رادیو زمانه > خارج از سیاست > گزارش یک زندگی > سرمایهداری و روشنفکری در تهران ۱۳۴۵ | ||
سرمایهداری و روشنفکری در تهران ۱۳۴۵ گزارش یک زندگی را از اینجا بشنوید. تهران در سال ۱۳۴۵ گویا شهری بود با دو میلیون نفر جمعیت، شاید هم کمتر. این شهر هنوز ترافیک سنگین نداشت. دود و گازوییل راکد در آن به گونهای نبود که زندگی را زشت نشان بدهد. فروغ فرخزاد زنده بود و احمد شاملو داشت به اوج شهرتش میرسید. امیر عباس هویدا به تازگی نخستوزیر شده بود و معروف بود که نخستوزیر روشنفکری است. مهدی اخوان ثالث، مجموعههای غنی اشعارش را به تازگی منتشر کرده بود. میم آزاد شعرهای ظریفی در نشریات به چاپ میرساند و همیشه گفتگو از نیما یوشیج بود و تحولی که در شعر باعث شده. ابراهیم گلستان به تازگی فیلم خشت و آینه را ساخته بود و سر و صدای زیادی به راه افتاده بود. تلویزیون ملی ایران نیز به تازگی کار خود را آغاز کرده بود و داشت جانشین تلویزیون ثابت میشد که در طی چند سال گذشته، شبکه تلویزیونی تهران و آبادان را در اختیار داشت. مدیرعامل تلویزیون ملی ایران مهندس رضا قطبی، پسردایی شهبانو فرح بود. میگفتند که او با دست خود سطلهای زباله را خالی میکند. او در آن هنگام ۲۹ سال داشت و میانگین سنی کارکنان تلویزیون ایران ظاهراً ۲۲ سال بود و به این ترتیب به جوانترین سازمان دولتی ایران تبدیل شده بود. ذوب آهن اصفهان به تازگی تأسیس شده بود. پیکان و ژیان تازه در خط مونتاژ قرار گرفته بودند و باعث بحثهایی تند و توفانی میان روشنفکران میشدند. گویا بنای کتاب «غربزدگی» آل احمد نیز بر همین مونتاژ ماشین قرار داشت و او این پدیده را به عنوان علامت و سند بردگی نسبت به غرب تلقی کرده بود. مرحوم دکتر غلامحسین ساعدی را به خاطر میآوردم که چند سال بعد با خجالت و شرمندگی میگفت که او هم ماشینی خریده است. دانشگاه صنعتی آریامهر نیز به تازگی افتتاح شده بود و لابد همانند ماشین پیکان، ایجاد حالت شرم و حیا و مقاومت کرده بود. بخشی از جنبش چریکی ایران از درون همین دانشگاه برخاسته است و شریف واقفی، دانشجوی چریک بعد از انقلاب نام خود را به دانشگاه میدهد. نام این دانشگاه از این رو در خاطرم مانده است که اخیراً برنامهای در یکی از شبکههای تلویزیونی آمریکا دیدم. مفسر میگفت که دانشگاه صنعتی شریف در سطح جهانی بهترین دانشگاه علمی و صنعتی جهان تلقی میشود. مفسر اضافه میکرد که دولت امریکا سالیانه رقم قابل توجهی گرین کارت برای دانشجویان این دانشگاه صادر میکند. ایران، مغز صادر و کالا وارد میکند. در میانه این های و هوی حرکت و جنبش نخستین نهادهای واقعی صنعتی ایران است که جنبش چریکی ایران، که ملهم از جنبشهای مشابه خود در الجزایر، کوبا، ویتنام و فلسطین است، به میدان حادثه وارد میشود. اما تا این زمان فضای روشنفکری جامعه ایران به شدت تحت تأثیر حزب توده است. افسران اعدامی حزب توده جای مهمی را در میان روشنفکران چپگرای ایران به خود اختصاص دادهاند و اعضای سابق و یا مخفی این حزب کتابهای فراوانی را به فارسی ترجمه میکنند. ادبیات ایران از یک سو متأثر از آثار نویسندگان کلاسیک و رمانتیک ادبیات فرانسه و انگلستان است (که به وسیله مترجمان محافظهکار و سنتگرا به فارسی ترجمه میشوند) و از دیگر سو متأثر از ادبیات روسیه سده نوزدهم و بیستم و نویسندگان چپگرای آمریکاست. نویسندگان دیگر نقاط دنیا به زحمت