رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۸ تیر ۱۳۸۷
روی تاریک ماه - بخش هشتم

این جنگ لعنتی را تمام کنید

آیا صدای آژیر قرمز را به یاد می‌آوری؟ آیا چسب‌های روی شیشه‌ها را به یاد داری؟ آیا به یادت مانده که شب‌ها نمی‌توانستی آتشی روشن کنی؟ آیا صدای پای کسانی که به پناهگاه‌ها می‌دویدند، به‌خاطرت مانده است؟ آیا صدای انفجار بمب‌ها را شنیده‌ای؟ آیا صدای گلوله‌ها و چرخش خشن تانک ها را برروی آسفالت خیابان به خاطر می‌آوری؟

Download it Here!

جنگ، واقعه‌ای که کابوس زندگی بخش وسیعی از نوع بشر است. و ما، فرزندان قربانیان جنگی هستیم که هنوز صدایش در گوش ماست. برای بسیاری از ما هنوز صدای آژیر قرمز آغاز یک کابوس ترسناک است.

جنگ، شاید بیش از هر موضوع دیگری به ترانه درآمده است، بی‌تردید در موسیقی راک، جنگ، پس از عشق شاید موضوع اول ترانه‌سرایی است. با این همه تا آغاز جنگ ویتنام، موسیقی بیش از آ‌ن‌که علیه جنگ باشد، در خدمت دعوت سربازان به جنگ بود.

اگر چه تا سال‌ها بعد نیز موسیقی میهنی در بسیاری از جنگ‌ها مردم را به سوی مزارع کشتار پیش می‌راند، موسیقی میهنی و شورانگیزی که از جوانان می‌خواست تا با تن خود جلوی تانک‌ها را بگیرند. اما پس از جنگ ویتنام، موسیقی پاپ و راک به یکی از شیوه‌های مقاومت در مقابل جنگ و جنگ‌طلبی و جنگ‌طلبان تبدیل شد.


باب مارلی، علیه جنگ می‌خواند

از دهه پنجاه میلادی، اجرای کنسرت‌های موسیقی علیه جنگ ویتنام با دعوت هزاران نفر مواجه می‌شد. این نوع موسیقی از دهه شصت آغاز شد، اما این شیوه ترانه‌سرایی و دعوت از مردم برای مخالفت با جنگ، خشونت و جنگ‌طلبان در دهه هفتاد و هشتاد ادامه یافت و هنوز هم این جنبش موسیقایی ادامه دارد.

ترانه‌سرایی در پنجاه سال گذشته جنگ را جدی گرفته است، همان‌طور که جنگ‌طلبان جنگ را جدی گرفته‌اند. باب مارلی، ترانه‌خوان موسیقی رگی که در جامائیکا به دنیا آمد و در همان‌جا صدای تازه‌ای از موسیقی را به گوش مردم رساند، از بسیاری ناکامی‌ها، بی‌عدالتی‌ها، فقر، نژادپرستی و تبعیض سخن گفته است. اما نگاهش به جنگ یکی از مهم‌ترین موضوعات ترانه های اوست.

باب مارلی در ترانه «وضعیت واقعی» نفرت خود را از جنگ اجتناب‌ناپذیر و ناتمام بیان می‌کند. او در شعر این ترانه (‌Real Situation) چنین می‌گوید:

وضعیت واقعی را بررسی کن
جنگ ملتی با ملت دیگر
این همه از کجا شروع شد؟ کی تمام خواهد شد؟
خب، به نظر می‌رسد چیزی مثل ویرانی کامل
تنها راه حل باشد
و هیچ فایده‌ای هم ندارد
دیگر هیچ کس جلودارشان نیست.
هیچ فایده‌ای ندارد، دیگر هیچ کس جلودارشان نیست.


یک سانتی متر به آن‌ها بدهی، یک متر می‌گیرند
یک متر بدهی، یک کیلومتر می‌گیرند
یک بار مرد و دوبار بچه
و همه چیز موقتی است
به نظر می‌رسد چیزی مثل ویرانی کامل
تنها راه حل باشد
و هیچ فایده‌ای هم ندارد
دیگر هیچ‌کس جلودارشان نیست.
فایده‌ای ندارد، دیگر هیچ‌کس جلودارشان نیست.

