رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ شهریور ۱۳۸۹
گفت و ‌گو با آرش عزیزی (گروه‌ «پارکینگ») پیرامون سانسور در تئاتر ایران

مرگ را گرفته‌اند که به تب راضی شویم

هومن نیک‌فرد

نمایش کمدی موزیکال «سرآشپز پیشنهاد می‌کند» نوشته رضا شفیعیان به کارگردانی شهاب‌الدین حسین‌پور در تماشاخانه سنگلج به روی صحنه رفته است. این کمدی موزیکال در فضایی طنزآمیز به نقد جامعه می‌پردازد و با انتقاد از سرمایه‌سالاری و سیاست‌محوری و با استفاده از داستان «ضحاک»، انحطاط فرهنگی قدرت‌مدار را به نمایش می‌گذارد.

در این نمایش که کاندیدای ۴ جایزه از جشنواره تئاتر جوان ایرانی است، بازیگرانی چون فربد فرهنگ، مهدی فریضه، رضا شفعیان، شهروز شبستری، صفورا کاظم‌پور، الهه شه‌پرست، شهاب‌الدین حسین‌پور، آرش عزیزی، علیرضا نوشادی، متین اسماعیلی و طهمورث امیری ایفای نقش می‌کنند.

هومن نیک‌فرد در نقد این نمایش می‌نویسد: «نکته‌ای که در این نمایش حائز اهمیت است، طنز واقعی و نه اغراق‌آمیز آن است. این نوع طنز با فضای حال جامعه‌ی ما جور در می‌آید و با یادآوری اینکه کمدی موزیکال «سرآشپز…» یک کار دانشگاهی و دانشجویی‌ست، با لودگی و ابتذال فاصله دارد. گاهی این کمدی با تلاقی و ربط دادن دو جامعه‌ی سنتی و مدرن تشری به انسان خواب‌زده می‌زند و سعی دارد او را هشیار کند.»

به بهانه‌ی این نمایش هومن نیک‌فرد با گروه پارکینگ پیرامون ممیزی تئاتر ایران گفت و گو کرده است که در سه بخش منتشر می‌گردد. بخش نخست این گفت و گو را که به نظرات آرش عزیزی، سرپرست گروه موسیقی اختصاص دارد، می‌خوانیم:

از سرآشپز شروع کن، از ابتدا تا الآن.

اگر قرار باشد از «سرآشپز» شروع کنم، حدود سه‌سال پیش بود که شروع کردیم، فصل زمستان، شهاب من را به کاری دعوت کرد که فضای آن قرار بود ایرانی بسته شود. بچه‌ها بخشی از کار را شروع کرده بودند، بخشی از متن هم پیش‌رفته بود؛ تازه در جریان این بودند که کار را می‌شود در واقع به‌صورت موزیکال درآورد، می‌توان فضایش را ریتمیک کار کرد؛ و به همین دلیل هم من را دعوت کردند تا کار را به‌صورت موزیکال پیش ببریم.


پوستر «سرآشپز پیشنهاد می‌کند»

زمانی که شروع کردیم، خب در ابتدای هرکاری، فقط استعدادهایی که در آن کار نهفته است و آن نکاتی که می‌تواند تا مرز فوق‌العاده آن کار را پیش ببرد، دیده می‌شود و من نیز متوجه این نکات شدم و همین‌طور خوشحال بودم از اینکه درحال شروع‌کردن کاری هستیم که خمیرمایه‌اش تا حدی پربار است و می‌تواند یک کار فوق‌العاده شود. این‌کار پیش رفت، حالا نه به‌صورت کارگاهی، ولی به‌ گونه‌ای که کار گروهی در آن بسیار معنا داشت و من نیز به‌عنوان سرپرست گروه موسیقی، بسیار دوست داشتم این اتفاق در گروه موسیقی بیافتد.

حتی از گروه بازیگری و کارگردانی ایده می‌گرفتم و این بالعکس هم رخ می‌داد؛ چون از ابتدا قرار بود که موزیسین‌ها جزو بازیگران باشند و یک بده‌بستانی به‌وجود بیاید تا حدی که از فضای کلی کار خارج نشوند. اگر بخواهم از دلایل عدم استقبال از این کار، آن‌طور که توقع می‌رود بگویم، باید این‌ نکته را متذکر شوم که بالاخره فضای کار ایرانی، روی لبه‌ی تیغ حرکت کردن است چون طنز این‌کار، طنزی‌ است که همان‌قدر که می‌تواند به بیراهه برود و از دور خارج شود و به لودگی برسد، همان‌قدر این طنز می‌تواند، کاملاً بجا باشد و با تمام صراحتش بتواند دغدغه‌ی تمام مخاطبانی که برای تماشا می‌آیند، باشد و این‌کار را به یک کار فوق‌العاده تبدیل بکند.

