رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ مهر ۱۳۸۹
اندیشه انتقادی، برنامه ۱۲

مجمع الجزایر لیوتار

محمدرضا نیکفر

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گفتارهايی برای مخاطبان زمانه:
ژان فرانسوا لیوتار، فیلسوف معاصر فرانسوی، منکر یکپارچگی جهان ماست و معتقد است جهان انسانی در آن جایی که به بیان درمی‌آید، از مجموعه‌ای از گفتمانهای مجزا تشکل شده است. هر گفتمان بازی زبانی‌ای است با هدف بردن. مثلا هر ایدئولوژی‌ای تشکیل شده از مجموعه‌ای از مفهومها و گزاره‌ها که به گونه‌ای کنار هم چیده می‌شوند که بتوانند در برابر بیرون آتشباری کنند یا به موقع خود را ببندند و در درون به پیرو خود احساس امنیت دهند و این گمان را در او تقویت کنند که خارج از دایره‌ی تأثیر آن گفتمان اندیشه و زندگی نامطمئنی خواهد داشت و بعید نیست که وجودش تباه شود.

چرخش فرهنگی
شکافهای موجود در جهان ادامه‌ی شکافهای پیش‌اند. در دوره‌ی قبل این شکافها عمدتا به مثابه شکاف میان فقر و ثروت توضیح داده می‌شدند. ریشه‌ی درد در اقتصاد سیاسی جستجو می‌شد و هر راه حلی که پیش گذاشته می‌شد، در نهایت می‌بایست به تحولی اقتصادی راه برد. از اواخر دهه ۱۹۷۰ شاهد یک چرخش فرهنگی در توضیح شکافهای جهانی هستیم. نابرابری‌ها و دشمنی‌ها دیگر عمدتا تبیینی فرهنگی می‌یابند تا اقتصادی. در گذشته زبان اقتصاد به‌عنوانِ زبانی جهانی تلقی می‌شد که مشکل نابرابری را در هر جایی که باشد تشخیص می‌دهد و تقریری از آن عرضه می‌کند که برای همگان مفهوم باشد. اکنون مشکلات را به فرهنگ برمی‌گردانند و شکافهای جهانی را ناشی از شکاف میان فرهنگها می‌دانند. در این میان این گرایش قوی است که هر فرهنگی همچون جهانی دربسته تصور شود.

درک لیوتار از رابطه‌ی فرهنگها
جهان انسانی، متشکل از مجموعه‌ای از فرهنگهایی است که به روی یکدیگر بسته‌اند و دست کم می‌توان گفت میان برخی از آنها هیچ زبان مشترکی وجود ندارد. در جهانی که تصویری این چنین از آن به دست می‌دهند، اندیشه‌هایی چون اندیشه‌ی لیوتار رواج بسیاری می‌یابند. جهان در اندیشه‌ی لیوتار همچون یک مجمع‌الجزایر است. ساکنان این جزیره حرفهای ساکنان جزیره‌ی کناری خود را نمی‌فهمند. مراوده‌ی میان جزیره‌ها می‌تواند در حد چیزی چون مبادله‌ی کالا باشد. حالت ایده‌آل دست‌یافتنی نه تفاهم، بلکه مبادلات و رفت و آمدهایی در فضایی صلح‌آمیز است.

می‌توانیم پیشتر رویم و بگوییم چنین وضعی، که لیوتار توصیفش می‌کند، فقط بیان رابطه‌ی میان فرهنگها و ملتها به‌عنوانِ جزیره‌های مجزا از هم نیست. در درون هر جامعه‌ای نیز دیوارکشی شده است. جامعه‌ی ایران را بنگرید: می‌شود گفت که سنت‌گرایان و تجددخواهان در دو جزیره‌ی مجزا زندگی می‌کنند و مطلقا حرف یکدیگر را نمی‌فهمند. از وجود یک دیوار می‌توان سخن گفت که دو جنس را از هم جدا می‌کند، و از دیواری مشابه که میان نسلها کشیده شده است؛ به همین‌سان می‌توانیم قومها و گروههای زبانی را به طور کامل از هم جدا تصور کنیم.

