رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > در حال و هوای اندوه | ||
در حال و هوای اندوهمحمدجواد اعتمادیبیژن جلالی شاعر ِ لحظههای آبی ِ ناب و تأملاتِ کوچکِ غمناک است. در دفتر قطور شعر معاصر ایران، شعرِ آرام و بیهیاهوی او حضوری لطیف و نسیمگونه دارد. آرامش عجیبِ شعرهای بیژن جلالی مولودِ روح کمگو و آرام شاعر است؛ روحی که فریاد نمیکشد، غوغا نمیکند، پرگویی را تاب نمیورد، اخم نمیکند، پرخاش را نمیداند، اما آرامِ آرام، بدونِ هیاهو و همهمه، زمزمه میکند. زمزمهای که برخاسته از اندوهِ زیبا و تأملاتِ ملایم شاعر است.
یک اندوهِ خود را آنچه که به شعرهای بیژن جلالی تشخص ویژهای بخشیده است، حال و هوای آنهاست. «حال و هوا» را معادل اصطلاح ادبی «اتمسفر» atmosphere بهکار میبرم که منظور از آن فضاییست که شاعر یا نویسنده از طریق واژگان و توصیفات و تصاویر هنریاش خلق میکند و مخاطبِ اثر، هنگام خواندن آن، احساس حضور در آن فضا و تنفّس در آن حال و هوا را دارد. شعرهای بیژن جلالی در حال و هوای اندوه سروده شدهاند و این اندوه از زبان شاعر و کلمههای پُربسامد در شعر او و تصاویر شاعرانهاش، برون میتراود و فضای شعر را به رنگ خود درمیآورد. در شعرِ او غم حضوری همیشگی دارد. غم همنشین تمام لحظههای شاعرانهی اوست و آهنگیست که در واژههای او بهآرامی به گوش میرسد. غمی که از جنس احساساتِ لحظهای و عواطفِ زودگذر نیست، بلکه محصول تجربههای روحی شاعر و مواجههی او با هستی و جهان است. به همین دلیل عمقی حقیقی و حضوری ملموس دارد. اندوه در شعرهای بیژن جلالی اندوهیست به معنای حقیقیِ کلمه شاعرانه. اندوه ِ شاعرانه را اینگونه میتوان تعریف کرد که محصول ژرفترین لایههای روح و برخاسته از تجربههای وجودی شاعر است. غم و شادی انسانها در بسیاری موارد محصول از دست دادنها و به دست آوردنها، یا کامیابیها و ناکامیها یا خوشیها و رنجهاست. اما اندوه یا شادی وجودی، هویتی ویژه برای روح و درآمیخته با ساحات گوناگون هستی آدمیست. به این معنا مثلاً نمیتوان شادی پرشور مولانا در غزلیاتش را از جنس شادیهای محصور زمان و در حال گذران دانست، بلکه شادی او محصول فهم و درک عمیقِ او از هستی و تجربههای عارفانه و عاشقانهی اوست. اندوه بیژن جلالی نیز از جنس تنهایی و ناامیدی او و همرنگ روح و تجربههای شاعرانهی اوست. دو برای تو بوده است بیژن جلالی شاعر سکوت است . زمزمههای شاعرانهی او یا شعرهای زمزمهوارِ او ، آنقدر آرام و ملایم است که به سکوت میماند. گویی سخن او سکوتیست که اندکی تن به گفته شدن داده است. سکوتیکه فقط کمی با زبان آشتی کرده و کلمههای کوچک و مهربان و ملایمی را به میهمانی خود پذیرفته است. شعر او نتیجهی همنشینی آرام سکوت و سخن است. شعرهای او هر یک به درنگی کوتاه میماند؛ درنگی کوتاه که عمیق و تأملبرانگیز است و این نهایت ایجازِ بیان ِ اوست. ایجازی که نه با حذفِ کلام و نه با قصر آن رخ داده، بلکه در جوهر احساس شاعرانهی او نهفته بوده و جزوِ صفاتِ ذاتی شعرهای او شده است. گاهی