رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۷ آذر ۱۳۸۶
گزارش يک زندگى- بخش چهلم

نابغه‌ای که قرار بود روحانی شود

‌ ‌

بخش چهلم «گزارش یک زندگی» را از این‌جا بشنوید.

«م.» یکی از نوابغی بود که من در زندگی افتخار آشنایی‌شان را داشته‌ام. زندگی او سرشار از نکاتی است که نشان می‌دهد ما با یک نابغه روبه‌رو هستیم. او فرزند یک روحانی مشهور بود و مادرش زنی بسیار جوان‌تر از شوهر بود؛ یعنی همان رسم دیرین جامعه ایران که دختران جوان را به همسری مردان پیر در می‌آورند.

در نتیجه هنگامی که مادر در سن ۱۵ سالگی «م.» را به دنیا آورد، همسرش در سن ۷۵ سالگی زندگی را بدرود گفت. زن جوان مجبور بود فرزند یک روحانی را بزرگ کند و عرف و سنت اجتماعی به او اجازه ازدواج مجدد را نمی‌داد. «م.» باور داشت که مادرش بسیار عذاب کشیده بود.

او را در کودکی به مدرسه ویژه طلاب فرستاده بودند. لباس فرم پسرانی که در این مدرسه درس می‌خواندند، همان لباس ویژه مردان روحانی است. «م.» نیز به همین شکل لباس می‌پوشید و بنا بود هنگامی که بزرگ می‌شود، آخوند بشود. اما «م.» پسر باهوشی بود و با خودش فکر می‌کرد چرا باید لباس روحانیت را بپوشد. می‌گفت که این لباس وجوه انسانی را از آدم می‌گیرد و دلیلی که می‌آورد، بسیار زیرکانه بود.

حکایت می‌کرد که در آن دوران روزی در خیابان شاهد تصادف اتومبیلی با یک مرد بوده است. مصدوم را سوار یک تاکسی کرده بودند. «م.» می‌گفت من نگران مصدوم، و این که می‌میرد یا زنده می‌ماند، نبودم. بلکه نگران این مسأله بودم که حالا تاکسی از اثر خون‌ریزی مرد مصدوم، نجس می‌شود. بعد به این فکر بودم که تاکسی را چگونه کر خواهند داد تا نجاست پاک شود.

«م.» عاقبت طاقت نمی‌آورد و در دوره دبیرستان لباس روحانی را از تن به در می‌کند. و راهی مدرسه می‌شود. او در رشته اقتصاد لیسانس می‌گیرد و برای گرفتن فوق‌لیسانس به آمریکا می‌رود. هنگامی که به ایران برمی‌گردد، متوجه می‌شود که دانشگاه سوربن پاریس یک دوره تخصصی دکترا در رشته اقتصاد را به مسابقه گذاشته است. داوطلبان باید در آزمونی شرکت می‌کردند تا بتوانند این بورس را به دست بیاورند.

«م.» تصمیم می‌گیرد در این مسابقه شرکت کند. اما مشکل او این بوده که یک کلمه فرانسه نمی‌دانسته است. در این‌جا می‌نشیند و با خودش فکر می‌کند که برگزارکنندگان این مسابقه چه پرسش‌هایی را مطرح خواهند کرد. پس پاسخ تمام این پرسش‌ها را می‌نویسد و از دوستی خواهش می‌کند تا آن‌ها را برای او به فرانسه ترجمه کند. بعد تمام این پرسش‌ها را حفظ می‌کند و به سر جلسه امتحان می‌رود.

او موفق می‌شود به تمامی پرسش‌ها پاسخ درست بدهد. فقط در یک جا در می‌ماند و آن امتحان انشا بوده است. در این‌جا نیز یک جمله کلی را سر هم می‌کند و پاسخ کوتاهی می‌دهد. بعد نوبت امتحان شفاهی بوده که به همین ترتیب به تمام پرسش‌ها پاسخ می‌دهد؛ الا یک پرسش که در سلسله سؤالاتی که برای خود طرح کرده بوده، وجود نداشته است.

استاد فرانسوی چند بار از او به فرانسه می‌پرسد و پاسخی نمی‌گیرد و سپس «م.» به انگلیسی توضیح می‌دهد که اصولاً فرانسه بلد نیست و همه سؤال‌ها را حفظ کرده است. استاد فرانسوی بورس پنج‌ساله را در اختیار او می‌گذارد.

من «م.» را در پاریس دیدم و اندکی پیش از انقلاب ایران. در گفتگو و بحث متوجه شدم که او یک چپ‌گراست. او نیز همانند همه چپ‌گرایان در آغاز انقلاب دچار اندوه بود و متوجه شده بود انقلاب به جهتی می‌رود که هرگز به رؤیای چپ، جامه عمل نخواهد پوشاند.

او برای من یک داستان واقعی را تعریف کرد. سال‌ها بوده که او به جنبش چپ پیوسته بوده و دیگر نماز نمی‌خوانده است. شاید ۱۰ سالی از ترک نماز او می‌گذشته است. بعد یک روز در آمریکا و در زیر دوش حمام متوجه می‌شود دارد غسل می‌کند. شگفت‌زده می‌شود و خوب که می‌اندیشد، متوجه می‌شود در تمام این سال‌ها غسل کرده بوده است.

