رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ فروردین ۱۳۸۷
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۷۱

ساتراپی یک سوزن به خودش می‌زند یک جوالدوز به مردم

شهرنوش پارسی‌پور

Download it Here!

امروز به مرجان ساتراپی یکی از موفق‌ترین و جذاب‌ترین چهره‌‌های خارج از کشور به‌عنوان نویسنده و نقاش می‌پردازیم. بدون شک همه شما درباره کتاب‌های معروف مرجان ساتراپی شنیده‌اید. دو کتاب به نام‌های «پرسپولیس» و «توردوزی» و بالاخره آخرین اثر این نویسنده «خوراک مرغالو» یا خورش مرغالو یا به زبان ساده‌تر مرغ و آلو.


مرجان ساتراپی واقعا و به حق یکی از معروف‌ترین ایرانیان مقیم خارج از کشور است. این زن جوان در سال 1969 که می‌شود یا سال 1348 و اگر در زمستان به دنیا آمده باشد 1347 در شهر رشت متولد شد. در حال حاضر در فرانسه در پاریس زندگی می‌کند و در نشریات معتبر و معروف دنیا صفحاتی را به خودش اختصاص می‌دهد.

نیویورکر، نیویورک‌تایمز و بسیاری از نشریات بزرگ دنیا آثار او را عرضه کرده‌اند. مرجان ساتراپی خودش نقاشی آثارش را نقاشی می‌کند. نوع کتاب‌هایی که او چاپ می‌کند را «کمیک» می‌گویند. من نمی‌دانم به این دلیل که طنز دارد یا چون دارای نقاشی است. به هر حال من اصطلاحی در زبان فارسی برای این نوع کتاب‌‌ها نمی‌شناسم. زیاد هم این نوع کتاب در ایران رسم نبوده که نقاشی کنند و بنویسند. بنابراین شاید اسم خاصی برایش پیدا نشده یا من در جریان نیستم.

مساله این است که معمولا این کتاب‌ها را یک نفر می‌نویسد و یک نفر نقاشی می‌کند. ولی امتیاز بزرگ ساتراپی این است که خودش نقاشی می‌کند و می‌نویسد. و به راستی آثار به یادماندنی به وجود می‌آورد. پرسپولیس‌ را که چاپ کرد شرح احوال خودش است در کودکی، بعد از انقلاب اسلامی و بعد ماجرای سفرش به خارج از کشور، مشکلاتی که در خارج برایش پیدا می‌شود و اینکه بالاخره مجبور می‌شود از خانواده‌اش جدا شود و در خارج از کشور زندگی کند.


صفحه‌ای از کتاب توردوزی

اثر دیگری که بعد از پرسپولیس‌ها چاپ کرد، به نام توردوزی یکی از طنزهای فوق‌العاده زیبایی است که من در زندگی‌ام، خوانده‌ام. اینجا مرجان ساتراپی به اتفاق مادربزرگ و مادرش دور هم جمع شده‌اند و مهمانی داده‌اند. خانم‌های مختلفی آمده‌اند و مرجان با استعداد غریبی انواع تیپ‌های زنان ایرانی را در این مجلس زنانه جمع کرده و حرف‌های آنها به قدری خنده‌دار است و نشاط در آدم ایجاد می‌کند که در نوع خودش بی‌نظیر است.

اما خوراک مرغ‌آلو تم بسیار ظریف‌تر و به نظر من نزدیک به یک شاهکار را دارد. این کتاب وقف زندگی «ناصر علی‌خان» شده که ظاهرا عموی مرجان باید باشد. این ناصرعلی‌خان مردی است که تار می‌زند، موسیقی‌دان بزرگی است و همه او را تشویق و تمجیدش می‌کنند و در زمان خودش برای خودش مرد بی‌نظیری است.

اما او دیوانه‌وار عاشق دختری است به نام «ایرنه» و آنقدر این عشق در او قوی بوده که تا آخر عمرش نمی‌تواند ازین عشق دست بردارد و خوب مثل همه مردان عاشقی که در زندگی موفق نمی‌شوند به عشق‌شان برسند، همیشه دچار یک اندوه شدید روانی است.

