رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > خداحافظ پاریس | ||
خداحافظ پاریسایرج ادیبزادهadibzadeh@radiozamaneh.comیکشنبهی گذشته فیلم مستندی با نام «ایران درودی، نقاش لحظههای اثیری»، به تهیهکنندگی و کارگردانی دکتر بهمن مقصودلو در پاریس به نمایش درآمد.
ایران درودی، یکی از هنرمندان صاحبنام هنر معاصر کشور ایران است. وی در گفتوگویی ویژه با زمانه که بهمناسبت نمایش فیلمی مستند دربارهی زندگی شخصی و هنری وی انجام شده، میگوید که برای آخرین بار با پاریس بدرود میگوید؛ شهری که ۵۳ سال از زندگی هنری او، تحصیلات، خلق تابلوهای ماندگار، دوستی و معاشرت با بزرگان ادب و هنر این سرزمین را در برمیگیرد. او برای همیشه به ایران میرود. در آغاز گفتوگو، از بانوی نقاشی ایران میپرسم آیا فیلم مستند «ایران درودی، نقاش لحظههای اثیری»، که روایت و سندی از زندگی شخصی و هنریاش بهشمار میآید، برای خود وی جالب بوده است؟ داشتن سندی از زندگی، یک زندگی ۷۳ ساله، حتماً برای هر کسی جالب است. بهخاطر همین هم میخواهم بگویم که فیلم آقای مقصودلو قسمتها و بخشهای بسیارمهمی از زندگی من را در برمیگیرد و روایت میکند. این روایت البته از دید ایشان است. ولی برای من هم این فرصت را پیش آورد تا آنچه را که باور دارم و در نقاشیهایم بهنوعی همان را بازگو میکنم، با واژه و کلام بیان کنم. خود شما پیشتر در تلویزیون ملی ایران چندین فیلم مستند دربارهی هنر ساختهاید. همچنین دورهی کارگردانی فیلم و سینما نیز دیدهاید و در کارهای هنری هم همیشه سختگیر بودید. در ساخت این فیلم با بهمن مقصودلو اختلافی پیدا نکردید؟ اصولاً آدمهای کمالگرا مثل من همیشه دنبال این هستند که بهترین را ارائه دهند. ولی هرکسی باید دیدگاه و نحوهی نگرش خود را به زندگی و مفاهیم آن داشته باشد. در مورد هماهنگ کردن کلام با نمایش تابلوها، با ایشان نهایت همکاری را کردم. از این حیث که تلاش کردیم تا هر تابلو، بهطور همزمان با کلام و توصیفاتی که من دربارهی آن میگویم به تصویر کشیده شود تا برای بیننده این پرسش مطرح شود که منظور این نقاش چیست؟
البته نمیشود با کلام نقاشی را تعریف کرد و خصوصاً نمیشود در یک فیلم ۵۵ دقیقهای، یا بهنظر من حتی در یک فیلم ۲۴ساعته، یک زندگی ۷۳ ساله را بازگو کرد. بنابراین حتماً یکجاهایی نه فقط با ایشان، که با همهی اطرافیانم اختلاف نظر دارم. نه از این زاویه که نظر من الزاماً بهتر است. این اختلاف نظر وجه امتیازی نیست. نقطهنظر و دیدگاههای خودم است. برای من خیلی مهم است که وقتی با آثار یک نقاش آشنا میشویم، خودش را هم ببینیم و از زبان خودش بشنویم که در زندگی چه میخواهد و چه چیزی برایش بیش از همه مهم است. تابلوهای شما چیزی میان رؤیا و واقعیت است. آیا تابلوهایی که در این فیلم مستند نشان داده شده و به نمایش درآمده، همان تابلوهایی است که شما دوست داشتید و میخواستید به نمایش دربیایند و ماندنی شوند؟ نه لزوماً. اگر اغراق نباشد، باید بگویم که یکیک آثارم را مثل بچههایم دوست دارم. در نهایت هم نمیتوانم بگویم که یکی را بیشتر از بقیه دوست دارم. وقتی مثلاً راجع به نور ایران صحبت میکنم، علاقه دارم آن چیزی را که منظور من است، در فیلم ببینم. این که گفتم نقاشیهایم را با گفتار همزمان یا همزبان کردم، منظورم این است که نقاشیها در فیلم در جای خودش قرار گرفته است. اما آیا این نقاشیها همانهایی بودند که میخواستم نشان داده شوند؟ باید بگویم نه. لزوماً این طور نیست. چرا که اگر میخواستیم از یک نقاشی صحبت کنیم، باید تصاویرش را هم در اختیار میداشتیم که من همهی نقاشیهایم را در اختیار ندارم. در عین حال مسئلهی مونتاژ هم مسئلهی بسیار مهمی است. حتی میشود گفت که همیشه و تاحدی دستوپا گیر است. بهخصوص سعی کردم از آقای مقصودلو بخواهم تا آن اثری را که به حرفهایم ربط پیدا میکند، سر همان جمله بگذارد. بهعنوان نمونه وقتی دارم از یخبندان یا یخبندان تخت جمشید صحبت میکنم، میخواستم مخاطب واقعاً آن کار را ببیند و فقط تصوری ذهنی از یخبندان نداشته باشد یا این سوال پیش نیاید که آن چه تابلویی بوده که در آن، تخت جمشید یخ بسته است. این مسائل در کار مراعات شده است. خود تکنیک هم مقداری دستوپا گیر است و پرش نباید داشته باشد. همهی اینها در کار رعایت شده است. چند سال پیش در یک گفتوگوی طولانی سه قسمتی با رادیو زمانه، گفتید که شاعر بزرگی مثل احمد شاملو تابلوی نفت شما را «رگهای زمین، رگهای ما» توصیف کرده است. شعری هم برای شما سروده است. خودتان دربارهی این تابلو چه عقیدهای دارید؟ این تابلو موقعیت خیلی خاصی پیدا کرد و در اکثر مطبوعات مهم جهان مثل لایف، تایم، نیوزویک، نیوز فرانس و بسیاری از مجلات معتبر آمریکا در دو صفحه چاپ شد. آنوقت من ۳۳ ساله بودم و اتفاقاً همان وقتی بود که یک کارمند ساده در تلویزیون بودم. این نقاشی برای من بهخاطر اتفاقهایی که پس از آن برایم افتاد، خیلی مهم است. من را در ۳۳ سالگی یکدفعه به یکی از نقاشان مشهور دنیا تبدیل کرد. در عین حال فکر میکنم شعر احمد شاملو خیلی عمیقتر و بسیار با شکوهتر از نقاشی من است. بهخصوص آنجایی که میگوید: ما نگفتیم و تو تصویرش کن! شاملو شاعری است که او را واقعاً و با تمام وجودم باور دارم و دوست دارم. بهنظر من این شعر یکی از زیباترین شعرهای شملو است. من شانس آوردم که این شعر را برای من سرودند. در فیلم هم میبینیم که خودشان شعر را میخوانند و ترجمهی خیلی خوبی در زیر آن نوشته شده است. بله من از این شانسها در زندگی داشتهام، ولی هزینهی زیادی هم برایش پرداختهام. هیچ چیز ارزان به دست نمیآید.
در سالهای اخیر چند تن از اقوام و نزدیکانتان را از دست دادهاید. در جایی هم گفتهاید: «درد ما جزئی از زندگی است.» منظور شما از این جمله چیست؟ آیا این جمله را با توجه به پیشآمدهایی که برای شما رخ داده است، گفتهاید؟ من تنها بازماندهی خانوادهی شش نفریمان هستم. اتفاقاً این روزها به دلایلی مجبورم که همهی نامههای ۳۵ سال گذشته را بخوانم و بسیار بسیار متاثر شوم. ولی من همیشه گفتهام و باز هم تکرار میکنم، من سپاس زخمهایی را دارم که زندگی به من زده و میزند. فکر میکنم و معتقدم که اگر این زخمها، سختیهای زندگی و دردهای زندگی نبود، این آدمی که امروز هستم نمیشدم. بنابراین سپاسگزار هستم و عزیزش میدارم. بهجای این که از آن فاصله بگیرم، عزیزش میدارم. در یکی از نشستهایی که هفتهی گذشته با ایرانیان پاریس داشتید، گفتید که قصد دارید با پاریس خداحافظی کنید. شما در پاریس تحصیل کردهاید، زندگی کردهاید، تابلوهای مهمتان را خلق کردهاید و با بسیاری از بزرگان ادب و هنر فرانسه دوستی داشتهاید. آیا تنهایی باعث شده است که تصمیم به ترک پاریس بگیرید، یا عشق به وطن در میان است؟ اینجا یا هر جای دیگر دنیا باشم، عشق به کشور همیشه جزئی از وجود من است، یا در واقع تمامی وجود من است. شاید هم بهخاطر اسم خودم که ایران است، سرنوشتم با این سرزمین پیوند خورده است. در نقاشیهایم همیشه سعی کردهام این عشق را بهصورت نورهایی که معتقدم از فرهنگ هفتهزار سالهی ایران بر ایران میتابد، بیان کنم. ولی دلم نمیخواهد این کلمات را بیان کنم. بهنظر من زندگی ادامه دارد. شکلش عوض میشود. معانیاش عوض میشود. تعابیرش را خودمان عوض میکنیم. در این مرحله از زندگیام کلمات هرگز و همیشه را به کار نمیبرم. من همیشه را نمیشناسم. زندگی به من نشان داده است که این کلمات مفهوم واژگونه دارند. ولی بازگشت من بهخاطر تنهایی نیست! من هیچوقت تنها نبودم و نیستم. من همیشه در زندگیام وقت کم میآورم. من و نقاشی دو تا آدم هستیم که با هم مینشینیم و حرفها داریم. من تنها نیستم، ولی در شرایط موجود، فرانسه دیگر چیزی برای من ندارد. وقتی که جوان بودم، با اشتیاق یاد میگرفتم و سعی میکردم با ارزشها آشنا شوم و آنها را ببلعم. ولی حالا میخواهم