رادیو زمانه > خارج از سیاست > ویژه نامه مشروطیت > حدیث آن شیخ که بر دار شد - ۴ | ||
حدیث آن شیخ که بر دار شد - ۴ناصـر رحیـمخانـیشیخ فضلالله نوری، فرزند ملا عباس نوری مازندرانی در زمان محمدعلی شاه زندگی میکرد، مجتهد بود و با انقلاب مشروطه و تجدد در ایران مخالفت میکرد. پس از آن که در انقلاب مشروطه محمد علی شاه از سلطنت خلع شد، شیخ فضلالله را در میدان توپخانه به دار آویختند. آقای ناصر رحیمخانی در جستاری که اکنون در پنج بخش برای انتشار در رادیو زمانه تنظیم شده و بخش چهارم آن را امروز میخوانید، به «محکمههای انقلابی» در زمان مشروطه و چگونگی رسیدگی به پروندهی شیخ فضل الله نوری و استنتاق از او میپردازد و بازخوانی ویژهای از واقعهی به دار آوریختن شیخ فضل الله به دست میدهد. از آقای ناصر رحیمخانی «جمهوریخواهی در ایران، پیشینهی تاریخی» توسط نشر باران در سوئد منتشر شده است. صحنهی دار کشیدن شیخ را ناظمالاسلام چنین شرح میدهد: «طرف عصر یک ساعت به غروب مانده شیخ فضلالله را از بالای عمارت توپخانه پائین آورده با نهایت احترام و وقار او را به طرف دار آوردند از قرار مذکور عدهای از تجار محترم آنجا بودند رو به آنها کرده و گفت ما رفتیم خداحافظ. همگی جواب دادند: به درک اسفل. نزدیک دار یک نفر از مجاهدین عمامه او را از سرش برداشته، طناب دار را انداختند به گردن او. دست خود را آورد و طناب را به دو دست گرفت چون احتمال دادند شاید بخواهد حرفی بزند طناب را سست کردند همین قدر گفت چه خوب و چه بد رفتیم. طناب را کشیدند بالا. چند دقیقه دست و پا را حرکت داده و جان به جان آفرین تسلیم نمود و عالمی را آسوده کرد. در این میدان توپخانه که مملو بود از تماشاچیان احدی به حالت او ترحم نکرده همه از او بد میگفتند. همهی مردم در فرح و سرور و از کشتن او اظهار مسرت و خوشحالی میکردند. اول شب نعش او را پائین آورده تسلیم ورثه نمودند احدی متعرض لباس و ردای او نشد فقط عمامه او را که قیمتی هم نداشت از سر برداشتند.»1 ملکزاده در شرح صحنهی دارکشیدن شیخ مینویسد: «وسایل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود و داری که صنیع حضرت و آجودان باشی را با آن آویختند در میدان توپخانه سرپا بود. ماموران اجرا، حکم محکمه انقلاب را به حاجی شیخ فضلالله ابلاغ کردند و بلادرنگ او را در میان گرفتند و از پلههای طبقه فوقانی عمارت توپخانه سرازیر شده وارد میدان شدند. سطح میدان، پشت بامها، ایوانها از هزارها نفر مردم تهران پوشیده بود عده زیادی مجاهد مسلح در دو طرف راهی که محکوم را به طرف دار هدایت میکرد صف کشیده بودند. هیاهو و جنجالی برپا بود که گوش را کر میکرد و صدای زنده باد مشروطه و مرگ بر مستبدین فضای میدان و خیابانهای اطراف را فرا گرفته و برق تفنگ و سرنیزهها در زیر آفتاب گرم تابستان چشمها را خیره میکرد. محکوم فاصله میان محبس و محل اعدام را با خونسردی و متانت پیمود و با کبر سن و پیری، ضعف و ناتوانی از خود نشان نداد و در دقایق آخر عمر ثبات و استقامت خود را بظهور رسانید.»2