به نظر ما یکی از دلایلی که موفق نشدنش، یک بخش‌اش شاید همین مرزی بود که در بعضی قسمت‌ها رعایت نمی‌شد و از دست بازیگران کار و باقی عوامل خارج می‌شد. یعنی حدفاصل یک کار ایرانی با کاری که فرمت‌های فارس غربی را دارد و این در کنار هم شاید نتوانست حفظ شود.


عکس‏هایی از روی صحنه

تئاتر ایرانی چه تئاتری است؟ تا آنجایی که من می‌دانم ممیزی بسیاری به کار شما خورده، می‌خواهم بدانم این ممیزی‌ها کیفیت کار شما را پایین نیاورده؟

صد در صد. ببینید همیشه می‌گویند در یک کار دغدغه‌ی هنرمند مهم است. شما گاهی‌ وقت‌ها به‌جایی می‌رسید که می‌بینیم آن‌قدر از سروته کار زده‌اند که اصلاً خودمان هم نمی‌فهمیم چه می‌خواستیم بگوییم. یا حداقل خودمان فراموش کردیم که چه چیز‌هایی باید عنوان می‌شد. ولی اگر بخواهیم ببینیم ممیزی چه ضربه‌هایی به‌کار زده، خب می‌توانیم ببینیم خیلی از چیز‌هایی که قبلاً ذکر کردم، مسبب‌اش ممیزی بود.

وقتی بازیگر آزادانه و با فکر باز روی صحنه برود، وقتی مخاطبش را بسنجد که چه‌چیزی را بیشتر می‌پسندد، در واقع راحت‌تر می‌تواند کارش را انجام دهد. و شما که از کار ایرانی پرسیدید، کار ایرانی دقیقاً همین است، خیلی جاها شاید متن یا میزانسن خاصی هم نباشد ولی بازیگر کار ایرانی، به‌نسبت تماشاچی‌ای که در فضای سالنش هست، شوخی‌هایش و فضایش را تغییر می‌دهد و حالا سانسور به‌این‌صورت به کار ما ضربه می‌زند که ما همان لحظه که باید به جو تماشاچیان‌مان فکر کنیم، نکند که یک‌وقت یک‌نفر از پشت در رد شود و از این تیکه خوشش نیاید! و این حرفی که می‌زنیم ممکن است منظور دیگری از آن استنباط شود و نگاه‌های کوته و بسته به‌ آن شود و ما را از آن هدف اصلی‌مان دور کند.

دلیل ندادن اجرای عموم به شما هم همین بود؟

بله. دوسال، دوسال‌ونیم شهاب‌الدین حسین‌پور تلاش کرد تا این اجرا را بتواند بگیرد تا اینکه هم زحمات بچه‌ها به ثمر بنشیند و هم اینکه حداقل من و یک‌سری بچه‌هایی که از اول در این کار بودیم، به‌نوبه‌ی خودمان، دغدغه‌ی خودمان را در این کار داشتیم و همیشه می‌گویند دیگر، در یک کار طنز، وقتی بعد از همه‌ی خنده‌ها به خانه می‌رویم، یک‌هو یادمان می‌آید که چقدر از آن زده شد. من فکر می‌کنم در این کار پیام هست، چرا که عوامل بیرونی می‌تواند روی زندگی یک جامعه یا ملت تأثیر داشته باشد.


کمی از جشنواره‌ی دانشجویی بگویید.

جشنواره‌ی دانشجویی در تعلیق بود و یکی از علت‌های تعلیقش هم ما بودیم. خب جشنواره‌ی دانشجویی به‌لحاظ مدیریتی خالص‌تر است در مقایسه با دیگر جشنواره‌ها. یعنی مسئولان آن به تئاتر بیشتر توجه دارند تا اینکه چه سیاستی پشت یک کار وجود دارد، چه‌کسی با چه سر و وضعی در حال اجرای کار است و به همین دلیل هم دانشجویان، جشنواره‌ی دانشگاهی را خیلی دوست دارند.

