رادیو زمانه > خارج از سیاست > بررسی و معرفی کتاب > «اعتراف میکنم»، دفتر شعری از بنفشه حجازی | ||
«اعتراف میکنم»، دفتر شعری از بنفشه حجازی
امروز درباره شاعرهای با شما صحبت میکنم به نام بنفشه حجازی. بر طبق آنچه که در شناسنامه کتاب آمده، بنفشه حجازی در سال ١٣٣٣ به دنیا آمده. منتها متاسفانه این کتاب، یعنی «اعتراف میکنم»، مجموعه اشعار بنفشه حجازی که شعرهای سالهای ١٣٧٨ تا ١٣٨٢ را دربرمیگیرد، همانند اغلب کتابهای فارسی فاقد شناسنامه روشنی است بنابراین ما نمیتوانیم بفهمیم کارهای دیگر بنفشه حجازی چه بوده و چه آثاری را قبلا چاپ و منتشر کرده. من فقط تکیهام بر همین یک کتاب هست که اسم آن هست، «اعتراف میکنم». بنفشه حجازی در این کتاب نشان میدهد که از شاعران نوسرای ایران است و از نسلی که سعی میکنند هرطور شده و به هر قیمتی هست زبان ویژه و خاصی را پیدا بکنند. این یک مساله جالب و قابل بررسی و تامل در شعر معاصر فارسی است. در زمان قدیم شاعران موظف بودند عروض و قافیه را بدانند و قواعد شعر و صنعت شعر را بشناسند و معمولا شعر با وزن و قافیه میگفتند و نهایت ابتکاراتی که ممکن بود صورت بگیرد در تفاوت وزنها با همدیگر بود. ولیکن اخیرا یعنی از زمانی که نیما یوشیج شعر نو ایران را بنیان گذاشت و شاعران مختلفی پیدا شدند که هرکدام سبک کاری داشتند و در راستای حرکت در جهت شعر مدرن، بعضی از افراد یک نوآوریهایی کردند و اشکال جدیدی از شعر را بوجود آوردند، پس از آن رسم بر این قرار گرفته که شاعران – جوان یا پیر فرق نمیکند – میکوشند حرفهایی بزنند که قبلا کسی نزده باشد و چون وزن و قافیه را هم میشکنند، در نتیجه اشعاری بوجود میآید که حفظ کردن آنها کار بسیار مشکلی است. من بر این نکته تاکید میکنم که حفظ کردن شعر یکی از قواعد شکل بخش است به فرمی به اسم شعر. فکر میکنم شعر باید بهگونهای باشد که ما بتوانیم آن را حفظ کنیم و این طرف و آن طرف بخوانیم. ولی اشعار جدید فارسی فاقد این ویژگی هستند و شعر را بهصورت خیلی خاصی بدون استفاده اغلب حتی وزن مطرح میکنند و شعر میگویند و بعد حفظ کردن آن هم کار بسیار مشکلی است. بنفشه حجازی هم از این قانون مستثنا نیست و سعی میکند شعری بگوید که قبل از او وجود نداشته. من یکی از اولین اشعار او را برای شما میخوانم. خیلی جالب است که این کتاب تقدیم شده به یک دروغگو. «تقدیم به یک دروغگو». یعنی شاعر احساس میکند که یک آدم دروغگویی در اطراف زندگیاش بوده که شعر را به او تقدیم کرده. در خواندن اشعار هم اغلب متوجه میشویم، گویا شخصی که مسافر بوده و رفته و شاعر را ترک کرده، الهام بخش بسیاری از اشعار بوده. تا آنجا که من در شعر خواندم، این موضوع را متوجه شدم. ولی حالا برای اینکه با بنفشه حجازی بیشتر آشنا بشویم، شعری از او به اسم اعتراف که سه بخش است و من بخش اول آن را برای شما میخوانم. «اعتراف میکنم میز غذا، شمعدان و بشقابها نمیدانند چه کس در تاریکی دیشب گم شد. مولف پر از آدمهای گمراه است. آیا تو تا به حال اعدام درجه یک دیدهای. دل بستن به دریای شمال و قراردادی سپید با فلزهای مرز. گفتی بهترین بازیگر مجسمهای است که مشمول مرور زمان نمیشود و من بارها پلمب شدم در متنهای مرجانی در بین چند سایه که دسته کلید و روزنامه...» خب همانطور که میبینید شعر کاملا مدرن است. وزن دارد ولی وزن بسیار مخفی و پنهان. وزن بر مبنای آنچه که ما در شعر فارسی میشناسیم، نه. و مفاهیم هم نو هستند. یک کمی هم گنگ است یعنی انسان در خواندن این شعر دچار این احساس میشود که نمیفهمد آن را و باید برگردد و چند بار دیگر بخواند، اگر واقعا کنجکاوی دارد.