در فرصتی که از زندگی برایم باقی مانده، آن چه را که جذب کردهام پس بدهم. در ایران آتلیهی بسیار مجهزی با پنجتا سهپایه دارم و روی هر کدامشان یک تابلو هست. در ضمن در آنجا کسی را دارم که کمکم کند. یعنی کمک تکنیکی دارم. این سهپایهها سنگیناند و من دیگر نمیتوانم جابهجایشان کنم. کسی را دارم که حتی اگر ساعت چهار صبح صدایش کنم میتواند آنها را جابهجا کند. این امکان را در پاریس ندارم. در ضمن الان مدتی است که بهخاطر مریضیام، آتلیهای را که در پاریس اجاره کرده بودم پس دادهام. ولی در ایران عشق به زندگی و آتلیهام را دارم. هر وقت هم که بخواهم، ساعت دو نیمهشب هم که باشد، میروم سر کارم. ولی اینجا در فرانسه چنین امکانی را ندارم. ولی تابلوهای شما در موزههای مختلف همچنان میمانند. شما همچنان در این تابلوها برای کسانی که آنها را تماشا میکنند، حضور دارید. بههر حال نوید این را هم دادید که کارتان را در ایران همچنان ادامه خواهید داد. این طور نیست؟ نمیدانم، من زندگیام را ادامه میدهم. کار من خود زندگیام است. من با نقاشی یکی شدهام. آیا نقاشی از من جداست؟ نمیدانم! من لحظه به لحظه با نقاشی زندگی میکنم. حتی در مدت کوتاهی که به فرانسه آمدهام، با این که نقاشی نمیکنم، فکر میکنم باز هم دارم نقاشی میکنم. هرچیزی را که بکاری، همان را درو میکنی. بنابراین من همیشه انتظار بازگشت این حس را دارم، همین جور که دو سال پیش در مورد هنرهای معاصر تهران نمایشگاه داشتم که ۲۰۹ کار نقاشیام در آنجا به نمایش درآمد. فقط هشتتا کار بزرگ سهمتر در دومتر داشتم و شش یا هشتتا کار ۱۴۰ در ۱۴۰ یا با ابعاد بیشتر داشتم. ولی مسئلهی تغییر فکر و نحوهی نگرش، در هر هنرمندی دائمی است. من امروز مثل دیروز فکر نمیکنم و فردا هم حتماً مثل امروز فکر نخواهم کرد. بنابراین همین تغییر و تبدیل انگیزهی اصلی کارم است. در ضمن من فکر نمیکنم بتوانم روزی بدون نقاشی زنده بمانم. اتفاقاً همهی دکترها هم بر این عقیدهاند که زنده ماندن من یک معجزه است. من هم در دلم میگویم همینطور است! خبر ندارید که عشق به نقاشی است که من را زنده نگه داشته است. گفتید که در حال خواندن نامههایی بودید که طی ۳۵ سال برای شما فرستاده شدهاند. خاطرات زیادی از بین آنها برای شما زنده میشود. از پاریس چه خاطرهای را با خودتان میبرید؟ من ۵۶ سال در فرانسه زندگی کردهام. خیلی چیزها از این کشور یاد گرفتهام. در این مدت، غیر از دوران دانشجویی، بهخاطر شرایط جسمیام خیلی سختی کشیدهام. حتی حالا هم سختی میکشم. خاطرهی خوب و بد خیلی دارم. مثل زندگی که لحظات سخت و لحظات خوب دارد. سختیها را برای آن خوبیها تاب میآوریم. نمیتوانم خاطراتم را تقسیمبندی کنم و بگویم چه خاطرهی خوبی دارم، ولی به این مقطع از عمرم که در این مملکت گذراندهام، خیلی ارج میگذارم. بودن من در فرانسه هیچوقت بهمفهوم جدا شدن از ایران نبوده است. یک مسئلهی جغرافیایی است. من ذهنم همیشه در ایران بوده است. با دردش درد کشیدهام، با شادیاش شاد شدهام. بهخصوص این نسل جوان امروزی ایران را که خیلی با آنها سروکار دارم، خوشبختانه خیلی دوست دارم. باهوش، تحصیلکرده و تیزهوش هستند. میبینند، میخوانند و کامپیوتر هم برای دست یافتن به فرهنگ جهانی کمک بسیار بزرگی به آنها کرده است. واقعاً با نسل من که در این سن بودیم خیلی فرق دارند. امکانات و تواناییهای خیلی بیشتری دارند. یک خوانندهی مشهور فرانسوی ترانهای با نام «خداحافظ پاریس» دارد که بهنوعی وصف حال شماست... حالا شاید خداحافظی نباشد. من حتماً برمیگردم، ولی از این به بعد بهصورت توریست. |
نظرهای خوانندگان
من شخصا در اففتتاحیه ان نمایشگاه در تهران حاضر بودم. نمایشگاه بی نظیری با حضور خود ایشان بود. ضمننا ایشان در واپسین روزهای کار شادروان تباتبایی با ایشان همراه بودند. کاش از این همراهی با شادروان تباتبایی هم می پرسیدید.
-- ارش ، Jul 5, 2010 در ساعت 03:00 PM