متأسفانه در همان سالی که ما کار را اجرا کردیم، یکی از کارهایی که با آن مشکل داشتند، کار ما بود؛ و متأسفانه در یک نامه، در انتهای جشنواره، در اختتامیه، اعلام کردند - مثل همه‌ی اختتامیه‌ها و افتتاحیه‌ها که خیلی قول‌ها می‌دهند - که همه‌ی کارهای جشنواره باید اجرای عموم بگیرد و گفتند که این را به عنوان جایزه‌ی ویژه گذاشته‌اند. تا اینکه ما پیش رفتیم و متوجه شدیم که جشنواره‌ی دانشگاهی را که هر سال برگزار می‌کنند و این‌همه آدم درگیر آن هستند، می‌خواستند کنسل کنند. آن هم به‌خاطر اتفاقاتی که در چند کار مختلف افتاده بود. مثلاً یک کار خارجی را مدنظر داشتند.

من آن موقع یادم می‌آید که یکی از روزنامه‌ها مطلبی نوشته بود و از خواندن آن بسیار متأثر شدم. عکس‌هایی از کار ما و یک کار خارجی که بازیگر زن آن، یک‌مقدار فقط پاچه‌ی شلوارش بالا رفته بود چاپ و از این عکس‌ها به عنوان مصادیق فساد در جامعه‌ی دانشگاهی یاد کرده بودند. خلاصه وقتی برای اجرای عموم اقدام کردیم، اعلام کردند که از بالا دستور رسیده که کار شما نباید اجرای عموم بگیرد. ولی خب گذشت و ما تن به یک‌سری سانسور‌ها دادیم که فعلا توانسته‌ایم خیلی سربسته کارمان را اجرا بگیریم.

چرا ممیزی در تئاتر گلریز که هیچ محتوایی هم ندارد، کمتر است؟

خب ببینید، واقعیت همان بحث محتواست. این ‌هم برمی‌گردد به سیاست‌گذاری حکومت‌ها، که دوست‌دارند مردم به هر چیزی فکر کنند غیر از کاری که آن‌ها در حال انجام دادنش هستند. در واقع دوست دارند مردم به‌ چیز‌های بسیار کوچک و عبث دل خوش کنند. اساساً کشتن تفکر یکی از اهداف حکومت‌هاست؛ و بالعکس جامعه‌ی هنری به این سمت پیش می‌رود که تفکر را بسازد. اکثر شاهکار‌های نقاشی یا ادبی را هیچ‌وقت همه‌کس نمی‌توانند درک کنند. و اگر درک کنند خود‌به‌خود با یک‌سری مسایل آشنا می‌شوند و دیگر هرچیز بی‌محتوایی راضی‌شان نمی‌کند.

نبودن هیچ آیین‌نامه‌ی مدون و خاصی برای ممیزی اذیت‌تان نمی‌کند؟ ما در ممیزی‌ها اعمال نظر شخصی را شاهد هستیم و این می‌تواند پیامد‌های بدی داشته باشد. مانند اتفاقی که پارسال برای «روز حسین» محمد رحمانیان افتاد. من مصاحبه‌ی محمد یعقوبی را می‌خواندم و ایشان می‌گفت که سانسور و ممیزی در قانون اساسی ممنوع اعلام شده است!

دقیقاً در ممیزی اتفاقی که در حال افتادن است همین اعمال نظر شخصی است و در جامعه‌ی خودمان که من حداقل می‌شناسم، از زمانی که یادم می‌آید، شرایط به این‌صورت بوده که همه‌چیز به شانس بستگی دارد که سروکارت با چه اشخاصی بیفتد.

در مورد روز حسین گفتی، نه‌تنها خط قرمز خود آن آدم‌ها با هم فرق می‌کند و هرکس یک‌جور سانسور می‌کند، بلکه مشکل در جامعه‌ی ما این است که هرکس در یک قسمتی، فامیلی، خاله‌ای، عمویی و یا آن‌قدر قدرت دارد که می‌تواند کار کردن من ‌را کنسل کند، می‌تواند سالن را از من بگیرد و نگذارد من اجرا بروم. همان‌طور که اشاره کردی، بدون آنکه جایی مکتوب باشد که فلانی به این دلایل نباید اجرا برود، اما باز این اتفاق می‌افتد.

