رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > انسان شقهشدهی واقعگرا | ||
انسان شقهشدهی واقعگراتحریریهی فرهنگ زمانهموضوع مصاحبهای که از امروز در سه بخش در زمانه منتشر میشود، رمان کوتاهی است به نام «بعد از عروسی چه گذشت» نوشتهی رضا براهنی. این مصاحبه را خانمی با نویسنده انجام داده که نام او را آقای براهنی نخواستند یا نتوانستند افشاء کنند. ما در تحریریهی فرهنگ زمانه متأسفانه کتابی را که موضوع این مصاحبه است، نخواندهایم. از این رو پس از آنکه آقای براهنی مصاحبهی حاضر را به دست ما رساندند، با این امید که مصاحبه موضوعیت بیابد، از گویندهی سخن خواهش کردیم خلاصهای از کتاب را به شکل یک مقدمهی کوتاه روایت کند. اکنون مقدمهی رضا براهنی و بخش نخست مصاحبهای را که یک خانم ناشناس با او انجام داده میخوانیم. رضا براهنی در این بخش از گفتوگو با نگاهی به اثر خودش به زیباشناسی «ادبیات زندان» اشارات مفید و از برخی لحاظ قابل تأملی دارد: رمان کوتاه بعد از عروسی چه گذشت، که تاریخ نگارشش به مرداد و شهریور سال ۵۳ شمسی در تهران برمیگردد، و محتویاتش نشان میدهد که در آن زمان امکان نداشت منتشر شود، نخستین بار در تیراژ ۱۱۰۰۰ نسخه توسط نشر نو در تهران در سال ۱۳۶۱ منتشر شد و آخرین چاپش، توسط انتشارات نگاه درآمد که به زودی نایاب شد. خواننده متوجه خواهد شد که حوادث قصه به دوران شاه برمیگردد و در مرکز حوادث زندگی، دبیری از مدارس تهران قرار دارد که بی آنکه آدم سیاسی باشد در یک لحظهی جنون آمیز، در برابر شاگردان مدرسه به شاه بدوبیراه میگوید و بلافاصله دستگیر و به کمیتهی مشترک ضدخرابکاری، که از شکنجهگاههای معروف ایران است، تحویل داده میشود.
در اثری تقریباً سی و پنج هزار کلمهای، وضع روانی و جسمانی این دبیر در ارتباط با شکنجهی روانی و جسمانی که او متحمل میشود و یا شاهد شکنجه و آزار و اذیت سایر زندانی ها میشود، مستقیم و غیرمستقیم انعکاس مییابد. در ملاقاتی که بین او و زنش در شهربانی مرکز، چسبیده به کمیتهی ضدخرابکاری، یعنی شکنجهگاه ساواک داده میشود، به دلائل نامعلوم، نگهبان کلید دستبند را گم میکند، و زندانی به حال دستبندزده به دست نگهبان با زنش صحبت میکند. چون در بازگشت از ملاقات هم کلید پیدا نمیشود، نگهبان و زندانی، شب در یک سلول میخوابند، چرا که کوششهای افسر نگهبان هم برای پیدا کردن کلید به جایی نمیرسد. کابوسهایی که به زندانی پس از صحبت با نگهبان دست میدهد و بیان لحظات آخر آن کابوس، که به نوعی تجاوز به زندانی در زندان شباهت دارد، کابوس او را به حقیقتهای قبل و بعد از آن تاریخ مرتبط میکند، به ویژه حادثهی آخر کتاب، و کابوسی که در آن او را مردی در بیابان به بالای تپهای میخکوب میکند، به رمان حسی از پیشگویی نسبت میدهد که نه زندانی، نه زندانبان، و نه نویسنده امکان نداشت در سال نگارش کتاب به خیال خود راه داده باشند. انتقال نگرانیهای