رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
اندیشه انتقادی، برنامه ۳۱

حماقت جمعی

محمدرضا نیکفر

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهایی برای مخاطبان زمانه:
آلمانی‌ها حکایت می‌کنند که در روزگارِ قدیم شهری در دیار آنها وجود داشته به نام شیلدا (Schilda). شهرت شیلدا به زیرکیِ شهروندان آن بوده است. داناییِ شیلداییان آن چنان بوده که از سرتاسر جهان به نزد آنان می‌آمده‌اند تا نصحیت و پیشنهاد بشنوند و برای حل هر مسئله‌ای چاره‌ای بیابند. شهریاران در کشورهای مختلف می‌کوشیده‌اند حتماً مشاوری شیلدایی داشته باشند تا در هیچ مشکلی نمانند. شیلداییانِ دانا مدتی اندرزگو و مشکل‌گشای همه‌ی جهانیان بودند، اما کم‌کم حوصله‌ی‌شان سرآمد و چون بسیار زیرک بودند در صدد یافتن راه حل زیرکانه‌ای برآمدند تا دیگر کسی مزاحمشان نشود. فکر کردند که خود را به حماقت بزنند. چنین کردند و چنان نقش خود را خوب بازی کردند که دیری نگذشت که به‌راستی احمق شدند. علت رفت، عادت ماند. شیلدا که شهر دانایان بود، شد شهر نادانان.

از ماجراهای شهر احمق‌ها
از حکایتهای شیلدا یکی ماجرای ساختن شهرداری آن است. استاد معمار فراموش می‌کند که ساختمان به پنجره نیز نیاز دارد. کار که تمام می‌شود درمی‌یابند که درونِ ساختمان تاریک‌تاریک است. به فکر اهالی این می‌رسد که با سطل نور به داخل آن بریزند. نمونه‌ی دیگر از این دست ماجراها علف سبزشده در بالای دیوار است. اهالی با دیدن علف بالای دیوار این فکر بکر به سرشان می‌زند که گاوی را از دیوار بالا بکشند تا علف را بخورد. طنابی به گردن گاو می‌اندازند و با چه مشقتی او را بالا می‌کشند. او اما پیش از رسیدن به بالای دیوار خفه می‌شود. داستان شهر شیلدا نخست در قرن شانزدهم مکتوب شد. در قرن بیستم روایتی از آن را اریش کستنر (Erich Kästner)، نویسنده‌ی بنام آلمانی عرضه کرد. «شیلداییانِ» (Schildbürger) کستنر یکی از کتابهای محبوب بچه‌ها در آلمان است. بچه‌ها را می‌خنداند، به شگفتی می‌اندازد و به آنان نکته‌ی مهمی می‌آموزاند. نکته‌ی آموزشی نحوه‌ی شناسایی‌ احمقهاست.

مشخصه‌ی اصلی احمقها
کستنر به این موضوع در فصلِ پایانیِ کتاب خود می‌پردازد، فصلی که بازگو کننده‌ی داستان زوال شهر شیلداست. شیلداییان در ماجرای احمقانه‌ای از ترس یک گربه خانه‌های شهر را دانه‌دانه به آتش می‌کشند و دست آخر چون می‌بینند، دیگر چیزی از شهرشان باقی نمانده، در اطراف و اکناف عالم پراکنده می‌شوند. بنابر حکایتِ کستنر ما هنوز اینجا و آنجا به اعقابِ آنان برمی‌خوریم. پرسش این است که چگونه آنان را بشناسیم، به عبارت دیگر مشخصه‌‌‌ی یک آدم احمق چیست. کستنر در این مورد خطاب به کوچک و بزرگ می‌نویسد: «با یک نشانی می‌توان احمقها را تشخیص داد: از آنچه دارند به ندرت راضی‌اند، اما از خودشان همواره رضایت دارند. پس خوب توجه کنید! به دیگران. و دیگر به چه کسی؟ طبعاً به خودتان!»

حماقتهای موجوار
داستان شیلدا نمونه‌ی سنخ‌نمای حماقتی نیست که به یکباره تمام یک دیار را دربرمی‌گیرد. همه‌ی جامعه‌ها نادانی‌ها و بدمنشی‌های خود را دارند و نیز خودخواهی‌ها و زیاده‌خواهی‌های خاص خویش را. همه کمابیش دچار خرافه‌اند و از دیدگاه روشنگری به حماقتهای تاریخی چسبیده‌اند. موضوع بر سر حماقتهایی است که یکباره بروز می‌کنند، فراگیر می‌شوند، هیجان برمی‌انگیزند و سرانجام خسران و حیرت و پشیمانی به جا می‌گذارند. داستانِ شیلدا از این گونه نیست. ماجرای آن جالب است از نظر توجهی که می‌دهد به آن زیرکی‌ای که به حماقت راه می‌برد. به تعبیر کستنر زیاده‌خواهی آمیخته با خودخواهیِ مفرط این تبدیل را ممکن می‌کند.

