رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و جامعه > دیالوگی با خانم «پارسیپور» در باب نقدنویسی | ||
دیالوگی با خانم «پارسیپور» در باب نقدنویسیداریوش برادرینقد خانم پارسیپور گرامی بر کتاب من، «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی.»، در کنار برخی انتقادات درست، بیش از هر چیز اما مشکل ایشان با یک نگاه نوین مدرن/پسامدرنی و نیز برخی معضلات «نقدنویسی» ایشان را نشان میدهد. همانطور که در چالش میان او و نگاه من در واقع چالش نسل اول و دوم، عدم میل نسل اول به قبول قدرتهای نسل دوم و قبول ضرورت جایگزینی نسلها خود را نشان میدهد. زیرا هر چالش و دیالوگی بر بستر یک گفتمان و در چهارچوب یک سناریو صورت میگیرد. با آنکه امید من آن بود که لااقل خانم پارسیپور، بنا به قدرتهای فردی و زنانه خویش، هر چه بیشتر قادر به چیرگی بر این عادتهای کهن و قبول نگاههای نو و زبانهای نو باشد. نکات اصلی قدرت و ضعف نقد ایشان به شرح ذیل است: خانم پارسیپور از ابتدا میگوید که کتاب را تا انتها نخوانده است و بنابراین نقد بر کتابی مینویسد که به قول ایشان، به علت سختی زبان و دشواری نثرش، خواندنش تا انتها برایش ممکن نبوده است. یک بخش از این انتقاد درست است. کتاب من مطمئنا میتوانست دارای ویراستار بهتری باشد و برخی مباحث میتوانست با پیچیدگی کمتری توضیح داده شود. این خطا هم ناشی از برخی ضعفهای زبانی نگارنده است و هم ناشی از عدم یافتن یک ادیتور بهتر بود؛ هم این ضعفها ناشی از شرایط درج این کتاب بود که ابتدا یک سال و اندی منتظر درجش در ایران بودم و سپس حتی اجازه نشر یک خط آن را ندادند و این کتاب مجبور شد در خارج از کشور منتشر شود. عدم ارتباط میان نویسنده در خارج و ادیتور در ایران در این شرایط به این مشکلات اضافه کرد. اما این ضعفهای کتاب در واقع باعث میشود که به زبان نیچه، خواننده ارزش قدرتهای کتاب را بیشتر بداند که بیشمار است اگر که نقادی چون پارسیپور واقعا به «خواندن این کتاب» تن میداد. اینجاست که بایستی سوال کرد که علت «مقاومت درونی» نویسنده در برابر رویارویی عمیقتر با این کتاب چیست که برای اولین بار به طرح سناریوی کلی روان و فرهنگ ایرانی و به تشریح بحرانهای مختلف فردی و جمعی آن میپردازد. یک قسمت مشکل و این مقاومت درونی دقیقا در نوع «عادت زبانی و نوشتاری» خانم پارسیپور، نسل اول و خوانندگانی است که به نوشتههای این نسل عادت دارند. زبان کتاب من اما بیانگر نگاه و نگرشی نسلی چون من است که زبان و جهانش تودرتو، لابرینتوار، چندلایه است. زیرا من و امثال من بیش از هر چیز یک مهاجر دوملیتی و چندفرهنگی، حداقل دوزبانی هستیم. زبان چنین نسلی مثل استادان این نسل، یعنی کسانی چون ژیژک، دریدا، دلوز و غیره زبان و نگرشی تودرتو و گاه با جملات دراز است. هر جمله یک تمنا و چشماندازی است که مرتب به کوچهها و راهها یا متنهای دیگر وصل میشود تا پیچیدگی، چندچشماندازی بودن و ناتمام بودن بحث هر پدیده مشخص باشد. ازینرو در این نگاه به زبان دلوز «و» اهمیت بیشتری تا «نقطه» مییابد و باز هم به قول او این نویسنده در زبان مادری خویش نیز اکنون یک بیگانه است. همانطور که به زبان «دریدا» این نویسنده در زبان دوم خویش نیز مرتب تحول و معانی نو ایجاد میکند، از جمله «دوستت دارم» که دارای چند متن