رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ اسفند ۱۳۸۶
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۷۲

تیله‌ی آبی محمدرضا صفدری

Download it Here!

چندی پیش، یعنی حدود ۶ ماه پیش در برنامه‌ی شماره‌ی ۳۷ این روایت، من از کتاب من ببر نیستم؛ پیچیده به دارای خود تاکم، اثر محمد رضا صفدری صحبت کردم. این رمانی است بسیار پیچیده که نویسنده برای نوشتن آن، زحمت زیادی کشیده بود. اما خواندن آن تا حدی برای خواننده، مشکل بود. و همین مساله کمی مرا آشفته کرده بود. چون واقعاً احساس می‌کردم نمی‌دانم چطوری باید با این رمان، کنار بیایم. اما من سال‌ها پیش کتابی خوانده بودم از محمد‌رضا صفدری به نام تیله‌ی آبی. این کتاب در انبار کتاب‌های من بود و من امکان این را که به این کتاب نگاه بکنم، نداشتم. تا اینکه اخیرا اسباب کشی کردم و کتاب‌هایم را از داخل کارتن‌های کتاب درآوردم و دوباره تیله‌ی آبی در مقابل من قرار گرفت. ناگهان احساس کردم که با یک شاهکار روبرو هستم و چون در برنامه‌ی ۳۷ راجع به کتاب من ببر نیستم، صحبت کرده بودم و حالت انتقاد داشتم نسبت به کتاب. احساس کردم که روا نیست نظری را که راجع به آن کتاب داشتم، حالا درباره‌ی کتاب دیگر او، تیله‌ی آبی که به نظر من یک اثر فوق‌العاده خوب است، مطرح نکنم. بنابراین این برنامه هم اختصاص به محمد رضا صفدری دارد و مجموعه‌ی داستان‌های تیله‌ی آبی که فوق‌العاده داستان‌های زیبایی است.

محمد رضا صفدری، از فرزندان جنوب ایران است. جنوب ایران یک فرهنگ ویژه‌ای دارد که به نظر من بسیار قابل بررسی است. اولا جنوب ایران به یک نحوی ترکیبی است از اقوام عرب و ایرانی. در نتیجه این دو قوم از نظر نژادی و زبانی در دو گروه مختلف قرار می‌گیرند، در این منطقه در کنار هم مجبور به همزیستی مسالمت آمیز هستند و این خودش یک نکته‌ی بسیار جالبی است و از نظر فرهنگی به شدت قابل بحث و بررسی. اما جنوب ایران صرفا این ویژگی را ندارد بلکه باید توجه کرد که در جنوب ایران، فرهنگ سیاه پوستان آفریقا هم ترکیب شده با فرهنگ ایرانی و عربی. واقعیت اینست که سیه پوستان جنوب ایران دارای تاثیر فرهنگی بسیار فوق‌العاده‌ای هستند. تمامیت فرهنگ سیاه پوست که متکی است بر خواب‌هایی که بشریت در ماقبل عصر کشاورزی و صنعت می‌دیده؛ در اسطوره‌های سیاه‌پوستان منعکس است و این اسطوره‌ها به جنوب ایران که منتقل شده، همین حالت را یعنی همین ویژگی‌های فرهنگی را با خودش آورده و به این منطقه اضافه کرده است. البته توجه بکنیم که از نظر تاریخی، اگر به کتاب مقدس توجه بکنیم، متوجه می‌شویم که ابراهیم وقتی که از همسر خود، ساره بچه‌دار نمی‌شود؛ از هاجر سیاه پوست، کنیز مصری بچه‌ای بدست می‌آورد به اسم اسماعیل که این اسماعیل، پدر قوم عرب محسوب می‌شود.

