رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۴ آبان ۱۳۸۶
به روایت شهرنوش پارسی‌پور - شماره ۶۰

«میهمان یک زندانی»

‌ ‌
روایت شهرنوش پارسی‌پور را از اینجا بشنوید.

این بار درباره‌ی رمانی به نام «میهمان یک زندانی» نوشته‌ی م.طاهری با شما صحبت می‌کنم. چاپ اول کتاب که در سال ۱۳۸۴ انجام شده، در اختیار من است و انتشارات فروغ در کلن این کتاب را منتشر کرده است.

رمان می‌کوشد یکی از معضلات ویژه دوران حاضر تاریخ ایران را مورد بررسی قرار بدهد. یعنی می‌دانید که در طی سال‌های بعد از جمهوری اسلامی کشتارهای بی‌رویه‌ای در زندان‌ها انجام شده و عده کثیری را اعدام کرده‌اند. رقم صحیح در درست نیست؛ ولی گویا از ۱۰ هزار نفر بیشتر است.

در عین حال می‌دانیم که اسباب تعزیر و شکنجه هم فراهم بوده و زیر عنوان تعزیر مذهبی، همه این شکنجه‌ها توجیه می‌شده است. افراد زیادی هم دست‌اندرکار این جنایت‌ها بودند و بعضی از آن‌ها بسیار معروف‌اند.

م.طاهری (که من فکر می‌کنم یک مرد است) سعی می‌کند در کتاب «میهمان یک زندانی» معضل بزرگی را مورد بررسی قرار بدهد. البته من قبلاً داستانی مشابه این را خوانده‌ام که به صورت نمایش‌نامه است و مربوط به یک مرد نازی و یک زن یهودی است که هر دو در آمریکای لاتین هستند.

زن، شوهر دارد و بعد طی مراسمی با این مرد نازی برخورد می‌کند. او را به خانه می‌کشد و سعی می‌کند او را تنبیه کند. این کتاب هم بافت و ساخت‌اش در همین روند است. یعنی تحت تأثیر این نمایش‌نامه است که متأسفانه نام نویسنده‌اش را فراموش کرده‌ام. ولی می‌دانم رومن پولانسکی فیلم جالبی از آن ساخته است.

نمایش‌نامه‌ای هم ایرانی‌ها (گروه داروک) در همین زمینه در برکلی به اجرا گذاشته‌اند. پس در نتیجه این نمایش‌نامه،‌ برای ایرانی‌ها شناس است و احتمال می‌دهم نویسنده‌ی این کتاب نیز در رابطه با این نمایش‌نامه الهام گرفته، از این نمایشنامه ملهم شده و این کتاب را نوشته است.

«میهمان یک زندانی» شرح احوال مردی است که تا آخر کتاب به نام عمو خوانده می‌شود و برادرزاده‌ای دارد به اسم ثریا که هفته‌ای یک بار به کاشان می‌آید و به عمو سر می‌زند. عمو بدون هیچ علت و سببی زندانی شده است. در زندان به شدت شکنجه شده؛ فقط برای این که گریه نمی‌کرده است.

زندانبان، شخصی به نام حاجی‌مراد، تا می‌توانسته او را آزار می‌داده، فقط برای این که گریه او را در بیاورد. به عنوان یک شاهد عینی این را باور دارم که در جمهوری اسلامی، کوشش غریبی برقرار بود که افراد را در یک قالب و الگوی معین آرمانی اسلامی در بیاورند؛ البته اسلامی به زعم خودشان.

داستان آن مرد یونانی، به اصطلاح آن هیولای یونانی در اینجا تکرار می‌شد که در سر دروازه شهر نشسته بود، در پیچ کوهستان، و هر کسی که رد می‌شد، یک تخت داشت، روی تخت می‌گذاشت. اگر که پاهایش کوتاه‌تر از تخت بود، آنقدر می‌کشید تا اندازه‌ی تخت بشود و اگر بلندتر بود، پاها را می‌برید. به هر حال این رفتاری است که در جمهوری اسلامی شده است.