آلمانی/ایرانی و غیره است تا نقد یک پدیده و بحران. ازینرو من برای اینکه به قدرت ایجاد یک زبان قوی، متفاوت و از طرف دیگر ساده و روشن دست یابم، به یک «سادگی در پیچیدگی» دست یابم، از انتقادات نسل اول و دیگران استفاده میکنم، اما هیچگاه به شیوه «زبان بهاصطلاح ساده و روشن» آنها نمینویسم با آنکه این نوع نوشتن بسیار ساده است. زیرا پیوند عمیق میان نوع نگاه، نوع تحلیل و زبان یک نویسنده وجود دارد و خانم پارسیپور متوجه نیست که چرا من با این زبان قادر به بیان مباحثی هستم که هیچکدام از نسل اول و یا حتی همنسلهای روانشناس و روانکاو خودم به این شیوه تا کنون قادر به بیان آن نبوده اند. چرا من میتوانم در این کتاب هم «تصویر کلی سناریو و گفتمان ایرانی» را نشان دهم، پیوند جزء و کل میان اجزای این سیستم و گفتمان را نشان دهم، هم مرتب راهحلهایی برای عبور از بحرانهای مختلف و تحول سناریو و گفتمان بحرانزدهی فرهنگ و جامعه ایرانی بیان کنم. از طرف دیگر او حتی به این موضوع اشاره نمیکند که زبان کتاب در بخشهای مختلف کتاب متفاوت است و گاه نسبتا ساده و گاه با پیچیدگی بیشتر است. دلیل این کار دقیقا این است که او کتاب را نخوانده است و به آنچه که در مقدمه آمده است و حتی در ایمیل برایش توضیح دادم، توجهی نکرده است. زیرا تقریبا صد صحفه از بخش اول کتاب و بخشی از مقاله اول «بحران جنسیت» نسبتا تخصصی نوشته شده است. تا خواننده توانا یا متخصص بتواند پایههای نگاه و تئوری چندسیستمی این تحلیل را بفهمد و نقد کند. اینکه این بخشها برای خواننده عادی و یا برای خانم پارسیپور سخت و پیچیده است، قابل فهم است. زیرا مباحث تئوریک است و آن هم نه تنها مباحث مدرن بلکه موضوع بحث مهمترین نگاههای پسامدرن و جسمگرایانه است. زیرا برای اولین بار میان ایرانیان یک نفر قادر است یک نگاه چندسیستمی ارائه دهد و در نگاه و تحلیل خویش بهترین قدرتهای نگاه مدرن و پسامدرن، مهمترین تئوریهای کنونی، یعنی تئوری لکان، دلوز، فوکو را که از جهاتی نیز بسیار متفاوت و متضاد هستند، در خدمت نقد خود بگیرد و یک نگاه چندسیستمی ایجاد کند. یا در بخش «بحران جنسیت ایرانیان» برای اولین بار یک نقد روانکاونه مباحث جنسیتی و فمینیستی ایجاد کند و مهمترین تئوریها در این زمینه، از نظریه روانکاوی جنسیت فروید تا لکان، از فوکو تا جودیت باتلر، از سیمون دوبوار تا جنبش کوئیر را به بحث بکشاند و به نقد آنها بپردازد؛ در انتها جنبش فمینیستی ایران را بحث کند و به بحث بحران جنسیتی ایرانیان بپردازد و نقدی نو در این باره ارائه دهد. نشان دهد که جامعه ایران یک جامعه پدرسالارانه/مادرمحوری است و پیوند تنگاتنگ و دیسکورسیو میان حالت جنسیتی زنانه/مردانه در این جامعه وجود دارد. ازینرو در این جامعه حتی مرد مدرن قادر به رشد نبوده است، با آنکه زنان ستم مضاعف دیدهاند. زیرا مرد سنتی و زن سنتی دو روی یک سکهاند و دو حالت همپیوند یک گفتمان سنتی هستند و مرگ یکی بدون مرگ حالت متقابل ممکن نیست. همانطور که هر تحول در یک طرف به ناچار طرف متقابل را به تحول و یا مقاومت وامیدارد. زیرا کل سناریو با هر تحول در خطر تغییر قرار میگیرد. در بخشهای دیگر نیز گاه بسیار کوتاه مباحث تئوریک توضیح داده شده است، اما بخش عمده کتاب نقد بحرانهای مشخص فردی، جنسی و جنسیتی ایرانیان، بحرانهای عشقی، هویتی