رادیو زمانه > خارج از سیاست > روی تاریک ماه > رؤیاپردازان | ||
رؤیاپردازان
با موسیقی فیلم رؤیاپردازان</strong برنامه را شروع میکنیم. آخرین روزهای می ۲۰۰۸ را پشت سر میگذاریم و یک بار دیگر نگاهی به روزهای توفان پاریس در ۴۰ سال قبل میاندازیم. پاریس، با سیاست و رؤیاپردازی بارها همخانه شده است. این همنشینی و همخانگی بارها به تصویر درآمده است. ژان لوک گودار، در فیلم «همه چیز رو به راهه» (tout vas bien) گزارش فرانسوی خودش از تاثیر رؤیاپردازی چپ در سیاست را ارایه کرد. اکنون او پیر شد. نسل او هم پیر شدند، اما بازی رؤیاپردازان و سیاستمداران ادامه پیدا کرد. برناردو برتولوچی چهار سال پس از جنبش می ۶۸، فیلم آخرین تانگو در پاریس را ساخت. برهنگی چشمگیر و زیبایی خیرهکننده ماریا اشنایدر فیلم عمیق برتولوچی را زیر لایهای از سبکی ژورنالیسم زرد پنهان کرد. چشم همه به دنبال صحنههای برهنه آخرین تانگوی پاریسی مانده بود. اما آخرین تانگو، راوی داستان رؤیاپردازان و سیاستمداران بود. برتولوچی سی سال بعد، بار دیگر سفری به پاریس کرد و این بار در فیلم رؤیاپردازان (Dreamers) روایتی تازه از داستان می ۶۸ ارایه داد.
اینبار روایت برتولوچی دیگر از نگاه مغلوب و مقهور و مفتون دهه ۷۰ نبود. برتولوچی در رؤیاپردازان تصویر نسل رؤیاپردازی را به سینما درآورد که اغتشاش فکری و سیاسی و اجتماعی، آنها را به شورش کشانده بود. حالا پس از ۴۰ سال برتولوچی دنبال علت حضور عکسهای مائو در پاریس آزادیخواه میگشت. راستی عکسهای صدر مائو در دست آن دانشجویان آزادیخواه چه میکرد؟ در رؤیاپردازان، برتولوچی به قضاوتی منطقی و آگاهانه از جنبش ۶۸ رسیده بود. ویرانی رؤیاها رؤیاپردازان دهه ۶۰ و ۷۰ آمدند و رفتند و برای ما سوسیالیسمی ویران شده، شرقی به گدایی غرب رفته، کارگرانی مقهور سرمایهداری شده و جامعه ویران شدهای باقی گذاشتند که به جای صادرات اندیشه و پرچم چپ، صادرکننده مافیای مردانه و روسپیگری زنانه بود. شاید سووالمان همین باشد، آیا تمام رؤیاهای ما دروغ بود؟ نسلی رؤیا میسازد، نسلی رؤیا را زندگی میکند کازانتزاکیس، پیرمرد یونانی گفته است اگر میخواهی از خواب بیدارم کنی و دنیای زشتی را نشانم بدهی بگذار بخوابم. رؤیاپردازان با دستهایی پر از کتاب و نسترن، با قلبهایی پر از زیبایی و آزادی، با اندیشه عدالت و برابری، با آوازهایی که زیبایی زیستنی تازه را نوید میداد به جان کابوس واقعیت افتاده بودند و در این جنگ شکست خورده بودند. اما هر چه که بود، آنان برای ما رؤیا ساخته بودند. شاید رؤیاهایشان نتوانسته بود در مقابل کابوس واقعیت پیروز شود، اما هرچه که بود، جهان بدون رؤیای رؤیاپردازان، جهان زشتی بود. و ما میدانستیم بدون رؤیای تغییر، هیچ تغییری رخ نخواهد داد. چگونه میتوانستیم بدون رؤیا زندگی کنیم. نسلی رؤیا میسازد و نسلی در رؤیا زندگی میکند.