تلاش و کوشش غریبی در زندان انجام شده برای این که جامعه شکل‌گرفته‌ای که آحاد و افرادش از میدان‌های تنگ مذهبی گریخته‌اند، دوباره به قالب مذهبی برگردانند. در این کتاب هم این زندانی ما به شدت شکنجه شده. علاوه بر این که شکنجه‌گر، همسر او را خفه کرده است که او هم زن سیاسی‌ای نبوده و مادر یک بچه بود.

البته لابه‌لای کتاب در جایی بر می‌خوریم که نویسنده احتمالاً باید یک توده‌ای باشد. به دلیل اینکه یکجا راجع به حزب توده صحبت می‌شود و من متأسفانه دقت وسیعی نکرده‌ام؛ ولی احتمال می‌دهم که این کتاب از حوزه‌ی توده‌ای‌ها بیرون آمده است.

کتاب با مراسم قربانی کردن شتر آغاز می‌شود که در یکی از میدان‌های شهر کاشان انجام می‌شود. کمی‌ از کتاب را می‌خوانم و بعد توضیح می‌دهم:

در میان جار و جنجال فریادی رسید: «راه باز کنین» از میان جمعیت دالانی باز کردند. دسته‌ای از آن می‌گذشت و به میانه میدان نزدیک می‌شد. در پیشاپیش دسته، مردی پهن و کوتاه، با ریش توپی و سبیل از بناگوش در رفته، افسار شتر در دست، پشت سر او یک عده یدک‌چی، در دستشان چاقو و نیزه و دشنه و کارد و ساطور که همه را براق کرده بودند.

شتر با گل و گیاه و پارچه‌های رنگین، زنگوله و منگوله بزرگ و کوچک مزین بود. به پشت‌اش طاقه شالی کشیده و مهار و افسار زرکوب بر آن بسته؛ زری و اطلس و تافته با گره‌های متعدد به آن آویزان است. دست و پای شتر حنا بسته و به چشمانش سرمه کشیده بودند. نباتی هم در دهان داشت که می‌جوید و می‌مکید.

یک شال ابریشمی به رنگ انار به دور گردنش داشت. این حیوان زبان‌بسته در سنین پایین بود. اندام بلندبالایی داشت. بازیگوش و زبر و زرنگ بود؛ با چهره‌ای مظلوم و معصومانه، قشنگ‌تر از خیلی آدم‌ها که دور و برش می‌پلکیدند. عده‌ای دم می‌دادند: «خوش آمدین! خوش آمدین! اجر شما با زهرا» و از این قبیل آوازها.

بعد البته عموی سرگردان، مشغول تماشای این صحنه است و مراسم شترکشی با شکل غم‌انگیزی وصف می‌شود که چه طور شخصی که قرار است در کشتن شتر مهارت داشته باشد و باید با زدن یک ضربه با نیزه به شاهرگ شتر، او را بکشد، دچار خطا می‌شود و حیوان بیچاره چقدر عذاب می‌کشد تا بالاخره شاهرگش پیدا بشود.

البته در کتاب در این مورد صحبتی نمی‌شود. ولی من فکر می‌کنم این مراسم شترکشی کنایه‌ای است از یک مقطعی که احتمالاً قربانی انسانی انجام می‌شده است. در نظام اولیه کشاورزی که می‌کوشیدند زمین را بارور کنند، شاید احتیاطا به جای شتر، یک انسان را با همین تشریفات می‌کشتند. یعنی او را آرایش می‌کردند و بسیار زیبایش می‌کردند تا مثلاً برود و با بی‌گناهی‌اش از خدایان آسمان بخواهد که باران ببارد یا شاید خونش را روی مزرعه می‌ریختند و مزرعه را بارور می‌کردند. حالا شتر بیچاره جانشین این چنین شخصیتی شده است.

به هر حال ثریا هم پدر و مادرش، یعنی پدرش در زندان کشته شده؛ به عنوان یک سیاسی اعدام شده و مادرش هم از غصه دق کرده است. بنابراین او هم زخمی و خونی است. در ازدواجی که برایش فراهم می‌شود، روشن می‌شود عموی داماد همان شکنجه‌گری باید باشد که یک خانواده را از هم پاشیده.

