رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ مهر ۱۳۸۹
بخش نخست

روانکاوی داستان‌های «شهر باریک»

ونداد زمانی
v.zamaani@gmail.com

در طول سالیان متمادی مهاجرت اجباری، شاهد انواع واکنش‌های به‌داستان‌تبدیل‌شده درباره‌ی مهاجرین بودم. گاه اتفاق می‌افتاد که با تخیلاتِ ناظر گذرایی چون هوشنگ گلشیری و تفسیر شتابان‌اش در رمان «آینه‌های دردار» مدتی مغموم می‌شدم و یا از سفرنامه‌های شلخته و پر ازتظاهرِ بعضی از رمان‌نویسان خارج‌نشین، که به رغم پرتاب شدن به قاره‌‌ای دیگر، مهاجرتی در آنها رخ نداده بود، روانم به درد می‌آمد.

برای درک موقعیت مهاجرت و بازخوانی خلاقانه‌ی آن به خواندن رمان‌های سایر نویسنده‌های مهاجر در کانادا پناه می‌بردم که با حسی ذاتی، به قول این‌ طرفی‌ها، به مرحله‌ی بسیار فرخنده‌ی «لیمینال»1 رسیده بودند. نویسندگانی که قبل از مهاجرت فیزیکی از کشورشان، در جان و روان خود، از هر نوع وابستگی و دلدادگی به ارزش‌های «بومی» مهاجرت فرهنگی کرده بودند. از میان آنها «اِما دانویی» ایرلندی‌الاصل و «ام. جی. وسانجی» هندی‌الاصل از نویسندگان زبردست کانادایی! هستند که بیشتر از بقیه در داستان‌های‌شان به موقعیت «بینابینی» خود پرداخته‌اند. نویسندگان جهان‌وطنی که هیچ‌گاه نخواسته‌اند و نتوانسته‌اند در هیچ کجا ریشه بدوانند.


در طی ده سال گذشته، موج گسترده‌ای از متخصصان و هنرمندان ایرانی بعد از سال‌ها تلاشِ ناموفق برای تطبیق با زندگی مستبدانه‌ی اجتماعی که بر آنها و اکثریت جامعه‌ی ایرانی تحمیل می‌شد ناچار شدند عطای در وطن ماندن را به لقای چندش‌آور و ضد بشری زمامداران ببخشند و رنج زندگی در سرزمین جدید را با همه‌ی سختی‌هایش تقبل کنند.

در میان این نسل جدید مهاجران ایرانی کانادا، با میمنت تمام می‌توان به مجموعه‌ی تازه‌ای از نویسندگان و هنرمندان اشاره کرد که قبل از مهاجرت، به خاطر ذهنیت مدرن فرهنگی‌شان، از بسیاری از قراردادهای محدودکننده‌ی بشری که در لفافه‌ی پر زرق و برق «وطن» پیچیده شده، دل بریده بودند.

از سویی، شعفِ ناشی از کشف مجموعه‌ی غنی فرهنگی ایرانی که به سرمایه‌های انسانی کانادا افزوده است و از سوی دیگر کنجکاوی بی‌امان، مرا با نویسنده‌ای به نام آیدا احدیانی آشنا کرد. ناگفته نماند که در همان ملاقات تصادفی متوجه شدم که با پاره‌ایی از نوشته‌های او در وبلاگ آیدای پیاده‌رو آشنایی قبلی داشتم.

بعد از مدتی متوجه شدم که آیدا احدیانی همین اواخر مجموعه داستان‌‌اش را نیز در کانادا به چاپ رسانده است با عنوان «شهر باریک»، ولی به خاطر برداشت حسی (غلط ولی نمی‌دانم از کجا حاصل شده) که درباره‌ی وبلاگ‌نویس‌ها داشتم، برای خواندن داستان‌های کوتاهش تمایل و کنجکاوی نشان ندادم تا آنکه باز بر طبق «تصادف»ِ همیشه فرخنده‌، کتابش به دستم رسید.

همه‌ی ذوق‌زدگی آدم‌های کتاب‌دوست را که به یکباره اسیر جادوی داستانی می‌شوند به مدد می‌گیرم و با شجاعت تمام ابراز می‌کنم که در همان بار اول این انگیزه‌ را در خود یافتم که ۱۸ داستان کوتاه کتاب را در یک نشست بخوانم. در همان خواندن اولیه‌ی کتاب بود که متوجه حضور مفهومِ «لیمینال» در سطر سطرِ داستان‌های خشنی شدم که قهرمانان‌اش به طرز فجیعی با دردهای غیرقابل باور فیزیکی روبرو می‌شوند.

گویی تاوان دنیای معلق و بی‌ریشه‌ی مهاجر بودنِ نویسنده (که یک زن ایرانی ساکن تورونتو است) را باید در پیدا شدن جسد مرد سرخپوست داستان اول «این سکه مال شماست؟» جست‌وجو کرد. در داستان بعدی«فراتر از باور، مردی پر از میله‌گرد» شاهد سقوط دلخراش قهرمان اصلی هستیم که در چاله‌ای از میله‌گردهای یک ساختمان تازه پی‌ریزی‌شده افتاده است: «چند میله‌گرد هم در تنش فرو می‌رود. ولی هنوز نمرده است. صورت مرد رو به آسمان است. بین زمین و هوا.»

