اندیشه انتقادی، برنامه ۲۱
یکپارچگی و استبداد
محمدرضا نیکفر
برای شنيدن فايل صوتی اين برنامه «اينجا» را کليک کنيد.
گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
تا دو-سه دهه پیش زیر تأثیر قدرتمند مارکسیسم قطعیتباوری اقتصادی گرایشی چشمگیر در علوم انسانی بود. همهی پدیدههای اجتماعی و فرهنگی را به شیوهی تولید و روابط اقتصادی برمیگرداندند. در دهههای اخیر نگاهها متوجه فرهنگ شده و این امر به جریان قطعیتباوری فرهنگی (cultural determinism) میدان داده است. قطعیتباوری فرهنگی دوباره پررونق شده است. میگوییم دوباره، زیرا قطعیتباوری فرهنگی جریانی است باسابقه، که بویژه در اوایل قرن بیستم به وفور نوشته تولید کرده و در سیاست تأثیر گذاشته است.
مکتب قدیم قطعیتباوری فرهنگی
یک کتاب کلاسیکِ آن دوران «سقوطِ غرب» اثر اُسوالد اِشپنگلِر(Oswald Spengler 1880-1936) است که در آن فرهنگها بازیگران اصلی تاریخاند. هدف کتاب، طرح یک ریخت شناسی فرهنگی است که ادعا میکند کاشف قانونمندیهای ظهور و نبرد و سقوط فرهنگهاست. قطعیتباوری فرهنگی جدید تکرار کنندهی بسیاری از حرفهای مکتب قدیم است. دوگانگیهایی چون غرب و شرق، اسلام و مسیحیت، سامی و آریایی و تصور از فرهنگهای باستانی به مثابه کلهایی منسجم و اعتقاد ضمنی به این که هیچ فرهنگ تازهای ایجاد نمیشود و ما امروزیان در واقع همان حرفهای دیروزیان را تکرار کرده و راه آنان را طی میکنیم، از برساختههای مکتب قدیم هستند. قطعیتباوری نژادی یکی از شکلهای افراطی قطعیتباوری فرهنگی قدیم است. فرهنگ را چون بسیار سخت و بسته بدانند، آنسان که دیگر نخواهند و نتوانند آن را از جنس نرم آگاهی ببینند، آن را به جایی وصل میکنند که منعطف نباشد. این چیز نامنعطف، خاک و خون است و نژاد در تعبیری شِبهِعلمی.
قطعیتباوری دینی
رونق الهیات سیاسی خاصه در روایت اسلامی آن، قطعیتباوری فرهنگی را به صورت قطعیتباوری دینی درآورده است. دین را در کانون فرهنگ قرار میدهند، جهان و تاریخ را صحنهی جنگ فرهنگها و در واقع دینها میدانند و توانمندی و سلامت فرهنگ را در آن میبینند که به مبانی دینی خود وفادار بماند. گزارههای سیاسی اسلام قدرتمدار باید-نبایدهایی هستند که طرز رفتار کل امت اسلامی را تعیین میکنند و کلیگوییهایی هستند دربارهی غیر مسلمانان. در ایران در خطبههای سیاسی مدام میشنویم که مثلا: امت مسلمان اجازهی بیبندوباری در عرصهی فرهنگ را نمیدهد. این امت مسلمان موجود بیچهرهای است که پیوسته در جوش و خروش و امر و نهی است. هیچ گاه خطا نمیکند، هیچ گاه شکست نمیخورد، همه چیز را میداند، سرچشمهی همهی خیرات و برکات و نصیببرنده از آنهاست. کسی که پرس و جو کند، کسی که شک کند، کسی که انتقاد کند، کسی که بخواهد با عقل خودش تصمیم بگیرد، جزو این امت مسلمان نیست. راه را گم کرده و باید عقوبت ببیند.
دارالاسلام و دارالحرب
از دشمنان اسلام نام میبرند، با همان قطعیت و اطمینانی که از امت مسلمان سخن میگویند. جهان تقسیم میشود به دارالاسلام و دارالحرب. جهان اسلام خانهی صلح است، خارج از آن پهنهی جنگ است. کل بخش بزرگی از سخنوری سیاسی واعظان مسلمان دولتمرد تشکیل شده از جملههایی کلی در طرد و نفیِ هر آنچه خارج از حوزهی اقتدار اسلام است. واعظان نیازی به شناختن ندارند. آمریکا و اروپا لفظی میشوند در یک کلیهی موجبه یا یک کلیهی سالبه، یعنی در جملهای کلیگو که میگوید چنین است یا چنین نیست.
ایدئولوژی و کلیبافی
وقتی میگویند «امت مسلمان چنین میخواهد»، منظورشان این است که «ما» چنین میخواهیم. شگردی معمولاً کارساز برای این که به معنای واقعی گزارههای ایدئولوژیک پی ببریم، این است که آن لفظ کلیای را که یک گروه اجتماعی بزرگ را در مقام فرمانده مینشاند، کنار بگذاریم و به جای آن فرمانده یا فرماندهان مشخص را بنشانیم. وقتی که استالین از ارادهی «طبقهی کارگر جهانی» به چیزی خاص سخن میگفت، میبایست این عبارت را کنار گذاشت و به جای آن واژهی سادهی «من» را نشاند تا منظور وی را دریافت: دیکتاتوری پرولتاریا یعنی دیکتاتوری حزب من، و حزب من یعنی پولیت بورو و پولیت بورو یعنی من.
پادزهر قاعده، استثنا است
بریان قرار میتوان در بسیاری از موارد ایدئولوژی را آن دستگاه معناییای دانست که «ما» را به جای «من» مینشاند و «ما» را یک گروه احتماعی بزرگ معرفی میکند که حامل یک ارادهی تاریخی مقدس است. هیچ ایدئولوژیای نیست که در بنیادش جملهای کلی دربارهی پدیدهی درشتی نباشد که منسجم و یکپارچه تصور میشود. گام اصلی در نقد ایدئولوژی معمولاً شک دربارهی وجود این پدیدهی کلان، رد تصور آن به مثابهی چیزی یکپارچه و بازنمود این نکتهی مهم است که کسانی که مدام به این پدیدهی کلان ارجاع میدهند، منظورشان خودشان به مثابه گروهی با منافع مشخص است. استبداد روی تصور پدیدهی کلان یکپارچه و صدور احکامی قطعی به نفی یا اثبات در مورد آن بنا میشود. تن ندادن به استبداد در اکثر موارد به معنای گسستنِ زندان کلیت است: همه چنان نیستند، که شما میگویید، و گیرم که چنان باشد، من استثنایی هستم بر هر قاعدهای که شما میگذارید. پادزهر قاعده، استثنا است.
|