البته عمو بعد از آن که همسرش خفه شده و خودش عذاب زیادی کشیده و از دانشگاه هم اخراج شده است، به کاشان رفته و در یک خانه دوردستی زندگی می‌کند و به شدت ناراحت و عصبی و گرفتار و اندوهگین است و تقریباً هر شب گریه می‌کند. این در حالی است که در جریان زندانی بودنش، برای این که گریه نکند، خیلی شکنجه شده است.

به هر حال این‌ها این شخص را، حاجی‌مراد را، که نمی‌دانند واقعاً حاجی‌مراد است یا نه، می‌گیرند و داستان حول محور این قضیه ادامه پیدا می‌کند. آن چه خیلی جالب است، یعنی به اصطلاح من را جلب می‌کرد، در این کتاب که البته متأسفانه چندان خوب نوشته نشده است، به دلیل این که نقص دارد، داستان برای زمان درازی روی شک و تردید عمو توقف می‌کند که آیا زندانی همان حاجی‌مراد است یا کس دیگری است.

خب ما می‌توانیم بپذیریم که دو نفر آدمی که به تنهایی دارند از یک نفر که به اصطلاح هم میهمانشان هست و هم زندانی‌شان است، از کجا باید بروند اطلاعات بگیرند که بفهمند او همان حاجی‌مراد است؛ و بعد روان‌شناسی مرد که دائم دعا می‌خواند و به درگاه خداوند گریه و زاری می‌کند و این که به مذهب آویزان می‌شود، همه این‌ها چهره‌ی بسیار جمهوری اسلامی‌وار دارد.

ولی کتاب بدون این که خودش بخواهد به نکته‌ی بسیار مهمی توجه می‌دهد. اگر بناست کشتارهایی انجام بشود، معمولاً بر حسب توافق جمعی انجام می‌شود. یعنی شکنجه‌گران دنیا تنها نیستند. بلکه جامعه‌ای را پشت سرشان دارند.

این نکته‌ای است که من می‌خواهم بر آن به راستی انگشت بگذارم. زیرا ما می‌بینیم وقتی عمو و ثریا این زندانی را گرفتند، جرأت این که او را شکنجه کنند، ندارند. البته قصد شکنجه کردن هم ندارند؛ یعنی عمو مرد دل‌رحم و دل‌سوزی است و اصلاً نمی‌تواند کسی را شکنجه بکند. ولی در عین حال این سؤال هم مطرح می‌شود که آن‌ها نمی‌توانند شکنجه کنند؛ چون جامعه پشت سر آن‌ها نیست. یعنی انقلابی رخ نداده و وضعیت عوض نشده. در نتیجه مردم در جریان نیستند و اگر بناست این شخص، حاجی‌مراد، تنبیه بشود و مثلا به اعدام محکوم بشود، این کاری نیست که این عمو و برادرزاده بتوانند انجام بدهند.

ما در این کتاب برخورد می‌کنیم با عجز و ناتوانی این دو نفر در این که بتوانند زندانی‌شان را هم شکنجه بدهند و هم بعد از شکنجه بکشند. نه! آن‌ها قادر به انجام این کار نیستند. زیرا تنها هستند؛ زیرا جامعه پشت آن‌ها نیست. در هر حقیقت ما متوجه مسأله‌ی عجیبی در این کتاب می‌شویم.

البته نویسنده چندان توجهی به این امر نداشته؛ ولی خواننده به این نتیجه می‌رسد، یعنی حداقل خواننده‌ای مثل من به این نتیجه می‌رسد که خب بله، این حاجی‌ مراد بسیار آدم وحشی و ترسناکی بوده و عده کثیری را شلاق زده، کشته و با دست خودش خفه کرده است. ولی چه کسی باید او را تنبیه بکند؟

به طور معمول یک دولت که منتخب مردم است بایستی بتواند این کار را انجام بدهد و نه دو انسان مستقل که بخواهند انتقام‌جویی بکنند و همین ظرافت هست که در کتاب البته گه‌گاه به چشم می‌خورد. منتها نویسنده در نوشتن کتاب می‌توانم بگویم یک کمی ناشی‌گری به خرج داده و نمی‌تواند این تراژدی‌ای را که ساخته روی یک قالبی بگذارد که خواننده را به همراه خودش بکشد.