گفته شده بسیاری پای دار شیخ و هنگام بردار کشیدن او هورا کشیده و کف زدهاند. درباره واکنش حسی مردم و حضور آنان در صحنه این اعدامهای در ملاءعام، تاریخ چه میگوید؟ محمد امین رسولزاده، احوال جماعت گردآمده در میدان توپخانه و «لذتی» را که از اعدام مستبدین میبرند، «حیرتانگیز» میداند و از خود میپرسد انسان تا چه اندازه میتواند سقوط بکند که شخص دارای حرمت و احترام بزرگ در نزد مردم را در میان کفزدن همان مردم به دار میکشند و کسی اعتراضی نمیکند. رسولزاده در گزارش دیگری برای روزنامه «ترقی» می نویسد: جماعت تا چه حد تغییر پیدا می کنند؟ در حالیکه تا چندی پیش ممکن نبودهاست حتی نام درویشی، روضه خوانی و معمم دورهگردی را در نزدشان به بی احترامی برد، اینک شخصی را که تا دوسال پیش عالمترین و فاضلترین علما بهشمار میرفته (شیخ فضلالله) پیش چشمانشان بهدار میکشند. روز ۱۳ رجب، یوم مولود حضرت امیرعلیهالسلام، عید مسلمانان است و اهالی فارغ از کار روزانه در بازارها و میدانها گردش میکنند. طرفهای عصر است و غروب نزدیک میشود. مردمی که از گرمای تهران به زیرزمینها پناه بردهبودند، با استفاده از خنکای عصر از خانهها بیرون آمده و به طرف میدان توپخانه سرازیر میشوند تا «ببینند امروز دیگر چه کسی را بهدار میکشند». جمعیت گردآمده در میدان انبوه است. گردوغبار بلند شده از میدان هوا را تیره و تار کردهاست و انسان را خفه میکند. اما جماعتی که برای تماشا آمدهاند درحالیکه خود خفه میشوند، مادام که محکوم خفه نشده، میدان را ترک نمیکنند، تا تماشایشان کامل شود. تموج غریبی در ازدحام مشاهده میشود. مثل مورچگان در هم میلولند. هرکس در تقلای آن است که خودش را بهسویی بکشاند و بهجایی، جای بلندی برساند که برچوبهدار اشراف کاملی داشتهباشد و محکومی را که بهدار کشیده میشود بهتر ببیند و چیزی را نادیده نگذارد. ناگاه مجاهد جوانی در کنار چوبهدار بالا میرود و به معرفی محکوم و قرائت حکم وی میپردازد. بهمحض خاتمه نطق جوان، فریاد «زنده باد مجازات» به آسمان میرود. پس از این فریاد، جنب و جوش جمعیت شدت بیشتری بهخود میگیرد. کشمکش و بگومگو برای بدست آوردن جای مناسبتر .... صدای «می آرند می آرند» گوشها را تیز میکند. همه نظرها بهسوی چوبهدار دوخته میشود. ناگاه فریاد «زنده باد آزادی»، «زنده باد قانون» چنانکه گوئی از یک دهان درآمده، از دهانها در میآید. نگاه میکنم. میبینم پیرمردی از دار آویزان است. پیرمردی که در کنارم ایستاده، احساسات خود را با لحن غیظآلودی بر زبان میآورد. میگوید: «بدبخت، خلقاله را به کشتن دادی، حالا بنگر چه بلائی به سر خودت آوردی؟»3 رسولزادهی سوسیال دموکرات، شاید اولین ایرانی است که در تاریخ معاصر، مخالفت اساسی خود را با اعدام اعلام میکند. مینویسد اساساً با مجازات اعدام مخالف است. اگرچه ما اساساً با مجازات اعدام مخالف میباشیم اما در اینجا ناگزیر از سکوت هستیم زیرا که ما را قانع میکنند که مشروطهخواهان ناگزیر از اجرای این مجازاتها هستند چاره دیگری ندارند. با این همه رسولزاده بار دیگر به اعدامها و سیاست و روش اعدامها انتقاد میکند و سیاست «عفوعمومی» را هم مطرح میکند. در انتقاد از دو رویهگی در سیاست اعدامها مینویسد: «حکومت انقلایی ایران را لازم است برای دوام حیثیت کامله خود اندکی جدی باشد و از چنین سیاستهای کهنه و دو رویانه پرهیزنماید یا عفو عمومی اعلام کند یا اگر میخواهد اعدام کند کسانی اعدام شوند که مظهر و تجسم عالم استبداد هستند. شروع کردن از مستبدین کوچک نشانه دورویهگی است و برنده آبروی حکومت»