تکرار غیرعادی و چندش‌آور زجر فیزیکی قهرمانان داستان‌ها با خرد شدن استخوان‌های یک زن در داستان «زنان و سهم‌شان از جاذبه» و ماجرای خورده شدن «نسیمِ» باسن‌گنده توسط آدمخواران افریقایی در داستان «تمرینی برای نوشتن قصه‌ی بلند» و کشته شدن احتمالی زن روانکاو به دست مریض قاتلِ زنان در داستان «از دست‌های لورنزو می‌ترسم»، هر لحظه گریبان خواننده را سخت‌تر از داستان قبلی می‌گیرد.

ادامه‌ی لجبازانه برای نشان دادن نوع کریهی از درد فیزیکی، حتی در درد روانی و وقیحِ سوء استفاده‌ی جنسی یک نوجوان فلج از یک پرستار ایرانی در داستان «فشار بده و حرف بزن» نیز خودنمایی می‌کند. ماجراهای مملو از فجایع غیرقابل باور در دنیای میزبانان و مهاجران، دامن یک تروریست نژادپرست را هم می‌گیرد که به کشته و تکه پاره شدن صدها نفر در داستان «کره‌ی زمین خیلی بزرگ است، اینقدر به من نچسب» منتهی می‌شود.


فروید دلایل بسیاری را برای تکرار مصرانه‌ی وقایع ناهنجار عرضه می‌کند. او معتقد است که تکرار وسواس‌گونه‌ی خاطره‌ی از دست دادن یک عزیز یا یک حادثه‌ی مخرب به این خاطر صورت می‌گیرد که فرد مزبور امیدوار است با تکرار لجوجانه، ضایعه را مهار و ترمیم کند. آیدا احدیانی شاید آگاهانه (یا ناخودآگاه) از دیدگاه‌های «وسواسِ اصرار برای تکرار»2 فروید استفاده می‌‌کند تا از طریق تکرار حوادث شوکه‌کننده و غیرعادی به «اصل لذت»3 نزدیک شود.

فروید به طور مشخص توجه بالینی خود را مصروف سربازان از جنگ برگشته کرده بود که از شوک «یادآوری فجایع جنگ» در عذاب بودند. فروید متوجه ‌شد که تکرار و یادآوری پیاپی کابوس تلخ و شوکه‌کننده توسط سربازان، در حقیقت به گونه‌ای ناخودآگاه باعث آرامش مریض می‌شود.

از دید نقد روانکاوانه‌ی فرویدی، گردآوری شخصیت‌های معلق در بین زمین و هوا، قهرمانانی که یا در حال جان کندن هستند و یا تهدیدِ مرگ بالای سرشان است و یا به طرز دلخراشی تکه تکه می‌شوند، به داستان‌های«شهر باریک» فرصت می‌دهد برای رسیدن به نتایج التیام‌بخش، از تکرار مبالغه‌آمیز واقعیت استفاده کند. آیدا احدیانی با به رخ کشیدن مستمرِ واقعیت‌هایی ناهنجار و زننده، داستان‌هایش را به نوشته‌درمانی تبدیل می‌کند که در حقیقت نوشتن و خواندن آنها، تمرینی برای کنترل و مهار شوکِ ناشی از مهاجرت می‌شود.

امیدوارم به کمک برگردان حرفه‌ای متن فارسی به انگلیسی، شاهد استقبال خوانندگان ادبیات جدی انگلیسی‌زبان از داستان‌های جذاب و مدرن «شهر باریک» باشیم.

ادامه دارد

پانویس‌ها

1- بینابینی، بی‌ریشه، جهان‌وطن، همیشه‌غریبه

2- Repetition Compulsion

3- Pleasure Principle

Share/Save/Bookmark

متن «پی.دی. اف» کتاب برای استفاده‌ی شخصی از طریق وب‌سایت رضا قاسمی قابل دانلود شدن است.

نظرهای خوانندگان

نقد فرویدی ؟! فکر می کردم از مد افتاده است.

-- رضا ، Oct 19, 2010 در ساعت 10:30 PM

اگر نویسنده داستانهای که ذکر شد جهان وطن است پس چرا آدمهای قصه اش را به در و دیوار می کوبد. اینطور که معلوم است رضایت خاطری از مهاجر بودن خودش ندارد

-- بدون نام ، Oct 19, 2010 در ساعت 10:30 PM

نگاه جالبی به پدیده مهاجرت است که میتواند درست هم باشد.آیا نویسنده آگاه به نظریات فروید بوده؟!

-- بدون نام ، Oct 19, 2010 در ساعت 10:30 PM

داستان آینه های دردار اقای گلشیری که با دستپاچگی تمام اب به آسیاب شایعات غلط انداخت که واقعا از اقای گلشیری بعید بود. داستان ایشان نه به صورت مستقیم ولی تلویحا تاییدی بود برای این شایعه که همه کسانی که در خارج کشورند ادمهای مایوس و پریشانحالی هستند که غم غربت انها را بی خاصیت کرده است.

-- بدون نام ، Oct 19, 2010 در ساعت 10:30 PM