رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ تیر ۱۳۸۷
گزارش يک زندگى - بخش شصت و یکم

غرب‌ستیزی به سبک جلال آل احمد

شهرنوش پارسی‌پور

جلال آل احمد، نويسنده معروف کتابى نوشته به نام «غرب‌زدگى». هيجده ساله بودم که کتاب را خواندم. ‌البته کتاب نثر زيبایى دارد و مطالب آن به نحوى تنظيم شده که خواندنى ست، اما بدبختانه نمى‌توان اين کتاب را يک اثر علمى و تحقيقى دانست.

Download it Here!

اين کتاب بيشتر از آن که يک اثر علمى باشد، از نوع آثارى ست که دکتر شريعتى متخصص نوشتن آن‌هاست:‌ آثارى ادبى با يک بار رمانتيک شديد.

با اين حال همان‌طور که کتاب هاى دکتر شريعتى در برهه ديگرى از زمان به صورت مانيفست افراد علاقمند به مذهب درآمد، غرب‌زدگى نيز به کتاب دعاى گروهى از افراد تبديل شد. ‌گفته مى‌شد که در اصل اين اصطلاح غرب‌زدگى به وسيله دکتر فرديد مورد استفاده قرار گرفته است.

اما زبان پرلکنت دکتر فرديد قادر به آن نشد تا رساله‌اى فراهم آورد، در عوض جلال آل احمد پيشدستى کرد و کتابى پر از پرخاشجویى به بازار عرضه کرد.

در همين‌جا بايد بگويم که شک نيست که هژمونى غرب در ذهن انسان شرقى، پژواک مطلوبى ندارد، اما روش رويارویى با غرب تخطئه غرب و يا برعکس تقليد صرف از آن نيست، بلکه بايد به ريشه‌يابى رفت که چرا يک مجموعه فرهنگى از بقيه مجموعه‌هاى فرهنگى پيش مى‌افتد.

اگر عمرى به دنيا باقى بود و اين برنامه‌ها ادامه پيدا کرد، من نيز به سهم خود کوشش خواهم کرد اين مطلب را باز کنم. اما در اين لحظه مساله غرب‌زدگى را از اين نظر مطرح کردم که در هيجده سالگى من ناگهان بحث غرب‌زدگى به راه افتاد.

البته جامعه ما نيز غرب‌زده بود و اعمالى رخ مى‌داد که جنبه اخطارى داشت. افرادى نام اروپایى براى فرزندان خود انتخاب مى‌کردند، گروهى با علاقمندى شديد شب ژانويه را در کاباره‌هاى تهران سپرى مى‌کردند.

عده‌اى اشتباهاً غذاى سگ و گربه را به جاى غذاى انسان مى‌خريدند و مى‌خوردند. ‌عده‌اى کم کم داشتند از اين که ايرانى به دنيا آمده‌اند، دچار دلتنگى مى‌شدند و احساس خفت مى‌کردند.

گروهى يقه عرب‌ها را گرفته بودند و آن‌ها را مسوول عقب‌ماندگى ايران تلقى مى‌کردند، ‌بخشى دچار احساس نفرت از اسلام شده بودند، جمعيتى با سر در درياى زرتشت شيرجه رفته بودند و در عوالم مذهب پدرسالارى باستانى غوطه مى‌خوردند.

در چنين احوالى بود که غرب‌زدگى منتشر شد و سر و صداى بسيارى به پا کرد. آل آحمد به طور کلى شخصيت عصبى و پرخاش‌جویى بود و اين جنبه در غرب زدگى به خوبى به چشم مى‌خورد.‌

در عين حال بايد باور کرد که او چندان از شرايطى که زنان به‌وجود آورده بودند راضى نبود. ‌گفته مى‌شود و گويا درست هم باشد که هنگامى که سيمين خانم دانشور، همسر آل احمد، پس از اخذ درجه دکترا در دانشگاه تهران مشغول به کار شد، آل احمد به شدت به خشم آمد و از خانه قهر کرد.

بعد اما براى آن که آشتى کند گفته بود که على اصغرخان حکمت، ریيس وقت دانشگاه و استخدام کننده سيمين خانم بايد بيايد و از او معذرت بخواهد!

