رادیو زمانه > خارج از سیاست > انديشه انتقادي > روزمرگی و نخبهگرایی | ||
روزمرگی و نخبهگراییمحمدرضا نیکفر۱. داوری بنیادی آرامش دوستدار دربارهی فرهنگِ ایرانی دینی بودنِ آن و ناممکن بودنِ تفکر در آن است. تفکر را دوستدار در مفهومی رادیکال در نظر میگیرد: توانایی طرحِ پرسشهای رادیکال و تلاش در جهتِ پاسخگویی به آنها بدونِ رجوع به سنتی که پرسشبردار نباشد. نقد وجودعادی و مبتذل تفکرِ رادیکالی که آماده باشد بنیادهای خود را نیز به مسئله تبدیل کند، در مقابلِ تفکری قرار دارد که گرفتارِ «روزمرگی» است. دوستدار میگوید فرهنگی که در کانونِ آن تفکرِ رادیکال ننشیند، محکوم به آن است که همیشه عادی بماند و عادی بودن یعنی گرفتارِ باورهایی بودن که در زندگی روزمره عادی هستند و ما تا زمانی که بیهیچ اندیشهی پرسشگری آنها را از محیط برمیگیریم و بر روالِ آنها زندگی خود را پیش میبریم، در چنبرهی آنها هستیم. پس دوستدار نمیگوید که ما فکر نمیکنیم. حرف او این است که ما «عادی» فکر میکنیم در چارچوبِ سنتی که عادی بودن را تشویق میکند، و تا کسی بخواهد غیرعادی بیندیشد، آن سنت به مقابله با وی برمیخیزد، از جمله با خشونتی عریان. انتقادِ دوستدار متوجه ابتذال است، ابتذال نه بهعنوانِ عارضهی فرهنگی، بلکه همچون ذاتِ یک فرهنگ. دو معیار دینخویی و روزمرگی از دینی بودنِ یک فرهنگ و ابتذالِ آن اما به نتیجههای یکسانی نمیرسیم. فرهنگی میتواند دینی باشد و به همین دلیل در دورههایی خاص حاملانِ خود را به سوی کارهایی غیرعادی سوق دهد. هر دینی دستِ کم در دورهی آغازِ استقرارِ خویش غیرعادی است و روالِ همیشگی را به هم میزند. نمیتوان در هنگام سنجشِ فرهنگ دو معیارِ دینیبودن و گرفتارِ روزمرگی بودن را یکی گرفت. دوستدار به هر دو معیار نیاز دارد، تا در جایی که نتواند منشی را با دینخویی توضیح دهد، مبتذل بودنش را برنماید و از این راه ماهیتش را بازنموده بداند. در این رابطه دوستدار بیشتر به «روشنفکران» ایرانی نظر دارد، روشنفکرانی که به دلیلِ روشنفکر بودنشان در صفِ عامهی مؤمنان قرار نمیگیرند، اما در ناتوانی در پرسشگری دستِکمی از گرفتاران در چنبرهی دین ندارند. آنان از دید دوستدار بیمایهاند، عادیاند، کارهای فوقالعادهیشان نیز ترکیبی است از عنصرهای عادی؛ آنچه از میان فرآوردههای آنان فراتر از افقِ دیدِ روزمره مینشیند، ممکن است تنها به اعتبار یک صورتِ ترکیبی غیرعادی، عادی نباشد. مفهوم وجودی «روزمرگی» مارتین هایدگر اصطلاحِ «روزمرگی» (Alltäglichkeit) را در تحلیلِ وجودِ انسانی به کار میبرد، آنگاه که وجود، به پندار او نااصیل است، یعنی هوشباخته در کنجکاویها و وراجیهای روزمره، و گمشده در جهانِ ابزارها و آدمهایی است که چون خودِ وی نااصیلاند. دوستدار از این اصطلاح در این مفهومِ وجودی استفاده نمیکند، چون اگر چنین کند باید وجودِ انسان ایرانی را چیزی ویژه بداند که روزمرگی خاصِ خود را دارد و در تحلیلِ وجودِ انسانی باید فصلِ خاصی را بدان اختصاص داد. به نظر میرسد که او بدونِ یک داعیهی فلسفیِ ویژه این اصطلاح را به کار میگیرد. او صرفاً برای آنکه در انتقادش از جامعهی دینی، کسی را به این بهانه که متدین نیست، بینصیب از انتقاد نگذارد، این زاویهی حمله را نیز گشوده است. با این کار اما طرحِ انتقادی، یکدستیاش را از دست میدهد. انگار دوستدار میخواهد بگوید اگر کسی به طاعونِ دین نمرد، خوشحالی بیموردی نداشته باشد، زیرا وبای روزمرگی و بیمایگی او را از پا درخواهد آورد. دوستدار از «روزمرگی» در معنایی سرزنشآمیز استفاده میکند و بس. در این معنا طبعاً ممکن نیست بدان آن دقت و صراحتی را دادن، که برپایهی آن تفاوتگذاری میانِ روزمرگی در فرهنگهای مختلف، دینی و غیرِدینی، میسر شود. روزمرگی، روزمرگی است، خوبیها و بدیها و جذابیتها و کسالتباریهای خود را دارد، چه در اینسوی جهان باشد چه در آنسوی آن. نخبهگرایی ۲. ریشهی یگانهی معیارِ دوگانهی دوستدار نخبهگرایی است. لبهی تیزِ حملهی دوستدار به دلیلِ نخبهگرایی به سوی ابتذال است. گزارشِ او از فرهنگ خلاصه میشود به گزارشی از بینشِ عدهای از نخبگانِ آن. او تلاش میکند ثابت کند که این نخبگان دینخویند، دینخو هم که نباشند بیمایهاند، فکرِ بدیعی ندارند، یا اگر دارند درخششهایی هستند که به هم نمیپیوندند تا ظلمتِ دین را بزدایند. گزارههای دوستدار دربارهی فرهنگ با قطعیتی ریاضیوار تقریر شدهاند. این قطعیت بر هیچ استدلالی متکی نیست، استدلالی برای این که تعمیمِ نتیجههای بررسیها و ارزشگذاریهای موردی را موجه کند. اگر او میخواست در این مورد استدلال صریحی داشته باشد، نخست به یک فلسفهی مصرح فرهنگ نیاز میداشت. در این باره در بند ۱۳ بیشتر توضیح خواهیم داد. بخش پیشین • ایدئولوژی ایرانی |