رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۱ تیر ۱۳۸۸
روی تاریک ماه - بخش دهم

در گوشه‌های خیابان

در خیابان‌های خاکی شرق

در گوشه خیابان‌های سوریه پیدایشان می‌کنی. دست‌های‌شان دراز است، پول می‌خواهند و آن‌قدر به تو خیره می‌شوند تا چیزی بدهی و وقتی چیزی دادی، پنج نفر دیگر از جایی که نمی‌دانی کجاست، پیدا می‌شوند و چیزی می‌خواهند. بعد ده نفر دیگر و صد نفر دیگر و هزار نفر دیگر، از زمین و آسمان دست‌های باز و بی‌چیز دراز است و تو دیگر پولی نداری بدهی، شاید کتکی هم بخوری.

Download it Here!

پاریس، تگزاس، رم و استکهلم

در پاریس، با روسری نشسته است، از کوزوو آمده است، پول می‌گیرد. آن یکی بچه حاشیه شهر است، بان لیو، از تو سیگار می‌خواهد. این یکی چرک است و از تو بطری تمام‌شده آبجوش را طلب می‌کند، موهایش خاطره همه جوجه تیغی‌ها را زنده می‌کند.

چشمانش به عقاب می‌ماند، چشمان بازبسته‌اش. در سوئد؛ آن‌ها در خیابان نیستند، فقط در روزهای آخر ماه به شهرداری می‌روند و پول می‌گیرند. در بلژیک آن‌ها هم به شهرداری می‌روند و هم به گوشه خیابان. در رم، آن‌ها دیوانگان تاریخی شهرند، فلینی بدون آن‌ها، داستان هیچ فیلمی را نمی‌توانست روایت کند.

مات شده‌های جامعه مدرن

مات شده‌ها، رانده‌شدگان جامعه مدرن‌اند. آدم‌هایی که در خانه‌های مدرن جانگرفته‌اند. باسن‌های‌‌شان اندازه صندلی سازمان‌های اداری جامعه نو نیست، دانشگاه‌های مدرن پاسخ کافی به سووالات بی‌پایان آن‌ها ندارد، دوست ندارند روزی هشت ساعت کار کنند، از کار کردن و از دستور شنیدن نفرت دارند، آن‌ها از همه روسا متنفرند، از خانواده بیزارند.


گاهی همسری مرده است یا عشقی رفته است و گاهی یک حادثه سخت مثل سنگی بزرگ توی سرش خورده است. برای این‌که بی‌خانمان شوی راه‌های زیادی وجود دارد. بی‌خانمان‌ها در شهرهای امروز بیداد می‌کنند.

آکوآلانگ از جتروتال

«آکوالانگ» شاید اسمش باشد، شاید از آن اسم‌های سرخپوستی، شاید اسم یک بازی است. من چه می‌دانم. جتروتال این اسم را انتخاب کرده است... اسم ترانه آکوآلانگ است... Aqualung... متن ترانه چنین است.

روی نیمکت پارک نشسته
با چشمان هیزش به دخترهای کوچک نگاه می‌کند
ان دماغش آویزان است
دست‌های چربش را به لباس ژنده‌اش می‌مالد
خودش را زیر آفتاب سرد خشک می‌کند
به حرکت شلوارهای اجق وجقی نگاه می‌کند
احساس می‌کند یک اردک مرده است
تکه‌های شکسته شانس اش را بالا می‌آورد


پوستر آکوآلانگ

آفتاب سرد پخش می‌شود
پیرمرد تنها آواره است
وقت می‌گذراند
این تنها کاری است که بلد است
پاهایش بدجور زخمی شده
وقتی خم شده بود تا ته سیگاری بردارد
افتاد توی گنداب
و پاهایش گرم شد

احساس تنهایی
ارتش به راه می‌افتد
آزادیبخشی مد شده است
یک فنجان چای
آکوالانگ دوست من
پریشان نشو
ای چمنزار پیر، من هستم
آیا هنوز به یاد داری
سرمای مه آلود ماه دسامبر را؟


جتروتال

وقتی یخ روی ریش تو
می‌شکست
و فریاد مرگبارش بلند می‌شد
و تو آخرین نفس‌های جانکاهت را می‌کشیدی
با صدای غواصان
و شکوفه ها می‌شکفند
دیوانه وار در بهار

و‌... روزی دیگر در بهشت

شاید داستانی کمابیش شبیه به همین را از فیل کالینز شنیده باشید. در «روزی دیگر در بهشت» Another day in paradise. فیل کالینز چنین می‌خواند...