‌اين داستان راست يا دروغ، نمايشگر شخصيت آل احمد است، و درست همين شخصيت است که ناگهان از چپ‌گرایى شديد و وابستگى به حزب توده خود را به آغوش راست پرتاب مى‌کند و به گروه‌هاى مذهبى نزديک مى شود. ‌خسى در ميقات را مى‌نويسد و براى هر وجه از مذهب منطقى جستجو مى‌کند.


جلال آل احمد

تمام اين تلاش‌ها بد نبود اگر که جمعيتى که مقام نوچه‌گى آل احمد را پيدا کرده بودند، سر و صدا راه نمى‌انداختند.‌ بخشى از اين جمعيت در مجله فردوسى اجتماع کرده بودند و هرهفته به هرنحوى که بود سر‌و صدایى درباب غرب‌زدگى به راه مى‌انداختند.

‌از قضاى اتفاق در اين دوران دختر جوانى عاشق يک نوازنده گيتار شد که مردى ايرانى بود. ‌پدر دختر که نمى‌توانست نوازندگان گيتار را جزو آدميزاد طبقه‌بندى کند و آن‌ها را عمله طرب مى‌دانست، به کلانترى رفت و از دخترش و نوازنده گيتار شکايت کرد.

خبرنگاران هم ريختند به کلانترى و عکس‌هاى دختر و پسر را منتشر کردند.‌ روشن شد که دخترک شلوار جين هم مى‌پوشد.‌ ناگهان در مجله فردوسى غوغا به پا شد. ‌فرياد اى ايهاالناس غرب ما را کشت، به هوا رفت.

حضور دخترى که شلوار جين مى‌پوشد و عاشق يک نوازنده گيتار است، به صورت زشت‌ترين و کريه‌ترين مساله‌اى در آمد که از آن بدتر ممکن نبود.

تمامى اين‌ها نشانه غرب‌زدگى و حقانيت آل احمد بود. ‌هفته‌هاى متوالى اين مساله با تيتر درشت در مجله به چاپ مى‌رسيد و من بالاخره نمى‌دانم آيا اين مجله موفق شد اين دختر و پسر را به زندان بيندازد يا نه.

اگر داستان کاترينا بلوم، نوشته هاينريش بول را خوانده باشيد، متوجه مى‌شويد که بحث‌ها در چه راستائى گسترش مى‌يافت.

در اين ايام من هيجده نوزده ساله و مقيم خرمشهر بودم و همانند تشنه‌اى، نشريات ادبى يا ادبى نما را مى‌خواندم و از آن‌ها گرته‌بردارى مى‌کردم. ‌

از آنجایى که بحث در باره اين دختر و پسر مرا خشمگين کرده بود و دليل اين همه ناسزاگویى به اين دو بدبخت را درک نمى‌کردم نامه بالابلندى نوشتم و براى مجله فردوسى فرستادم. ‌

اين نامه در دو شماره و زير عنوان «جنگل اسفالت دارالخلافه» به چاپ رسيد. ‌بعدها از نادر ابراهيمى شنيدم که در آغاز چاپ اين مقاله، از آن‌جا که نام من کمى عجيب و در عمل اسم نايابى بود، اين توهم ايجاد شده بود که خود آل احمد اين مقاله را نوشته و به نام مستعار به چاپ رسانده است، يا حداقل نادر ابراهيمى چنين فکر کرده بود.

در اين نامه من به مفهوم غرب‌زدگى تاخته بودم و با زبان ناپخته‌اى کوشيده بودم نشان دهم که در حال حاضر چاره‌اى جز گرته‌بردارى از غرب نيست و راه ديگرى در برابر جامعه وجود ندارد.

بگذريم از اين که کتاب غرب‌زدگى بعدها به صورت مانيفست جمهورى اسلامى درآمد و بزرگراهى به نام آل احمد نامگذارى شد، تا ما با چشم خود ببينيم که چطور آسمان‌خراش‌ها يکى پس از ديگرى بالا مى‌روند و کوچه باغ‌هاى سنتى نابود مى‌شوند.

در حقيقت حکومتى که آمده بود تا نشان بدهد غرب‌زدگى چقدر بد است، بيشترين وجه غرب‌زدگى را به نمايش گذاشت. ‌کار به جایى رسيد که خود دولتمردان اين حکومت اعلام کردند که حداقل شصت درصد دختران شهر تهران، باکره نيستند. ‌اين همان موضوعى بود که چهل و سه سال پيش جيغ نشريه فردوسى را درآورده بود که چرا دخترى با پسرى دوست شده است، پس غرب پدر مردم را درآورد.