وضعیت واقعی را مطرح کنید
آن را بررسی کنید، آن را بررسی کنید
جنگ ملتی با ملت دیگر
این همه از کجا شروع شد؟ کی تمام می‌شود؟
خب، به نظر می‌رسد که چیزی مثل ویرانی کامل
تنها راه حل باشد
هیچ فایده‌ای هم ندارد، هیچ‌کس جلودارشان نیست
نمی‌شود جلویشان را گرفت
هیچ فایده‌ای ندارد، دیگر هیچ‌کس جلودارشان نیست.
حتی فایده ای ندارد که تلاش کنی

هیچ فایده‌ای هم ندارد، باید خداحافظی کرد
هیچ فایده‌ای ندارد، دیگر هیچ‌کس جلودارشان نیست.
دیگر هیچ‌کس جلودارشان نیست.


من برگشتم، پای سیب من کجاست؟

شاید باب مارلی درست می‌گفت که هیچ فایده‌ای ندارد. چگونه می‌شود موسیقی اعتراض را توی کله پوک ژنرال‌هایی که با کلاهی فلزی به قطر جمجمه‌شان برای ندانستن و نفهمیدن افزوده‌اند، فرو کرد.

هیچ‌کس نمی‌تواند جلودار کله پوک‌هایی شود که فقط با زبان اسلحه حرف می‌زنند و فقط صدای اسلحه را می‌شنوند.


جوئن بائز در کنار باب دیلن

اما جون بائز که بیشترین حضور سیاسی علیه جنگ و ظلم و بی‌عدالتی علیه بشریت را در بیش از چهل سال ترانه‌خوانی داشته است، از نگاهی دیگر جنگ را دیده است.

او از زبان سربازان معلول بازگشته از جنگ بی‌حاصل می‌پرسد: «پای سیب من کجاست؟» برخی داوطلبان رفتند تا پس از عبور از خط آتش و خون بازگردند و «سهم‌شان را از پای سیب بخواهند.» پای سیب، کنایه از سهمیه‌ای بود که سربازان بازگشته از جنگ وعده داده شده بود. قرار بود سهم‌شان را بدهند. جون بائز در ترانه «پای سیب من کجاست؟» (‌WHERE IS MY APPLE PIE?) چنین می‌خواند.

روی نیمکت کهنه پارک نشسته
برادر! آیا خوش نگذشته؟
ولی، آیا مرا در سنگر‌ها به یاد می آوری؟
من در جنگ جهانی اول جنگیده‌ام
بله، ما از قطار نفربر که پیاده می‌شدیم، ما را دیدی
با لبخند بدرود دلیرانه‌ای بر لب
ولی شما کجا بودید، وقتی ما به خانه برگشتیم؟
که سهم‌مان را از کیک سیب بخواهیم
آه، کیک سیب من کجاست، دوستان؟
کیک سیب ما کجاست؟
ما از میدان جنگ، روی پاهای‌مان یا بر صندلی چرخدار، برگشتیم
اکنون، کیک سیب ما کجاست؟

جنگ جهانی دوم از همه بهتر بود
خداوند، مطمئناً در کنار ما بود
پسران نوجوان برای ارتش نام‌نویسی کردند
با دعای خیر و تبرک پدران مفتخرشان
خب، ممکن است جنگ‌ها تغییر کنند،
اما برق چشم‌های یک پسر جوان تغییر نمی‌کند
وقتی با گریه، مادران‌شان را صدا می‌زنند
در ساعات قبل از مرگشان
آه، کیک سیب من کجاست، دوستان؟
کیک سیب ما کجاست؟
ما از میدان جنگ، روی پاهای‌مان یا بر صندلی چرخدار، برگشتیم
اکنون، کیک سیب ما کجاست؟