انتقاد رسولزاده ناظر است بر سیاست و روش حکومت انقلابی و «محکمه انقلابی»، دورویهگیها و اعمال نظر و قدرت فردی و مصلحت جوئیهای شخصی سران فاتحین تهران. گاه «مستبد کوچکی» به دار آویخته میشود و گاه فرد «محکوم به اعدام»، یک روزه و بیهیچ ترتیب قانونی آزاد میشود: «مجدالدوله در محکمه انقلابی محکوم به اعدام بود و به وساطت سپهدار و سرداراسعد، جان دربرد و به شرط آن که از تهران برود مستخلص گردید... از روحانیون آخوند ملامحمدآملی و حاجیآقا علیاکبربروجردی هر دو معاون و یار شبانهروزی شیخ فضلاله که مردم آنها را وزیر دست چپ و وزیر دست راست شیخ می دانستند، پس از مدتی حبس، حکم به تبعید آنها داده شد.» میرزا سیدابوالقاسم امام جمعه تهران از مستبدین معروف و یاری دهنده محمدعلیشاه که به گفته ملکزاده به چوبهدار نزدیک بود بطور غیرمنتظره از خطر نجات یافت و به سوریه و لبنان رفت. ناصرالسلطنه مدتی حبس و سپس تبعید شد. رسولزاده، همچنین زشتی اعدامهای علنی با حضور تودههای مردم، زن و مرد و کوچک و بزرگ را بر میشمرد هم از دید اخلاقی و هم از منظر منطق حکمرانی. با احساسی انسانی و با منطق ناظری آگاه و نگران «حکومت مشروطهخواهجوان»، هشدار میدهد: «اما اجرای احکام در پیش چشم مردم کاری است عبث زیراکه چنین کارهایی در بین مردم ایجاد بداخلاقی میکند مثلاً وقتی آجودان باشی را به دارکشیده بودند، کودکان کوچک آمده پای او را گرفته میکشیدند. برای حکومت مشروطهخواه جوان لازم است که خودش را با رحم و مروت معرفی بکند. این همه آدم وقتی این چنین آشکارا حلق آویز میشوند، ضمن ایجاد سوء اخلاق در جماعت، حکومت حالیه را نیز چون رژیم سابق بیرحم معرفی میکند. اکنون عدهای از جوانان ایرانی و حتی بعضی از اجزای اعضای حکومت به این فکر افتادهاند که اعدامها را همچون اروپا به طرز محرمانه و دور از چشم مردم اجرا بکنند... دو/سه روز است که چوبهی دار برداشتهشده و به اعدامها فاصله داده شده است.4 رسولزاده دریادداشتهای خود به حضور شیخ مهدی پسر مشروطهخواه شیخ فضلالله به هنگام دارکشیدن او اشاره میکند و با شگفتی و اندوه مینویسد: چه تبدیل عجیبی... چه تبدیل عجیبی... پسر محکوم نیز از اعدام وی اظهار رضایت میکند... جوان است... مشروطه پرست است... پس از بمباران مجلس پانزده روز در باغشاه زیر غل و زنجیر بوده و سرانجام با وساطت پدرش از تهران تبعید شدهبوده است. شیخ مهدی می گوید مجازات این بدبخت اعدام بوده و اینک حکم اجرا گردیده نمی توانم تحمل کنم که پس از کشته شدنش مورد بیحرمتی قرار گیرد. خواهش میکنم جنازه را پائین بیاورید... جنازه بیش از یکساعت از دارآویزان نمیماند.5 اما ملکزاده روایت حضور شیخ مهدی و کفزدن او را درست نمیداند و با نظر خطاپوش، روایت دیگری را درستتر مینمایاند و میگوید: «گرچه شیخ مهدی با مسلک پدر همراه نبود و با او مراوده نداشت ولی شهرت بالا بکلی خالی از حقیقت و راستی است. میرزا محمد نجات برای نگارنده نقل کرد که همان موقعی که شیخ را اعدام کردند من به عمارت تخت مرمر رفتم و شیخ مهدی را دیدم زیر درخت چناری نشسته و گریه میکند.» روایت دست زدن شیخمهدی پای دار پدر، گرچه در نگاه اول چون نشانهی دوری و گسست او از پدر جلوه میکند اما با نگاهی ژرفتر و به گونهای دردناک بیانگر این حقیقت تلخ است که شیخمهدی پسر چون شیخ فضلالله