کابوسهای تلخات را نمیخواهم تصور کن بهشتی در کار نباشد، اگر تلاش کنی آسان است، تصور کن جهنمی زیر پایمان نباشد، و بالای سرمان فقط آسمان باشد... این خیال یا این تصور را جان لنون در یکی از زیباترین ترانههای زمان ما خواند. پس از او جون بائز، این ترانه را بارها اجرا کرد و پس از این دو بسیاری از سرودخوانان مردمان را به میهمانی خیال عدالت و برابری و آزادی بردند. جان لنون در ترانه خیال کن (Imagine) میگوید تصور کن بهشتی نباشد ترانه خیال کن را با صدای جان لنون ببینید.
دنیای زیبای سرودخوانان رؤیاپرداز آنچه در ترانه خیال کن آمد، رؤیای چپ بود که نوید جهانی بدون مذهب، بدون نابرابری، بدون جنگ، بدون مالکیت و بدون حرص و گرسنگی را میداد. این ترانه سرود آزادی چندین دهه شد. اما تنها جان لنون، که دوستدارانش مکتب او را به جای «مارکسیسم- لنینیسم» با ظرافت «مارکسیسم- لنونیسم» خوانده بودند، نبود که ترانهخوان رؤیاها و خیالها شد. دنیا را ترانهسرایان و سرودخوانان زیبا میکنند و سیاستمداران به گند میکشند، گاهی سیاستمداری مانند ماندلا فرشته خو میشود و در کنار سرودخوانی مانند باب گلداف میایستد و رؤیایی علیه گرسنگی را به واقعیت تبدیل میکند، اما واقعیت این است که رؤیاها همیشه وقتی به بخشنامه سیاستمداران تبدیل میشود، جز کابوس چیزی از آنها نمیماند. من ترانه جان لنون را باور نمیکنم و اندیشه او را نمیپذیرم، اما با رؤیای او میتوانم تا ابد زندگی کنم، ترانه که نباید منطقی باشد. همانطور که رؤیاهای ما نیز منطقی نیست. اما بگذارید برای امروز به شما ترانهای منطقی هم هدیه کنم. ترانهای از سوپرترمپ، ترانهای منطقی به نام ترانه منطقی: وقتی جوان بودم، زندگی به نظرم فوقالعاده میآمد
بعضی وقتها تمام جهان به خواب میرفت حالا حواست باشد چه حرفی میزنی بعضی وقتها تمام جهان به خواب میرفت ترانه منطقی سوپر ترمپ را ببینید. حالا حواست باشد چه حرفی میزنی؛ وگرنه نامت چنین خواهد بود: یا رادیکال، یا لیبرال، یا فناتیک، یا جنایتکار... چرا ثبت نام نمیکنی؟ ما دلمان میخواهد احساس کنیم که تو چنین هستی... قابل قبول، قابل احترام، قابل معرفی و یک دسته سبزی! بیایید انتخاب کنیم، دوست داریم یک دسته سبزی قابل احترام باشیم، یا یک رؤیاپرداز متهم؟ به این سووال پاسخ بدهید. سؤالی که به ذهنم میدود، سوالی عمیق برای مرد سادهای مثل من، ممکن است خواهش کنم، خواهش کنم بگویی ما چه آموختیم، میدانم به نظر عجیب است، اما لطفاً بگویید من کیستم ... بخش نخست: در می ۶۸ در پاریس چه گذشت بخش دوم: مدرسه را به خیابان ببریم بخش سوم: انقلاب در خیابان بخش چهارم:می ۱۹۶۸، روزهای انقلاب و ترانههای جنبش چپ |
نظرهای خوانندگان
veryyyyyyy good
-- بدون نام ، Jun 5, 2008 در ساعت 12:47 PMراست می گی. این قدرت طلبی همه چی رو به گند می کشه. چیزای کوچک رو آدمای معمولی به گند می کشن، چیزای بزرگ رو سیاستمدارا. یا شایدم برعکس!!
-- hoo+da ، Jun 6, 2008 در ساعت 12:47 PM