زن، مرد را در خیابان صدا زد
- آقا، ممکن است به من کمک کنید؟
هوا سرد است و جایی برای خوابیدن ندارم
آیا جایی را می شناسید؟


فیل کالینز

او به راهش ادامه داد، به پشت سرش نگاه نکرد
وانمود کرد که صدایش را نمی‌شنود
شروع کرد به سوت زدن در حالی که از خیابان رد می‌شد
چنین می‌نمود که از آن‌جا ماندن عذاب می‌کشید.

آه! دوباره فکر کن، آیا این روز دیگری...
برای تو و من در بهشت خواهد بود؟
آه! دوباره فکر کن، این فقط روز دیگری...
...‌ برای تو و من در بهشت خواهد بود

زن، مرد را در خیابان صدا کرد.
می‌توانست ببیند که زن گریه کرده است.
کف پاهایش تاول زده بود.
نمی‌توانست راه برود، اما تلاش می‌کرد.


آه! دوباره فکر کن...

آه خدایا! آیا کسی نمی‌تواند کاری کند؟
آه خدایا! حتماً چیزی هست که تو بتوانی بگویی

خطوط چهره‌اش همه چیزرا گواهی می‌دهد
تو می توانی ببینی که او آن‌جا بود
ممکن است از همه جا رانده شده باشد
چون با آن‌جا همخوانی نداشت.

آه! دوباره فکر کن.


هوا سرد است و جایی برای خوابیدن ندارم، نمی‌دانم اوست که روزی دیگر به بهشت خواهد رفت یا تو، یا فیل کالینز، یا مردی که دست‌های زن را گرفت و درهای خانه را باز کرد.

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین روی تاریک ماه

نظرهای خوانندگان

ابراهیم نبوی عزیز این نوشته هایت را بیشتر از طنزهایت دوست دارم. شاید چون غمگینم. آن نامه ات به احمد باطبی را نیز. کتاب «دیوار»ت را نیز. می دانم چقدر شعر و موسیقی معترض را دوست داری...خیابان...شهر...صلح...ابراهیم نبوی...

-- کیوان ، Jul 13, 2008 در ساعت 07:53 PM

dide aghab mandeh az keshvar,haye modern va moshkelateshan khandeh dar ast , hala hala vaght lazem darin ta behtar bebinid

-- ali ، Jul 13, 2008 در ساعت 07:53 PM

Great! that's about it!

-- Bijan ، Jul 13, 2008 در ساعت 07:53 PM

ابراهیم جان همه این حرفا رو زدی اما
One Day You Find
Ten years Have Got behind You
No one told when to run
You missed the starting gun

(چون می دونم دوستش داری واست فرستادم)

-- میثم ، Jul 13, 2008 در ساعت 07:53 PM

دوست عزیز مات شده های جامعه ی مدرن. امروز در ایران,جوان تر از آن هستند که یاد همسری مرده یا حادثه ای سخت سنگی بر سرشان زده باشد. یائسه گانی که هنوز بالغ نشده اند.
اما چه کنیم که اینجا نه مدرن است و نه هیچ چیزی دیگر.
اینجا ایران است . اینجا اینجاست .

-- زودیاک ، Jul 13, 2008 در ساعت 07:53 PM

آقای نبوی عزیز این نوشته هات به دل می شینه، یک جوری بیش از طنزهای اخیرت! شاید.
چه خوب وظیفه هنرمندانت رو می بینی، درد انسان هایی که دیده نمی شوند، درد انسانیت.
با نظر زودیاک عزیز موافقم. ایران و دیگر هیچ!

-- شهرزاد ، Jul 14, 2008 در ساعت 07:53 PM

آهنگ Another day in paradise از فيل كالينز يكي از آهنگهاي مورد علاقه من بود كه زماني روزي دهها بار آنرا گوش ميكردم. آهنگي كه از عشق و فقر ميگويد. كليپش هم بسيار زيباست. اين آهنگ يكي از پرفروش ترين آهنگهاي تاريخ موسيقي است. فيل كالينز در سرتاسر جهان طرفداراني زيادي دارد و هنرمند كم نظيري است. او دوست صميمي اعضاي بيتلز، پينك فلويد و موسيقي دانان زيادي ديگري بوده است.

-- برديا ، Jul 22, 2009 در ساعت 07:53 PM