در سال 1337 فاجعه بزرگی در زندگی او رخ می‌دهد. به این ترتیب که همسرش در یک لحظه عصبانیت فلج کننده تار محبوب ناصرعلی‌خان را به زمین می‌زند و می‌شکند. مرد بدون تارش یعنی هیچ! او به قدری به تارش علاقه دارد که پس از از بین رفتن تار حال روانی به هم ریخته و آشفته‌ای پیدا می‌کند و در همین فاصله در خیابان به ایرنه برخورد می‌کند که حالا یک مادربزرگ است و با نوه‌اش دارد در خیابان راه می‌رود.


روی جلد کتاب خوراک مرغ‌آلو از مرجان ساتراپی

ناصرعلی‌خان جلو می‌آید و آشنایی می‌دهد، اما ایرنه او را نمی‌شناسد. مرد که تارش شکسته و عشق سابقش که داستان خیلی سودایی و پر ماجرایی داشته‌اند او را نمی‌شناسد، تصمیم جدی می‌گیرد که بمیرد.

ناصرعلی‌خان به خانه می‌آید و در رختخوابش می‌خوابد. تلاش‌های همسرش، برادرش، دوستانش و حتی خود عزرائیل که می‌آید و می‌گوید موقع مرگ تو نیست و تو نباید بمیری بی‌فایده می‌ماند. ناصرعلی‌خان بعد از 8-9 روز گرسنگی و اعتصاب غذا دست از زندگی می‌شوید و به دنیای باقی می‌شتابد.

البته من فکر می‌کنم نویسنده یک شوخی بزرگی اینجا کرده، یعنی ماجرای احساس خودکشی عمو را برداشته و به‌صورت مرگ او در آورده است. در حقیقت وقتی به آخر داستان می‌رسیم، متوجه نمی‌شویم آیا ناصرعلی‌خان مرده یا احساس مرگ را تجربه کرده؟

چون داستان به‌صورت مبهمی در اینجا به پایان می‌رسد. در حقیقت جایی هست که عزرائیل می‌آید و می‌گوید، ببین مرد حسابی اصلا زمان مرگ تو نرسیده، بی‌خود اینقدر مرا صدا نکن گرفتار هستم باید بروم کار دارم. ما قبر ناصرعلی‌خان را می‌بینیم و چنین به نظر می‌رسد که ناصرعلی‌خان سال‌های سال زندگی کرده و بعد به مرگ طبیعی مرده و عزرائیل هم در مراسم ختمش شرکت دارد.

به هرحال مرجان ساتراپی یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های ادبی و هنری جامعه ایرانی خارج از کشور به حساب می‌آید. سبک کارش طنز غیرعادی و صمیمیت و زیبایی نقاشی‌هایش بسیار با روح هستند. حالت و روان کسانی که به‌عنوان کارکتر انتخاب می‌کند در این نقش‌ها بسیار خوب ظاهر می‌شوند. همه اینها با هم موجود جالبی از مرجان ساتراپی ساخته که بدون شک باعث افتخار تمام ایرانیان مقیم خارج از کشور است.

من زمانی کتاب توردوزی را می‌خواندم با خودم فکر می‌کردم خیلی عجیب است این نویسنده چطور می‌تواند با این همه ظرافت و زیبایی مسایلی را مطرح کند که در ادبیات معاصر ایران واقعا نظیر ندارد. واقعیت این است که من متوجه شده‌ام اغلب کسانی که نمی‌توانند نویسنده خوبی باشند به این دلیل است که صمیمی نیستند و با صمیمیت با آثارشان روبه‌رو نمی‌شوند.