ما معمولا یعنی یک گرفتاری روانی است، انفعالی برخورد کردن که شعر را میخوانیم، شعرهای معاصر را و رد میشویم. درحالی که بایستی نگاه کرد و دید که شاعر چه میگوید. من دو شعر، یعنی شعرهای زیادی را گذاشتم که برای شما بخوانم، ولی دو شعر را من میخوانم، یکی را میخوانم که به نظرم میآید معنیدار است و مفهوم دارد و شعر دیگر را سعی میکنیم با هم تجزیه و تحلیل کنیم و ببینیم شاعر چه میخواهد بگوید. نشانی خب این شعر «نشانی» خیلی صریح و روشن است. شخصی مهاجرت کرده و شاعری در رویای مهاجرت این شخص، در فضایی که او به آن رفته که قبلا ظاهرا دیده شاعر این فضای جدید را، شعری سروده و تمام نکات این شعر روشن و صریح است. اما در شعر ادوکلن ما با مفاهیمی روبرو میشویم که گنگ هستند. یا حداقل برای من به عنوان خواننده گنگ بودند. آن را میخوانم. «فقط نام تو صحرا بود و ساختمانی نیمه تاریک، دستمالی کاغذی پاسخی است دست دوم به سالهایی که پنهان کردهام. برای کسی که مرده است. برای کسی که مرده است یک نیمرخ کافی است. به مخفف کاراکترت ادوکلن میزنم و به کتابهای کمیک، آهار. اما روزهایم سفالینه یک جدول عادی است و نقطه پایانی فیلم کوتاهی که زاویه تردید ندارد. بگو شکلات را چگونه تکرار کنم. چگونه؟ باید میفهمیدم بلیطی به مقصد جهان یعنی چه. این را به من نگفته بود...» اینجا بطوری که میبینید شعر گنگ میشود و شاعر مفهومی را که میخواهد بگوید در لابلای کلمات و مفاهیمی پنهان میکند که واقعا باید نشست و درباره آن فکر کرد که او چه میخواهد بگوید. مثلا دستمال کاغذی پاسخی است دست دوم به سالهایی که پنهان کردهام برای کسی که مرده است یک نیمرخ کافی است؛ زیاد روشن نیست که شاعر منظور و هدفش چیست از گفتن این جملات. آیا صرف نوآوری باعث گفتن این کلمات شده یا واقعا شاعر حرفی را درپس این گفتهها پنهان میکند. باز هم بد نیست با هم شعرهایی بخوانیم از این شاعر. «درخلال شب تشدید میشود پشت سرت که نیمه کاره ماند. درمورد ضرورت زن دراین رابطه حرفی نیست. همانند صدا در داستان، گیسو، سنگ؛ صدها سال طناب دار و تکرار. اما خیابان تو را کم دارد و دسته کلیدت مرا...» تا حدی شعر روشن است اینجا ولی بازهم مفهوم در آن مبهم و پنهان است. من یک کمی به خاطر همین مسائل با شعر معاصر ایران مشکل دارم. یعنی نمیفهمم شاعر ما چه چیز را میخواهد بگوید. واقعا شاید میشود گفت که ذهن من کوچک شده. البته بطور کلی استنباط من این است که شاعران نوپرداز ما، همه اگر واقعا شاعر هستند باید سعی کنند حداقل یک کتاب شعر را با وزن و قافیه بگویند. یعنی به ما به عنوان یک خواننده بقبولانند، ثابت کنند که شاعر هستند. چون واقعا شعر یک صنعت است و برای خودش یک قواعد و قوانینی دارد. بعد آن وقت نوآوری ممکن است. درمورد بنفشه حجازی من نمیدانم آیا چنین کتابی دارد یا نه. به دلیل اینکه در اینجا شناسنامه کتابهای دیگر او بدست داده نشده. البته من در این کتاب چیزی به اسم شعر موزون ندیدم. شعر با وزن و قافیه و وزن دار. حالا شعر رودخانه را برای شما میخوانم، ببینیم شاعر چه میخواهد بگوید. «رودخانه تا ارتفاع همه گیلاسها خیس است و من از دمای ٣٧ درجه بیزارم. در نیمه راه تو و من باری یک پروانه سفر میکند. بگذار سایه ماه بوی فریب بدهد. من