رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ بهمن ۱۳۸۶
گزارش يک زندگى - بخش پنجاهم

پنج نسل ایرانی سینمایی شدن

شهرنوش پارسی‌پور

Download it Here!

مى‌گفتند مادربزرگ هنگامى که چارلى چاپلین را روى پرده سینما دیده بود به جاى آن که بخندد دائم نگران بوده است. در حقیقت نخستین فیلمى که مادربزرگ دیده بود یکى از فیلم‌هاى چارلى چاپلین بود. زن که در آن موقع جوان بوده، دائم دل‌نگران چاپلین بود که زمین نخورد و زیر ماشین نرود. بعد هنگامى که قطار در روى پرده به سوى او مى‌آمده به شدت وحشت کرده. البته از تالار سینما فرار نکرده، اما سرش را زیر انداخته که قطار او را له نکند.

مادر اما در هنگام دیدن فیلم «دختر لر» سخت به هیجان آمده بوده است. او بارها و بارها به سینما رفته و این فیلم را تماشا کرده بود. تعریف مى‌کرد که در یکى از دفعاتى که در سینما بوده یک خانواده کاشانى هم به تماشاى فیلم آمده بودند. جایى در فیلم ناجوانمردى جعفر، قهرمان فیلم را تعقیب مى‌‌کند و او در خطرست. زنان کاشانى جعفر را راهنمایى مى‌کرده‌اند که «جعفر از این ور برو! از این ور برو!» آنان جدا باور داشتند که جعفر صداى آنها را مى‌شنود.

«دختر لر» نخستین یا دومین فیلم تاریخ سینماى ایران محسوب مى‌شود. به‌هرحال مادر که سخت در دایره عشق جعفر و گلنار اسیر شده بود به سبک جعفر که جمجمه‌اى را در دست گرفته‌بوده و آوازى فلسفى مى‌خوانده، او نیز در گورستان مجاور خانه جمجمه‌اى پیدا می‌کند و ترانه فیلم را براى او مى‌خواند.

من بسیار کوچک بودم که به تماشاى یک فیلم برده شدم؛ فیلمى از کمپانى مترو گلدوین مایر. به خوبى به یاد دارم که هنگامى که شیر آرم کمپانى روى پرده غرش کرد، از ترس بى‌اختیار سرم را پشت مادرم مخفى کردم.

در فیلم دیگرى که به خاطر نمى‌آورم اما برایم تعریف کرده‌اند، هرکارى که قهرمانان فیلم انجام مى‌داده‌اند من هم مى‌خواستم انجام دهم. هنگامى که آنان مشروب مى‌خوردند من درخواست آب مى‌کردم و در هنگامى که آنها غذا مى‌خوردند من هم تصمیم به خوردن مى‌گرفتم. مادرم براى آن که من را آرام نگه دارد هم آب با خودش آورده بود و هم ساندویچ. اما من نخستین موجوداتى را که همانند هنرپیشگان سینما برایم ماورائى بوده‌اند، در سن پنج سالگى دیدم.

مرا به تماشاى نمایشى به نام «باد بزن خانم واندرمیر» برده بودند. شهلا هنرپیشه بسیار زیبا که به تازگى کار هنرى خود را آغاز کرده بود در این نمایش بازى مى‌کرد. همیشه نخستین صحنه این نمایش را به خاطر مى‌آورم. این هنرپیشه که داراى چشمان آبى و موهاى طلائى بود، کت و دامن سرخ رنگى پوشیده بود و روى صحنه مى‌خرامید. مرد نمایش اما سارنگ بود، سارنگ در آن موقع هنرپیشه معروفى بود. پس از پایان نمایش ما به پشت صحنه رفتیم. من خانم شهلا را ندیدم، اما سارنگ داشت گریم صورتش را پاک مى‌کرد و با محبت با پدر و مادر من سلام و احوالپرسى کرد. گویا سارنگ در همان ایام به مواد مخدر آلوده مى‌شود و به گفته دست اندرکاران عاقبت کارش به کنار خیابان کشانده مى‌شود. اما شهلا براى همیشه در تارک سینما و تئاتر ایران درخشید. براى ذهن کودکانه من تصویر خانم فرنگى را جاودانه کرد.