پدر، گرفتار تعصب کور در عقیده و خشونت در منش و روش است. رفتار شیخمهدی با پدر، یادآور باور و رفتار خود شیخ است با «دشمنان خدا» که هرگز نباید آنان را به دوستی گرفت. هرچند آن «دشمنان»، «پدران یا فرزندان و برادران و خویشان» باشند. یادآور رفتار محمدی گیلانی در حکم اعدام پسر مجاهد خود، یادآور آمادگی آن دیگری در ترور پدر خود، آیتالله .... روایت گریستن شیخمهدی زیر درخت چنار اما گواه پالودگی او از تعصبات مذهبی، عقیدتی و سیاسی، گواه فاصلهگیری واقعی او از پدر و نزدیکی او به اندیشهها و احساسات انسانی. گذر از قبیله و تقاص به شهروندی و منش انسانی.6 ناگفته نباید گذاشت که تصمیم دربارهی اعدام شیخ فضلالله، به هیچ روی ساده نبود. در هیئت مدیره میان تندروها و سران معتدل بر سر اعدام شیخ اختلاف نظر جدی و مجادله پیش آمد. تقیزاده به روش محافظهکارانه و پنهانکارانهی خود به کوتاهی به این نکته اشاره میکند. مینویسد: «هیات مدیره [سپهدار، سردارمسعود، وثوقالدوله و مستشارالدوله و غیره. تقیزاده هنوز به ایران نرسیده و عضو هیئت مدیره نشده بود] اینها مملکت را اداره میکردند. در این وقت مستبدین بزرگ [طرفداران رژیم] را میگرفتند. بعضیها را تبعید کردند و بعضی را کشتند. از جمله شیخ فضلالله نوری را محاکمه کردند و گویا در میدان توپخانه دار زدند. مجاهدین در شهر تسلط عظیم پیدا کرده بودند اختلافاتی هم برای کشتن شیخ فضلالله شد میرزا علیمحمدخان گویا در آن کار اصرار کرد با سپهدار میانشان محاجه و منازعه شد.»7 در واکنش به اعدام شیخ فضلالله، از تاریخ نگاران معاصر مشروطه، میرزا یحیی دولت آبادی و احمد کسروی اظهار نظر کردهاند. میرزا یحیی دولتآبادی در بازگشت به ایران و در استانبول با مخبرالسلطنه هدایت دیدار میکند و در گزارش این دیدار و گفت و گو نظر و واکنش خود نسبت به شنیدن خبر اعدام شیخ را شرح میدهد: «روزی با مخبر السلطنه و همسفرش نشسته در روزنامه صباح خبر قتل شیخ فضلالله نوری به دست مجاهدین خوانده میشود نگارنده از شنیدن این خبر خوشحال نمیشوم زیرا عاقبت این کار را برای ایران خوب نمیدانم و تصور میکنم اینگونه تندرویها در یک ملت بیسواد متعصب که علی رئوس الاشهاد یکی از روسای اول روحانی را بجرم مخالفت با حکومت بدار بزنند آنهم بدست مجاهدین ارمنی و گرجی و غیره عکسالعملهایی تولید مینماید که بضرر مملکت و ملت تمام میشود. و عقیده خود را به دو شخص مزبور گفته آنها نیز با نگارنده اظهار توافق مینمایند خصوصا که روسها هم از طرفداران محمدعلیشاه خصوصا از شخص شیخ حمایت میکردند و معلوم نیست نتیجه این اقدام بیتفکرانه مجاهدین تهران چه خواهد بود.»(37) باری شیخ فضلالله را با استناد به کدام منبع یا ماخذ حقوقی و به نام و به اتوریتهی کدام قدرت محکوم کردند و به دار کشیدند؟ ملکزاده مینویسد: «در خاتمه جلسه محاکمه، آقا شیخ ابراهیم زنجانی بپا میایستد و بطور صریح چنین میگوید: جناب حاج شیخ فضلالله بر طبق فتوا و حکم حجج اسلام نجف اشرف که سواد آن در همه ایران منتشر شده مفسد فیالارض است و باید بر طبق قوانین اسلام با او همان معاملمای را که خداوند راجع به مفسد فیالارض دستور داده رفتار نمود.»