رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ مهر ۱۳۸۹
به مناسبت افتتاح نمایشگاه: «جنسیت‌های دوگانه»، آثار لوییز بورژوا و هانس بلمر در موزه شهرداری شهر لاهه

سلول XXVI در لاهه

فروغ.ن.تمیمی

سلول XXVI اتاقی مدور و آهنی با دیوارهای مشبک است. آدم‌واره‌ای، که پوست تنش را گونی قهوه‌ای رنگ پوشانده، از سقف این سلول آویران است. بالاتنه‌ی او بی سر و شبیه دو مارپیچ بزرگ و در هم تنیده است.

پایین‌تنه‌اش دوپای انسانی و معلق در هوا هستند. تصویر آدم‌واره در آینه‌ی بزرگ بیضی شکل درون سلول منعکس است. انگار که قرار است تا ابد در این اتاق آهنی آویزان باشد و به عکس خودش در آینه نگاه کند. دو دامن زنانه از تور سفید هم که هردو با سیمی ظریف از سقف سلول آویخته شده‌اند، سخت جلب توجه می‌کنند. این سلول درست در وسط سالن موزه قرار دارد.

سلول XXVI، پرسش برانگیز و هم محسورکننده است و احساسات متفاوتی را در بیننده بیدار می‌کند. حیرت، ترس، آسودگی و هم تپش قلب! شاید هم آدم را وادار می‌کند که در خلوت خود مقابل آینه‌ای بایستد، یا که می‌گوید به خودت در آینه خیره شو! آیا همه‌چیز را در مورد خودت می‌دانی؟


برای من این بالاتنه‌ی مارپیچی و زمخت بی‌سر، تجسم درد است. اندامی که از درد به هم می‌پیچد. پاهای ول شده‌اش اما حسی از لختی و سستی به آدم می‌دهد. آیا او در یک سلول انفرادی زندانی است و تنها راه تماسش با خود و دنیا نگریستن در آینه‌ی جانش است؟ آیا او به این قفس آهنی پناه آورده تا در انزوایی ابدی احساس رهایی کند؟ برهنگی‌اش به چه معنا است و آیا پوشیدن و پوشاندن اندام نخستین، گامی در ایجاد فاصله‌ی میان دو بدن و دو روح نیست؟

این دامن‌های توری، آیا نماد تماس و رابطه، و هم‌زمان سمبلی از مرز و فاصله‌ی میان دو بدن و ارواح درون‌شان هستند؟ این دومارپیچ به‌هم تنیده و یکی شده آیا دونیمه‌ی جدا شده و باز به هم پیوسته‌اند؟ جنسیت او را نمی‌توان مشخص کرد. پاهای کوچک او زنانه و بالاتنه‌ی درشت و تنومندش مردانه است. آیا این دامن‌های ظریف سفید، بر تن او امتحان شده است؟ او کیست و اینجا چه می کند؟


سلول XXVI، یک کار مهم از یک سری سی‌وشش تایی به نام «سلول‌ها» از لوییز بورژوا (۱۹۱۱ - ۲۰۱۰) Louise Bourgeois هنرمند فرانسوی/امریکایی است که چندماه پیش در سن نودونه سالگی درگذشت.

این کار در سال ۲۰۰۳ ساخته شده و حالا موزه‌ی شهرداری لاهه با خرید سلول XXVI، به قیمت سه و نیم میلیون دلار یک اثر مهم و مشهور را به مجموعه‌ی هنر مدرن خود افزوده است. در نمایشگاه «جنسیت‌های دوگانه»، این سلول و هم تابلوها، طرح‌ها، عکس‌ها و مجسمه‌های لوییز بورژوا و هانس بلمر (۱۹۰۲ - ۱۹۷۵) Hans Bellmer به نمایش در آمده‌اند. پیچیدگی روابط میان دوجنس، خیالپردازی اروتیکی، نبرد قدرت میان زن و مرد و بحران هویت از تم‌های به کار گرفته توسط هردو هنرمند برای آفرینش این آثار زیبا، حیرت‌انگیز و هم جنجالی در زمان خود بوده‌اند.