مى‌توان گفت پنج نسل است که ایرانیان فیلم مى‌بینند. آقایى مى‌گفت، «من سینمایى بزرگ شدم، سینمایى لباس پوشیدم، سینمایى درس خواندم و سینمایى ازدواج کردم.» این واقعیتى‌ست که سینما تار و پود شخصیت ما را ساخته است.

در کودکى ما به سینما مى‌رفتیم تا فیلم‌هایى همانند سریال تارزان و یا برادران زورو را ببینیم. مى‌شد که تا سه سکانس در سینما مى‌ماندیم. ساعت ده به سینما مى‌رفتیم و ساعت سه، چهار بعد از ظهر بیرون مى‌آمدیم. یک فیلم ایتالیایى را به یاد مى‌آورم که ما به نام «فریدون بى نوا» دیدیم. این نخستن فیلمى بود که در ایتالیا به فارسى دوبله شده بود. دوبلورها نام شخصیت‌ها را هم به فارسى برگردانده بودند و فیلم عجیبى درست شده بود. بعدها هم گاهى فیلم هاى ایتالیایى را به نحوى دوبله مى‌کردند که با فیلم ایرانى اشتباه مى‌شد.

اما بعدتر، در سنین بلوغ فیلم‌هاى رمانتیک جایگزین انواع فیلم‌هاى دیگر شدند. چهارده ساله بودم که در شهر خرمشهر و به اتفاق پدر و مادرم به سینما رفتیم و فیلم «پاندوراى هلندى سرگردان» را دیدیم. لابد ماجراى هلندى سرگردان را مى‌دانید. او دریانوردى‌ست که پس از یک سفر طولانى، هنگامى که به هلند باز مى‌‌گردد همسرش را به تصور این که به او خیانت کرده مى‌کشد. سپس به دریا باز مى‌گردد، اما دیگر سفر واقعى امکان ندارد. از آنجایى که او همسرش را بى‌گناه کشته از آن پس محکوم است که همیشه در روى آب زندگى کند. او مى‌تواند سالى یک بار به خشکى بیاید. اگر که همسر او دوباره زنده شده باشد او قادر است بمیرد. اما روشن است که زن بنا نیست زنده شود یا دوباره به دنیا بیاید. البته در فیلم زیباى هلندى سرگردان با بازیگرى اوا گاردنر و جیمز میسون، همسر هلندى بار دیگر به دنیا آمد. زن در میان مردان سرگردان است و نمى‌تواند مرد زندگى‌اش را انتخاب کند، تا شبى که کشتى هلندى سرگردان را روى آب مى‌بیند و بى‌اختیار به میان آب مى‌پرد و به سوى کشتى شنا مى‌کند.

باقى داستان فیلم شرح کشف احوال هلندى سرگردان و همسر اوست که در چهره پاندورا، زنى که صاحب جعبه بدبختى‌ها بود، ظاهر مى‌شود. در صحنه نهایى فیلم، هلندى و زن در کشتى نشسته‌اند و هلندى دارد رباعیات خیام را براى زن مى‌خواند. ساعت شنى از کار افتاده و این نشانه متوقف شدن زمان و فرا رسیدن زمان مرگ هلندى‌ست، مشروط بر این که زن رضایت بدهد با او بمیرد. زن رضایت مى‌دهد و آنان با کشتى خود غرق مى‌شوند.

این فیلم مرا به آسمان‌ها برده بود. انگار که روى ابرها حرکت مى‌کردم. پدرم که همیشه رعایت حال ما را مى‌کرد از من پرسید، «دخترم لطف کن و براى من هم بگو که این فیلم چه چیز عجیبى داشت؟» البته او هم تحت تاثیر این فیلم رمانتیک قرار گرفته بود، اما بیشتر لذت مى‌برد تا از من بشنود که موضوع فیلم چه بوده. و بعد سال‌ها گذشت و تاثیر این فیلم همانند مخدرى قوى در من باقى ماند. اوا گاردنر براى من به صورت مظهر زیبایى زنانه ظاهر مى‌شد. در آینه که به خودم نگاه مى‌کردم، مى‌دیدم با او هزار سال فاصله دارم، اما چه باک! در عالم خیال بارها در جاى او در کنار هلندى سرگردان زندگى کردم. رویاى معبود یک مرد شدن و در کنار او مردن به صورت اندیشه‌اى ثابت در ذهن من درآمد و سال‌ها مرا هدایت کرد.