به هرحال مقاله من نيز به نوبه خود سرو‌صدایى به راه انداخت و باعث شد هنگامى که به تهران آمدم محافل مختلف روشنفکرى بکوشند با من دوست شوند.

اما در همان ايام داستانى را نيز با نام مستعار شهرى براى جنگ هنر و ادبيات جنوب فرستاده بودم. ‌در اين‌جا صفدر تقى زاده دامن همت به کمر بست تا مرا پيدا کند، چرا که آن‌ها در گفتگو به اين نتيجه رسيده بودند که اين شهرى و اين شهرنوش پارسى‌پور بايد يک نفر باشند.

چاپ اين مقالات نزديک به زمانى بود که من براى شرکت در کنکور دانشگاه به تهران آمدم و ماندگار شدم. ‌گاهى در صفحه پاسخ به سوالات مجله فردوسى مى‌آمد که آقا يا خانم الف يا ب، بله ما هم از مقاله شهرنوش پارسى‌پور خوشمان آمد و بسيار علاقمنديم که او با ما تماس بگيرد ‌و اما بر اثر مساعى تقى‌زاده و سيروس طاهباز ترتيب ملاقاتى در کافه ترياى تهران پالاس داده شد و من با اين افراد و ناصر تقوائى آشنا شدم.

آن‌ها به من گفتند که کار کردن با مجله فردوسى که اين همه به فروغ فرخزاد ناسزا گفته، غلط است و من بي‌درنگ اين حرف را پذيرفتم.

اين مقدمه‌اى شد براى آشنایى با هنرمندان و روشنفکران آن عصر در تهران و مقدمه‌اى شد براى آشنایى من با ناصر تقوایى که خيلى زود منجر به رابطه نزديک‌ترى شد.

در پائيز سال ۱۳۴۵ من و ناصر تقوایى تصميم به زندگى مشترک گرفتيم. در آن موقع او نويسنده‌اى بود که داستان‌هايى را در مجله آرش، به سردبيرى سيروس طاهباز به چاپ رسانده بود. ‌داستان بسيار زيباى آقاجولوى او را در خرمشهر خوانده بودم و به شدت تحت تاثير قرار گرفته بودم.

در آشنایى نزديک‌تر متوجه شدم که او مدت کوتاهى در دستگاه استوديوى گلستان کار کرده و قصد فيلم‌سازى دارد. ‌تلويزيون ملى ايران هم به تازگى آغاز به کار کرده بود و مدير فعال و درخشان آن آقاى مهندس رضا قطبى، درهاى آن را به روى جوانان علاقمند به هنر گشوده بود. ‌پس ما همه به تلويزيون رفتيم.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند یا نامه ارسال کنند، می‌توانند کتاب یا نامه خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

ای کاش در این نوشته یا به نقد آل احمد می پرداختید و یا به ذکر خاطرات خودتان. در شکل فعلی، این نوشته نه نقد مفیدی است و نه خاطره ای به درد بخور. این که بزرگراهی را در ج.ا. به نام او کرده اند همان قدر تقصیر اوست که گناه دکتر فاطمی یا بابی سندز. ج.ا. مثل هر حکومتی از نام و نظرات دیگران استفاده سیاسی می کند. ذکر داستانی درباره او و سیمین با این قید که "راست یا دروغ" بیش از آن که گویای احوال آل احمد باشد نشان بی دقتی و سرسری گرفتن کار نقد است. گناه مشکلات مجله فردوسی را هم نمی توان به گردن آل احمد انداخت. آل احمد مثل هر آدمی محدودیت های خودش و زمانه اش را داشت، اما کنجکاو بود و کوشا و شجاع و بیش از هر کسی کوشید و با شجاعت با این محدودیت ها درگیر شد. صراحت و صداقت او در "سنگی بر گوری" در زبان فارسی اگر نه بی مانند، لا اقل کم مانند است. نوشته های آل احمد، -- سفر نامه ها، تک نگاری های مردم شناختی، نقدها، و داستان های او -- آن هم در یک زندگی کوتاه چهل و چند ساله آن قدر برای او ارزش و اعتبار به همراه می آورد که شایسته برخورد جدی تر باشد. شما که با خوزستان الفت دارید بگویید کدام روشنفکر ایرانی درباره سد دز چیزی نوشت جز آل احمد؟ آن طور که آشوری و شمیسا نوشته اند آل احمد آنها را به نقد "غربزدگی" تشویق کرده بود. این که "غزبزدگی" برای نسلی اهمیتی بیش از آن یافت که سزاوار بود گناه آل احمد نیست. اهمیت کسی مثل آل احمد در تمام تناقضات اوست، در ناکامی ها و توانایی هایش. و این همه او را شایسته نقدی جدی تر می کند. تکرار می کنم به نظر من نقد سرسری کارهای او بیشتر از احوال من و شما حکایت می کند تا از احوال او. با تشکر، م ا