و راههای عبور از آنهاست. برای من این قابل فهم است که خانم پارسیپور مفاهیمی مثل «گیتیگرایی پسامدرن» را نشناسد و یا مفهوم «سمبولیک»، «مفهوم جسمگرایی» را. زیرا عدم آشنایی خانم پارسیپور بر مفاهیم و نقد پسامدرنی و ضعفهای مهم نقادی ایشان در این زمینه بر من آشکار است. من سالهاست نقد ادبی و فیلم بر پایه روانکاوی فروید/لکان، نظرات دلوز و تئوری بینامتنی مینویسم و میدانم ایشان اصولا این مفاهیم را نمیشناسند. اما موضوع این است که چرا به جای سوال کردن در باب این مباحث و قبول عدم آگاهی خویش، این مفاهیم را علامت «مبهم بودن و ناروشن بودن» نوشته و نگاه نویسنده میداند. برای اطلاع ایشان باید کوتاه بگویم که «مفهوم گیتیگرایی» مدرن از زمان هگل، مارکس وبر تا دریدا و دیگران متفکران پسامدرن دیگر تغییر محتوایی بسیار داشته است و اگر ایشان بخش «بحران گیتیگرایی ایرانیان» را خوانده بود این موضوع را متوجه میشد و نیز اهمیت شناخت به این مفاهیم را. زیرا ما در یک جامعه بینابینی زندگی میکنیم و هم با مباحث گیتیگرایی کلاسیک و هم گیتیگرایی پسامدرن درگیریم. به ویژه که این بخش نیز نسبتا ساده و روشن نوشته شده است. یا در این بخش و بخشهای دیگر پی میبرد که مفهوم «جسمگرایی» اشاره به تحول مهم جهان مدرن و قرن بیست و یکم دارد که در آن هر چه بیشتر «جسم» به مرکز توجه فیلسوفانی چون دلوز/گتاری، علوم نویروبیولوژیک جدید چون نظرات «آنتونیو داماسیو» و یا در نقطه مقابل آن نظرات علوم تکنولوژیک و مفهوم «کلونزنی» تبدیل شده است. علت این لغزشها و نارساییها در نقادی ایشان تنها محدودیت زمانی نیست بلکه موضوع مهمتر «عادتهای فرهنگی و زبانی» نسلی است که میخواهد همه چیز برایش ساده و قابل مصرف باشد. به زبان ساده موضوع برایش «راحت الحلقوم» باشد و نمیداند که این سادهپنداری و مصرفگرایی دقیقا یکی از مشکلات بزرگ فرهنگی ماست. بیانگر ذهن مونتاژگر ما ایرانیان و نشان عدم توانایی ما به سیستمشناسی مدرن و پسامدرن است. این «زبان و تصویر روشن و ساده» همزمان یکی از ساختارهای اصلی قدرت و قدرتنمایی گفتمان نسل اول برای حفظ قدرت خویش بر نسلهای دیگر است. حالت رفتاری و در پیوند با این زبان باصطلاح روشن و ساده، همان رفتار پرطمطراق و «نگاه از بالا به پایین» این نسل و عدم تن دادن به چالش و دیالوگ حتی در کامنتها است. (البته در موضوع آخر خانم پارسیپور به این گفتوگو تن میدهد). چیزی به اسم «متازبان و متا_نوشتار وجود ندارد». هیچ زبانی و نوع نگارشی، نوع نهایی و بهترین راه یک زبان نیست. زیرا هر نگاه و نوع نگرشی مجبور است زبان متفاوت خویش را بیافریند. موضوع مهم برای تحول در زبان فارسی و عبور از بحران زبان فارسی، دستیابی به «وحدت در کثرت» زبانهای متفاوت و نگاههای متفاوت ایرانی در نوشتار و گفتار است و کمک به یکدیگر که این زبانها در عین تفاوت دارای خطوط مشابه نوشتاری و گرامری باشند. همانطور که شناخت کمبودهای این زبان در بیان مباحث روانشناختی و علمی یک موضوع مهم است. (این مباحث در بخش هفتم کتاب و در مقاله «بحران زبان فارسی و روشنفکر ایرانی و راههای پاسخگویی به آن» مطرح شده است که ایشان نخواندهاند، زیرا اصلا از بخش اول و عمدتا تئوریک عبور نکردهاند.) عدم توانایی «نسل پدران و مادران» به قبول این تفاوتها و عدم کمک به رشد این تفاوتها