هرطور که بخواهم دوستت میدارم..» خب شعر تا حدی روشن است. یک مفهوم ساده و صریحی را بیان میکند ولی باز هم از ابهامات ویژه شعر معاصر ایران، شعر معاصر هم نمیتوانم بگویم شعری که نسل فعلی بوجود میآورد، برخوردار است. یعنی سعی میکند آبستره باشد به قول معروف. در شعر پلاتز میگوید: «برای نخستین بار ویژه نامهات نیمه کاره مانده است. روزهای عجیبی است روزهای زودگذر. برف هم دنبال آرامش است. اما کیفر پایان هفته مرا محصور میکند. کاناپه در ذهن پررنگ میشود. ماه کمانی سراشیبی ساحل، مردی بیگانه قاتل بالفطره نیست. یک رشته مو بر پیشانیات، گوشوارههایم را ملاقات میکند و تا چشم برهم میزنم هیولا درست چیزهای زائد؛ بازهم کشکولت را میبندی و چمدانت را. من با آخرین پیانوی پلاتز چه کنم...» از پلاتز من درک خاصی ندارم. میدانم یک شخصیت بوده به نام پلاتز که مسیح را محاکمه کرده یعنی فرماندار رومی اورشلیم بوده. فکر میکنم منظور همین است یا شاید این پلاتز را در رمان مرشد و مارگریتا نویسنده فرض کرده و در این شعر آورده، برای من روشن نمیشود ولی همانطور که گفتم از قبل شعر از یک نوع ابهام رنج میبرد که به نظر من قابل تامل است. یعنی بایستی به آن فکر کرد که چرا این شعرها سعی نمیکنند مفاهیم روشنتری را عرضه بکنند. منظور من از مفاهیم روشن این نیست که شعر مشکل نباشد، چرا حافظ مشکلترین شعر ایران را عرضه میکند ولی سهل و ممتنع. یعنی ساده مینویسد و در سهل و ممتنع بودن است که مشکل ایجاد میکند. برگردیم و دلتنگ را بخوانیم. «تو کیوسک و روزنامههایی که به شب میپیوندند، مواظب خودت باش. من فقط چند شماره دارم و یک تغییر شکل سلولی در گلوگاه حرفهایی که به تو نگفتهام. در ترانههایت تکرارم کن..» و بعد دلتنگ دوم: «برگرد، فتوکپی عشق به تعویق افتاده است. اگر برگ گیاهی ناگهان فروریخت، تزریق کالا و تشنج، مبهم گویی است. و رموز یک روز عادی لایروبی جغرافیا پس از بارش پاییزی، برگرد. صدور پروانهها است به سردسیر زمین و هجوم گراز به زاگرس، برگرد..» شعر به راستی مبهم است و سعی میکند بسیار نوآور باشد به قیمت آنکه از کلمه زاگرس استفاده بشود شاید حالا قهرمان داستان یعنی آن کسی که شعر برای او گفته شده کرد است، من نمیدانم. من مشکل دارم کمی با این نوع اشعار ضمن اینکه میفهمم بنفشه حجازی بسیار شاعر خوبی است. یعنی میداند چکار میخواهد بکند ولی نوآوری و احساس نوآوری او را در خودش تا آنجا گرفته که سعی نمیکند به خوانندهاش کمک کند که او بفهمد چه میخواهد بگوید. . . . . . . . . ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
"فکر میکنم شعر باید بهگونهای باشد که ما بتوانیم آن را حفظ کنیم و این طرف و آن طرف بخوانیم. ولی اشعار جدید فارسی فاقد این ویژگی هستند و شعر را بهصورت خیلی خاصی بدون استفاده اغلب حتی وزن مطرح میکنند و شعر میگویند و بعد حفظ کردن آن هم کار بسیار مشکلی است."
" بطور کلی استنباط من این است که شاعران نوپرداز ما، همه اگر واقعا شاعر هستند باید سعی کنند حداقل یک کتاب شعر را با وزن و قافیه بگویند. یعنی به ما به عنوان یک خواننده بقبولانند، ثابت کنند که شاعر هستند. چون واقعا شعر یک صنعت است و برای خودش یک قواعد و قوانینی دارد. بعد آن وقت نوآوری ممکن است."