این را باید به عنوان راز هستی انسانی پذیرفت که نهاد شخصیت و تربیت ما در دوران بسیار کودکی شکل می‌گیرد. هر کاری که در کودکی انجام داده باشیم، در بزرگی نیز خودآگاه یا ناخودآگاه انجام خواهیم داد. در مورد این دوست ما، تربیت مذهبی آن قدر قوی بوده که به رغم آن که او ۱۸۰ درجه تغییر جهت و اندیشه داده بوده، اما همان باقی مانده بود که در اصل بود.

به خاطر می‌آورم که در سر جلسه درس جغرافیای چین، هنگامی که یکی از دانشجویان از استاد پرسید: «چینی‌ها کمونیست هستند و روس‌ها هم به همین معنا کمونیست هستند؛ پس چرا مرزهای میان خود را برنمی‌دارند؟» استاد پاسخ داد «گر چه این مردم هر دو کمونیست هستند، اما نباید فراموش کرد که چینی‌ها چینی و روس‌ها روس هستند و تغییر دادن این اصول، کار بسیار مشکلی است.»

با این حال انسان تغییر نیز می‌کند. همین آشنای ما به رغم حفظ حالت مذهبی، اما به هر حال چپ‌گرا بود. البته در همین جا مسأله قابلیت بررسی زیادی پیدا می‌کند. بسیاری از افرادی که مدعی کمونیسم هستند، این اندیشه را به یک قالب مذهبی در می‌آورند و از آن یک مذهب می‌سازند. این مشکل غریبی است. چرا که اندیشه مارکسیستی تابع تغییر و تحول درونی دائمی است و معتقد به اصول دیالکتیک. با این احوال اغلب این سیستم‌ها مزاج مذهبی پیدا می‌کنند و اندیشه سیال و لغزنده را به جمود می‌کشانند.

بحث در این باره بسیار ظریف است و به طور حتم در فرصت دیگری باز به آن باز خواهم گشت.

***

در این‌جا از فرصت استفاده می‌کنم و به چند مورد اشاره می‌کنم. دوستانی در مورد برنامه‌های من مطالبی می‌نویسند و گاهی پرسش‌هایی مطرح می‌کنند که طبیعتاً من باید به آن‌ها پاسخ بدهم. باید به اطلاع رسانم که روش تولید برنامه رادیو زمانه بسیار مدرن است. من در آمریکا زندگی می‌کنم و برنامه‌ها را در آمریکا می‌نویسم و ضبط می‌کنم و با استفاده از شبکه تارنما آن را برای رادیو زمانه در هلند می‌فرستم.

از آن‌جایی که برنامه من خبری نیست و به ادبیات مربوط می‌شود، من اغلب در تولید برنامه پیش هستم و چندین برنامه در آرشیو ذخیره دارم که به مرور برای رادیو زمانه می‌فرستم. این برنامه‌ها دارای شماره هستند و اگر شماره آن‌ها به هم بخورد، در کار من و دوستانی که در نقاط دیگر دنیا پراکنده هستند و برای رادیو زمانه کار می‌کنند، اختلال پیش می‌آید.

در نتیجه برای من این امکان وجود ندارد که هر هفته به طور مرتب به پرسش‌ها پاسخ بدهم. حالا راه حلی برای این کار پیدا کرده‌ام. من یک وب‌سایت دارم. در این لحظه این وب‌سایت به زبان انگلیسی است؛ اما در آینده یک بخش فارسی نیز پیدا خواهد کرد. پس حالا اگر پرسشی دارید که می‌توانید به زبان انگلیسی مطرح کنید، در این سایت مطرح کنید. من به پرسش‌های شما پاسخ خواهم داد. تا بعد بتوانیم بخش فارسی آن را نیز راه‌اندازی کنیم.

نکته دیگر این که اغلب شما غلط تایپی در متن پیدا می‌کنید. باید عرض کنم که متن برنامه «به روایت شهرنوش پارسی‌پور» در رادیو زمانه از طریق افراد دیگری با گوش دادن به حرف‌های من نوشته می‌شود و غلط تایپی در این میان خود به خود پیدا می‌شود. چون گاهی صدا گنگ است و پیدا کردن کلمات کار مشکلی است. گاهی هم البته ممکن است من اشتباه بکنم و در گزارش زندگی غلط بنویسم؛ همانند واژه عربی قول که گویا آن را غول نوشته بودم.

خوشحال می‌شوم که پرسش‌های شما را در رادیو زمانه ببینم؛ اما پاسخ‌های آن را در سایت خود خواهم داد و چون سایت در این لحظه انگلیسی است، من هم انگلیسی پاسخ خواهم داد تا آینده نزدیک که بخش فارسی نیز به راه افتد.

‌ ‌

***

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی پور کتابی بفرستند می توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی بفرستند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خجالت بكشيد اينقدر بد قضاوت نكنيد

-- بدون نام ، Dec 8, 2007 در ساعت 01:49 PM