مرجان ساتراپی معمولا خودش در نقش یکی از قهرمانا ن کتاب‌هایش ظاهر می‌شود و خیلی صمیمانه عیب‌هایی را که دارد مطرح می‌کند. بعد به خودش اجازه می‌دهد عیب‌های دیگران را ببیند، مثلا در همین توردوزی داستان این‌طور شروع می‌شود که می‌گوید مادربزرگ همیشه صبح‌ها خیلی بداخلاق بود و ما می‌بینیم صحنه‌ای را که مادربزرگ فریاد می‌زند و مرجان را از خودش می‌رنجاند. اما بعد وقتی مادربزرگ یک تکه تریاک می‌خورد حال خوشی پیدا می‌کند و با همه مهربان می‌شود، شادمانه حرکت می‌کرد و حرف می‌زند.


پس در نتیجه مرجان به قول معروف یک سوزن به خودش می‌زند یک جوالدوز به مردم. خانواده خودش را معیار و ملاک اصلی و اولیه قرار داده و ظاهرا این فامیل هم پذیرفتند که مثل گوشت قربانی در داستان‌های مرجان نقش بازی کنند و در عوض باعث اعتلای ایران شوند؛ به عنوان یک خانواده‌ای که دختری به این هنرمندی به جهان عرضه کرده‌اند.

مرجان ساتراپی شهرت جهانی دارد. آثارش به زبان‌های متعددی ترجمه شده و تقریبا می‌شود گفت در تمام دنیا او را می‌شناسند و برایش احترام قائل هستند. من شخصا فکر می‌کنم یکی از ایرانی‌های نادری که شهرت به حقی به دست آورده این مرجان ساتراپی است.

به شما توصیه می‌کنم آثارش را بخوانید. من مطمئن هستم ترجمه‌های فارسی هم از این آثار وجود دارد یا خود مرجان نوشته، ولیکن به‌طور حتم روشن است که آثار او در ایران قدغن است. اخیرا هم فیلمی که او چند سال بود داشت زحمت می‌کشید از پرسپولیس روی صحنه آمد و در فرانسه جوایزی را به خودش اختصاص داد. ما منتظریم که در آمریکا این فیلم روی صحنه بیاید و ما هم آن را ببینیم.

من فکر می کنم رمز موفقیت مرجان ساتراپی صمیمیت و سلامت روحی‌اش است. البته نقاشی بسیار خوب او که می‌تواند شخصیتی را که می‌خواهد مطرح کند به راحتی و با کشیدن چند خط نشان دهد از امتیازات بزرگی است که او دارد، ولی مرجان ساتراپی خوبی‌اش این است که می‌تواند حرف بزند.

اول از همه یک سوزن به خودش می‌زند بعد یک جوالدوز به مردم. همیشه مسایل خودش را اول از همه بیان می‌کند و به خاطر این مساله می‌تواند وارد مسایل مردم هم بشود. از امتیازاتش این است که دارای حالت این همانی است، یعنی می‌تواند خودش را در جای مردم قرار دهد و درست احساسی که آنها دارند را می‌تواند به ما منتقل کند. این بزرگترین امتیازی است که یک نویسنده یا یک هنرمند می‌تواند داشته باشد. این یکی از درس های آیین ذن بودایی است که چگونه می‌توانیم خودمان را با اشیا با حیوانات با انسان‌ها هم‌ماهیت کنیم، حتی با تقلید از کوه به صلابت کوه دربیاییم.

این حالتی است که در آثار نویسندگان موفق به چشم می‌خورد. یعنی خود را به جای دیگری گذاشتن و به جای دیگر ی فکر کردن به نحوی که وقتی شما اثر را می‌خوانید تصور می‌کنید واقعا با خود شخص طرف هستید. انگار خود اوست که دارد با شما صحبت می‌کند.