لوییز بورژوا و هانس بلمر از هنرمندان آوانگارد زمانه‌ی خود بودند و هرگز یکدیگر را ملاقات نکردند. شاید هم کارهای یکدیگر را نمی‌شناختند. هانس بلمر در سال ۱۹۷۵ از دنیا رفت و لوییز بورژوا تازه در دهه‌ی هشتاد به شهرت رسید. با این‌همه تشابه زیادی میان سبک و نوع نگرش آن دو به موضوعاتی از قبیل هویت، زنانگی، مردانگی و سکسوالیته وجود دارد.

بورژوا تا آخرین روزهای عمرش هم‌چنان کار می‌کرد و شهرت جهانی خود را مدیون طرح‌ها و هم مجسمه‌های ساخته شده از سنگ، فلز، پلاستیک و پارچه است که حال در موزه های معروف دنیا جای گرفته‌اند.

لوییز در فرانسه زاده شد و در جوانی به آمریکا مهاجرت کرد. برپایی نمایشگاهی از آثارش در موزه‌ی هنرهای مدرن نیویورک در سال ۱۹۸۲ او را در هفتاد سالگی به شهرت جهانی رساند. او هنرمندی جنجالی، تاثیرگذار و الهامبخش نسل‌های بعد از خود بود.


لوییز بورژوا پیشگام استفاده از پلاستیک و لاتکس در مجسمه‌سازی بود و هم از اولین کسانی بود که اینستالیشن (چیدمان) ساخت.

هانس بلمر در لهستان به دنیا آمد و در سال ۱۹۲۳ به برلین رفت، اما پس از چندی از تحصیل در رشته تکنیک دست کشید و به هنر مجسمه‌سازی روی آورد و در پاریس اقامت گزید. اولین کارهای او مجسمه‌هایی زنانه از فلز، گچ، کاغذ و پارچه هستند که بلمر از زوایای مختلف آنها را عکاسی می‌کرد. تصاویر او به‌تدریج در مجلات هنری سوررئالیست‌های فرانسوی منتشر شدند.

هانس بلمر از سی‌سالگی به بعد تنها به بدن زنانه و اروتیسم پرداخت؛ تمی که بارها و بارها از زوایای متفاوت در کارهای او تکرار شده‌اند. پرداختن بی‌وقفه به بدن زنانه و خیال‌پردازی اروتیکی خلق آثار متعددی در زمینه‌ی طراحی، نقاشی، و هم ساختن عروسک و مجسمه را در پی داشت.


زن در کارهای او هم زیبا و سکسی، و هم آسیب‌دیده، رنج کشیده و اکثراً مثله شده است؛ کارهایی که در آلمان قبل از جنگ در تضاد کامل با تصویر زنان سالم، قوی و باروری بود که از طرف حزب حاکم نازی و ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم هیتلری تبلیغ می‌شد. او تا آخر عمر از ساختن مجسمه‌ها و عروسک‌های اروتیکی، با اندام‌های شقه و یا مضاغف شده دست بر نداشت؛ عادتی که زمینه را برای نسبت دادن ناراحتی‌های روانی مانند سادومازوخیسم، فتیشیسم و حتی پدوفیلی به او از طرف گروهی از منتقدان فراهم کرد.

