فاصله دارد.

در اینجا نورمنش یک روش نوشتاری را انتخاب کرده که وضعی ا‌ست که ما در آمریکا دچارش هستیم، یعنی فارسی غریبی صحبت می‌شود. سعی می‌کنم یک تکه‌اش را برای‌تان بخوانم تا ببینید اینها چه جور باهم حرف می‌زنند:

«پرویز و کهیلا می‌خندند و کیوان در حالی که دستش را به حالت زنانه تکان می‌دهد، می‌گوید:
ایش... نکن چیز شدم.

و سپس انگشتان اشاره و شصت‌اش را به حالت انبر روی گونه‌های او می‌گذارد و در حالی که محکم فشار می‌دهد، ادامه می‌دهد:

ناز بشی تو، بلا!

کهیلا سرش فریاد می‌کشد:

خاک تو سرت کنن کیوان. Leave me alone

ناگهان صدای موزیک ایرانی بلند می‌شود و چهار نفری به میانه‌ی میدان رقص می‌روند. کهیلا در میان کیوان و پرویز تلو تلو خوران سعی در قر دادن دارد. کیوان دست‌هایش را با حالت جاهل‌‌مآبانه‌ای از دو طرف باز کرده و با صورتی بشاش گردن درازش را به چپ و راست تکان می‌دهد.»

داستان به همین شکل ادامه پیدا می‌کند. بعد می‌گوید:

«پرویز می‌رود و در کنار در ورودی سالن غافلگیرشان می‌کند:
See you later guys

کهیلا فریاد می کشد:

Where are you going

کیوان با حرارت جواب می‌دهد:

خونه می‌بینمتون.

کهیلا عصبانی می‌گوید:

پس کی مارو برسونه.

دوست پسرت بغل دسته

و به پرویز اشاره می‌کند. پرویز آهسته و ملایم جواب می‌دهد:

من که ماشین ندارم. جک من ‌رو رسوند.

کیوان با حالت گله دست‌هایش را در هوا رها می‌کند:

نه بابا، تو هم که پاک گلاب زدی.

نیما به میان حرف آنها می‌دود و می‌گوید:

من می‌رسونمتون. منم دارم می‌یام خونه‌ی شما. یادتون رفته؟

کهیلا جواب می‌دهد:

ا، راست می‌گه!

و رو به کیوان می‌پرسد:

حالا تو کجا می‌ری؟

کار دارم. فعلا خداحافظ.

و از آنها دور می‌شود.»

به هرحال در این داستان که نثر ویژه‌ی ایرانی‌های مقیم آمریکا، به ویژه نسل جوان، مورد بررسی قرار گرفته و تقلید شده، نکات درخشان و جالبی در داستان به ‌چشم می‌خورد. این که افراد تغییر کرده‌اند و فضاهای جدید آنها را در خودش بلعیده و در عین حال دچار غم غربت هستند و دائم به جایی فکر می‌کنند در آن سوی مرزها. جایی که مادرشان به انتظارشان است.

شیرین‌دخت نورمنش در تمام داستان‌هایش نشان می‌دهد که انسانی‌ست با قوه‌ی نقد و بررسی خیلی صریح و تند. کمی می‌شود گفت او به مسایل با خشونت نگاه می‌کند و به نظر چنین می‌رسد که همیشه طرف خالی لیوان را بیشتر می‌بیند. گاهی هم از منطق خارج می‌شود.

در داستان «جزار» که در جنوب ایران رخ می‌دهد، مواجه هستیم با یک خانواده‌ی محلی. یعنی دیگر فضای داستان به‌کلی از آن فضای آمریکایی جدا می‌شود. ما در یکی از شهرهای بسیار کوچک جنوب هستیم.

«جزار» زنی داشته و زنش را بسیار اذیت می‌کرده، آزار می‌داده، کتک می‌زده و چون زن بچه نیاورده، او را طلاق داده است. زن با مرد دیگری ازدواج کرده که از اول آرزومند ازدواج با او بوده و حالا بچه‌دار شده است. یعنی باردار است. جزار خبر می‌شود و حالت جنون آنی او را دربرمی‌گیرد. چگونه یک چنین زنی حق دارد، یعنی زن سابق او حق دارد بچه‌دار بشود. چنین اجازه‌ای را به او نمی‌تواند بدهد. جزار ساطورش را به‌دست می‌گیرد و به‌طرف خانه‌ی زن حرکت می‌کند و نتیجه‌ی بسیار دردناکی اتفاق می‌افتد. جزار سر زن را از تنش جدا می‌کند.

گرچه که من می‌توانم باور کنم که بعضی از مردها در تمام حرکات‌شان به شدت غیرمنطقی هستند و می‌توانند اعمال فاقد اخلاق انجام بدهند و حرکاتی بکنند که با منطق و روند زندگی تطبیق نمی‌کند و جور درنمی‌آید، اما از نویسنده بیشتر توقع دارم که فکر کند چرا جزار این کار را می‌کند. ما باید ببینیم که جزار به دلیل نقص تربیتی و به دلیل شرایط فرهنگی خاصی که زن را شیء تلقی می‌کند، دست به چنین عملی می‌زند.

شیرین‌دخت نورمنش در این داستان فقط از آنچه که در ظاهر داستان است، عکسبرداری می‌کند و ما را با صحنه‌ی دردناک مرگ زن روبه‌رو می‌کند. ولی من از نویسنده همیشه انتظار تجزیه و تحلیل بیشتری را دارم و فکر می‌کنم که باید این کار انجام شود. شیرین‌‌دخت نورمنش در این کتاب نشان می‌دهد، نویسنده‌ای‌ است که می‌تواند بسیار موفق باشد.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

آیا برای ما که در داخل کشور هستیم، امکان دارد نسخه الکترونیکی کتابشان را برای مطالعه از جایی داونلود کنیم.

با تشکر
فرهاد پیروی
وبلاگ پسر شمالی

-- فرهاد پیروی ، Jun 19, 2008 در ساعت 01:35 PM

جناب فرهاد پيروى،
با ايشان تماس خواهم گرفت و خواهم پرسيد.

-- شهرنوش پارسى پور ، Jun 20, 2008 در ساعت 01:35 PM

سلام.من اسمم کهیلاست.برام خیلی خیلی خیلی جالبه که کتاب ایشون رو بخونم.اخه یکی از شخصیتها هم اسم منه!چه جوری میشه این کتاب رو داشت و خوندش؟؟؟

-- کهیلا ، Aug 29, 2008 در ساعت 01:35 PM

با سپاس فراوان از شهرنوش عزیز برای نقد کتاب دمل و با تشکر از شما دوستان که اظهار علاقه کرده اید نسخه ای از کتاب را داشته باشید. متاسفانه نسخه های چاپی کتاب به پایان رسیده ولی من تصمیم دارم که دوباره کتاب را چاپ کنم البته بعد از چاپ کتاب جدیدم که امیدوارم در عرض دو سه ماه آینده آماده شود. هر وقت چاپ شد حتما شما را خبردار خواهم کرد. در عین حال هم تصمیم دارم که اگر در توانم بود، داستانهای دمل را تایپ کرده و روی بلاگم بگذارم. shirindokht.blogspot.com
تا اطلاع ثانوی برایتان آرزوی سلامتی و شادی میکنم.
سبز باشید.
شیرین دخت

-- شیرین دخت نورمنش ، Sep 15, 2009 در ساعت 01:35 PM