رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > «خنده، فرهنگها را به هم نزدیکتر میکند» | ||
«خنده، فرهنگها را به هم نزدیکتر میکند»محمد تاج دولتیtajdolati@radiozamaneh.comدر میان معدود هنرمندان ایرانیتباری که در دو سه دههی گذشته موفق شدهاند در کشورهایی که ایرانیان مهاجر ساکناند، در حیطهی هنرهای نمایشی وارد شوند و نامی کسب کنند، بیشک مازیار جبرانی یا آنگونه که شهرت دارد «ماز جبرانی» از موفقترین آنها است.
ماز جبرانی که از ششسالگی همراه خانواده به امریکا مهاجرت کرده، اکنون نه تنها یکی از کمدینهای صاحبنام امریکایی است، بلکه در بسیاری از کشورها، بهویژه کشورهای آسیایی و خاورمیانه، از شهرت و محبوبیت زیادی برخوردار است. در یک گفتوگو، نخست از او دربارهی چگونگی ورودش به صحنهی استندآپ کمدینهای امریکایی پرسیدم و این که آیا ایرانیتبار بودنش، مشکلاتی برای ورود او به این حرفه ایجاد نکرده است؟ کلوپی در لسآنجلس به نام «کمدیاستور» وجود دارد. صاحب آن خانمی است به نام میتسیشور. این کلوپ جایی است که میتوان در آن خیلی رشد کرد. کمدینهایی مانند جیلنو، دیوید لترمن و بزرگترین کمدینها از آنجا رد شدهاند.
زمانی که میتسی شور مرا جزو یکی از کمدینهای آن کلوپ گذاشت، دیگر ایرانی بودنم مطرح نبود. من هم جزو یکی از کمدینها شده بودم. شبها میرفتم روی صحنه و کارم را انجام میدادم و کسی با من کاری نداشت. مهمترین مسئله این بود که باید وقت برای تمرین و رشد خود میگذاشتم که این کلوپ این اجازه و امکان را به من داد. محتوای بیشتر استندآپ کمدیهایی که اجرا میکنید، رفتارهای شخصی و فرهنگی- اجتماعی مردم کشورهای خاورمیانه و بهویژه ایرانیها است که طبعاً آنها را خوب میشناسید. آیا استقبال تماشاگران از این برنامهها، به دلیل تازگی سوژهها است یا این که چون همیشه این سوژهها را دیدهاند، در کنارشان بوده و حالا کسی آنها را به طنز تعریف میکند، از آنها خوششان میآید؟ تا حدی هردوی اینها مهم بوده. تا قبل از این که من و چند کمدین دیگر که از بچههای خاورمیانه هستند، ولی در امریکا و غرب بزرگ شدهاند، این کار را شروع کنیم، کسی به این سوژهها نپرداخته بود. پس هم تازه است و هم از اتفاقهایی میگوید که همه میبینند و کمدین آنها را از طریق طنز و کمدی به مردم نشان میدهد. یعنی اتفاقی است که افتاده و ما روی صحنه، هم آن را یادآوری میکنیم و هم جنبهی طنز آن را به مردم نشان میدهیم. در کشورهای مختلفی برنامه اجرا میکنید. آیا مردمی که آنها را سوژهی طنزهایتان قرار میدهید، انتقاد و اعتراضی هم میکنند؟ بعضی وقتها متأسفانه مردم متوجه جنبهی طنز قضیه نیستند. مثلاً یکبار در مصر در مورد ترافیک مصر شوخی میکردم و جوک میگفتم. یکی از حاضران که زبان انگلیسیاش خیلی خوب نبود، فکر کرده بود که من دارم مصر را مسخره میکنم، اما من وقتی روی صحنه هستم و دارم شوخی میکنم و جوک میگویم، در حقیقت بیشتر عشق خودم را به این سرزمینها نشان میدهم. اگر توجه کنید من و خیلی از کمدینهای دیگر در مورد خودمان هم جوک میگوییم و خودمان را مسخره میکنیم تا مردم بدانند آن شب که در سالن هستیم، اگر راجع به مملکتشان، لباسی که پوشیدهاند و یا بیموییشان (که البته دربارهی این موضوع معمولاً از خودم شروع میکنم) شوخی میکنیم، داریم میگوییم که شما نیز جزوی از ما هستید و یکی از رفقای امشب هستید و میخواهیم با همدیگر بخندیم. هیچوقت سعی نمیکنم کسی را به شکل بدی مسخره کنم که مردم به آن خانم و یا آقا بخندند. نمیخواهیم به کسی بخندیم. بلکه میخواهیم آن شب با همدیگر بخندیم و این مهم است. بعضی وقتها من حرفی میزنم و ممکن است مردم آن را اشتباه متوجه بشوند. آن وقت است که اعتراض