تصویری از جنگ ایران و عراق

من برای جنگ آخری (‌جنگ دوم جهانی) داوطلب شدم
نمی‌خواهم بحث اخلاقی کنم
اما تا حدی فکر می‌کنم ما سزاوار بیشترین ستایش‌ها هستیم
به‌خاطر این‌که از زندگی‌مان گذشتیم
می‌دانم که آن چیز چندان واضح و روشن نبود
اما می‌دانم که (‌باور ما) به موش‌های اتاق بیمارستان نبود
یا به صندلی چرخداری در هم شکسته
آه، کیک سیب من کجاست، دوستان؟
کیک سیب ما کجاست؟
ما از میدان جنگ، روی پاهای‌مان یا بر صندلی چرخدار، برگشتیم
اکنون، کیک سیب ما کجاست؟

بله، جانی سرانجام تفنگش را گرفت
پیش از آن‌که کیک سیبش را بگیرد
حالا دیگر دست ندارد که با آن کیک سیب بخورد
اما با این همه نمی‌خواهد بمیرد
زیرا ترجیح می‌دهد به جنگ ادامه دهد
و بگذارد برادر خردسالش بفهمد
دفعه بعد که برای جنگ همه را احضار می‌کنند
جواب این است: به جهنم نه، به جبهه نمی‌رویم
دوستان، جنگ جهانی سومی در کار نخواهد بود
جنگ جهانی سومی در کار نخواهد بود
ما از میدان جنگ روی پاهایمان با صندلی چرخدار برگشته‌ایم
جنگ جهانی سومی در کار نخواهد بود.

جون بائز ترانه‌های فراوانی علیه جنگ خوانده است، یکی از زیباترین آن‌ها چنین نام دارد: «آن دسته گل ها کجا رفتند؟»

آسمان بمب، زمین مین

نمی‌دانیم چنان‌که جون بائز گفته است، جنگ جهانی سومی درکار باشد یا نه؟ هر روز صداهایی را می‌شنویم که نشانه‌های بدی از جنگ است. دیوانه‌های تندرو می‌خواهند نظم جهان را به هم بریزند و دیوانه‌های محافظه‌کار می‌خواهند همه جهان را به نظم دلخواه خود در بیاورند.

از دو سوی صحنه‌ای که بالای سرماست، دکتر استرنج لاو، نشسته بر بمبی ویرانگر، فریاد‌کشان و شادمان دارد به سوی ما می‌آید و ما در جهانی که به میدان مین تبدیل شده است، از هر حرکتی در هراس هستیم. هر حرکت حساب نشده‌ای می‌تواند به آسمان پرتابت کند.

بدرود، آسمان آبی

شاید راه دیگری نیست، جز آن‌که سرت را به آسمان بلند کنی و با آسمان آبی خداحافظی کنی. پینک فلوید در ترانه «بدرود آسمان آبی!» در مورد جنگ چنین خوانده است.

آیا آدم‌های وحشت زده را دیده‌ای؟
آیا صدای افتادن بمب‌ها را شنیده‌ای؟
آیا هیچ‌گاه می‌خواستی بدانی که چرا برای یافتن پناهگاهی می‌دویدیم؟
- زمانی که دنیای قشنگ نو را زیر آسمان صاف وعده می‌دادند...

آیا آدم‌های وحشت زده را دیده‌ای؟
آیا صدای افتادن بمب‌ها را شنیده‌ای؟
دیرزمانی است که شعله‌های آتش فرونشسته‌اند
- اما دریغا که درد همچنان باقی است

بدرود، آسمان آبی
بدرود، آسمان آبی
بدرود

Share/Save/Bookmark

بخش‌های پیشین روی تاریک ماه

نظرهای خوانندگان

قيصر امين پور در شعر طرحي براي صلح ميگويد: به اميد پيروزي واقعي.... نه در جنگ كه بر جنگ

-- Ariyan ، Jun 23, 2008 در ساعت 03:10 PM

پس این از این ستون چی شد؟؟
دو هفته ست که نذاشتین!

-- بدون نام ، Jun 28, 2008 در ساعت 03:10 PM