رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۲ مهر ۱۳۸۵
اندیشه انتقادی، برنامه ۱۶

مرکز و حاشیه‌ی فرهنگ

محمدرضا نیکفر

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
نابه‌حق است پس زدنِ انتقادی به این بهانه که از بیرون به موضوع خویش می‌نگرد. نگاه از درون در همه حال بر نگاه از بیرون از نظر شناخت‌آوری برتری ندارد. مورد به مورد باید دید که کدام یک از دیگری شناخت‌آورتر است (یعنی از نظر شناختی بارآوری بیشتری دارد). افزون بر این، بایستی در هر مورد سنجید که آیا درون و بیرون در رابطه با موضوع بررسی مرزهایی واقعی را مشخص می‌کنند، آن گونه مرزهایی را که واقعیت را برش می‌دهند و از آن حوزه‌ها و افقهای شناختی مجزایی می‌سازند. یک فرهنگ یک حوزه‌ی شناختی خاص خود نیست که ورود به آن مستلزم آن باشد که نخست تعریف‌ها و اصلهایی را فراگیریم، با مقدمات آن آشنا شویم و مرحله به مرحله پیش رویم، تا از آن سر درآوریم. فرهنگ به یک زمین بازی بزرگ می‌ماند که ما اصولا نمی‌فهمیم کی پا در آن گذاشته‌ایم. در حاشیه‌ی محو آن نیز در حال بازی هستیم. بازی‌کنان از بازی سردرمی‌آوریم و ظاهرا به سمت میانه‌ی میدان می‌رویم. اما همچنان که مرز مشخصی وجود ندارد، مرکز مشخصی نیز وجود ندارد.

فرهنگ نماینده ندارد
گاه فرهنگی را با آموزه‌ای، کتابی یا شخصیتی معرفی می‌کنند. آیا منظور آن است که آن آموزه، کتاب یا شخصیت در کانون آن فرهنگ نشسته است و چون آن را بشناسیم، جانمایه‌ی آن فرهنگ را شناخته‌ایم؟ نمی‌توان چنین گفت. می‌پذیریم که برای آگاهی بر فرهنگ یونان باستان شناختن سقراط مهمتر از شناخت دیگر معاصران اوست. از اینجا اما نمی‌توان به این نتیجه رسید که یونانیت یعنی سقراط. یونانیت اگر سقراط بود، آتنی‌ها او را به اتهام تشویش اذهان عمومی یعنی ایجاد بحران فرهنگی محکوم به نوشیدن جام شوکران نمی‌کردند. به نظر می‌رسد که سقراط بیشتر به حاشیه‌ی یونانیت تعلق دارد تا کانون آن. آنانی که نگران بحران فرهنگی در آتن بودند، ظاهراً آتنی‌تر از سقراط بوده‌اند، همان سقراطی که در تاریخ نام او به‌عنوان افتخار آتن ثبت شده است.

به همین سان می‌توان گفت که فلسفه معرف یونانیت نیست. فلسفه اشتغال قشری نازک است، دستاورد فرهنگی بزرگی محسوب می‌شود اما اگر فرهنگ را در واقعیت گسترده‌ی آن در نظر گیریم، نه چیزی که فرهیختگی قشری ممتاز را مشخص می‌کند، فلسفه را نبایستی شاخص یک فرهنگ تصور کرد.

درون و بیرون پرده
مثالی دیگر: آیا حافظ معرف فرهنگ زمانه‌ی خویش در منطقه‌ی فارس است؟ نبایستی چنین ادعایی را داشت. به نظر می‌رسد که در میان قشر ممتاز زمان او آنان که خاک را به نظر کیمیا می‌کردند و اسلامیتشان تا حدی بود که به گربه هم نماز خواندن می‌آموختند، به کانون فرهنگ نزدیکتر بوده‌اند. حافظ در اپوزیسیون است، در حاشیه است و خود این را بارها می‌گوید. او راز درون خویش را مخفی می‌کند و این یعنی گریختن از کانون، کانونی که با تعزیر مشخص می‌شود:

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند؟
پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند

او در غزلی که مطلعش این است، آشکارا خود را بیرون پرده می‌بیند و با وجود این گرفتار صد فریب:

ما، از بُرونِ پرده گرفتار صد فریب
تا خود درونِ پرده چه تدبیر می‌کنند

قطعیتِ پوشاننده‌ی عدمِ قطعیت
معمولا شخصیتی برجسته را معرف یک فرهنگ می‌کنند. برجستگی اما خصلت کسی یا چیزی است که از پیرامون خود فاصله گرفته است. بر این قرار می‌توان گفت که هرگاه آموزه‌ای یا شخصیتی را در کانون فرهنگی قرار می‌دهند، آن را از اطرافیانش دور می‌کنند، به سخنی دیگر به سمت حاشیه می‌رانند. این عدم قطعیت، یعنی قطعی نبودن جایگاه مرکز و جایگاه حاشیه، ذاتی هر فرهنگی است. در فرهنگ ملی، که پدیده‌ی ساختگی عصر جدید است، این عدم قطعیت را می‌پوشانند، می‌پوشانند با قطعیتی که آن را آموزش می‌دهند و مدام پیرامون آن تبلیغ می‌کنند. عده‌ای می‌شوند چهره‌های درجه‌ی یک ملی، عده‌ای درجه‌ی دوم و سوم می‌شوند. چیزهایی کانون را و چیزهایی حاشیه را مشخص می‌کنند. بیرون وجود متعینی دارد: فرهنگ بیگانه، زبان بیگانه، نژاد بیگانه. این قطعیت، برای نشان دادن قاطعیت خویش چه بسا به خشونت آشکار رو می‌آورد. کسانی که به گونه‌ای دیگر می‌اندیشند، رنگ پوست دیگری دارند، و به لهجه و زبان دیگری سخن می‌گویند، سرکوب می‌شوند، تا کانون وجود قطعی خود را به اثبات برساند.

Share/Save/Bookmark