جایی در میانه ادبیات ایران باز کردهاند. آثار محدودی از گوته به فارسی ترجمه شده است. اما تمام نویسندگان سده نوزدهم روسیه شناسا هستند. از چند سال پیش از ۱۳۴۵ نشریات ادبی جالبی در کشور منتشر میشود. کتاب هفته یکی از شاخصهای مهم این دوران است که هرهفته در قطع جیبی به بازار میآید و در هر شماره، رقم قابل تأملی از داستانهای بسیار خوب سطح جهانی در آن منتشر میشود. در این میان در نقاط مختلف کشور جنگهای ادبی ظاهر میشود که در حقیقت جانشینی برای نشریات سیاسی هستند که چون کار سیاسی ممنوع است، چهرهای ادبی به خود گرفتهاند. بازار رشت، جنگ هنر و ادیبات جنوب آبادان، پارت در آذربایجان، جنگ اصفهان در اصفهان و بسیاری نشریات دیگر خود را وقف ادبیات برتر کردهاند. نفیسترین در میان این نشریات آرش است که به سردبیری سیروس طاهباز منتشر میشود. این نشریه نخستین اشعار تولد دیگر فروغ فرخزاد و نمونههای شعر سهراب سپهری را عرضه میکند. لوح نیز منتشر میشود و نشریهای در مشهد که بدبختانه نام آن را فراموش کردهام و گویا امیر پرویز پویان، چریک انقلابی آینده، که در درگیریهای چریکی کشته میشود، در آن جا و با نام مستعار قلم میزند. در این میان نشریات دیگری نیز که نسبت به این گروه محافظهکار تلقی میشوند، در بساط روزنامهفروشها و کتابفروشها به چشم میخورد. سخن پرویز ناتل خانلری مهمترین در میان آنهاست. روشنفکران شبها در بارها و دکههای مختلف گرد هم میآیند و بازار بحث و گفتگوی ادبی و در عین حال سیاسی، بسیار باز است. بار مرمر یکی از مهمترین مکانهای گردهمآیی روشنفکران ایران است که گروههای مختلف فکری به آن جا میآیند و میتوان بسیاری از نویسندگان و شاعران ایرانی را در آن جا ملاقات کرد. کافه سلمان یکی دیگر از جاذبههای روشنفکری تهران در خیابان نادری است. این کافه که در سه طبقه گسترده است، از سطح کارگری تا روشنفکری را به خود جذب کرده. دکتر غلامحسین ساعدی از سفر آذربایجان شماری کرک با خود آورده و فریاد بدبده این پرنده گوش را کر میکند. در طبقهای که روشنفکران جمع میشوند، یک حوض تزیینی زیبا با یک دختر ماهی هم قرار دارد. سیروس طاهباز یک سر بتهوون را هدیه آورده که روی تلویزیون قرار دارد و در میان آوای کرکها به روبرو خیره مانده. این زمانی است که من با ناصر تقوایی دوست شدهام و از طریق او با جامعه روشنفکری ایران رابطه برقرار کردهام. آزادی ظاهری که برقرار شده، منجر به ایجاد خانههای چریکی میشود. به نظر من یکی از دلایل رشد جنبش چریکی همین ماشینهای پیکان و ژیان هستند. میتوان با قیمتی اندک ماشینی خرید و صندوق عقب آن را از اسلحه پر کرد و از شهر به ده و از ده به شهر منتقل کرد. جنبش چریکی ایران به شدت قابل مقایسه با داستان بانی و کلاید امریکایی است. زندگی صنعتی جدید اجازه میدهد که زن و مرد با یکدیگر معاشرت کنند؛ اما ظاهراً باید یک هاله احترام نیز برگرد این رابطه سایه بیندازد. کلاید به بانکها دستبرد میزند تا با سرمایهداری مبارزه کند. البته ایدههای او مبهم است. این رابطه تا آن جا پیش میرود که او دست به قتل هم میزند. جنبش چریکی ایران اما داعیه بزرگتری دارد. این جنبش میخواهد بورژوای کمپرادور را نابود کند. بازار سنتی به بخشی از این جنبش کمک میرساند و جنبش آن چنان گستردگی روانی پیدا میکند که باعث انقلاب میشود و آن گاه داس انقلاب به کار میافتد و جنبش چریکی