(38) آن فتوا و سواد آن فتوا دربارهی حکم اعدام هم مستند مشخص تاریخی ندارد. طنز تاریخ و تناقض و در همآمیختگی افکار و نیروهای تاریخ معاصر ایران را بنگریم: شیخ فضلالله در کشمکش مشروطه و مشروعه تمام تلاش خود را بکار برد تا «شرع» را بر قانون اساسی، تحمیل کند و مخالفان سرسخت او پس از پیروزی، او را با توسل و استناد به همان منابع و آرای مورد نظر او به دار کشیدند. «اعضای محکمه تنها پس از یک ساعت مشاوره باتفاق رای میدهند که چون حاجی شیخ فضلاله نوری قیام بر ضد حکومت ملی نموده و سبب قتل هزارها هزار نفوس و خرابی بلاد و غارت و فساد گردیده و حجج اسلام نجف اشرف هم او را مفسد فیالارض تشخیص دادهاند محکوم به اعدام است.»(39) کسروی که خود در تهران نبوده است در اشاره به «محکمهی انقلابی» عبارت کوتاهی دارد که پرسش تردیدآمیز او را دربارهی سرشت محکمه و شیوهی دادرسی آن بیان میکند. کسروی مینویسد: «ما از این محکمه و داوران آن و چگونگی محاکمه هیچ آگاهی نداریم و این شگفت که با آنهمه روزنامهها که همین هنگام آغاز شده بود و سپس شماره آنها بسیار فزونتر گردید در اینبارهها چیزی نوشته نشده.» کسروی دربارهی دار زدن شیخ و «فتوا»ی علمای نجف مینویسد: «حاج شیخ فضلالله را گویا روز نهم مرداد (فتح تهران 25 تیر 1288) بدار آویختند و اینست روز هشتم سیم تلگراف را میانه تهران و نجف آزاد گزاردند تا هر کسیکه خواستار بود بیآنکه پولی بپردازد به نجف تلگراف کرده و از علمای آنجا درباره شیخ نوری پرسش کند و این از بهر آن بود که مردم عامی نشورند و چنین میگفتند علمای نجف او را بیرون از دین و خونش را هدر گردانیدهاند.» کسروی سندی یا نوشتهای دربارهی «فتوا» یا «حکم» علمای نجف ارائه نمیکند و فقط مینویسد: «چنین میگفتند»، یعنی سندی مکتوب در اختیار نداشته است. شیخ ابراهیم زنجانی هم هنگام قرائت حکم اعدام شیخ هیچ روشن نمیکند «سواد فتوا و حکم علمای نجف که در ایران منتشر شده» کجاست و کدام است؟ آیا حقیقتا در جریان محاکمهی سریع شیخ فضلالله، حکم اعدام او از نجف صادر شده و به دست محکمه رسیده است؟ سندی در دست نیست. اما از پیشینهی نظر «علمای نجف» دربارهی شیخ آگاهی داریم. در دیماه 1286 و در هنگامهی مخالفخوانیهای تند شیخ با مشروطهخواهان، «دو سید (طباطبایی و بهبهانی) در همین روزها از تهران تلگرافی به نجف به آخوند و دیگران فرستاده از حاجی شیخ فضلالله و رفتار او گله کرده بودند از نجف پاسخهایی رسید که در روزنامهها پراکنده شد من اینک یکی را در پایین میآورم: حجتالاسلام بهبهانی و طباطبایی تلگراف ثانی واصل، نوری چون مخل به آسایش و مفسد است تصرفش در امور حرام است محمد حسین نجل میرزا خلیل (طهرانی)، محمد کاظم خراسانی، عبدالله مازندرانی.»(40) بدینسان سند یا تلگراف یا نوشتهای از علمای نجف دربارهی اعدام شیخ در کتابها و اسناد بررسی شده دیده نمیشود. در تلگراف علمای نجف که دو سال پیش از دستگیری و محاکمهی شیخ فرستاده شده، صحبتی از «هدر بودن خون» او نشده بلکه «تصرف» نوری در امور «حرام» خوانده شده است. علمای نجف، نوری را «مفسد» دانستهاند. متن تلگراف خواه «فتوا» یا «حکم» خوانده شود و خواه آنگونه که زنجانی در پایان محکمه گفته هم «فتوا» و هم «حکم» خوانده شود، به هر رو سخنی از «اعدام» نوری در آن نیست. اکنون میشود «حکم» محکمه را دوباره خواند، پارههای جداگانهی متن را از روی خود متن بازیافت و شگرد محکمه را در ترکیب پارههای متن، بازشناخت. به