درود به خانم پارسي پور عزيز
من هم با حرف شما موافقم. يعني همين كه شعر نو ما دارد به جاهايي مي رسد كه ديگر اصلن نه مرزي براي فرمش وجود دارد و نه تضميني براي معنا و محتوايش. خيلي دارد شخصي مي شود و ملاك ها از بين مي رود. شايد به قول شما بهتر است كه هر كسي ادعاي شعر دارد يك دفتر شعر به صورت سنتي(كلاسيك) ارائه بدهد. هر چند نمي توان اجبار كرد اما بد نيست كمي هم به اصول كلاسيك شعر پايبند بود.
در ضمن شعرهايي كه در اين قسمت از "بنفشه حجازی " نقل شد، بعضي جاها خوب و گاهي به نظر من تلاش ناموفقي بودند.
-- ماني جاويد ، Apr 24, 2008 در ساعت 01:55 PMخانم شهرنوش پارسی پور مهربان . سلام . من می خواستم نصیحتی به شما بکنم . می خواستم بگم اگه شما با بنفشه ی حجازی_ که بنده نمی دانم ایشان چه کسی هستند _ دشمنی خاصی ندارید , به نظر من بهتره شعر ایشون را این جوری نقد نکنید . بالاخره ایشون برای دل خودش شعری گفته از شما که نخواسته حتما مضامین ان ها را بفهمید و بروید امتحان بدهید . این جور شعر گفتن ظاهرا ایشون رو راضی می کند . از این کار هیچ آزاری به کسی نمی رسد و هیچکس ضربه ای نمی خورد و فتنه ای هم برپا نمی شود . البته اگر با این خانوم خرده حسابی دارید این امری است علیحده . مثلا من خودم با این آقای ض _ م که شاعر اندیشه است ( خودش این طوری گفته است ) دشمنی خاصی دارم ( منظورم خرده حساب شخصی است ) اگر چه ایشون احتمالا اصلا من رو نمی شناسد و این قدر اشخاص مختلف با او خرده حساب دارند که من عددی نیستم. البته نه این که او هم آدم مظلومی باشد . او کسی است که از حافظ دلخور است و می گوید حافظ صنایع لفظی را زیاد به کار برده است . و حرف های دیگر در مورد افراد دیگه گفته که در آن بی احترامی و آزار زیادی حس می شود . بعد شما فکر می کنید این شخص که همه را رد می کند پس باید شعرش خیلی زیبا باشد , اما با شعرش که مواجه می شوید می بینید اصلا این طور نیست . شعر ها مفهوم دارند اما از زیبایی خیلی کم اثری در ان ها هست . باز هم اگه بنده با ایشون دشمن نبودم این چیزها را نمی نوشتم . در هر صورت به نظر من بنفشه ی حجازی شاید خودش شعر هایش را دوست دارد و شاید هم شعرهایش او را در زندگیش کمک می کنند .
-- هیچکس ، Apr 26, 2008 در ساعت 01:55 PMاين نظري كه اينجا دادم آزارم مي دهد. چون حس مي كنم خودم زياد موافق چيزي كه گفتم نيستم. به هر روي در اينجا بهتر است بيش از اين چيزي نگويم كه باز نظرم آزارم ندهد.
-- ماني جاويد ، Apr 28, 2008 در ساعت 01:55 PMMr Hickas;
-- Amir ، May 4, 2008 در ساعت 01:55 PMbe nezar man, ezhar'e nazar shoma be payeh va asas ast; kesi ke sherash ra chap mikonad barayeh omoom, buyad baraye naghd hazer bash - balkeh sepasgozar bashad.
Amir
خانم پارسی پور عزیز. نقد شما را قبول ندارم. اولا چه کسی گفته هر کسی میخواهد شعر نو بسراید اول باید شعر کلاسیک را بلد باشد؟ مگر بزرگان هنر جهان خودشان تولید کننده ی سبک نبوده اند؟ کمی سفسطه و عدم تعمق در نقد شما می بینم. به نظر می آید شما به شعر به همان مقدار که من مسلط هستم اشراف دارید. در جریان باشید که من از شعر هیچ نمی دانم. اما شعرهای این شاعر حس گویای اوست و بدین نحو لگدمال کردن او تنها شما را زیر سوال میبرد که غیر علمی و مغرضانه به نوعی حمله دست زده اید. موفق باشی و امیدوارم دیگر به نقد چیزی که به آن تسلط نداری دست نزنی.
-- علی خاوری ، Sep 8, 2008 در ساعت 01:55 PM