تمام تکرار مکررات است. ثریا دائم از تهران می‌آید. به عمو می‌گوید این باید خود حاجی‌مراد باشد. عمو می‌گوید نه این احتمالاً حاجی‌مراد نیست و آن‌ها هی با تکرار این مطلب و خوردن شراب و به میهمان هم شراب دادن و از او پذیرایی کردن، داستان را جلو می‌برند.

یعنی من این طور می‌خواهم به شما بگویم که معمولاً بین یک اثر معمولی و یک شاهکار، فاصله‌ی بسیار کوتاهی وجود دارد. نویسنده اگر سعی کرده بود وارد تحلیل‌های روان‌شناسی ویژه‌ای بشود، بدون شک کتاب بسیار موفقی نوشته بود. ولی در این جا ما با اثری روبه‌رو هستیم که الکن است.

یعنی فقط یک عمو داریم که شک دارد در مورد این حاجی‌مراد بودن و ثریایی که تأکید دارد او حاجی‌مراد است. دوباره تکرار، دوباره تکرار، دوباره تکرار و خب آن نتیجه‌ای را که ما می‌خواهیم، کتاب نمی‌گیرد. من البته حق ندارم انتهای کتاب را برای شما روشن کنم؛ به دلیل این که باید خودتان آن را بخوانید. ولی می‌شود این کتاب را جزو ادبیات زندان طبقه‌بندی کرد.

الان به راستی یک ادبیات زندان داریم که با خاطرات مختلف زندان آغاز شده و تعدادشان روز به روز بیشتر می‌شود و بعد کم‌کم نوعی ادبیات در رابطه با این قضیه شکل می‌گیرد که خیلی قابل بحث و بررسی هست و می‌شود درباره‌اش بسیار گفت.

«میهمان یک زندانی» اثری است که بسیار درباره‌اش زحمت کشیده‌اند؛ ولی متأسفانه جواب‌گوی موضوع سنگینی که بلند کرده، نیست. آخر برای ما قضیه روشن نمی‌شود که زندانبان چه طور به این نتیجه می‌رسد که نباید حاجی‌مراد را بکشد؛ چون حق ندارد؛ چون حق اجتماعی برای این کار ندارد و البته اگر این نتیجه‌گیری به خوبی انجام شده بود، حرفی نبود و ما می‌گفتیم با یک شاهکار روبه‌رو هستیم. ولی بدبختانه کتاب موفق نشده موضوع مورد بحث‌اش را آن طور که لازم است بشکافد و در برابر خواننده عریان کند.

به هر حال من به انتهای برنامه رسیدم و از شما می‌خواهم این کتاب را بخوانید. به دلیل این که در نوع خودش کتاب نویی است؛ گرچه تقلیدی است از یک اثر غربی.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام
خانوم پارسی پور مرتب در نوشته های مختلف از اصطلاح "احتیاطاً" بجای "احیاناً" استفاده می کنند و ما هم مرتب اعتراض می کنیم و داستان ادامه دارد، تا ببینیم آیا داور منصفی پا پیش می گذارد و این اختلاف را حل می کند یا که نه-این لجبازی دوطرفه قرار است سر دراز داشته باشد.
با لبخندی گوشه لب
آشنا

-- آشنا ، Nov 5, 2007 در ساعت 06:19 PM

نمایشنامه و فیلمی که در متن به آن اشاره می کنید «مرگ و دوشیزه» از آریل دورفمن و ساخته پولانسکی در 1994 است با بازی سينیوری ویور و بن کینگزلی.

-- فل سفه ، Nov 5, 2007 در ساعت 06:19 PM

آه. ببخشید. نام «سينیوری ویور» را به «سیگورنی ویور» تصحیح می کنم.

-- فل سفه ، Nov 5, 2007 در ساعت 06:19 PM