مرجان ساتراپی خودش را با شخصیت‌هایی که تنظیم می‌کند هم‌هویت می‌سازد و نمونه‌های درخشانی از هویت را به دست می‌دهد که در کمتر آثار ادبیات فارسی به چشم می‌خورد. گرچه مرجان ساتراپی یک نویسنده فرانسوی ـ ایرانی محسوب می‌شود، ولی من شخصا به‌عنوان یک ایرانی از افتخاراتم است که فکرکنم مرجان متعلق به ایران است و عشق عجیبی هم به ایران دارد. تمام آدم‌هایش را از ایران انتخاب می‌کند و داستان‌هایش همیشه موضوعات ایرانی دارند. او توانسته فضای ایران را به جهان خارج از ایران معرفی کند. من به این نویسنده و نقاش با استعداد صمیمانه تبریک می‌گویم.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند یا نامه ارسال کنند، می‌توانند کتاب یا نامه خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

من هم افتخار می کنم که ایشان ایرانی هستند و تا این مرحله از شهرت پیش رفته اند اما متاسفانه دورغ های زیادی در نوشته های ایشان هست که من را به عنوان ایرانی ناراحت می کند هرچند خارجی های بدبخت که با ایران آشنا نیستند روح شان هم از آنها باخبر نیست. من منکر واقعیت های موجود در کتاب های ایشان نیستم. به خصوص آن ماجرای کلیدهای پلاستیکی در دوران جنگ که خود من دانش آموز بودم صددر صد دروغه. بلکه این موضوع در حد یک روایت بود که می گفت : "شهادت کلید در بهشت است" . خیلی خوشحال می شوم اگر سندی، عکس معتبری با نام عکاسش، فیلمی از آن کلید ها وجود دارد کسی در اینترنت بگذارد تا من هم ببینم. رفتن به جهبه و جنگ در آن ایام که ما زندگی می کردیم نیازی به این چیزها نداشت. فقظ کمی تبلیغ لازم بود که آقایان هم خوب آن را بلد بودند . برای آب و تاب دادن به نوشته و کتاب این بی انصافی است که اگر به آن دروغ اضافه کنیم. آنهم در عصر انفجار اطلاعات که چیزی مخفی نمی ماند. واقعیت را نباید فدای جذابیت ایجاد کردن برای فروش بهتر به بهای دروغ گویی کردو امیدوارم ایشان بالاخره روزی به اشتباه و دروغ های موجود در کتاب ها ی خود اذعان کنند.

-- poya ، Feb 17, 2008 در ساعت 04:36 PM

با سلام من با تمام نوشته شما موافق هستم. من واقعا" خودم، خانواده ام و آدمهای دور و برم در ایران را در کتابهای ایشان میبینم و دوباره می شناسم. خوشحالم که بالاخره هنرمندی از ایران سرگذشت طبقه متوسط ایران را موضوع کتابهایش کرده آنهم به این زیبائی.
من متا،سفانه با خیلی از فیلمها و کتابهای ایرانی هرگز نتونستم به همین دلیل ارتباطی برقرار کنم. ولی نوشته ها و تصاویر ایشان خودشان بدون هیچ زحمتی به دلم مینشینند و تاءثیر میگذارند.
ومن با افتخار آنها را به آشنایان اروپایی معرفی میکنم. یکی از موارد نادری که ما در مورد کشورمان میتونیم به خارجیها و یا بچه های بزرگ شده مان در خارج از کشور نشان بدیم همین کتابها و فیلم خانم ساتراپی عزیز است. آخه تا چقدر فقط باید فقر و بدبختیهای ایران را به دیگران نشان داد و معرفی کرد.
ایران چهره های دیگری هم دارد که بسیار دوست داشتنی هم هست. و خانم ساتراپی این قسمت ایران را در کتابهایش به دنیا معرفی میکنه. من به نوبه خودم ازش تشکر میکنم و بهش خیلی احترام میگذارم

-- ژیلا ، Feb 17, 2008 در ساعت 04:36 PM

از کلمه - کتاب مصور - به عنوان معادل فارسی comic book ستفاده می شود

-- آرش ، Feb 17, 2008 در ساعت 04:36 PM

براوو مرجان و مرسی از تو شهرنوش عزیز. به نظر من یک نویسنده ایرانی هم داریم با همین صمیمیت و سادگی و قدرت شخصیت پردازی: زویا پیرزاد. موافق نیستی؟