میکنند. مثلاً در زمان جنگ امریکا و عراق، پیش آمده بود که من در مورد جورج بوش جوک بگویم. گاه به بعضی از تماشاگران برمیخورد و سعی میکردند وسط برنامه با من صحبت کنند. من هم با آنها حرف میزدم و یکی دوبار بحثها خیلی داغ شد و برنامهها عوض شدند. یکی دوبار که این اتفاق افتاد، آنهایی که ناراحت شده بودند، پا شدند از سالن رفتند. پس تا آنجا هم رسیده است. سوژههایی که انتخاب میکنید، بیشتر حول محور لهجهی مردم کشورهای مختلف و یا برخی رفتارهای فرهنگی آنها است. حتماً، همانطور که میگویید، قصدتان مسخره کردن آنها نیست، اما آیا پیش آمده که بعد از اجرای یک برنامه، فکر کرده باشید که بدون این که دلتان بخواهد، زیادی جلو رفتهاید و بخواهید آن را در برنامهی بعدی جبران کنید؟ تاحدی. معمولاً اگر روی صحنه هم حرفی بزنم که بگویم: واویلا! چرا این حرف را زدم؟ همانجا میزانش میکنم. حتی ممکن است، با صدای بلند هم بگویم: واویلا! چرا این حرف را زدم. تا مردم بفهمند باز خودم را دارم مسخره میکنم. البته این اتفاق کم میافتد که حرفی بزنم و بعد پشیمان بشوم. برنامهها و سوژههایی که انتخاب میکنید، به جز خنداندن و تفریح مردم، چه هدف دیگری را دنبال میکنند؟ آیا فکر میکنید مردم فرهنگهای مختلف را به هم نزدیکتر میکند یا دورتر؟ هدف من صددرصد این است که مردم فرهنگهای مختلف بههم نزدیکتر بشوند. اگر مردمان کشورهای مختلف، با مذاهب، ایدئولوژیها و فرهنگهای مختلف در اتاقی کنار همدیگر باشیم و با هم بخندیم، این ما را به همدیگر نزدیکتر میکند. واقعاً امیدم این است تا کسانی که در سالن هستند، به هم نزدیکتر شوند و فکر میکنم کمدی مهم است. چون اگر بتوانیم یک بعدازظهر یا شب را با خنده در کنار هم بگذرانیم، با هم رفیقتر میشویم. اگر به عمق کارهایم هم نگاه کنید، میبینید این یکی از هدفهای بزرگم است. رشتهی تحصیلی دانشگاهی شما علوم سیاسی بوده است. این تخصص چقدر در انتخاب سوژهها به شما کمک میکند؟ انتخاب سوژهها و اصلاً انتخاب رشتهی علوم سیاسی، ناشی از آن است که من به این مسائل علاقهمند هستم. شما وقتی روی صحنه میروید، باید راجع به چیزهایی که در فکر و زندگیتان هست، صحبت کنید. مثلا کمدین جوانی که تازه دوست دختر گرفته است، روی صحنه راجع به دوست دخترش صحبت خواهد کرد، یا کمدین سیاهپوستی ممکن است راجع به بزرگ شدن یک سیاهپوست در کنار پدر و مادرش صحبت کند. ایران، همیشه در اخبار جهان جای دارد. همه راجع به سیاست آن تاحدی میدانند و من هم به این سوژهها علاقهمندم. به همین دلیل چون ایرانی هم هستم، سعی میکنم راجع به آنها صحبت کنم. ضمن این که سوژههای دیگری هم هستند؛ مانند زندگی روزمرهام با همسر و فرزندم و تجربیات عادی که شاید در طول روز با آنها روبهرو شوم. ولی خب، باتوجه به این که به سوژههای سیاسی علاقه دارم، خیلی از صحبتها و سوژههایم راجع به مسائل سیاسی هستند. واکنش عمومی مردم امریکا به برنامهها و سوژههای شما چیست؟ آیا دلشان خنک میشود که شما غیر امریکاییها را سوژهی طنز قرار میدهید یا خوشحالند از این که فردی از فرهنگ دیگری، آنها را بیشتر میخنداند و به تفریحشان اضافه میکند؟ اگر در سالن، هم ایرانیها، هم امریکاییها و هم امریکاییهای سفیدپوست حضور داشته باشند که فرهنگ ایرانی را زیاد نمیشناسند، سعی میکنم آنها را هم توی کار بیاورم. شاید هم راجع به آنها شوخی کنم. وقتی خودم را مسخره میکنم، طوری برنامه را اجرا میکنم که این احساس را به فرد امریکایی یا کانادایی بدهم که دارم راجع به فرهنگ ایرانی به او یاد میدهم. اهمیت این کار در آن است که به حاضران در سالن که از مردمان خاورمیانه نیستند، احساس خوشایندی میدهد که آنها نیز جزو برنامهی آن شب هستند.