-- م ا ، May 14, 2008 در ساعت 12:01 PM

we can not bame him for his Honesty, while most of the men hide themselves behind the revolutionary words
it is not fare!

-- بدون نام ، May 16, 2008 در ساعت 12:01 PM

آل احمد و شریعتی پدر انقلاب 57 خوانده میشوند و همپیمان با ادوارد سعید...
گذشت زمان در باره آنها به قضاوت خواهد نشست...

-- بدون نام ، May 22, 2008 در ساعت 12:01 PM

اگر بخواهیم نقش مثبت یا منفی افراد گوناگون (منجمله روشنفکران فعال) را در امور سیاسی و انقلابی ایران پیش و پس از انقلاب به درستی در نظر بگیریم، از یک دیدگاه، تعداد «مقصر»ها خیلی زیاد، و از دیدگاهی دیگر و به همان نسبت، بسیار کم خواهد بود ...

موضوع انقلاب اسلامی ایران و این که چگونه افراد تحصیلکرده ای همچون آل احمد یا شریعتی یا هر کس دیگر در راستای آن حرکت کردند یا بر علیه آن (و یا اصلا کاری با آن نداشتند) موضوعی عمیق تر از این حرفها است.

حتی اگر افراد "خوش قلمی" مثل شریعتی یا آل احمد هم تمایلات اسلامی نشان نمی دادند، به هر حال عده ی قابل توجهی از مردم ایران همیشه سنتی و مذهبی بوده اند و پس از این هم همانطور خواهند ماند (و البته موضوع بکارت و اخلاقیات و ضدیات آن هم همچنان بغرنج تر از سابق ادامه خواهد یافت!) و ...

و یک چیز البته روشن است: هیچ نیرویی به جز انقلاب اسلامی و این حکومت فعلی نمی توانست اینچنین آبروی مذهب و اسلام را در ایران و جهان ببرد!

والسلام

-- شرمین پارسا ، May 23, 2008 در ساعت 12:01 PM

اگر تنها صدای مخالف با مدرنیته (مدرنیته ای که گلوبالزشن یا همان امپریالیسم قدرت طلب ترویج میکنند) آل احمد بود. براستی میبایست پرچم دار انقلاب باشد. او اگر میماند و خامی جوانی را پشت سر میگذاشت گاندی دوم میبود.ما به این صداها بیشتر احتیاج داریم تا صدایی که تنها میخواهد مقلد غرب باشد. معضلاتی که غرب به جهان هدیه داده گریبان نسل آینده را خواهد گرفت نه من وشما...

-- مینا ، May 29, 2008 در ساعت 12:01 PM

خانم پارسی پور، سلام
آیا اینطور نیست که "ایهالناس" خودش به معنای "ای مردم، ای ناس" می باشد؟ اگر چنین است دیگر اضافه کردن "ای" به اول این کلمه قدری اضافی به نظر می رسد.

-- آشنا ، May 30, 2008 در ساعت 12:01 PM

شما که به قوا خودتان در هژده سالگی با آل احمد برابری می کردید دیگر چرا دست به تخریب شخصیت می زنید؟

-- بدون نام ، May 31, 2008 در ساعت 12:01 PM

متاسفانه گاهی اوقات درک مذهبی ها از غرب به واقعیت نزدیک تر می شود تا روشنفکران سکولار ما !! غرب دارد دنیا را به جنگ میکشاند ... کو چشم بینا؟