ملاقات زندانی با زنش، به درون زندان و از طریق حرفهای نگهبان دربارهی روشنفکران، به ویژه زن این روشنفکر بخصوص، در رمان وضعی به وجود میآورد که انگار رمان، برای نوشته شدن، باید حوادث اخیر تاریخ ایران را هم پشت سر میگذاشت تا نوشتنش واقعبینانه جلوه کند. از این نظر این رمان کوتاه، با معصومیت خاص خود بیان حالی را میکند که سرنوشت تاریخی مبارزه، شکست، و مبارزه و شکست مجدد نسل جوان را ترسیم میکند، بی آنکه نویسنده، شخصیت اصلی رمان و حتی امکانات تاریخی پیشبینی آن را در شمار برنامههای خواب و بیداری، و نگارش حال و آیندهی خود قرار داده باشند. آنچه پس از القاء وسوسهی نگهبان در سلول اتفاق میافتد، و در خواب زندانی نمایشی خشن از آن در رمان ترسیم میشود، خود را به آینده و قالبی پرتاب میکند، که رمان به رغم پیشبینی آن، به کلی بیگناه است. چرا که رمان آلترناتیو تاریخ نیست، حتی اگر تاریخ در حوادث بعدی خود را به گونهای مابهِاِزای رمان عرضه کرده باشد. وقتی که «مفتش بزرگ» برادران کارامازوف داستایوسکی را میخواندیم، همیشه استالین در برابرمان بود. در حالیکه در زمان نگارش آن قطعه در آن رمان، استالین حتی به دنیا نیامده بود. مسئله این است رمان بر پیشگویی کلاه شرعی تعبیه میکند، و کلاه شرعی بعداً پیشگویی را توجیه میکند. تجاوز ناگهان موضوع اصلی رمان و حاکمیت در رمان میشود. پس چند صفحهی آخر رمان باید به دقت خوانده شود. رضا براهنی ـ تورنتو ـ چهارم خرداد ۱۳۸۹ نوشتار این رمان به چه سالی برمی گردد؟ طرح اولیه آن برمیگردد به همان ماه و سالی که در پایان رمان آمده است. در واقع، طرح اولیه، فرق زیادی با نوشتار نهایی نداشت. به هر طریق پس از تجربهی زندان شاه نوشته شده است. طبیعی است که به دلیل محتوای آن و اشارات جدی به دوران سلطنت، به ویژه خود شاه، چاپ آن پس از انقلاب صورت گرفته، نخست توسط نشر نو، در سال ۱۳۶۱ و در تیراژ بسیار وسیع ۱۱۰۰۰ نسخه. در آن زمان این ناشر سه رمان از من چاپ کرده است. در واقع مدیر نشر نو، آقای رضا جعفری، کار چهار رماننویس هم نسل مرا تقریباً همزمان چاپ کرده: زنده یادان احمد محمود و اسماعیل فصیح؛ و از زندگان محمود دولت آبادی و من. البته از نسل جوان هم در آن زمان و بعدها رمان چاپ کرده. سه رمانی که «نشر نو» از من چاپ کرده، یعنی همین رمان، چاه به چاه و آواز کشتگان، پس از اخراج من از دانشگاه تهران و زندانی شدن در بعد از انقلاب منتشر شدهاند. هرچند هر سه کتاب به دوران پیش از سقوط سلطنت برمیگردند. همانطور که روزگار دوزخی آقای ایاز (جلد اول ـ قول ایاز) که برمیگردد نوشتنش، به فاصلهی سال ۴۵ و سال ۴۹، که پس از چاپ بنا به گفتهی ناشر خمیر شده، و من بخشهای مهم آن را در جنون نوشتن ـ گزیدهی آثارم ـ در حدود بیست و دو سه سال پیش چاپ کردهام، فقط به عنوان نمونهی نثر. از این کتاب، یعنی بعد از عروسی چه گذشت، ترجمهای توسط پروفسور «کریستف بالای» صورت گرفته، که تنها بخشی از آن در یک مجلهی فرانسوی چاپ شده. گویا ترجمهی دیگری هم بوده که از کم و کیف آن خبری ندارم. چرا کابوس و رؤیا برای پرداخت شخصیت رحمت چنین پررنگ ارائه شده است؟ به طور کلی من رمان نویس از نوع واقعیتگرایان قراردادی نیستم. هر چند گاهی از روی رمانی که نوشتهام میتوان تاریخ را بازسازی کرد، منتها باید نخست تفسیری از حوادث به ظاهر رویایی و خوابمانند و سمبولیک و اساطیری نوشت تا بعد به واقعیت رسید. واقعیت در رمان برای من خیالی است که واقعی نوشته میشود.
اما آن خیال یا یک اشاره از بیرون دارد، یا من حسی داشتهام که حاضر نشدهام به کسی بگویم اما آن را رمان کردهام. در پشت چشم بند، آدم هزار جور خیال میکند. اگر یکی در بیرون به آدم توهین شخصی بکند، آدم ممکن است از خیر و شرش بگذرد، اما وقتی توهین را میخواهد تبدیل و یا تهدید به عمل کند، شما میروید پشت چشم بند، حتی اگر چهارچشمی طرف را بپایید. در عمرم به دهها خیالات زندانیان سیاسی جهان، که منبعث از تهدیدهای جلادان بوده، گوش کردهام. نعرههای کابوسهای خودم گاهی همسایهها را هم بیدار کرده. فرقی نمیکردند کابوس زندان با غیرزندان. انسان شقهشده واقعگرا از نوع دیگری است. ما نمیتوانیم کابوس ببینیم، و ژست قهرمانها را بگیریم. من در زندانهای انفرادی بودم، و اگر پیش کسی بودهام به مدت بسیار کوتاه بوده. فردیّت انسان، تخیّل دانتهی دوزخ کمدی الهی را پیدا میکند. شفقت چیزی است که از راههای بسیار دور میرسد. علاوه بر این کابوس تمهیدی قصّوی است. ناگهان کابوس پیشگویی میکند که کابوس دیگری هم در راه است. این رمان میشود و آنوقت آدم میفهمد که چرا رماننویسها همه از داستایوسکی یاد گرفتهاند که از وسط واقعیت برگردند به طرف کابوس، به دلیل اینکه کابوس، مثل رؤیای زیبایی که جبران کابوس میکند، دو کفهی ترازو را میزان میکند. گاهی کابوس میبینم، گاهی کابوس مرا میبیند. رؤیای نگارش آنها ترازوست. اثر هم شرح می دهد، هم در آن شرح به سود قصه دست میبرد. چرا روایتی از دیگر زندانیان نداریم؟ یعنی به جای ارتباط رحمت با سایر زندانیها بیشتر به واسطهی زندانیان یا بازجو تصویر شده؟ چرا از موقعیت انفرادی بیرون نمیآید؟ بین خاطرهنویسی از زندان و رماننویسی مربوط به زندان فرق اساسی هست. دو نوع ترقیم مختلف است از یک یا چند واقعه. یعنی فرق بین این دو، «ژنریک» است. «مارکی دو ساد» و «ژان ژنه»، در زندان واقعهنویس نیستند، نویسندهاند. من حوادث را به دو صورت نوشتهام. در کتاب آدمخواران تاجدار (چاپ «رندوم هائوس» ـ نیویورک ـ آمریکا ـ ۱۹۷۷) که به زبانهای متعدد ترجمه شده، و ای. ال. دکترو [نه «دکتروف»]، نویسندهی رگتایم بر آن مقدمهای نوشته، من صد و هفتاد و هفت صفحه وقایعنگاری زندان کردهام. زبان زندان را در ظل الله، شعرهای زندان، به فارسی و انگلیسی، هم به نثر و هم به شعر، نوشتهام. آدمخواران تاجدار و متن انگلیسی شعرهای زندان