حماقتهای توده‌ای
حماقتهای جمعی همیشه وجود داشته‌اند. پدیده‌ی نو حماقتهای توده‌ای است. توده‌ی بزرگ بی‌شکل و رسانه‌های توده‌ای که با آوازه‌گری شدید و یکباره و منظم خود آن را برمی‌انگیزانند، پدیده‌های عصر جدیدند. مجموعه‌ای از عقب‌ماندگی‌ها، نادانی‌ها، تعصب‌ها، هراس‌ها و اشتیاق‌ها در یک نقطه متمرکز می‌شوند، توده به حالتی افسون‌زده درمی‌آید، عده‌ای جلو می‌افتند و بقیه گله‌وار آنان را دنبال می‌کنند. مردم نیروی داوری خود را از دست می‌دهند. توده که به حرکت درآید، دیگر شاید فرصتی برای روشنگری نماند. شاید ساده‌لوحی باشد این گمان که می‌توان جهت حرکت توده‌ی بسیج‌شده را با فراخواندن مردم به قضاوت صحیح تغییر داد.

حماقت حق‌دهی به توده
توده‌ همچون اهالی شیلدا با تصمیمی مشخص به حماقت نمی‌گرود. در هر مورد اما هرآینه یک تصمیم اصلی احمقانه وجود دارد که مجموعه‌ای از تصمیمهای کوچکتر زمینه‌ساز آن شده‌اند. به همین جهت می‌بایست نسبت به تصمیم‌های کوچک حساس بود و در نقد آنها و روشنگری پیرامون آنها کوتاهی نکرد. احمقانه‌ترین فکری که ممکن است سد راه روشنگری شود این تصور است که توده حق دارد. روشنفکری که مردمدوستی‌اش در چنین سخنی متجلی شود، از روشنگری دست کشیده و از خود اختیار قضاوت را سلب کرده است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

shahkar bood

-- بدون نام ، Dec 17, 2006 در ساعت 12:11 PM

با سلام محضر آقای دکتر نیکفر! مدتی است که از اندیشه های شما استفاده می کنم. واقعیتش اول صرفا نام شما را در مجلات و روزنامه ها می دیدم ولی هیچ وقت مقالات شما را به صورت عمیق و کامل نخوانده بودم. تا اینکه یکبار محضر استاد مصطفی ملکیان بودیم. بحث پیرامون مساله نقد و نقادی در ایران بود که استاد ملکیان اظهار تأسف و گله می کردند. از ایشان خواستیم چند نفری را که به نظرشان منتقد خوبی هستند را نام ببرند. انتظار داشتم کسانی را نام ببرند که پیش من شناخته شده بودند ولی ایشان روی سه نفر تأکید کردند. محمدرضا نیکفر،حسین معصومی همدانی و کامران فانی. با اینکه کامران فانی کم می نویسند ولی نقاد خوبی هستند. از آن موقع من نسبت به نوشته های شما حساس شدم و هر کجا مطلبی از شما یافتم خواندم و از این بابت از استاد ملکیان کمال سپاسگزاری را دارم. ولی مقاله ایمان و تکنیک شما چیز دیگری بود. انصاف علمی و ادب نفس شما هم برای من جالب توجه است. قصد تملق گویی ندارم ولی خواستم تشکر خودم را به خاطر این همه استفاده از شما ابراز دارم. همیشه موفق باشید!

-- سید.ا.محمدی ، Dec 18, 2006 در ساعت 12:11 PM

ايا نسخه اي از كتاب شيلداييان به فارسي يا انگليسي در دسترس هست
در صورت وجود ممنون خواهم شد اكر لينك آن را داشته باشم

-- zeus ، Dec 24, 2006 در ساعت 12:11 PM

تصور مي كنم تمام كساني كه انقلاب 57 و پي آمد هاي آن را تجربه كرده اند مي دانند كه حق همواره با توده ها نيست، به گمان من الان فقط كساني اين شعار را مي دهند كه در صدد استفاده اي از آن باشند.
اين مقاله هاي كوتاه شما مرا به ياد مقالات كوتاه كولاكفسكي مي اندازد، كه هر دو بسيار عميق و قابل استفاده اند. از شما سپاس گزارم.

-- بدون نام ، Dec 30, 2006 در ساعت 12:11 PM

با سلام
جناب آقاي نيكفر! تشكر حداقل كاري است كه من بعنوان خواننده مطالبتان مي توانم انجام دهم.ضمنا از راديو زمانه بعلت استفاده از اين جمع دانشمند تشكر مي كنم.

-- رامين ، Feb 7, 2007 در ساعت 12:11 PM