این مسأله در داوری جشنواره‌ها به‌ چه صورت است؟ کار خودتان را مثال می‌زنم، داوری‌ها کارشناسی بود یا آن‌جا هم سلیقه حرف اول را می‌زد؟

متأسفانه باز بحث سلایق پیش می‌آید. علت اینکه خیلی از بچه‌ها به‌سمت طنز می‌روند در حالی که بسیار سخت است، این‌ است که با خودشان فکر می‌کنند خب ما طنز کار می‌کنیم شاید بتوانیم مخاطب را بخندانیم و در دل همین کار طنز بتوانیم خواسته‌هامان را مطرح کنیم. ببینید، ما نمایش ایرانی کار می‌کنیم. خب حالا شاید نخواهیم خیلی نمایش ایرانی کار بکنیم اما این قضیه را کجا می‌توانیم ببینیم؟ مثلاً در آن‌جایی که در عین‌ رعایت یک‌سری قوانین نمایش ایرانی، یک سری قوانین را هم، با اینکه می‌دانیم، رعایت نمی‌کنیم.

حالا یک‌نفر شاید بگوید که من آداپته و به‌روز کار می‌کنم و دیگری شاید بگوید که من تئاتر غربی را دوست دارم، من دوست‌دارم چخوف کار کنم. اما چهار یا پنج‌بار در جشنواره‌های مختلف کار کرده‌ام و با اینکه آن فضا را می‌شناسم، به‌دلیل سلایق شخصی داوران، این اتفاق افتاده است و کار من دیده نشده.

پدر من ناشر است، خاطره‌ای که من هیچ‌وقت درکش نکردم این است، ببینید، از سالی که آقای مهاجرانی وزیر ارشاد بودند، گفتند که ما برای کتاب مجوز دائمی می‌دهیم با اینکه بسیار سخت می‌گیرند برای گرفتن مجوز اما بعد از دریافت مجوز دیگر دائمی است. دیگر حکومت که برنگشته یا اتفاقی که نیفتاده است، ما همان آدم‌هاییم، خط قرمز‌ها هم همان خط قرمز‌هاست. بعد جالب این‌جا بود که همان دوره با مجوز ارشاد کتاب چاپ می‌شد، روز سوم جلویش را می‌گرفتند. شما ببینید چقدر فرق است از عنوان مجوز دائم که روی این مجوز زدند تا سه‌روز بعد که جلویش را می‌گیرند.

و این دقیقاً اتفاقی است که برای «خاطره‌ی دلبرکان غمگین من» نوشته‌ی گابریل گارسیا مارکز با ترجمه‌ی کاوه میرعباسی افتاد. بعد از دادن مجوز و تیراژ پنج‌هزارتایی مجوزش را لغو کردند. من یادداشتی از صفارهرندی می‌خواندم که ایشان می‌گفت: «من از سانسور در کتاب دفاع می‌کنم چون سانسور در همه‌جای دنیا اتفاق می‌افتد.»

واقعاً سانسور به این شدت و با این بی‌برنامه‌گی در همه‌جای دنیا اتفاق می‌افتد؟ چون به‌ظاهر جلوی مثلاً نشر این‌ کتاب را می‌گیرند اما خیلی راحت می‌توان از دست‌فروش‌ها تهیه‌اش کرد. حرفم این‌ است که شخصی که بخواهد، هرطور شده آن را به‌دست می‌آورد و می‌خواند. چه‌دلیلی دارد که ایرج‌میرزا چاپ نشود و من اُفست آن را از دست‌فروش‌های انقلاب بخرم؟

با گسترش اینترنت هم که دیگر هیچ محدودیتی نمی‌تواند از خواندن، گوش دادن و یا دیدن ما جلوگیری کند. می‌خواهم بدانم سانسور همه‌جای دنیا واقعاً به این شکل است؟

اطلاعاتم در این زمینه کامل نیست. اما خب یک‌سری مصداق‌ها، مصداق عقلی است دیگر. مثلا می‌گویند دو دو تا می‌شود چهار تا، خب این عقلی‌ست، شما هرطور که حساب کنید، چهار تا می‌شود و مثلاً اگر به‌ کتابی مجوز نشر دائم داده‌اند ما وزارتخانه‌ای داریم به نام ارشاد، قضیه‌ی سانسور را هم الآن قبول کرده‌اند، با آن کنار آمده‌اند و اینکه یک‌سری مسئول در آن‌جا حضور دارند که به کارشان بسیار واقف‌اند، چه‌ می‌شود که در عرض سه‌روز، چه‌کسی در این یکی دو روز این کتاب را می‌خواند و آن‌قدر برش دارد که جلوش را می‌گیرد و صلاح‌دید آن آدم به این همه انرژی و وزارتخانه‌ی به آن بزرگی می‌چربد. این اتفاقی که می‌افتد فقط حاصل سلیقه است.