-- بدون نام ، Jun 1, 2008 در ساعت 12:01 PM

غربزدگی این نیست که کسی ژانویه را جشن
میگیرد یانه، یا از اسامی غیر ایرانی استفاده میکند بلکه غربزده گی یک سیستم فکری است
که اغلب elite کشورهای تحت سلطه که بیشتر آنان در کشورهای غربی استعماری و امپریالیستی در دانشگاههای باصطلاح رهبرپرور شستشوی مغزی می شوند و به تبعیت از مقاصد غرب بر مسند قدرت درکشورهای تحت سلطه خود می نشینند وبه این اعتقاد دارند که "ما نمیتوانیم یک میخ هم بسازیم بنابراین چگونه قادریم سرنوشت خود رابدست گیریم"
اطلال می شود. وقتی رزم آرا برای منفعل کردن ایرانیان به آنها میگفت که "ایرانیان قادر
نیستند" وحالا دیدیم که اگر بخواهیم قادر هستیم که صنعت و تکنولوژی خود را بدست گیریم نشان میدهد که تبعیت کورکورانه دراثر نداشتن اعتماد بنفس بوجود میآید که یکی از
اهداف غربزدگی است چقدر برای جامعه ایرانی مخرب بوده است.

-- بدون نام ، Jun 1, 2008 در ساعت 12:01 PM

در پاسخ به "بدون نام" و اشاره اش به "elite تربیت شده در دانشگاههای خارج" و یا این که "رزم آرا برای منفعل کردن ایرانیان به آنها میگفت که ایرانیان قادر نیستند" وحالا دیدیم که اگر بخواهیم قادر هستیم که صنعت و تکنولوژی خود را بدست گیریم" و باقی قضایا ...

دوست گرامی، من هم مانند شما باور دارم ایرانیان توانا هستند. همه ی آدمیان توانایی بارور و باور شدن را دارند حتی معلولین. اما درد اینجا است که ما ایرانیان (یا سایر جهان سومی ها، به ویژه آنان که روزگاری خود جهان اولی محسوب می شدند!) در موفق ترین (اما الزاماً نه بهترین) شکل خود و به ویژه هنگامی که "قیام" می کنیم و بر ارباب می شوریم، متأسفانه در بیشتر موارد همچنان از فرهنگ پوسیده و گندیده ی ارباب و رعیتی پیروی کرده، از ارباب و روش زندگی ظاهراً خوب او "نسخه برداری" کرده، و بیشتر می خواهیم به جای او بنشینیم تا این که روشی بهتر و ترجیحاً "دیگرگونه" را برگزینیم.

اگر به دنبال دانش و فناوری بودن، آنهم به این شکل افراطی و اغراق آمیز و مصرفی، اینقدر خوب و دلیل بر توانایی بود، پس چرا تقریباً هر آدم دانا، روشنفکر و فرهیخته در خود کشورهای پیشرفته تا این حد از این وضعیت موجود خسته و سرخورده است؟ چرا دو جنگ بزرگ و ویرانگر که ترسناک ترین و کثیف ترین جنگهای تاریخ تا کنون بوده اند را همین ملل ایجاد کردند؟

با دنبال کردن "حریف" و تقلید از او، مسلماً ما "توانایی" های خود را نشان می دهیم (هرچند به زحمت و با تأخیر و دست آخر دنباله روی) ولی این هرگز به مفهوم "برتری" نیست! (البته اگر با این کارها ما به دنبال برتری جویی باشیم، که متأسفانه و از نظر نگارنده، هستیم!)

اداره کردن جامعه با نظمی خاص، ایجاد کردن سامانه های پیچیده یا به اصطلاح پیشرفته ی مبتنی بر همان "نظم اداری" یا "بوروکراسی" یادشده، تحولات سریع و اغلب بی رویه، دمکراسی (که چرا خود بخود وجود ندارد و باید به خاطرش این همه فریاد زد و کشته داد!؟)، رشد اجتماعی، تکامل تاریخی، آزادی یا حتی استبداد (که ضد آن باشد اما به هر حال وسیله ای برای اداره ی امور جوامع بزرگ انسانی و شهرنشین یا حتی روستایی بوده است) و بسیاری موضوعات مشابه، همگی از مفاهیمی است که امروزه بیشتر از غرب به شرق رسیده است. و از دیرباز، جوامع مختلف، به نسبت توانایی ها و گرایشهای قومی و بومی خود، یا آزاد بوده اند یا دربند. این مسائل، تقریباً در تمامی طول تاریخ و در همه جا، زندگی روزمره را به جای آسوده تر کردن، به واقع سخت تر کرده است، در حالیکه تمامی این جوامع و ایدئولوژیها یا مذاهبشان، همگی دم از "رفاه انسانی" و "تعالی بشری" و "فلاح" و مانند آنها می زنند!