نظر میرسد «حکم» محکمهی انقلابی، آمیختن متن «فتوا» یا «حکم» دو سال پیش است با رویداد سیاسی روز و افزودن حکم اعدام و تنظیم متن حکم به گونهای که حکم اعدام هم به «فتوای» علمای نجف نسبت داده شود. حکم محکمهی انقلابی آمیزهای است از «حقیقت» و «مصلحت»، نیاز «حکومت ملی» به «فتوا» و «حکم» کشتن شیخ، توجیه شرعی تصمیم سیاسی. و سکوت از سر مصلحت یا رضامندی همهی دستاندرکاران. این که تقیزاده و میرزا یحیی دولتآبادی، خود از تندروهای اولیه، و بعدها هم، طالقانی و آلاحمد، هرکدام به انگیزهای و به گونهای، کشته شدن شیخ را یکسره به پای تندروهای تهران و مجاهدین «گرجی» و «ارمنی» مینویسند، خود گونهای «فراموشکاری» خودخواستهی همراه با تعصب و تبعیض است در بازنویسی تاریخ. محکوم دانستن یک گرایش و گروه در جنبش مشروطهخواهی و تبرئهی نخبگان سیاسی، مجتهدین و روحانیونی که در زمان حادثه، خواهان کشتن شیخ بودند، یا از سر ترس و مصلحت سکوت کردند، یا سکوت رضامندانه کردند. دار کشیدن شیخ فضلالله نوری مجتهد طراز اول تهران به دست مجاهدین فاتح تهران واکنشهایی را برانگیخت که از مشروطه تاکنون ادامه دارد. بسیاری آشکارا و با تندترین واژهها او را «طعن» و «لعن» کردهاند. در مرگش بعضی «آخوندها مصافحه میکردند و به یکدیگر تبریک میگفتند.» کسانی بر مرگ او گریستهاند و دیگرانی به ستایش او برخاستهاند. آیتالله سید محمود طالقانی در مقدمهی خود بر کتاب تنبیهالامه و تنزیهالمله نوشتهی آقای نائینی، از اعدام شیخ فضلالله و تاثر و دلسردی «علمای طرفدار مشروطه» سخن میگوید. میدانیم نائینی کتاب خود را در دفاع از «مشروطه» در برابر مخالفان مذهبی مشروطه نوشته است. طالقانی مینویسد: «فضلایی که در محضر آن مرحوم بودهاند دلسردی ایشان (نائینی) را نقل میکنند. علت این هم واضح است: چون دیدند با آن کوشش، نتیجه چگونه گردید! طرفداران استبداد کرسیهای مجلس را پر کردند و انگشت بیگانگان نمایان شد. کشته شدن مرحوم آقا شیخ فضلالله نوری بدون محاکمه و به دست یک ارمنی که لکه ننگی در تاریخ مشروطیت نهاد عموم علمای طرفدار مشروطیت را متاثر و دلسرد ساخت.»(41) در جنبش روشنفکری ایران شناخته شدهترین و بحثانگیزترین ارزیابی از نقش شیخ فضلالله نوری و اعدام او، گفتههای جلال آل احمد است در کتاب غربزدگی: «و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی میدانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد.»(42) آل احمد در نسبت شیخ با «مشروطه» و «مشروعه» و با اشاره به گفتهای از دکتر تندر کیا میگوید: «و من با دکتر تندر کیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود - بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود و من میافزایم - و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند آنهم در زمانی که پیشوای روشنفکران غربزده ما ملکم خان مسیحی بود و طالبوف سوسیال دموکرات قفقازی.»