از اسطوره که بگذریم، ظاهراً چنین به نظر می‌رسد که دو قوم عرب و سیاه پوست، یعنی سامی و سیاه پوست در ترکیب با هم قوم عرب را ساختند. اما همیشه ارتباط قوم عرب با سیاه پوستان ادامه داشته و در تمام طول تاریخ این ویژگی را به همراه داشته که با همدیگر اینها، یک آمیزش‌های شدید فرهنگی و زیادی دارند و خب، در صحرای جنوب ایران هم، عده‌ی زیادی سیاه پوست، کشتی‌هایی که سیاهان را برای بردگی می‌آورده، ظاهر شدند و جزئی از فرهنگ جنوب ایران شدند. من در سفرهایی که به جنوب ایران داشتم، متوجه می‌شدم که خیلی جالب است که مردم با فارسی بسیار خالصی صحبت می‌کنند که به نظر می‌رسد، مهاجرانی از شمال ایران هستند که به جنوب ایران مهاجرت کرده اند. محمد رضا صفدری، بدون شک از بخش فرهنگی فارسی مناطق جنوب است. ولیکن تمام خواب‌ها و رویاهای قوم سیاه پوست که خودش را در انواع مراسم زار و نوبان و جن‌زدگی‌های مختلف، متبلور می‌کند؛ به اصطلاح در داستان‌های خود مطرح می‌کند و منتقل می‌کند این اندیشه‌ها را به قلب خواننده. در تیله‌ی آبی، اولین داستانی که مطرح می‌شود، پریون نام دارد و داستان بسیار جالبی است. من در این کتاب تیله‌ی آبی، فقط این داستان را یعنی پریون را برای شما بررسی می‌کنم. بخوانیم قسمتی از پریون، نوشته‌ی محمد رضا صفدری.

مرد می‌خواند و از سینه‌ی کوه بالا می‌رفت. خنک‌های بامدادی، بیشه زار و سایه‌های وهمناک که با برآمدن آفتاب، پدیدار می‌شدند. همه چیز و هر‌جا سایه بود. سایه‌های سپید شیری رنگ. مرد نمی‌دانست که از کی به خواندن بنا کرده بود. از خانه درآمده بود. از گندم‌زار گذشته بود و رسیده بود به نمک زار و شورآب و کوه‌هایی که آب باران در سنگ‌چال‌هایش، گس بود و تلخ. در سراشیب تپه، آب چاهی بود که گردش نی روییده بود و همینجا بود که سایه‌ای جنبید، کی بود؟ دیروز هم یک بار به دیدار آمد. سایه‌ی رونده‌ی آهو نبود. موهای بلند سر اندر پای سایه را می‌پوشاند. دو‌چشم لابلای شاخ و برگ نی، پیدا و ناپیدا شد. خواندن از یادش رفت. ایستاده و دوید. بلند موی سبزه‌رو، گریخت. مرد با خود گفت، زن توی این کوه و کمر چه می‌کند؟ زن بود اگر نبود، یال هیچ اسبی به آن بلندی نبود. خدایا آل نباشد. روی بچه‌اش پا نگذاشته باشم. به پاها و جا پاهای خود در شن‌زار نگاه کرد؛ مبادا بچه‌ای را زیر پا له کرده باشد. مگر پارسال نبود که زن زائوئی، آب گرم ریخته بود روی بچه‌شان و آل زده بودش. چنان زده بود که جای پنج انگشتش روی کمر قهوه‌ای او، کبود می‌نمود. از آن پس زنش هر وقت آب به جایی می‌پاشید یا در تاریکی به سر چاه می‌رفت، کارد یا آهن پاره‌ای با خود می‌برد تا او بگریزد. گردی دهانه‌ی چاه تا پایین، چیزی در خود داشت که زن سر می‌کشید توی چاه و ایستاده تا کمرگاه در چاه می‌خمید و آهن پاره را از یاد می‌برد...

این نثر بسیار زیبا و در عین حال بسیار محلی، ساختاری از فرهنگ جنوب ایران را برای ما تداعی می‌کند. در این داستان عجیب پریون، یکی از دختران پریان با مردی که در بیابان دارد راه می‌رود و دچار وهم است. وهم و حالا این وهم تا کجا کش دارد ما متوجه نمی‌شویم و این پریون با این مرد، عشق می‌ورزد و باردار می‌شود. در این بارداری است که مرد به هر حال با اینکه همسر دارد و جزو آدمیزاد است ولی حالا بین یک جهان پریان و جهان انسان‌ها، تقسیم شده و نمی‌داند که چکار باید بکند. و بعد بچه به دنیا می‌آید. بچه‌ای که از ازدواج پریان و انسان، بوجود آمده است. اما لحظه‌ای در داستان می‌رسد که زوج، همانند هر زوجی، دعوایشان می‌شود و این دعوا جدی است و باید برای آن راه‌حلی پیدا کرد. پریون می‌خواهد برود. پریون از عشق انسانی، دیگر دلزده شده و دلمرده است و می‌خواهد بچه‌اش را ببرد. اما بچه نیمه انسانی و نیمه پریان است. صحنه‌ی نهایی این داستان، فوق‌العاده زیبا است. بخوانیم این صحنه را.