چون دیدهام که بعضی کمدینها، فرقی نمیکند از چه فرهنگ و یا کشوری، مثلاً برخی کمدینهای سیاهپوست میروند روی صحنه و فقط راجع به تجربیاتشان بهعنوان یک سیاهپوست صحبت میکنند و سفیدپوستان را توی کارشان نمیآورند. در نتیجه، سفیدپوستانی که در سالن حضور داشتهاند، بعد از پایان کار میگویند که جالب بود، اما راجع به سوژههایی حرف میزد که ما اصلاً نفهمیدیم. میدانم که دوستان ایرانی و دوستان خاورمیانهای شاید سوژهها را خوب بشناسند. درنتیجه سعی میکنم به کسانی که از آن مناطق نمیآیند بگویم: من میدانم که شما این سوژهها را نمیشناسید، میخواهم امشب شما را با آنها آشنا کنم. این کار به آنها این احساس را میدهد که جزو شب بودهاند و وقتی سالن را ترک میکنند، راجع به ایرانی یا خاورمیانهای بودن ما، چیزهایی یاد گرفتهاند. واکنشها افراد نسبت به برنامههایی که در کشورهای خاورمیانه اجرا میکنید، چگونه است؟ آیا در چنین کشورهایی سوژهها را تغییر میدهید؟ مثلاً در آنجا بیشتر از امریکاییها انتقاد میکنید که مردم خوششان بیاید یا نه، در خود محل هم از مردم آنجا انتقاد میکنید؟ در این صورت عکسالعمل آنها در برابر کمدینی که ریشهی ایرانی دارد و یا ایرانی- امریکایی است، چیست؟ البته من کمدی را که اجرا میکنم، انتقاد نمیبینم. نمیگویم که مردمان این کشور بدند، بلکه میگویم این کارها و رفتارهای ما است. شاید در نگاه اول متوجه نشوید، اما ببینید چقدر کارهایمان خندهدار است. مثلاً رفتاری مانند تعارف را درنظر بگیرید. من وقتی بخواهم تعارف را به امریکاییها یا کاناداییها بشناسانم، میگویم که ما رفتار خیلی قشنگی در فرهنگمان بهنام تعارف داریم، ولی یک سلامعلیک ساده، با تعارف نیمساعت طول میکشد یا مثلاً در رستوران نیمساعت بر سر پرداخت پول دعوا است. به این رفتارها انتقاد نمیکنم، بلکه بیشتر سعی میکنم آنها را نشان بدهم. انگار آینهای روبهروی تماشاچیها گذاشتهایم که خودشان را ببینند و بخندند. در ارتباط با خاورمیانه هم، مردمان هر کشوری دوست دارند که راجع به خودشان صحبت بشود تا احساس کنند جزو آن شب هستند و حرکتهایی دارند که میخواهند بهخودشان بخندند. پس اولین کاری که میکنم، راجع به خود آن مملکت صحبت میکنم. بعد میآورمشان توی داستان گفتنهای خودم و ایرانی و امریکایی بودنم. وقتی در امریکا هستم، این آینه را روبهروی آمریکاییها هم نگه میدارم. خود امریکاییها را هم مسخره میکنم. وقتی مردم میبینند که انتقاد نیست و بیشتر شوخی و خندیدن به خودشان و خودمان است، با همدیگر میخندیم و برنامه خوب پیش میرود. هرجا در خاورمیانه بودهام، خوشبختانه – بزنم به تخته- برنامه خوب پیش رفته است. سوژهی برنامههایی که اجرا میکنید، چقدر از قبل تهیه شده و چقدر در حین اجرا بهفکرتان میرسد؟ من همیشه میگویم: روی صحنه بودن مانند آن است که دارید داستان میسازید. همهی ما در استندآپ کمدی داستانهایی داریم. من الان ۱۲ سال است که دارم برنامه اجرا میکنم. در این ۱۲ سال راجع به سوژههای مختلف نوشتهام. معمولاً حدود دو یا سه ساعت سوژه دارم و هرکدام خود یک داستان هستند. پس وقتی روی صحنه میروم، ایدههایی دارم که راجع به چه چیزهایی میخواهم صحبت کنم. وسط برنامه ممکن است اتفاقاتی بیفتد. مثلاً یکی از لیوانهای گارسن بیفتد و بشکند. سعی میکنم از این لحظهها استفاده کنم تا نکات جدیدی پیدا کنم و به برنامه اضافه کنم. این برای خود من هم جالب است و باعث میشود که آن شب روی صحنه هستم، تنبل نشوم و به اتفاقهایی که دارد میافتد، دقت کنم. به این دلیل برنامهی یک شب ممکن است با شب دیگر خیلی فرق داشته باشد. ماز جبرانی در زندگی شخصی و خانوادگیاش، آدمی جدی است یا شوخ؟ خیلیها این سئوال را میکنند و وقتی همسرم را میبینند، میگویند که حتماً او همیشه دارد تو را میخنداند. راستش را بخواهید، من در زندگیام آدم جدی هستم و دوست دارم بخندم. بعضی کمدینها اما همیشه دارند جوک میگویند. من بارها با کمدینهایی نشستهام و اصلاً نتوانستهام بفهمم این آدم چه شخصیتی دارد و کیست. چون آنقدر خودش را پشت کمدی قایم میکند که شما نمیتوانید او را بشناسید. من در زندگی روزمره و رفتوآمد با دوستانم، خیلی ساکتم. حرفهایم را هم میزنم، اما تمام حرفها نباید شوخی باشد. وقتی هم جدی باشم، دوست ندارم طوری باشد که کسی فکر کند زندگی را خیلی جدی میگیرم. چون واقعاً دوست دارم بخندم. پس اگر بشود میخندم، اما خودم را مجبور نمیکنم فقط جوک بگویم و جدی نگیرم. دوست دارم جدی هم باشم. وقتی خواستید کمدین بودن را به عنوان حرفهی اصلی انتخاب کنید، مهمترین واکنش افراد خانواده، پدر، مادر و اطرافیان چه بود؟ آیا از این کار خوشحال بودند یا این که سعی میکردند نظرت را برگردانند و بگویند این شغل، شغل جدیای نیست؟ میدانید که خانوادهی ایرانی اگر شما وکیل، دکتر و یا مهندس نباشید، نگران میشوند. من این را هم گناه نمیدانم و فکر میکنم پدر و مادر بهترین را برای بچه میخواهند. البته الان دوروبرم را که نگاه میکنم، میبینم پدر و مادرها هم به این نتیجه رسیدهاند که راههای دیگری نیز در زندگی وجود دارد و مهمترین مسئله این است که هر جوانی، هرکاری که میخواهد انجام بدهد، در آن کار خوشحال باشد و آن را جدی بگیرد. من هم وقتی به مادر و پدرم گفتم که میخواهم به این کار مشغول شوم، آنها نگران بودند. ولی من پسر بزرگ خانه هستم، خواهر بزرگتر دارم، اما پدرم از بچگی به عنوان پسر بزرگ مسئولیتی به من داده بود و گفته بود که باید برادر کوچکترت را بزرگ کنی. به خاطر همین، من همیشه کمی از سنام جلوتر بودم و وقتی با آنها در اینباره صحبت کردم، دیگر به سنی رسیده بودم که اجازه نمیگرفتم. بلکه میگفتم تصمیم گرفتهام این کار را انجام بدهم. مادرم اول نگران بود. ولی بعد که دید من در کارم جدی هستم، شروع کرد به اطمینان کردن و بعد از چندین سال دید موفق شدهام و الان هم یکی از بزرگترین طرفدارانم، مادرم است. پدرم هم (خدا بیامرزدش) درگذشت، اما ایشان هم طرفدار من بودند. |