در برخی از دانشگاههای آمریکا در میان کتابهای مربوط به ادبیات پسااستعمار تدریس میشوند. در اوایل انقلاب بزرگترین تیراژ شعر، همان شعرهای زندان بود که به همت امیرکبیر در پنجاه و پنج هزار نسخه چاپ شده بود. در این یکی دو سال گذشته، مدام جوانها نسخههایی از این کتاب را از من خواستهاند. واقعیت شعر شده، زبان زندانی و زندانبان، و ستمهای زندان و بازجویی و شکنجه و هتک حرمت آنجاست، و همچنین عواطف و غرایز من و زندانیهای دیگر. چون شما آن واقعیت شوم زبانِ زندانی آن دوره را، یا شخصیتهای زندانیان ترسیم شده در آنجا، و نیز با قیافههای شکنجهگرها را نخوانده اید، ممکن است از من انتظار داشته باشید که واقعیتی را که در جای دیگر به صورت و شکلی دیگر نوشتهام، در این رمان هم نوشته باشم. بخشی از ترسیم شخصیتهای زندان در این دو کتاب است: آدمخواران تاجدار، و ظل الله، شعرهای زندان، اولی به انگلیسی، آلمانی، اسپانیولی و غیره؛ دومی به فارسی، به ترجمهی آن به انگلیسی توسط خودم، و چاپ آمریکا. خوب! من نمیتوانم چیزی را که پیشاپیش نوشتهام و چاپ کردهام، در هر رمان دیگر، یا کتاب دیگر بگنجانم. میدانم شما اینها را نخواندهاید. پیشنهاد میکنم نسخهای از ظل الله، شعرهای زندان را به فارسی در تهران پیدا کنید. زبان شعرهای زندان، زبان ادبی از نوع دیگری است. با معیار زبان بیرون، شعر زندان نمیتوان گفت. زندان باید شعر را دگرگون میکرد، کمی دگرگون کرد، اما نه کامل. زبان شعر و نثر زندان، زبان رمانتیک نیست. زبان واقعیت زبان در عمل است. شخصیتها آنجا هستند. با چند قلم زدن تصویر شدهاند و یا از پشت چشم بند شناخته شدهاند. غرضم این است که قرار نیست من در همه جا همهی تصاویر را بدهم. احساسم این است که حجم حادثه و تمرکز روی ارتباط عاطفی، با مسئله اجتماعی، همین مقدار وصف و بیان را میطلبید. در نوشتههای دیگر، به صورت دیگر نوشتهام. اگر کسی به اعصاب من تجاوز کرده باشد، من نمیتوانم دچار رمانتیسم با لعاب شعار شوم. من باید به زبان تجاوز کنم. این کار در شعرهای زندان من اتفاق افتاده است. آیا هیچ وقت فکر نکردید که ممکن است این کار [بعد از عروسی چه گذشت] تاریخ مصرف داشته باشد؟ این نکته بستگی دارد به دو کلمهای که شما به آن اشاره می کنید، در واقع به صراحت بیان میکنید: «تاریخ و مصرف.» اشاره نمیکنم به این «تاریخ» و به این «مصرف.» چرا که اگر این کتاب «تاریخ مصرف» داشت، از آن جا که قریب سی سال از زمان چاپ اول آن میگذرد، حتماً امسال چاپ نمیشد. «بعد از عروسی چه گذشت» نه روزنامه است، نه سالنامه است، نه تقویم است، نه تاریخ است. یک موقعیت است. یعنی مجموعهی عواملی است که از جاهای مختلف در پاراگرافهای مختلف ریخته میشود، و آدمهایی هستند که در آن زندگی میکنند، و از خلال زندگیهایشان نمادهایی بین آنها شکل میگیرد که روی وقایع دیگر پرده میاندازد. او آنها را به صورتهای دیگری عرضه میکند، یعنی