اگر جهان تکه‌تکه باشد و هر تکه از قطعه‌هایی متشکل باشد، که فقط ارتباطی بیرونی با هم دارند، در این صورت کل بحث ما، که موضوع آن اندیشه‌ی انتقادی است، بی‌معنا می‌شود، زیرا انتقاد اجتماعی به فهم مشترک انسانها رجوع می‌کند و چیزهایی را مبنا می‌گذارد که نزد همگان به‌عنوانِ واقعیت یا ارزش پذیرفته هستند. بنابر این بایستی بایستیم و از درک مجمع‌الجزایری انتقاد کنیم. این انتقاد تضمین کننده‌ی وجود زمینه برای نفس انتقاد است.

انتقاد از مفهوم بسته‌ی فرهنگ
در اینجا، از میان مجموعه‌ی نکاتی که در این رابطه مطرح توانند بود، بر یک نکته‌ی محوری انگشت می‌گذاریم: درک از فرهنگ به مثابه واحدی رو به بیرون بسته. از زمان چرخش فرهنگی در تحلیل اوضاع جهان، که گفتیم با برداشتن تأکید از روی اقتصاد سیاسی و گذاشتن آن روی اختلافهای فرهنگی آغاز می‌شود، این گرایش قوی شده است که هر فرهنگی همچون دنیایی بسته تلقی شود. این تصور با واقعیت هیچ فرهنگی نمی‌خواند. هر فرهنگی در نابترین جلوه‌ی تاریخی خویش نیز وامدار فرهنگهای دیگر و وام‌دهنده به فرهنگهای دیگر بوده است. آنچه به‌عنوانِ فرهنگ ایرانی می‌شناسیم، بخشی از ابرفرهنگ اُراسیایی است، آن فرهنگ مادری که اروپا و آسیای غربی و مصر و بخشهای دیگری از شمال افریقا سازه‌ها و به‌اعتباری ساخته‌های آن هستند. یونان را نمی‌توانیم در جامعیتش بفهمیم، مگر آن که آن را در متن فرهنگ اُراسیا بگذاریم. این به معنای لزوم توجه به آن چیزهایی است که یونان از مصر وبابل و ایران گرفته است. اسلام نیز در متن چنین فرهنگی رشد کرده است. فرهنگ اسلامی بسی "غربی"‌تر یعنی یونانی‌تر از فرهنگهای شرق آسیاست و فرهنگ یونانی بسی "شرقی"‌تر از فرهنگ رمی است.

برابری ارج همه‌ی انسانها
اختلاف فرهنگی واقعیت است و این نیز واقعیت است که دستاوردهای فرهنگی در همه‌ی نقاط دنیا یکسان نیستند. اختلاف در جغرافیا و شیوه‌ی معیشت در درازمدت تأثیرات عمیقی به جا می‌گذارد. این طبیعی است که طرز زندگی یک اسکیمو با یک اروپایی فرق داشته باشد و این طبیعی است که دستاوردهای فرهنگی آنها یکسان نباشد. این امر ارج انسانی یکی را برتر از دیگری نمی‌کند. ارج انسانی، ارجی است که انسان بر خود می‌نهد و این ارج اساسا ارزشی است که از ارج‌گذاری دیگری و ارج‌گذاری بر دیگری می‌گیرد. اگر شأن انسانی را در خودآگاهی مبتنی بر دیگرآگاهی بدانیم، که یک نتیجه‌ی آن این است که ارجی که من بر خود می‌نهم همبسته با ارجی است که بر دیگران می‌نهم، هیچ تفاوتی در شأن انسانها نیست.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با سلام
احتراما خواهشمندم در مورد دو خط آخر " برابری ارج همه انسانها" توضیح واضحی بدهید.
با تشکر

-- امیر.ا ، Oct 10, 2010 در ساعت 06:59 PM