ایران را با کشتار متجاوز از ۱۰ هزار نفر به نابودی میکشاند. هسته تمامی این جریانان در دهه ۱۳۴۰ ایران نطفه میبندد. در تلویزیون ثابت، برنامههای سرگرمکنندهای اجرا میشود. یکی از آنها پارو کردن پول از درون ماشین پیکان است. دیگری طرح پرسشهای بسیار آبکی از دخترانی است که حتی نمیدانند لندن پایتخت انگلستان است؛ اما برای گرفتن یک رژ لب با گرداننده برنامه بحث میکنند. جلوههای مختلف زندگی سرمایهداری، حالتی از بهت و حیرت و شگفتی ایجاد کردهاند. گویا همان طور که در ۲۰ سال پیش از این تاریخ، بر سر پذیرش حمام دوشدار میان روشنفکران و سنتگرایان طرفدار خزینه اختلاف نظر افتاده است، اینک نیز میان بورژوازی سنتی و کاسب کار و سرمایهداری متکی به غرب و مونتاژکننده ابزارهای صنعتی اختلاف نظر عمیقی پیدا شده. هسته اصلی اختلاف اما موقعیت زن جدید ایرانی است. مردان سنتگرای جامعه ما قادر نیستند زن جدید را تحمل کنند، و بخشی از این نمونههای نوین زن به جنبش چریکی میپیوندند تا با ایثار خون خود نشان دهند که موجوداتی جدی و حقیقی هستند. باز در این باره صحبت خواهم کرد. |
نظرهای خوانندگان
به نظر من، با شناختی که ازخانم پارسی پور دارم، هم از داستان ها و دیگر نوشته هایش دارم و هم ازافتخار میزبانی ایشان در سال 1993 که باعثِ تماس نزدیک با افکار و نوع اندیشیدن ایشان در من شد؛ او یکی از نادر روشنفکرِ نویسنده ی ایرانی است که استقلال فکری اش در ناوابستگی به جریان های سیاسی دوران عمرش، به او ویژگی می دهد. او حتا به عنوان "زن" به جریان فمینیسم مردستیز ایرانی هم متعلق نیست. او بخشی از سرمایه ی واقعا ملیِ روشنفکر ایرانی است. سرمایه ای که چندان دارا نیست. سرمایه ای که انگشت شماراست. خلیل ملکی و داریوش آشوری نمو نه هایی از این سرمایه هستند. وجود خلاقیت، مولدیت و قدرت داوری در فرد را سه اصل اساسیِ روشنفکرِ ملی شدن می دانم، به شرطی که این سه اصل در ساز-و-کاری هموند با یکدیگر اندیشه را بسازند. بیان اندیشه از جانب این افراد یا تلویحی=Implizit است و یا تصریحیExplizit= و یا مخلوطی از هر دو. بنا به بالابودن درصد تصریحی نسبت به تلویحی در این طیف، بیان اندیشه کاملتر، گویاتر و علمی تر است و قدرت جذب و فهم را در مخاطب بالا می برد و در نتیجه مخاطب تاثیر بازتولیدی و رشد به خاطب می دهد.
-- علی صیامی ، Nov 3, 2007 در ساعت 07:37 PMبنا به تجربه کاستیِ روشنفکر ملی ایرانی را در پائین بودن درصد تصریحی در آن طیف می دانم.
به نظر من پارسی پور، همانطور که در بالا نوشتم، یکی از اعضای طیف روشنفکر ملی ایرانی است که متاسفانه کمترین درصدِ واحد تصریحی را در بیان اندیشه هایش داراست. به همین دلیل او گهگاه قادر به همه جانبه دیدن پدیده ای که قصد بیانش را دارد نیست.
یکی از نمونه های ادعایم مطلبِ > فروغ، توهینی به کیان نرینگی بعضی آقایان< است. او در این مطلب واقعیت هایی را در رابطه با مردهای روشنفکر نویسنده ی سال های چهل ایران گفته است. هم بر او و هم بر کسی که از مراجعه به تاریخ حرفش را می زند، البته واضح و مسلم است که، می بایست در زمان و مکانِ وقوع آن واقعیت حرف بزند، نه اتوپیای امروزین و یا دیروزین خود را ملاک داوری اش قرار دهد.
فروغ نه تنها یکی از اتفاقات نادر پهنه ی ادبی/شعری ایران است، بلکه او یکی از اتفاقات نادر در عرصه ی رشد و تحول انسان مدرن ایرانی هم هست.
