اندیشهی انتقادی، برنامهی ۵۰
توصیف بحرانِ معناشناختی
محمدرضا نیکفر
فایل صوتی برنامه را از اینجا بشنوید.
بحران معناشناختی بحران در انتقال معناست. بحران که بروز کند، منظورها در پردهی ابهام میروند. مفهومها معنای روشنی ندارند، چندپهلویند؛ میتوان آنها را این گونه یا آن گونه تعبیر کرد. ظاهراً خودِ گوینده نیز نمیداند چه میگوید؛ امروز این را میگوید و فردا آن را. هر کسی از ظنِّ خود یار دیگری است. رابطهها روشن نیستند. آن که لبخند به لب با دستی دستِ تو را میفشارد، شاید در پشت با دستی دیگر قبضهی خنجرش را لمس میکند. مفهومها چه بسا در معناهایی به کار برده میشوند که در تضاد آشکار با معناهای اصلی تثبیتشده در عرف زبانیاند.
از دست رفتن جهان مشترک
بحران معناشناختی بیمعنا شدن گفتههاست. تبدیل گفته به نقاب است. نمیتوان پی برد که پشت پردهی سخن چه پنهان است. معلوم نیست چه کسی راست میگوید، چه کسی دروغ.
بحران معناشناختی نبود واگشتگاهی است که با واگشت به آن بتوان راست و دروغ را از هم تمیز داد. جهان مشترک از دست میرود. ما در کنار همیم، اما به دو جهان مختلف تعلق داریم. با هم حرف میزنیم، اما حرف یکدیگر را نمیفهمیم.
همه چیز کشکی و اللهبختکی است
زبان فاسد میشود. این امر امکان نامحدودی برای حرف مُفت زدن ایجاد میکند. هیچ حرفی مالیات ندارد. هر چه دلت میخواهد بگو؛ کسی از تو بازخواست نخواهد کرد، اما همهنگام این امکان وجود دارد که صدها مدعی بر سرت بریزند و از تو بازخواست کنند. آزادی مطلق و اجبار مطلق. ممکن است سرت بر باد رود و به همان اندازه ممکن است تاج بر سرت بگذارند. اگر به محاکمهات کشند، ممکن است تبرئه شوی؛ در محکمهای که چهار قدم آنسوتر تشکیل میشود، ممکن است فنا گردی. همه چیز کشکی و اللهبختکی است. باید "خوشاقبال" باشی. همه چیز به بخت و اقبال بستگی دارد. پس غَره مباش، همین فردا ممکن است ستارهی بختت اُفول کند! و نیز ناامید مباش، همین فردا ممکن است جهان به کام تو گردد!
گندهگویی
یا خوبِ خوب یا بدِ بد، یا پایینِ پایین یا بالای بالا. سایهروشن وجود ندارد، یا سیاه یا سفید، خاکستری وجود ندارد. اما اگر بگویند سیاه شاید منظورشان سیاه نباشد. باید بخواهی منظورشان را روشن کنند. خواهند گفت سیاهِ سیاه. هنوز باید باید شک داشت. خواهند گفت سیاهِ سیاهِ سیاه، سه بار سیاه. واقعاً منظورشان سیاه است؟ میگویند چهار بار، پنج بار، ده بار، صد بار سیاه. باز هم جای شک هست. و چون جای شک هست، همه غلو میکنند. آدم گاه باید خودش را خفه کند تا دیگری حرفش را باور کند. کیفیتها رنگ میبازند و کمیت میداندار میشود. رقمها یا بسیار کوچکاند یا بسیار درشتاند، اگر این چنین نباشند باورکردنی نیستند، و چون اینچنیناند باورکردنی نیستند. یک یک نیست، دو دو نیست، هزار هزار نیست. هزار ممکن است ده باشد و ممکن است میلیون باشد. کسی نمیداند. همه چیز بیارزش میشود. اگر بگویی یکی مُرد، به نظرت میرسد که کافی نیست. میگویی ده نفر مُردند. و باز حس میکنی که فاجعه باید بزرگتر باشد. میگویی صد نفر، میگویی هزار نفر. حتّا در همدلی با قربانیان از ارزش آنان میکاهی.
بحران در رابطههای اجتماعی
بحران معناشناختی جلوهای از بحران در رابطههای اجتماعی است، و شاید هم قضیه برعکس باشد. معلوم نیست که چه کسی مسئول است و چه کسی مسئول نیست. معلوم نیست تصمیمگیرنده چه کسی است. در جایی که چنین بحرانی حاکم است به وعده وفا نمیشود. قراردادها بهسادگی زیر پا گذاشته میشوند. نمیشود روی حرف کسی حساب کرد. به هیچ چیزی اطمینانی نیست. تو روی زمین سِفت پا نمیگذاری. هر آن ممکن است چالهای دهان بگشاید و تو را به کام خود بکشد. نمیتوان برنامهریزی کرد. نمیتوان برای فردا طرح ریخت.
تورم بیمعنایی
بحران معناشناختی بحران سلطه است. شاید به سبب سلطه یا شاید علیرغم سلطه بروز کند. این بحران با تورم همراه است. شاید بحران معناشناختی ناشی از تورم اقتصادی باشد، یا شاید برعکس. شاید تورم اقتصادی جلوهای از تورم همهجانبهی بیمعناییها باشد.
خطرناکی بحران معناشناختی
بحران معناشناختی مانع گفتگوست. کار به خشونت میکشد، چون فقط خشونت زبان روشنی دارد. وقتی با حرف چیزی را نتوانی ثابت کنی، چاقو میکشی. و نیز چاقو میکشی، وقتی به ندای کمکخواهیات پاسخ ندهند، وقتی خواهشت را نشنوند، وقتی منظورت را نتوانی بیان کنی. همه چنین میشوند.
بحران معناشناختی خطرناک است، بسیار خطرناک است، بسیار بسیار خطرناک است، بسیار بسیار بسیار خطرناک است ...
M.R. Nikfar: Critical Thinking #50. On semantic Crisis. Violence. Crisis in the social relations
|