شعر او از هفت هشت واژه بیشتر شکل نگرفته است . انگار احساس ساکت و سکوتپسندِ او بیش از این تعداد واژه را نپذیرفته و روح او تاب و توان پرگویی و زبانآوری را نداشته است. از همین روست که در شعرهایش کوچکترین نشانی از سخنوری و زبانآوری و یا فصاحت به معنای قدیمیِ کلمه نمییابیم. سادگی ِ بینظیر ِ شعرهای بیژن جلالی همواره برای من مایهی شگفتی بوده است. گاهی از خودم میپرسم مگر میشود این قدر بیپیرایه و ساده و صاف بود؟ مگر میشود احساس را جامهی سخن پوشاند و آنگاه هیچ آرایهای بر سر و روی آن نیاویخت و هیچ پیرایهای در زیباتر ساختن آن بهکار نبست؟ و بیژن جلالی پاسخیست به این پرسش که نشان میدهد ساده و بی آرایه سخن گفتن و سرودن، فضیلتیست هنرمندانه. روح او چنان زلال و روشن و شفاف است، که هر چه از آن برمیخیزد ، فقط تاب کلمات ساده و کوچک را میآورد. شعر او آن چنان لطیف و نازک است، که گویی اگر وزن و قافیه را زیور آن سازی، تابِ سنگینیشان را نمیآورد و زیر بار آن میمیرد. و این از ویژگیهای شعر بیژن جلالیست که در نهایت سادگی، برخاسته از خلوص و صداقتی شفاف، به نرمی و ملایمت بر دل مخاطبش مینشیند و روشنایی را میهمان جان او میکند. بیهوده نیست که شعرِ او در طول این چند دهه، حضوری آرام و بیسروصدا داشته است و بسیاری از منتقدان ادبی هم که غوغا و جنجال را خوش میدارند ، یا او را به تمامی نادیده گرفته و یا بیاهمیت و ناچیز شمردهاند. چرا که خودِ او نیز دعوی مهم و جریانساز بودن و و صاحب سبک و زبانی خاص بودن را نداشته است. هر چند که امروز، پس از خاموشی او، میتوان به یقین گفت شعر بیژن جلالی سبک و زبانی خاص دارد. سبکی که در هوای پاک سادگی میدرخشد و زلالی و روشنی را چون دو صفت ویژه، همراه زبانِ خود دارد. سه به درّهی سبز ِ دستانت شاعران کمی را میتوان یافت که از دستِ خود در امان بوده و در صلح با خویش به سر برده باشند. آنها غالباً در نزاعی دائمی با خود و هنرِ خود به سر میبردهاند. به این معنا که احساس آنها از چندین صافی و دیوار گذر میکرده تا به شعر برسد. اما در شعرهای بیژن جلالی گویی جان او بیهیچ نقاب و حجابی، خود را آشکار کرده و سادگی و خلوص ِ نابِ خود را به نمایش گذاشته است. علت این امر را میتوان در صلحی که او با روح خود داشته، و زبانی که در موافقت با روح او واژه برمیگزیده، دانست. در شعر او کلمهها به مهربانی کنارِ هم نشستهاند و هیچ ناهماهنگی و تخاصمی میان صورت و معنای شعر به چشم نمیخورد. قالب و صورت شعر او در تناسبِ تام و تمام با معنا و محتوای آن است. بعضی منتقدان آثار او را نثر نامیده و شعر بودن آنها را زیر سؤال بردهاند. بیتوجهی به جهان شعری بیژن جلالی و درک نکردن روح و شخصیت او و در نتیجه نشناختن سبک و زبان او، سببساز این تصور نادرست بوده است. چرا که اگر کسی همدلانه شعرهای او را بخواند و دریابد که برای چه میگوید و از چه میگوید، یقین خواهد کرد که معنا در شعر او با قالب و فرم هماهنگ و همراه است و احساس او جز در همان شکل و صورت مجال تجلی