با در نظر گرفتن رشد سریع جمعیت در جهان پیشرفته ی امروز، چاره ای هم به جز دست انداختن به چنین راهکارهایی نیست، اما آیا افراد بشر در این قالبهای خاص اداری که روز به روز پیچیده تر و مشکل آفرین تر می شود، واقعاً احساس خوشبختی و رفاه می کنند؟

یکی از دلایلی که برای سقوط امپراطوری رم داده شده، خسته شدن مردم از یک نظام به ظاهر مرفه اما توام با دردسرهای زیاد، قوانین پیچیده ی شهری و کشوری، جنگهای طاقت فرسای طولانی (و اغلب هم بی مورد!) و مالیاتهای سنگین وضع شده از جانب قدرتمداران و گردانندگان امور بوده که دست آخر مردم آنچنان خسته و درمانده شدند که عطای زندگی در چنان سامانه ی با شکوه و گسترده ای را به لقایش بخشیدند، دست به دامان مسیحیت و کلیسا شدند، و دست کم اروپا وارد قرون وسطی شد و نزدیک به هزار سال یا بیشتر در آن وضعیت باقی ماند ...

نمونه ی مشابه دیگر در دوران جدید تر، روسیه ی شوروی است که در ابتدا برای رسیدن و "توانا" شدن و خود را به اثبات رسانیدن، آنچنان در دانش و فناوری پیشرفت کرد که از خود غرب هم جلو افتاد! (البته چرا باید روسیه را شرقی نامید هم خود داستانی است!) تا آنجا که غربیها و به ویژه آمریکا، مجبور شدند در مسابقه ی تسلیحاتی و فضایی به رقابت با شوروی ها بپردازند و این بار آنها برنده ی این مسابقه شوند، اما به چه قیمت؟

به قیمت تبدیل شدن آمریکا به مرفه ترین، متمدن ترین و در عین حال بدهکار ترین کشور دنیا! (و البته سقوط نهایی شوروی هم در این میان فراموش نشود!)

گفت و گو در این باره بسیار توان کرد، و بدون آنکه بخواهم مخالفتی با دانش و فناوری نوین داشته باشم (حتی بر این باورم که بسیار چیز خوبی است اگر که تا به این حد دچار "تجارت زدگی" نشود!) این را بگویم که ما، ایران، و جمهوری اسلامی، وارد بازی ای شده ایم، که بد یا خوب، درست یا نادرست، آغازگر آن هر که بوده است، ما ایرانیها نبوده ایم، حتی در دورانهای باشکوه تاریخی اما درگذشته ای مانند هخامنشیان یا ساسانیان و غیر آن.

بلی، ما توانائیم، همه هستند، حتی بیشتر و کمتر هم ندارد مگر موقعی که بخواهیم ببینیم و بسنجیم کدام ملت (و به چه دلیل) از این توانائی خود بیشتر بهره جویی کرده و برای آن بیشتر کار می کند و زحمت می کشد (فرضاً ژاپنی ها) اما این توانائی ها را صرفاً در دنباله روی و نسخه برداری از دیگران به کار بستن هم، چه شرق و چه غرب و چه شمال و چه جنوب باشد، الزاماً کار درستی نیست.

دیگران، پیشرفته ها، اگر نه به بن بست دست کم به نوعی مشکلات رسیده اند که اگر ما هم بخواهیم برای نشان دادن توانائیهای خود همان راه را دنبال کنیم، به همان مشکلات (اگر نه به بن بست) خواهیم رسید. (البته اگر هم اکنون نرسیده باشیم!)
. . . . . . . .
زمانه ـ زمانه از اینکه مطالب منتشر شده در سایت مورد نقد و بحث خوانندگان قرار گیرد استقبال می کند.
نظرات خود را که به لحاظ محتوای موضوع بیشتر از ظرفیت معمول بخش نظردهی است، به شکل یادداشتی مستقل در فرمت ورد به پیوست ایمیلی بفرستید تا با نام خودتان منتشر شود و در جای خود مورد نقد و نظر دیگر خوانندگان قرار گیرد.
. . . .

-- شرمین پارسا ، Jul 13, 2008 در ساعت 12:01 PM