البته ما با سانسور کنار نیامده‌ایم، خود‌سانسوری کنار آمدن نیست. از یعقوبی خواندم که نمایشنامه‌ها را در کامپیوترش با دو نام «بی» و «با» ذخیره می‌کند. بدون سانسور و با سانسور که همیشه آن سانسور شدهه را برای شورای نظارت و ارزشیابی می‌فرستد. این بحث خودسانسوری بماند فعلاً. آرش به عنوان یک هنرمند، جدای از گله‌گذاری‌ها که هیچ‌وقت تمامی ندارد، فکر می‌کنی چاره چیست؟ چون با این وضعیت هنرمند باید در قبال کلمه به کلمه‌ی نمایشش پاسخ‌گو باشد.

فکر می‌کنم چاره‌ای نیست. داستان به این‌صورت است که شما، تحت هر شرایطی خانواده‌ات را به یک غریبه ترجیح می‌دهی؛ و تا وقتی ترجیح وجود دارد، این قضیه چاره‌ای ندارد. ولی خب چاره‌اش فقط یک‌چیز است و آن واقعاً مدینه‌ی فاضله است که یک سازمانی باشد، هرچند بزرگ و با هر مسئولی، که برای ما خط قرمز را تعیین کند. ما که نمی‌توانیم به روزی برسیم که بگوییم سانسور دیگر وجود ندارد. ما الآن به‌جایی رسیدیم که آرزویمان تعیین خط قرمز‌هاست که سلیقه‌ای نباشد.


آرم گروه پارکینگ

سؤال من این‌ است که سازمان نظارت و ارزشیابی اصلاح می‌کند در جهت رشد یاخلاف آن؟ چون ممیزی‌هایی که به سرآشپز خورده کیفیت آن را بسیار پایین آورده. و البته این را در مقایسه با جشنواره‌ی تئاتر دانشگاهی و سالن کوچک مولوی می‌گویم و الآن که کار اجرای عموم گرفته و در تماشاخانه‌ی سنگلج میزبان مخاطبانش است.

خب این‌ها همه بلایای سانسور است. اول یک‌چیز برای راه چاره بگویم. سانسور خودش یک ‌نوع توهین است، این‌که من ذهنیت خودم را ارجح بدانم به برخی آدم‌های دیگر. ولی خب در حالت عادی دنیا، وقتی مثلاً کار «شیرین» عباس کیارستمی را می‌بینند و مردم هو می‌کنند و از سالن بیرون می‌آیند. خب هیچ اتفاقی برای کیارستمی نیفتاده. آ‌ن‌ها کیارستمی را دوست دارند و به‌نظرشان آن کار به‌درد نمی‌خورد. حالا اگر ایران باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ آن‌جا این را می‌فهمند که ممکن است چهار نفر پیدا شوند و از این کار خوش‌شان بیاید. و اصلاً زیبایی هنر به همین است که من فیلمم را بسازم و هرکاری که دلم می‌خواهد انجام دهم و ببینم که جواب می‌دهد یا نه. تا وقتی که سانسور در مملکت ما هست، هیچ‌وقت هنر ما نمی‌تواند هنر پیشرو باشد.

هنر پیشرو هنری است که ساختارشکنی کند و متوجه شود که این ساختارشکنی جواب می‌دهد یا جواب نمی‌دهد. شورای نظارت و ارزشیابی بر اساس الگوی خودش با کارها برخورد می‌کند. درستش این است که ما کار را اجرا برویم و یک نفر سالن را ترک کند و یک‌نفر دیگر از آن خوشش بیاید و دست بزند. و آن‌وقت است که ما خودمان انتخاب می‌کنیم. من به‌سمت موسیقی‌ای می‌روم که دوست دارم. اگر به من می‌گویند این مسیر را ادامه نده به چاه می‌افتی، خب من هم دوست ندارم که به چاه بیافتم ولی حداقل خودم باید چاه را ببینم یا نه؟

با این موافقی که این سخت‌گیری‌ها برای کارگردانان باتجربه به‌نسبت جوانان و دانشجویان کمتر است؟

بله. قضیه‌ی سخت‌گیری برای دانشجویان، همان گربه را دم حجله کشتن است. واقعاً در قضیه‌ی سانسور مرگ را گرفته‌اند که به تب راضی شویم. ما اگر ببینیم کارمان ضربه می‌خورد، می‌توانیم اجرا را تعطیل کنیم. اما این همان تب کردن است که ما را راضی نگه داشته است.

Share/Save/Bookmark