یکی زن گفت و یکی مرد گفت. سرانجام زن خواست که برود. مرد گفت، برو که وا نگردی. زن خندید. می‌روم و رفته‌ام تا چشمت چهارتا بشود. مرد گفت کی گفتم بیایی. زن گفت تو به دنبالم می‌گشتی. هزار سال است که می‌گردی که خودت نمی‌دانی. مرد گفت برو که در چشمم سیاه شده‌ای. زن دست کودک را گرفت و گفت آن میوه‌ای که دادمت کو؟ مرد دست‌های خود را نگاه کرد. اول بار بود که به دست‌های خود خیره می‌شد. از گودی کم دیدار دست‌ها، چشم بر نداشت تا اینکه دست کودک را دید و چشم‌های او را دید که توی دست‌های خود نگاه می‌کرد و دنبال چیزی می‌گشت و چون چیزی ندید، دست‌های مادر را نگاه کرد. مادر رویش به زمین بود. کم کم چشم به دست‌های او ماند تا اینکه او از زمین چشم برداشت و دست‌های خود را نگاه کرد. چون چیزی توی دست‌ها ندید، انگشت‌هایش از هم باز شدند و به نرمی و نازکی دستی که نوزاد را از شکم مادر بیرون بکشد، دست کودک را گرفت و بسوی خود کشید. مرد دست دیگرش را گرفت. کجاش می‌بری؟ زن گفت به هر کجا که بخواهم. مرد گفت از پشت من پا گرفته. زن گفت از پهلوی من درآمده. هر دو او را سخت از دو سو کشیدند. مرد گفت، بگذار تا خودش چه می‌خواهد. کودک در میان آن دو ایستاده بود. از جایی نمی‌جنبید و هیچ نمی‌گفت. مرد گفت بیا، رودم. زن گفت بیا، رودم، بیا از این خاک نفرین شده برویم. کودک به هیچ سویی نمی‌رفت. مانده بود. مرد ناگاه او را گرفت و کشید. زن هم گرفت. هر دو او را به سوی خود می‌کشیدند. زن به چشمان خندان او نگاه می‌کرد و مرد به آن یکی چشمش. و باز کشیدند و هیوه اى برخاست. کودک به دو نیم شد. مرد سینه‌ی خود را چنگ زد و تا شد. زن به راه افتاد و رفت. نیمه‌ی او پا درآورد و از زمین برخاست و به دنبال مادر روانه شد. نیمه‌ی دیگر بی‌جان، با چشمی دهشت‌وار بر روی زمین ماند.

البته این داستان از نظر قوه‌ی تخیل و آنچه که می‌شود به آن گفت ذات داستان، یعنی پى رنگ داستان؛ بسیار قوی است. طرح اینکه اگر پریان و آدم‌ها با هم بچه درست کنند، چه اتفاقی می‌افتد و اینکه بچه، نیمی انسان و نیمی پریان است و اگر دعوا بشود پریان نیمه‌ی خودش را برمی‌دارد و می‌رود و انسان تنها می‌ماند؛ از نکات بسیار جالب این داستان است. من خواندن کتاب تیله‌ی آبی از محمد رضا صفدری را به تمام دوستان ادبیات دوست، توصیه می‌کنم و فکر می‌کنم می‌شود یک سلسله از بهترین داستان‌های زبان فارسی را در این مجموعه، پیدا کرد.


ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA


Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

Shahrnush jan khosh-halam ke barayeman minewisi wa man miitawanam dar internet neweshtehayat ra bekhanam. agar gozaret be Alman oftad hatman tamas begir dusti dar shahre münster dari ke delesh kheyli barat tang shode.be omide didar Shaghayegh

-- Shaghayegh Kamali ، Feb 22, 2008 در ساعت 04:57 PM

شقايق كمالى عزيز،
يادداشت شما مرا بسيار خوشحال كرد. اميد كه روزى بتوانم دوباره شما را ببينم.

شهرنوش

-- بدون نام ، Feb 24, 2008 در ساعت 04:57 PM