رمان مبتنی بر اصل حرکت از یک نسخه به یک نسخهی دیگر و نسخ دیگر است، و شما جمله را به صورت اثباتی و یا استفهامی میتوانید بیان کنید. در اولی در واقع انگار میدانید چه شده، در دومی نمیدانید چه شده و سئوال میکنید و با سئوال کردن صورتِ اثباتی اول را دچار شک نسبی میکنید. طنز جمله در همین نهفته است که شما از دو دیدگاه به تماشای حادثهی جمله می نشینید. از این مثالهای زبانشناختی و نمادین بگذرم، و مسئلهی سادهتری را پیش بکشم. من دانشیار دانشگاه تهران بودم، دعوتم کردند در دو دانشگاه آمریکایی به صورت استاد فولبرایت درس بدهم: دانشگاه تگزاس و دانشگاه یوتا. در هر دو دانشگاه، مثل دانشگاه تهران، ادبیات انگلیسی تدریس میکردم، با یک درس ادبیات فارسی به انگلیسی در تگزاس. یک سال بعد که برگشتم، رفتم زندان، یعنی تقریباً یکی دو ماهی پس از بازگشت. این یک معنا از دهها معنای بعد از عروسی چه گذشت، است. دو سال قبلش عروسی کرده بودیم. زنم هم حامله بود که زندان رفتم. پس از آزادی، دانشگاههای آمریکا دوباره دعوت کردند. بعد که مبارزه با شاه شروع شد، که چند سالی طول کشید. اصلاً نمیدانستم چه آیندهای در پیش داریم. آن موقع بود که ظل الله به انگلیسی و فارسی چاپ شد و آدمخواران تاجدار، به انگلیسی، و همهی سازمانهای بینالمللی دنبال آزاد کردن زندانی سیاسی شاه بودند. شاه سقوط کرد. همهی این حوادث رمان شد. همه چیز انقلاب را دیدم. نه کیهان امروز، بلکه کیهان چند سال پس از انقلاب، بعد از چاپ رازهای سرزمین من نوشت که باید تاریخ انقلاب از روی کتاب براهنی نوشته شود. من بخشی از رازها را توی ذهنم در زندان دوم، در جمهوری اسلامی مینوشتم. خب، این «ورسیون» دیگر بعد از عروسی چه گذشت بود. انگار حوادث را تاریخ نمیساخت، بلکه دستی بود که مرا از میان حوادث میگذراند. خیلی عجیب بود که وقتی همسرم برای پسر دوم حامله بود، مرا بعد از انقلاب زندانی کردند. دیگر این یک اعتیاد شده بود. پسر دومم به دنیا آمد. یعنی به نظر میرسید که مرا به خاطر این که زنم حامله میشد میگرفتند. بعد روی فورمول تا سه نشه بازی نشه، وقتی زنم حامله شد، و آزمایش نشان داد که سومی هم پسر است، نویسندگان گرفتار تردید بودند که با اتوبوس به ارمنستان بروند یا نه. من از اول گفتم نمیروم. بچه به دنیا آمد. حالا میخواستیم ببینیم بعد از این عروسی چه میگذرد. داستانش مفصل است. من رفتم سوئد، و بعد آمدم کانادا. رمان من، یعنی بعد از عروسی چه گذشت، ربطی به این مسائل ندارد. اما ادبیات: بدان سبب که مرا دست بخت کوتاه است کِی اَم به سرو بلند تو دسترس باشد هزار بار شود آشنا و دیگر بار مرا ببیند و پرسد که این چه کس باشد چه حاجت است به شمشیر قتلِ عاشق را که نیم جانِ مرا یک کرشمه بس باشد. سمبول اگر مکرر شود، بهویژه در ذهن خوانندهای از نسلی دیگر، کتاب تاریخ مصرف را پشت سر میگذارد. ادامهی پاسخهای رضا براهنی فردا در رادیو زمانه |