امروز اما مى‌بینم که طلاق چقدر زیاد شده است. شاید دلیلش این باشد که ما دائم خود را با هنرپیشگان مقایسه مى‌کنیم. امروز هر مردى در آرزوى زنى‌ست که از زیبایى به همان اوا گاردنر شبیه باشد، اخلاق آن زن نیز باید شبیه ادرى هیپبورن باشد. معصومیت‌اش باید یادآور مادر ترزا باشد. او در آن واحد باید رقاصه، خواننده، زن نجیب، محبوبه، معشوقه و همسر فداکار باشد.

البته زنان نیز براى خود یک مرد خیالى درست کرده‌اند که هر صفت و وجه شخصیت خود را از یکى از هنرپیشگان به ارث برده باشد. مردان بسیار محدودى در جهان قادرند در نقش این قهرمان عجیب ظاهر شوند. زنان بسیار محدودى نیز مى‌توانند به معشوقه خیالى مردان تبدیل شوند.

نتیجه این داستان عجیب طلاق‌هایى‌ست که اغلب بر هیچ بنیاد و اصلى استوار نیست. جالب است که این نه وضع ویژه ایران بلکه به شکل یک پدیده جهانى درآمده است. حتى رئیس جمهور فرانسه از همسرش جدا مى‌شود و با زنى پرى وار ارتباط برقرار مى‌کند. گویا همه مردان در جستجوى پاندورا و همه زنان در جستجوى هلندى سرگردان هستند. براى یافتن این معشوقه ابدى باید در آن واحد زیبا و جذاب و نجیب و عجیب و با وفا و بى وفا بود.

درجه سینمایى زندگى کردن تا آنجا پیش رفته که بعضى‌ها مى‌گویند حداقل ده پانزده بار تجربه عاطفى پیش از ازدواج لازم است. چقدر این نحوه نگرش با آنچه که در زمان ما باب بود، متفاوت است. به ما توصیه مى‌شد، فقط یک بار ازدواج کنیم و به مادران ما توصیه مى‌شد با لباس سفید عروسى به خانه بخت رفته و با کفن سفید بیرون بیایند و مادربزرگ‌ها اصلا حق تصمیم‌گیرى نداشتند.

در آینده باز به مناسبت در این باره خواهم نوشت.

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند یا نامه ارسال کنند، می‌توانند کتاب یا نامه خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

نظرهای خوانندگان

با تاييد مطالب سرکار بانو پارسي پور مايلم يادآور شوم که نه فقط آدمهاي فراواني دنبال روياهاي سينمايي شان بودند، آدمها ويا اشخاصي از اهالي سينما هم بودند که اواگاردنر ها واستر ويليامز هاي خودشان را رها کردندو با دود رويا به آسمان رفتند ويا در استخر رازي شناور شدند ولابد راضي اند.شايد روزي از آنها ياد شود وما هم بشنويم يا بخوانيم

-- خاطره ، Jan 26, 2008 در ساعت 05:21 PM

جدي شما چرا همیشه این فایل صوتی رو فراموش می کنید؟

-- طاها بذري ، Jan 26, 2008 در ساعت 05:21 PM

پارسی پور می نویسد:"امروز هر مردى در آرزوى زنى‌ست که از زیبایى به همان اوا گاردنر شبیه باشد، اخلاق آن زن نیز باید شبیه ادرى هیپبورن باشد. معصومیت‌اش باید یادآور مادر ترزا باشد. او در آن واحد باید رقاصه، خواننده، زن نجیب، محبوبه، معشوقه و همسر فداکار باشد." اضافه می کنم تجربه ام را: " امروز بسیاری از زنان ایرانیِ ! مردی را می خواهند که کلاه مخملی ملک مطیعی را داشته باشد، عینک قاب مشکی روشنفکریِ فرامرز قریبیان در گوزن هارا، کراوات رابرت ردفورد را در فیلم میلیونر و امانسیپاسیون سارتر و قیافه ی کوین کاستنر را.

-- علی صیامی ، Jan 27, 2008 در ساعت 05:21 PM

نه داداش ما یه عمریه دنبال مهوشیم . یه پامون بندره یه پامون زندون .

-- بدون نام ، Feb 2, 2008 در ساعت 05:21 PM