اما فروغ جدای از کلیت خودش نیست. فروغ به مانند تمام انسان ها قوت و ضعف توامان است. معصوم نیست و نمی تواند هم باشد. انسانِ معصوم وجود خارجی ندارد. گفتن این واقعیت که فروغ بنیانگزار و تاثیرگذار در بسیاری از اخلاقیات در جامعه اش و در پهنه ی ادبیات شعری بوده است، و همزمان گفتن این که فروغ خود "نرینه" فکر می کرده، چیزی از شخصیت بزرگ او نمی کاهد. "کیان نرینگی" که پارسی پور بر آن انگشت گذاشته است در خودِ فروغ هم بوده است. دراین که او بنیانگذار نحله ی "شعر گفتار" در ایران است( نحله ای که امروزه علی صالحی به خودش می چسباند) تقریبا همه ی منتقدین هم قولند، این که فروغ سنت شکنِ مثبت و پیشرو بوده است، شکی در آن نیست، اما "کیان نرینگی" مختص به "آقایان " نبوده و نیست. فروغ هم در چنبره ی اعتقاد به "کیان نرینگی" گرفتاربوده است. می دانیم که فروغ در یکی ازنامه هایش به پرویز شاهپور، با احساس گناه، به "خیانت" ناموسی اش به پرویز اعتراف می کند. این که او حقِ طبیعیِ انتخابِ جفتش در لحظه و یا برای درازمدت را در چارچوب باورهای روز به "خیانت ناموسی" تعبیر می کند و وجدان درد دارد را باید در همان زمان و مکان و میزان مدرن بودن او و جامعه ی روشنفکریِ آن روزها دید. او حتا در آخرین کارهای ادبی اش عمل جنسی در عشقبازی را به "حیوانی" بودن به معنای منفی اش تعبیر می کند. چیزی شبیه طلب استغفار. فروغ تافته ی جدابافته از جامعه اش نیست. وقتی جامعه در چنبره ی" کیان نرینگی" گرفتار است، دیگر این چنبره "آقا و خانم" نمی شناسد. تقسیم بندی ای که پارسی پور در مطلبش کرده استتقسیم بندی ای غیرعلمی و فاقد متدولوژی است.( جالب است که پارسی پور یکی از نادر زن های ایرانی است که در نوشته های دیگرش با این تقسیم بندی مخالفت دارد. او حتا زن های فمینیسم مردستیز را به" زنان ریشدار" نامگذاری کرده است.). تقسیم بندی ای است که چندین ده سال است که فمینیست های مردستیز و خواهان جابجایی قدرت از مرد به زن در سطح ایزان و جهان تبلیغش را می کنند.
در بالا گفتم که طیف روشنفکر ایرانی ملی از تصریحی نبودن بیان اندیشه اش در رنج است. مطلب ذکرشده ی پارسی پور بر مبنای همین کاستی نوشته شده است و به همین دلیل با بیانِ دیگر اندیشه هایش در تناقض قرارگرفته است. این تناقض گویی ها درونیِ مکانیسمِ بیان اندیشه های تلویحی است. حتا اگر آن اندیشه ی تلویحی مولد و خلاق هم باشد اما در هموندی با قدرت داوری قرار نمی گیرند و چنین "گاف" هایی را باعث می شوند. "گافی" که پارسی پور در این نوشته ی عصبی اش داده است.
همان هایی که فروغ را "فاحشه" خواندند، از این فاحشه خواندن شان بود که در عمل خویشتن خویش را شناختند و به خاطر همین اشتباه و از فهم زیربنایی چنین اشتباه هایی در خودو ناخودآگاه خود گام ها به جلو برداشتند. این که امروزه پارسی پور از محمدعلی سپانلو را "م.ع.س." می نویسد و یا رضا براهنی را "ر.ب."( فرض کنیم من پاسخ صحیح به طرح معمای پارسی پور داده باشم.) نام می برد و بعد فروغ را توهینی به کیان نرینگی آن ها می داند، نوع بیانی ناقص و در نتیجه بی خاصیت برای روشن شدن گوشه ای از تاریخ است. شاید هم زیانبار برای شناخت تاریخ معاصر، چون از فروغ "بت" و "معصوم" و "قربانی " می سازد. پوران فرخزاد در مصاخبه ای به درستی گفت: شاید اگر فروغ زنده می ماند، تبدیل به چنین قهرمانی که از او ساخته اند نمی شد.
علی صیامی/هامبورگ/سوم نوامبر 2007
آقاي صيامي شما اين "حق طبيعي انتخاب جفت در لحظه" را براي همسر خود نيز قائل هستيد؟
-- بدون نام ، Nov 4, 2007 در ساعت 07:37 PMآقا یا خانم بدون نام ، Nov 4, 2007 در ساعت 07:37 PM
-- علی صیامی ، Nov 4, 2007 در ساعت 07:37 PMاگر خودتان را به اسم واقعی معرفی می کردید، پاسخ پرسش تان را می دادم.
علی صیامی