-- رضا حداد ، Feb 18, 2008 در ساعت 04:36 PM

man moge jang dar iran boodam, shakhsan kesiro nadide boodam ke kelide beheshto be gardanesh avizoon karde bood(shayad ham baad az avizoon kardane kelide behesht mostagim be behesht vared shodeand va ma motasefane natoonestim ba kelid bebinameshoon. vali man dar tajrobe khodam yek nomuneh digar daram ke daste kami az oon kelid nadare. gaziye inore : amooye man arteshi bood, migoft ma arteshiha chand ta asbe sefid rang dashtim va roo har yeki az in asbha yek arteshi ba lebase sefid savar mishodand. in asbhara hamrah ba savareshoon ba kamyoonhaye arteshi be khatte mogadame jebhe mibordim va oonja piyade mikardim. in kar ra dar manateghi ke basij mostagar bood mikardeand. farmandehane basij ham be basijiha tabligh mikardeand ke emame zaman roo oon asbe sefid farmandehe ma ast o dare khodesh hamle ra shoroo mikone. amooye man migoft ke in asbhaye sefid rang ra ma bayad bad az inke dide shode boodand foraan savar bar kamiyoonha mikardim ta mabada lo berand. in yek nemoone az oon karhaye kelid-manand ke man barash shahed daram.

-- Deniz Ararati ، Feb 18, 2008 در ساعت 04:36 PM

این فیلم الان توی سینماهای آمریکا در حال اکرانه.

-- نون-جیم ، Feb 18, 2008 در ساعت 04:36 PM

خانم پارسی پور
1- ناصر علی خان عموی پدر مرجان ساترپی بوده نه عموی خودش.
2- دختری که ناصر علی خان عاشق اش بوده اسمش ایران بوده نه ایرنه. .
3- اسم کتاب هم خوراک مرغالو نبوده این غذا اسمش هست خورش آلو با مرغ.
4- به جای تعریف و تمجید بهتر نبود یک نقد جدی می نوشتید. کتابی که شما به عنوان شاهکار معرفی کرده اید در مقایسه با کتاب پرسپولیس خانم ساتراپی یک شکست به حساب می آید که برخلاف کتاب پرسپولیس نتوانست اقبال مخاطبان غیر فارسی زبان را جذب کند.

-- رضا ، Feb 18, 2008 در ساعت 04:36 PM

زبان فارسي خانم شهرنوش پارسي پور يا از اول اشکال داشته و يا اقامت طولاني در خارج از کشور به آن صدمه زده است. من چند نمونه ذکر ميکنم وبه قول عوام :تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال. 1) تور را نمي دوزند،تور را ميبافند اما آنچه را که شما تور دوزي گفته ايد در فارسي «قلاب دوزي» يا «مليله دوزي» ميگويند.2) comic تنها به معناي خنده دار نيست ، اينگونه آثار را که ميتواند پليسي يا عاشقانه يا تاريخي وياحتي داستان هايي براي کودکان باشد،داستان مصور ميگويند.3) اسم خانم ساتراپي «مرجان» است ونه مرجانه و حرف e در آخر کلمه Marjane صداي H نميدهد. 4) آنچه را که شما «مرغالو » تلفظ ميکنيد و نه مرغ -آلو ،همان آلو مرغ است يا روشن تر بگويم خورش آلو باگوشت مرغ است که در بسياري از شهر هاي ايران آنرا مثل «طاس کباب» مصرف ميکنند. 5) اصطلاح يک سوزن به خودت بزن يک جوالدوز به ديگران بهيچ وجه بخانم ساتراپي نمي چسبد واين نگاه «آل احمدي» يک نويسنده سابقه دار به يک نويسنده جوان است.درست بر عکس عقيده شما خانم ساتراپي جوالدوز را به خودش وخانواده اش ميزند وسوزن را به پاسدار و آخوند و اوباشي که مزاحمش مي شوند

-- شاهد ، Feb 18, 2008 در ساعت 04:36 PM

Mr. Poya, video "kelid" dar internet hast! Jostejoo kon mibinish!R

-- بدون نام ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

خانم ساتراپی با نقد غیرمنصافانه آبروی ایرانی ها رو برده. ببینم اگه ایشون اینقدر به ایران و ایرانی متلک نمی گفت آیا بازهم مورد مقبول آقایان اروپایی قرار می گرفت؟ من توهم توطئه ای ندارم اما این مرجان ساتراپی منصف نیست.

