رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
گزارش يک زندگى - بخش پنجاه و پنجم

بهین، مظهر اقتدار زنانه

شهرنوش پارسی‌پور

Download it Here!

بهين در ميان زنان مظهر آن نوعى‌ست كه اقتدار زنانه در خانه را به نمايش مى‌گذارند. او در سن پانزده سالگى به عقد پسر عمويش درآمد. دخترى بود بسيار باريك اندام و زيبا و حامل صفتى كه در فرهنگ ايران به آن نجابت مى‌گويند. اما بهين به مفهوم واقعى كلمه نجيب بود. هرگز در طول عمر زناشوئى‌اش ديده نشد كه به مرد ديگرى نگاه كند. اگر حادثه ناگوارى اتفاق نمى‌افتاد امروز من از او صحبت نمى‌كردم. اما دومين فرزند بهين هنگامى كه در سال ١٣٣٧ به دنيا آمد به ظاهر بچه‌اى عادى به نظر مى‌آمد. رفتار غير عادى در او زمانى ظاهر شد كه به جاى آن كه همانند همه بچه‌ها سينه خيز راه برود شروع كرد روى پهلو غلتيدن. پدر و مادر او كه از داشتن يك پسر پس از يك دختر شادمان بودند از رفتار غيرعادى بچه شگفت‌زده شدند. يكى دوسالى كه گذشت روشن شد بچه در حالت عادى نيست و از نوعى‌ست كه عقب مانده تلقى مى‌شوند.

بهين در اين زمان زن جوان زيبائى بود كه با اقتدار تمام خانه‌اى را داره مى‌كرد. سفره اين خانواده هميشه باز بود و كم روزى پيش مى‌آمد كه ميهمانى سر ميز غذاى آنها حاضر نباشد. كدبانوگرى، اقتدار، و قدرت مديريت بهين مشهور بود. هميشه پس از هر ميهمانى تمام كارد و چنگال‌هاى ميهمانى را مى‌شمرد و هنگامى كه من از او پرسيدم فايده اين كار چيست، پاسخ داد كه بسيار پيش مى‌آيد كه در جريان ظرف‌شویى بخشى از قاشق‌ها و چنگال‌ها در ظرف آشغال مى‌افتند. بهترين كار اين است كه تمام ظرف‌ها شمرده شوند تا كم و كسرى نباشد. او همانند فرمانده خوبى كه تمام سربازانش را به نام مى‌شناسد نسبت به اشياى خانه‌اش شناخت داشت.

بهين در حقيقت تا كلاس ششم درس خوانده بود، چون پدرش باور داشت مدرسه دختر را فاسد مى‌كند. اما او پس از ازدواج و هنگامى كه دختر بزرگش به مدرسه رفت، در حالى كه در درس و مشق به او يارى مى‌رساند خودش نيز شروع به درس خواندن كرد و در طى چند سال موفق شد ديپلم بگيرد. فكر مى‌كنم اگر او مجبور بود كار كند بدون شك به يك مدير بسيار خوب و دقيق تبديل مى‌شد، اما سرنوشت چنين حكم كرده بود كه او به عنوان محور مركزى يك خانه بزرگ وظيفه خود را به انجام برساند. افرادى بودند كه زير گوش هم مى‌گفتند بهين متكبر است، اما واقعيت اين است كه گويا همانقدر كه تكبر براى مرد صفت بدى ست براى يك زن صفت خوبى به شمار مى آيد.

به هرحال هنگامى كه ثابت شد پسر بهين عقب مانده است او در درياى اندوه فرو رفت، اما بعد به سرعت خود را از اين دريا بيرون كشيد، آستين‌ها را بالا زد و راه افتاد تا پسر را نجات دهد. در آغاز به ده‌ها دكتر مراجعه كرد تا دليل اين عقب‌ماندگى را پيدا كند. كار مراجعه به دكترها به كشورهاى اروپائى كشيد. او بچه را همه جا به همراه برد و كم كم به يك متخصص عقب ماندگى تبديل شد. بهين به طور دقيق ميانگين هوشى تمام افراد خانواده را به دست آورد و دامنه اين كار را به تمام خويشان و بستگان گسترش داد. او بايد حداقل براى خودش روشن مى‌كرد چرا بچه عقب مانده شده است. البته در ميان خويشاوندان پدر بچه يك شخصيت وجود داشت كه از عقب ماندگى خفيف رنج مى‌برد.

خانواده اين دختر به دليل باور غلطى كه وجود داشت دختر را به شوهر داده بودند تا بلكه عقب ماندگى او به حالت طبيعى تبديل شود. بدبختانه اين ازدواج منجر به تولد سه بچه ناقص و اما يك پسر بسيار باهوش شد. در حال مادر نيز تغييرى وجود نيامد. من اميدوارم امروز مردم دچار اين توهم نباشند كه با ازدواج مى توان پسر يا دختر عقب‌مانده را به حالت طبيعى برگرداند.