و ظهور نمییافته. سادگی و بیتکلّفی مرتبهی والاییست که بیژن جلالی در شعر خود بدان دست یافته و اهالی قلم میدانند که ساده بودن و ساده نوشتن، اصلاً ساده نیست. چرا که نویسنده و شاعر همواره در دام دانستهها و هنرهای خود میافتد و گاهی جانش در آن دام گم میشود. از این روست که بیژن جلالی را شاعری توصیف کردم که در صلح کامل با روح و جان خود به سر میبرد و شعر او با آرامش و ملایمت عجیبش، نمود گویایی از این صلح و آشتیست. به همین خاطر است که حتی شکوههای شاعرانهی او آرام و آشتیجویانه است. زمانی که از مرگ میسُراید، مرگ را دشنام نمیگوید بلکه با آن گفتوگویی مغازلهآمیز دارد؛ وقتی تنهاییِ خود را توصیف میکند، از تنهایی به خشم نمیآید و قرولند نمیکند، بلکه گویی تنهایی همچون دوستی مهربان همنشین و همدم لحظهها و شعرهای اوست. حتی عاشقانههایش هم هیچ نشانی از شکوه و شکایت ندارند، بلکه بیهیچگونه آه و نالهای فقط به نرمی و مهر زمزمه میکند؛ و حتی زمانی که در نهایت غم میسراید، غم او همچون جویباری آرام با نوایی خوش در جریان است و همچون نسیمی ملایم جان را مینوازد؛ و وقتی از ناامیدی شعر میگوید ناامیدیاش تلخ و تیره و تاریک نیست، بلکه روشن و زیباست. چهار اگر تو شعر بیژن جلالی بهراستی مایهی شگفتیست، چرا که خوانندهی شعرِ او پس از سیر در جهانِ شاعرانهی او و مواجهه با آن همه اندوه و مرگاندیشی و ناامیدی، جانش پریشان و مضطرب نمیشود و در حصار تلخی و ناامیدی نمیماند. برعکس شعر او آرامشی خوشآیند و سکونی دلانگیز به ارمغان میآورد و این امر تا حدودی تناقضآمیز به نظر میرسد که چگونه شاعری که اینگونه اندوهناک میسراید، خود چنین آرامشی دارد و مخاطب شعرش نیز در سخن او آرامش و آشتی مییابد. دلیل ِ این امر را میتوان معنویت ویژهی جان و جهان او دانست. در شعر او معنویتی روشناییبخش و دلانگیز به چشم میخورد ؛ معنویتی که از نگاه شاعر به انسان و جهان و مرگ شکل گرفته و محصول تجربههای معنوی خالصانهی اوست. بیژن جلالی شاعری غریب و در نوع خود بیهمانند است که شعرهایش، بی هیچ ادّعایی از سوی خود او و بیهیچ غوغا و هیاهویی فصلی از میراث شاعرانهی مردمِ ایران در قرنِ اخیر است. شاعری که در آخرین شب آبانماهِ هشتاد و سه سال پیش پا به جهان گذاشت و در تمام عمر تنهای تنها زیست و تجربههای عزیز و ارجمندش را، با شعرهای کوچک و بیادعایش روایت کرد و به یادگار گذاشت. در زمانه و روزگار ِ پر از غوغا و هیاهوی ما ، شعر بیژن جلالی سر پناه امنیست، که میتوان به آن پناه برد و آسایشی عمیق و آرامشی پُرمهر نصیب بُرد. و چقدر در این روزگارِ پرخشونت و ناهموار، شعر او روح آدمی را مینوازد و گرمی میبخشد . یادش گرامی ... اگر كسی مرا خواست ، کتابهای بیژن جلالی : روزها، مجموعه شعر: ۱۳۴۱ |
نظرهای خوانندگان
خیلی ممنون برای این نقد زیبا ، روان و خواندنی. راستش را بخواهید من از خواندن آن خیلی خوشحال شدم از اینکه پس از مدت ها مطلبی در مورد بیژن جلالی خواندم.
فروغ
-- بدون نام ، Nov 22, 2010 در ساعت 03:45 PM