-- علی ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

سرکار خانم پارسی پور
بهتر نیست شما قبل از اینکه به نقد کاری بپردازید اول در مورد آن مطالعه کنید. صرف نوشتن چند کتاب از هیچ کسی منتقد نساخته

-- شهرو طبیب زاده ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

کتاب پرسپولیس فقط برای این موفق است که ایران را مطابق تخیل غربی ها نشان داده. درست مثل موفقیت فیلمهای هالیوودی دیگر که از شرق یک کاریکاتور می سازند. حالا کار ساتراپی هم در فرم و هم در محتوا یک کاریکاتور از تاریخ یران است. از اینجور هنرها و ادبیات کاریکاتوری درباره شرق زیاد هست و کار ساتراپی نه اولین آنهاست و نه آخرین.

-- ضیغم ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

من از دیدن فیلم پرسپولیس لذت بردم چون کاملا یاداور بهترین دوران زندگی من بود که به مزخرفترین حالت ممکن تبدیل شد، بخاطر دولت ایران و فرهنگ مردم ایران و هنوز هم آثارش باقی است، هم در من و هم در بیشتر دختر ها و پسر های همسنم و یا نسل Marjane Satrapi.

-- ب. 1361 ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

neveshtane matni dar tamjid ya tosife yek honarmand kamelan beja, vali behtar an ast kassi benevisad ke etelaate kafi az honar ham dashte bashad, chera migooiid ketabi be shekle comic strip dar gozashte dar iran vojood nashte ya marsoom nabood.albate ghast mooshekafi nist, talash dar virayesh ast. 

-- kian ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

آقا یا خانم R،
اگر هست لطفا لینک آن را برای من ارسال یا آدرس آن را بگویید تا خود ببینم. من 5-6 ساله که پیداش نکرده ام. البته فیلم مستند نه ساختگی!

-- R ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

پرسپولیس حرف همه دخترهای هم نسل ماست که می خواهد در جامعه مثل ایران خودشان باشد و با این فرهنگ مبارزه کنند. این اثر یک روایت تاریخی نیست..

-- مریم ، Feb 19, 2008 در ساعت 04:36 PM

جناب رضا حداد،
بدون شك زويا پيرزاد يكى از بهترين نويسندگان معاصر ايران است، اما دقت بفرمائيد كه اين برنامه وقف مرجان ساتراپى ست و بنابراين گفتگو از زويا پيرزاد بى معنا. در آينده در باره او برنامه تهيه خواهم كرد.
بدنيست توجه كنيم كه در حال حاضر برطبق آمار يكى از دوستان متجاوز از سيصد و پنجاه زن نويسنده در ايران و خارج از كشور مشغول به كار هستند. علاوه بر اين كه ما مردان نويسنده بسيار خوب هم داريم كه شمارشان چندين برابر اين زنان است.
علت اين كه من گفته ام مرجانه و ايرنه املاى انگليسى اين نام ها بوده كه در زبان فرانسه براى آن كه حرف آخر تلفظ بشود يك e
به آخر اسم ها اضافه شده. اين املا در زبان انگليسى باقى مانده و اين توهم را ايجاد مى كند كه نام مرجان مرجانه و نام ايران ايرنه است.
ما در بين خودمان به اين خوراك مرغ آلو مى گوئيم. براى من روشن نبود كه در نقاط ديگر ايران به اين غذا چه مى گويند.
مرغ آلو يكى از بهترين كتاب هاى مرجان ساتراپى ست و به نظر من از پرس پوليس بهتر است. در نتيجه به خودم اجازه دادم در باره آن برنامه اى درست كنم.