(43) از طعنهی «تلگرافی» آل احمد به ملکمخان و طالبوف و تاکید او بر «مسیحی» و «قفقازی» بگذریم. طالبوف ایرانی ایرانخواه پس از سالها کوشش صمیمانه و بیچشمداشت در راه مشروطیت، این زمان دلزده و بدبین نمایندگی مجلس اول را نپذیرفت به تهران هم نیامد و این همه با وجود اصرار انتخابکنندگان تبریزی. ملکم هم سالهای طولانی بود که از ایران دور بود و در رویدادهای مجلس اول نقشی نداشت و در 1326 قمری درگذشت. انتظار فتوا و فتوای نجف هم در مورد مشخص اعدام شیخ دیدیم که محل تردید است زیرا شیخ را روز هشتم مردادماه از خانهاش بیرون آوردند و روز نهم مردادماه به دار کشیدند. آنچه هست شیخ ابراهیم زنجانی گفت علمای نجف هم شیخ را مفسد فیالارض شناختهاند اما سواد فتوا برای اعدام که به گفتهی او در همهی ایران منتشر شده بود در دست نیست. باری پرسش جای دیگری است. با انقلاب اسلامی، آرای شیخ فضلالله در مخالفت با مشروطیت و دفاع از شرع، بر آئین سیاسی و قانونگذاری ایران، حاکم شد. از شیخ تجلیل شد و بزرگترین اتوبان پایتخت به نام او نامگذاری شد. آیا صعود روحانیت سنتی با پرچم «مشروعهخواهی» بر فراز دستگاه دولتی و نامگذاری بزرگراه شیخ فضلالله گرد تهران، «علامت استیلای سنت» بر بام سرای این مملکت است؟ به تقاص آن نعش و به تقاص «استیلای غربزدگی»؟ شاید برای یافتن پاسخی به حقیقت نزدیکتر، نگاهی دوباره به آن «محکمه» و به آن «حکم» اعدام شیخ، بیفایده نباشد. مجاهدین فتحکنندهی تهران، طرفداران «حاکمیت ملی» و «مشروطیت» و «قانونیت»، شیخ «مستبد» و «مشروعهخواه» و «قانون شکن» را در «محکمه»ای محاکمه میکنند که چیزی نیست جز «صورتسازی» و «ادعانامه» یا «ورقهی الزامیه»ای بر شیخ میخوانند که آنهم چیزی نیست جز بیانیهای سیاسی - تبلیغی. بیربط با ادعانامهی قانونی برپایهی حقوق مدرن. سپس، در آمیزهای شگفت از واژهها، باورها و مفاهیم «سنت» و «تجدد»، حکم اعدام شیخ فضلالله قرائت میشود: شیخ به دلیل ضدیت با «حکومت ملی» مجرم است و به «فتوای» علمای نجف، «مفسد» است. قاضی «محکمه»، مجتهد مشروطهخواهی است که مجتهد مشروعهخواه را با همان «احکام شرعی» مورد اعتقاد شیخ، محکوم به مرگ میکند. رئیس نظمیهی کل کشور یفرم به تاکید آل احمد، ارمنی است، تجار مشروطهخواه مسلمان در پاسخ وداع شیخ میگویند به درک اسفل! و غوغای تودهی میدان توپخانه همراه است با سوغات فرنگ: هورا کشیدن و دست زدن. بدینسان «نعش آن بزرگوار» بردار شده به «فتوای شرعی»، علامت استیلای «غربزدگی» بر بام سرای میهن ما نبود. آن نعش، نماد همهی بدفهمیها، تناقضات و تضادهای درونی، پرخاش تند و بیرونی «سنت» و «تجدد» ایرانی و نیز نماد درهمآمیختگی، «همزیستی» و «همخوانی» آرام و مهآلود آن دو در فرهنگ و روان و در نهادها و آئینهای ماست. نه با مشروطه و اعدام شیخ، «تجدد» و «غربزدگی» بر ما استیلا یافت و نه با انقلاب اسلامی، «سنت» بر «تجدد» غلبه کرده است. تاریخ یکصد سالهی ایران، تاریخ چالش پیوستهی «سنت» و «تجدد» هم هست. «نعش آن بزرگوار» را بر فراز دار شاید بشود در چنین متنی از تاریخ هم بازخوانی کرد. هم از موضع «سیاست» و هم از منظر «حقوق بشر». منابع و پانویسها: ۱- کرمانی، ناظمالاسلام- تاریخ بیداری ایرانیان، ج ۵ ص ۵۳۵-۶. ۲- ملکزاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران- ج ۶- ص۱۲۷۰. ۳- رسولزاده، محمدامین – گزارشهایی از انقلاب مشروطیت ایران، ترجمهی رئیسنیا ص ۲۷۰-۲۷۱. ۴- همان، ص ۲۷۲. ۵- همان، ص ۲۷۱. ۶- شیخ مهدی فرزند شیخ فضلالله نوری، به مشروطه خواهان پیوست، با پدر به مخالفت برخاست، عضو انجمن مخفی کوشندگان مشروطهخواه شد، روز توپ بستن مجلس، پیشاپیش گروهی به یاری مجلس شتافت، مدتی