عروسک‌ها و مانکن‌های مثله شده‌ی هانس بلمر، منابعی غنی برای روانکاوی آثار هنری بر اساس تئوری‌های فرویدی بود؛ تئوری‌هایی که در نیمه‌ی اول قرن بیستم سخت مورد توجه سوررئالیست‌ها بود. سئوالی که با دیدن آثاری از این دست به ذهن می‌آید آن است که آیا گذراندن یک کودکی پردرد و رنج، منبعی پرارزش و پایان‌ناپذیر برای فانتزی، تخیل و الهام هنری است؟


همانندی هنری بورژوا و بلمر از یک‌سو و هم شباهت دوران کودکی آن دو به هم از سوی دیگر تامل‌برانگیز است.
لوییز و هانس، هردو از تراژدی زندگی زناشویی والدین‌شان رنج برده‌اند. اقتدار و سلطه‌ی بی‌رحمانه‌ی پدری خشن و مادری ستمکش و پریشان، زندگی پررنج و دردی را برای آنها به همراه داشت.

خاطرات دردناک و روان‌پریشی‌های دوران کودکی به آثار لوییز بورژوا لحنی اتوبیوگرافیک می‌دهد. او با ساختن سلول‌ها، عنکبوت‌های عظیم، اندام‌های تناسلی شقه شده، بدن‌هایی با ده‌ها پستان و غیره به شهرت رسید. مارپیچ‌های بورژوا هم سمبل رهایی و هم نماد کنترل و قدرت هستند.

این هنرمند، در مصاحبه‌ای می‌گوید،این فرم‌های مارپیچی را از دوران کودکی و کار در آتلیه‌ی رفوگری فرش پدرش در ذهن دارد؛ پدری که او را مدام تحقیر و به مادرش خیانت می‌کرد. این پدری است که بارها در کارهای این هنرمند به او بر می‌خوریم.

به روایت خود لوییز، رنج‌های دوران کودکی، الهام‌بخش او در آفرینش هنری بوده است. روایت بورژوا از دنیای مردسالارانه، بازتاب هنری رابطه‌ی دردناک او با پدرش در این آثار، زمینه‌ساز استقبال پرشور تئوریسین‌های فمینیست و روان‌شناسان از آثار او شده است.


بدن زنانه و مردانه در نظر اول تفاوت فیزیکی میان دوجنس را مشخص می‌کنند. زنانگی و مردانگی، اما در یک‌سری از طرح‌ها و مجسمه‌های بورژوا و بلمر در هم آمیخته می‌شوند. نرینگی، مادینگی و اعضای تناسلی در هم ذوب شده و به هم می‌رسند. هویت زنانه و مردانه مخدوش می‌شوند. گویی زن و مرد یک تن واحد هستند که به اجبار از وسط نصف شده‌اند و به جدایی از یکدیگر محکومند.

بدن انسانی منبع بی‌پایان تخیل و آفرینش برای هردوی آنان است. بورژوا و بلمر، هنرمندانی سوررئالیست هستند که در جست‌وجوی هویت انسانی، سفری دور و دراز را در جهان تخیل و تصور پشت سر گذاشته‌اند. با تشریح هویت جنسی بدن، زیبایی و راز و رمز اروتیکی، و هم شکنندگی روحی، ترس، درد، قدرت، سلطه و نبرد و هم پیوستگی ناگریز دوجنس به یکدیگر، دنیایی پر راز و رمز را در آثار خود می‌آفرینند.

زن‌های شقه‌شده، نماد قضیب آویخته‌شده از سقف، اندام‌واره‌ی با ده پستان، یک پای برنزی معلق در هوا و ... بیننده را به احساسات متناقضی دچار می‌کند. اول احساس می‌کنید که در سالن تشریح دانشکده‌ی پزشکی نشسته‌اید، ولی بعد کم‌کم نه با واهمه و ترس، بلکه با کنجکاوی خیال‌پردازانه می‌توانید قدم به دنیای این زیباروی غمگین با پای چوبی، آن بدن پوشیده از چشم‌های باز و یا دو آدم‌واره‌ی فلزی مارپیچ شده که لب بر لب هم نهاده‌اند، بگذارید. چیزی شبیه زندگی؛ همان زندانی که در سلول XXVI در جهانی واقعی، تکان‌دهنده و روزمره معلق است.

Share/Save/Bookmark