تاریخ انتشار: ۲۸ فروردین ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

ماموت‌ها در کاراکاس

پنجاه و یکمین برنامه از این ستون به آن ستون را می‌بینید

این برنامه را از اینجا دانلود کنید

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقای نبوی شما رو به جان مادرتون این شعرهای ضیاء موحد را یک جایی پیدا کنید و بخوانید قصیده ها و شعر های نو اش را . برای شما به عنوان یک طنز نویس بسیار الهام بخش است . واقعا فک آدم پیاده می شود از این همه در خشش خیال و تلالو معنی و جادوی کلمات . بخصوص با این ژستی که در این عکس گرفته اید الان آمادگی دریافت هرمنوتیکی اشعاریک علم یزیدی مثل ضیا موحد را دارید . فقط بروید بخوانید کار دیگری نکنید .

-- بدون نام ، Apr 21, 2008

آقا ابرام و كا غلو روباتيچ در خبرهاي چهل سال بعد اين هفته سلام
خيلي خيلي با اين برنامه‌تون حال كردم چونكه :
1) پينك فلويد را با توجه به درخواست من دريافتيد كه خيلي خوشمون اومد كا!
2) از بابت معرفي اين خواننده محبوب كه ترانه‌هاي تين ايجري هفتاد ساله ها رو زمزمه ميكنه و تحول عظيمي در موسيقي ايجاد كرده سپاس گذاريم! بندري‌ رو داشته باش! بيو كا!
3) اگر ميشه يك كم به فاطمه رجبي و آقاي/خانم الهام 6 منفي يك گير بدين كه خيلي خوبه و آدم روحش شاد ميشه و دلش بسي خرسند!
هر روز بيشتر با برنامه تون حال ميكنم / در ضمن اگه با فرمت wma برنامه رو بذارين واسه دانلود خيلي خوب ميشه ديگه ما زحمت تبديلش رو نمي كشيم! يك ترانه‌اي سيد برت هم بذارين چون خيلي دوستش ميداريم!

قربان شما / مرتضي

-- مرتضي ، Apr 22, 2008

مثل همیشه زیبا و جالب بود.

-- melliblog ، Apr 22, 2008

سى و یك سال فزون شد كه به تهرانم‏
بى‏كه از غم دمى آسوده شود جانم‏

گاه گویم كه چرا مانم در جایى‏
كه از آنجا خواهم خود را برهانم‏

گرچه با آنان، اما نیَم از آنان‏
گرچه با ایشان، اما نه از ایشانم‏

دلخوشى گرچه به تهران بزرگم نیست‏
دلخوشى نیز نباشد به صفاهانم‏

شهر اصفاهان گو روضه رضوان باش‏
من گریزان از این روضه رضوانم‏

***
گله كردن بارى، ساده و آسانست‏
من نه مرد كار ساده و آسانم‏

هیچ اگر نیك ندانم به جهان كارى‏
حرمت دست و قلم را نیكو دانم‏

هیچ سطرى ننهادم به دل دفتر
كه نلرزید به هر نقطه آن جانم‏

بوسه بر دست كسى، وین همگان دانند،
نزدم هرگز و كاریست كه نتوانم‏

شهوت زور و زر و شهرت بى‏بنیاد
كه در آن عمر تلف كردند اقرانم،

خردم گفت از این هر سه گریزان باش‏
خردم گفت و از این هر سه گریزانم‏

***
اسب پنجاه كنون سم به زمین كوبید
رخش را زین كن، اى رستم دستانم‏

گفته بودم كه دگر حلقه ناممكن‏
این دمى چند كه مانده‏ست نجنبانم‏

چل و نه سال شد از عمر كه دیگر بار
دست عشق آمد و بگرفت گریبانم‏

اول پیرى و این معركه‏گیرى آه!
واى اگر در وسط معركه درمانم‏

این دگر قصه پیرارى و پارى نیست‏
من نه خود دیگر آن طفل دبستانم‏

***
بس از این گونه همه قصه خود گفتن‏
خاصه امشب كه عزیزى شده مهمانم‏

مرد فحلى كه نپرسید زخود هرگز
آخر این مُلك چه ملكى است كه در آنم‏

مردى از زمره صد قافله غوغا
كه شمردن یكى از آن صد نتوانم‏

مرد جمعى كه یكى حتى زآنان را
دیدم امشب نتوانم كه فراخوانم‏

مرد فرداست نه دیروز كه خود بگذشت‏
من چنین مردى را مرد همى خوانم‏

گفتم او را چه دهم هدیه به غیر از آن‏
كه بر او این سخن نغز فروخوانم:

«ارسلان اى خلف صالح فردوسى‏
مرد نستوه سخن سنج سخندانم‏

سلطه بر مرد سخنور به سخن باید
لیك آنجا كه تویى من چه سخن رانم»

***
سخن آخر با دوست بیاید گفت‏
گفتن و بستن پیوندم و پیمانم:

«گر بمانى تو بدین حال كه مى‏بینم‏
با تو مانم به همین حال كه مى‏دانم»

تابستان 1370


حظ نکردید ؟ من که اصلا به هم ریختم . به نظرم رسید که دیوان اشعار سعدی و سنایی را باید جمع کنند . به خصوص با این بیت اش خیلی حال کردم " گر بمانی تو بدین حال که می بینم /با تو مانم به همین حال که می دانم " این قالب و این معنا چه غوغایی به پا کرده است . می دانید که در ادبیات منطقی تحلیلی به این شکل شعر می گویند شعر اندیشه . و چون ضیا موحد آن را سروده دیگر حرف اضافه هم نباید زد . بگذریم بالاخره حیفم آمد شما رو از این لذت معنوی محروم کنم . این نوشته برای حظ روحی شما نگاشته شده و ارزش دیگری ندارد . اگه آن را ثبت نکنید بهتره. چون من_با وجودی که در قبال روشنفکر ها هیچ وقت دچار عذاب وجدان نمی شوم _ حالا یه کم عذاب وجدان گرفته ام .

-- بدون نام ، Apr 22, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)