كه البته بار اعظم زندگى اين كودكان ناقص نيز بردوش بهين قرار گرفته بود. او كه نسبت به فرزندش احساس مسئوليت مى كرد كم كم دامنه اين احساس مسئوليت را به عقب ماندگان ديگر گسترش مى‌داد. اما ده سال به راستى طول كشيد تا او واقعيت تلخ عقب ماندگى پسرش را بپذيرد. عقب ماندگى او به خلاف چند عقب مانده ديگر خانواده پدرى از نوع درجه يك و به گونه‌اى بود كه پسر قادر نبود حرف بزند و در انجام كارهاى روزانه نيازمند كمك و يارى دائمى بود. اما از عجايب اين كه ما هرگز اين پسر را پوشيده در لباس كثيف و يا با دست‌هاى نشسته نديديم. بهين كه در آغاز كار حتى دچار اين تصور جنون آميز شده بود كه شايد جراحى مغز و يا اصولا عوض كردن مغز منجر به بهبودى حال پسر شود، چنان با اين پسر كار كرده بود كه توانسته بود او را وابدارد كه خودش غذا بخورد و لباس‌هايش را كثيف نكند. از آنجایى كه پسر به تنهائى قادر به اجابت مزاج نبود، مادر تقريبا هرروز مجبور بود او را حمام كند. اين كار در كودكى به آسانى انجام مى شد اما در بزرگسالى به صورت يك عذاب واقعى در آمده بود. با اين حال مادر جدى و سختكوش كه همه كارش نمونه‌اى مثالى بود طورى با پسر عقب مانده‌اش كلنجار مى‌رفت و او را تربيت مى‌كرد كه به زحمت مى‌شد باور كرد پسر عقب مانده است.

اما حضور اين بچه عقب مانده باعث شد كه خانواده هرگز نتواند تصميمى جدى براى زندگى بگيرد. به طور مثال آنها هرگز به مسئله مهاجرت فكر نكردند، چرا كه مهاجرت كردن با يك پسر عقب مانده كار بسيار مشكلى بود. بهين عملا خانه نشين شد، و چون شخصيت مثبت و معاشرت دوستى داشت راه چاره را در اين ديد كه دائم ميهمانى بدهد. او با محاسبه دقيق تمامى اقوام و خويشان و دوستان را در دايره‌هاى پى در پى به خانه‌اش دعوت مى‌كرد. روشن است كه اين ميهمانى‌ها خرج روى دست خانواده مى‌گذاشت، اما مى‌شود به زنى كه دائم بايد از يك عقب مانده نگهدارى كند بخشيد كه براى خودش تفريح پر زحمتى تدارك ديده باشد. پس در اين خانه بود كه افراد زيادى يكديگر را شناختند و با هم ازدواج كردند. بسيارى باهم دوست شدند، چندين و چند ازدواج در اين خانه برگزار شد.

انقلاب و پى آمدهاى آن گرفتارى‌هاى زيادى براى اين خانواده ايجاد كرد كه شرح آن در اين مختصر نمى‌گنجد، اما عجيب اين كه حضور پسر عقب مانده يكى از دلايلى بود كه بخشى از اين گرفتارى‌ها را برطرف كرد. چون كسانى كه قصد آزار آنها را داشتند اغلب با ديدن اين پسر خود از بابت اذيت‌هایى كه مى‌كردند دچار احساس شرمندگى مى‌شدند.

من يك بار از بهين پرسيدم چرا پسر عقب مانده اش را به مدارس مخصوص اين بچه ها نمى‌فرستد؟ او در حالى كه بسيار متاثر بود، و در عين حال به عنوان يكى از خبرگانى كه تمام اين مدارس را مى‌شناخت پاسخ داد هرگز بچه اش را به چنين مدارسى نخواهد فرستاد، چرا كه اين بچه‌ها به دليل عقب ماندگى اغلب به هم صدمه مى زنند. مثلا ديده شده است كه يكى از آنها شيئى سنگينى را به كمر ديگرى زده و او را فلج كرده است. بهين به خودش اجازه نمى داد كه فرزند عقب مانده اش را دچار گرفتارى بيشترى بكند. نتيجه اين كار باعث زحمت شبانه روزى زنى بود كه امروز درست چهل و نه سال است كه با لبخندى بر لب از پسر عقب مانده اش نگهدارى مى‌كند.

البته بهين متفرعن است و شايد هم متكبر باشد. شايد حتى بتوان گفت كه از خود راضى ست، اما در اين كه زنى فداكار و نجيب است نيز شكى وجود ندارد. من گاهى به شوخى مى‌گويم همه چيز بهين درجه يك است، حتى عقب مانده اش نيز عقب مانده درجه يكى ست، و اين حقيقتى ست كه اين پسر يا در حقيقت مرد هميشه پاكيزه و نظيف است، و در حالى كه راديویى را كنار گوش گرفته در حياط راه مى رود و با دقت به راديو گوش مى‌دهد، بى آن كه بفهمد راديو چه مى‌گويد. او به تلويزيون نيز علاقه زيادى دارد و با دقت نگاه مى‌كند. در زمان‌هایى كه من در تهران بودم با ديدن علاقه او به راديو و تلويزيون متوجه مى شدم كه چرا مادر او تا آنجا پيش رفته بود كه فكر كند شايد بتواند مغز پسر را عوض كند.

اخيرا در يك ويدئو كوتاه خانوادگى بهين را دوباره ديدم. او توضيح مى داد كه در دختران نجابت را بيش از هرچيز دوست دارد، كه به نظر او روابط قبل از ازدواج بايد بسيار بسته و محدود باشد. كه بهترين دختران هميشه شوهر مى‌كنند و به زنى خوب و فداكار تبديل مى‌شوند. هنگامى كه به دوربين نگاه مى‌كرد مى ديدم كه هنوز به خود مغرور است و با تمامى مشكلات از زندگى لذت مى‌برد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

Dorood bar ishan..

-- A.j ، Mar 18, 2008 در ساعت 02:43 PM

dorood bar shoma.... ,

-- بدون نام ، Apr 4, 2008 در ساعت 02:43 PM

afarin bar Be in khanoomeh moghtader. dastesh dard nakoneh ba zahmat hayash


-------------------------------------------------
دوست گرامی
لطفاً نظرات خود را به خط فارسی بنویسید و از پینگلیش نوشتن خودداری کنید
زمانه

-- kamron nader ، Apr 26, 2008 در ساعت 02:43 PM