-- بدون نام ، Feb 20, 2008 در ساعت 04:36 PM

کتاب پرسپوليس بسيار با احساس و خواندني است ولي فيلم پرسپوليس بقول شاهرخ گلستان منتقد بي بي سي که سال گذشته در فستيوال کان آنرا ديد يک شاهکار است و فصل تازه اي در دنياي انيميشن باز ميکند.کمي صبرکنيد جند روزي به مراسم جوايز اسکار بيشتر نمانده است

-- ا- کياني ، Feb 20, 2008 در ساعت 04:36 PM

بهتره اول خانم پارسي پور و نوشته هاي سانسور نشده ي ايشون رو مطالعه کنیم و بعد دست به اينگونه ايرادهاي به دور از انصاف بزنیم. البته تعداد زياد نظرات، گوياي جايگاه والاي استاد نزد خوانندگان واقعي ايراني هست.

-- نگار ، Feb 24, 2008 در ساعت 04:36 PM

انیمیشن "پرسپولیس" داستان تلخ زندگی ما دختر پسرای ایرونیه که توی جامعه ی امروز ایران و تحت فشارهای فرهنگی و مذهبی و سنتی و داخلی و خارجی و ... داریم له می شیم و سعی می کنیم از میون گرد و غباری که جلوی حقایق رو گرفته ردپایی از آزادیا و هویت از دست رفتمون پیدا کنیم."مرجان ساتراپی" نویسنده ی این انیمیشنه که تنها دختر خانواده‌ای اهل‌فكر و ماركسیست بود،که كودكی و نوجوانی‌اش را در تهران گذرانده است. نه ساله است كه انقلاب می‌شود. سال‌هایی از جنگ و بمب‌باران‌ها را در تهران بوده است. چهارده ساله است که به وین می‌رود و در هیجده سالگی با کوله‌باری از غم‌ها و مشکلات غربت به ایران بازمی‌گردد و .... . این نویسنده با نحوه ی زندگی در ایران و محدودیت های اون به خوبی آشناست و می دونه وضعیت جوونا تو ایران چه جوریه. می دونه چرا جوونای ایروونی از جمله بهترین دوستای من از ایران رفتن و هنوزم دارن می رن.اون تو این انیمیشن به خوبی نشون داده که شادی کردن در ایران مساوی ریسک کردنه. به خوبی نشون داده که چطور خیلی از افکار و عقاید رو از بچگی طوری تو کله ی ما فرو کردن که عوض کردنش تقریبا غیر ممکنه. و چطور مردم ما هنوز دارن بخاطر بعضی وابستگیا و عقاید دینیشون مورد سو استفاده ی بعضی افراد قرار می گیرن و با این بهانه ها آزادیشون ازشون سلب میشه و با دیدن این فیلم خواهیم فهمید که چرا به ما نسل سوخته میگن.
کارگردانی خوب و بیان ساده ی این انیمیشن فضای اون رو بسیار ملموس کرده بطوریکه احساس می کنیم انگار بعضی صحنه هاش رو از روی زندگی خودمون ساختن.مثلا صحنه هایی مثل گیر دادن کمیته ایها به مرجان یا خرید نوار از دست فروشان هراسان از ماموران رو اکثر ما خودمون تجربه کردیم.بهرحال سیر منطقی و پیوسته ی انیمیشن بخوبی نشون میده که ما به چه نیتی - چگونه و از کجا به اینجایی که الان هستیم رسیدیم.مسیری که ما هم مثل همه ی انقلابها باید طی کنیم تا به جامعه ی آرمانی و دموکراتیکی که آرزوش رو داریم برسیم.این بهای سنگینیست که برای آرزوی بزرگمان می پردازیم.

-- انوش ، Mar 25, 2008 در ساعت 04:36 PM