در باغشاه در بند بود، بار دیگر به کوشندگان پیوست، ناظمالاسلام در یادداشتهای روزشنبه ۲۸ محرم ۱۳۲۷ قمری می نویسد: ”آقا میرزا مهدی پسر شیخ فضلالله، اجناس و گندم و برنج املاک پدرش را فروخته، پول نقدی دست آورده، سی نفر تفنگچی مهیا و با خود همدست کرده و مخارج آنها را متقبل شدهاست و آنها را برداشته وارد رشت شدهاست و رفتهاست بالای منبرو پدر خود را لعن و سب نموده است. و نیز مسموع گردید از رشت تلفن کردهاند: یا مشروطیت را بدهید و یا آماده جنگ باشید“(کرمانی، ناظم الاسلام- تاریخ بیداری ایرانیان ج ۵ ص ۳۰۰) نورالدین کیانوری، فرزند شیخ مهدی، در خاطرات خود و هنگام گفتگو از خانواده، گفتههای ناظم الاسلام درباره شیخ مهدی را نقل می کند اما عبارت بالای منبر و لعن و سب را تکرار نمی کند. شاید به دلایل عاطفی. کیانوری درباره روایت حضور شیخ مهدی پایدار پدر و کفزدن می گوید: «اینکه می گویند پدرم هنگام دار زدن مرحوم شیخ دست میزده یک دروغ بیشرمانه است. برعکس، او چند روز پیش از بازداشت شیخ به او گفته بوده که در محافل مشروطهخواهان چنین نقشهای برای شیخ مطرح است و به او پیشنهاد کرده بود که به قم برود تا اوضاع کمی آرام شود»(کیانوری، نورالدین، خاطرات نورالدین کیانوری. صص ۳۵-۳۶) بدین ترتیب چنین به نظر میرسد که نیاوردن عبارت ”بالای منبر” و ”لعن و سب“ بیشتر برای پذیرفتنیتر شدن گفتههای بالا باشد تا به دلایل عاطفی. شیخ مهدی در اواخر زمستان ۱۲۹۳ شمسی در تهران کشته شد. به گفته کیانوری، شیخ مهدی، همان روز در خیابان لالهزار بالای سکویی میرود و علیه روسیه تزاری که ارتش آن شمال ایران را اشغال کرده بوده، سخنرانی میکند. شب در کوچهای نزدیک خانهاش از پشت او را با تیر میزنند. مصاحبه کننده و ویراستار کتاب خاطرات کیانوری، می پرسد ”ولی قول شایع درباره قتل پدرتان این است که مریدان شیخ فضلالله به انتقام قتل شیخ او را کشتند“ و کیانوری پاسخ میدهد: ”این فرضیه تنها از احتمالات سرچشمه میگیرد“. با این همه کیانوری در رابطه با خانواده پدری نکته قابل تأملی را بیاد میآورد و می گوید: «ارتباط ما با خانواده پدریمان در حد ناچیزی، بسیار بسیار محدود، بود. تقریباً همه آنها، بویژه در سالهای اول کودکی من، با ما مانند ”مرتدان“ رفتار میکردند» کیانوری همچنین درباره نسبت پدر با پدربزرگش می گوید: «پدرم بعد از مرگ حاج شیخ اعلامیهای به روزنامه داد و در آن نوشت که من از ارث پدرم هیچ چیز نمی خواهم و از آن ارث چیزی نبرد...» سپس مصاحبه کننده روایت دیگری از قتل شیخ مهدی را به نقل از خاطرات عبداله بهرامی، بیان میکند. در این روایت، آقاجان، قاتل شیخ مهدی در بازجوئی تکیه کلامش این بوده که به جهت انتقام خون «آقا» (شیخفضلالله)، شیخ مهدی را کشتهاست. یک سال بعد از دستگیری و محکومیت آقاجان، رئیس روسی قزاقخانه، از رئیس الوزراء وقت، درخواست تحویل آقاجان را نمود و او را جزء یکی از هنگهای قزاق به ولایت فرستاد. بهرامی در روایت خود میافزاید از سرنوشت آقاجان اطلاعی ندارد و شاید هم نامش را عوض کرده و آدم مهمی شده باشد! مصاحبهکننده روایت بهرامی را پذیرفتنیتر میداند که به کنایه قاتل شیخ مهدی یعنی آقاجان را عامل روسیه تزاری میداند. ۷- تقیزاده، سیدحسن- زندگی طوفانی- ص ۱۵۰. بخش پیشین • حدیث آن شیخ که بر دار شد، بخش سوم |