در واقع ناشی از این «هراس درونی» است که جا و مقام خویش را به نسلهای بعدی بدهد. به جایگزینی نسلها تن بدهد. ازینرو نیز در همه عرصهها از سیاست تا فرهنگ و یا در همه کرسیهای نقادیرسانهای به طور عمده این نسل اول جا خوش کرده است و اجازه تحول نمیدهد. همانطور که نسلهای بعدی هنوز قادر به شناخت دقیق این دیسکورس و سناریو نیستند و یا به عنوان مومن اسیر این بازی و کیش شخصیتپرستی و نفی فردیت در نگاه و زبان خویش هستند، یا دچار طغیان و خشم کور به این نسل و در نهایت به این «زبان مادری» و «قانون پدری» هستند و ناتوان از قبول ضرورت چالش و دیالوگ و استفاده از قدرتهای یکدیگر برای رشد متقابل. میتوان حتی برخی از خطاهای بالای خانم پارسیپور را به عنوان «حالت فردی نقادی» ایشان در نظر گرفت. هر نقدی نکات ضعف و قدرت دارد و ایشان حق دارند اثری را از منظر خویش قوی یا ضعیف بپندارند. مشکل اساسی نقد او اما در دو موضوع مهم ذیل است: ۱- خانم پارسیپور در نقد نهاییاش بر کتاب، این کتاب را یک «ترجمه و تالیف بد» میخواند و حکم نهاییاش درباره کتابی را صادر میکند که نخوانده است و حتی یک نمونه مثال نمیآورد که نمونه این ترجمه و تالیف بد چیست. استنادهای او هر دو از بخش تئوریک و صد صحفه اول کتاب است که خودبهخود برای او سخت و پیچیده است اما او به خود زحمت نمیدهد یکی از بخشهای اصلی کتاب را بخواند که به نقد بحرانهای مشخص جامعه ایران و راههای عبور از آن میپردازد و با این حال «حکم نهایی» صادر میکند. کتاب «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» در واقع در هفت بخش در حال تشریح مشخص و معین بحرانهای فردی، گیتیگرایی، بحران جنسی و جنسیتی، بحران عشقی و بحران هویتی و علائم مختلف آن است. در هر بخش نیز به بیان راه حلهای مشخص پرداخته میشود. در بخش هفتم، «بخش رنسانس ایران» آنگاه دقیقتر به تشریح راههای عبور از این بحرانها و راه دستیابی به رنسانس عشق و خرد ایرانی میپردازد. در این بخش برای اولین بار مفاهیم و گفتمان گیتیگرایانه «عارف زمینی، عاشق زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» به طور مشخص طرح میشوند. به شیوه علمی و شماتیک این دیسکورس در برابر دیسکورس (گفتمان) سنتی، مدرن، پسامدرن و جسمگرایانه گذاشته میشود و جوابهای این نگاه نو برای ایجاد حالات مختلف فردیت نوین ایرانی، ملت نوین و رنگارنگ ایرانی و راههای دستیابی به خلاقیت مدرن و پسامدرن فردی و هنری مطرح میشود. یعنی این کتاب در بیش از پانصد صحفه کتاب به تشریح بحرانهای مشخص و علائم آن در نسلها و حالات مختلف میپردازد و برای هر کدام نیز راهی نو برای عبور نشان میدهد. یا خطوط عمده روانی برای عبور از این بحرانها را نشان میدهد. چگونه میتوان آنگاه چنین کتابی را یک «ترجمه و تالیف بد» دانست. چگونه میتوان چنین «دروغی» گفت و با چنین سخنی سعی در «سرکوب» یک سیستم نو و اندیشه نو کرد. آخر کدام خارجی را میشناسید که اصولا در این زمینهها در باب بحرانهای ایرانیان کتاب نوشته باشد و یا اصولا قادر به تشریح سناریو و دیسکورس این بحران باشد و همزمان راههایی نو نشان دهد؟ اینجاست که ما دیگر با نقد علمی روبهرو نیستیم بلکه با خشم و هراس از یک نگاه نو روبهروایم. حال خانم پارسیپور از یک سو موظف است که نشان دهد کجای این کتاب «ترجمه و تالیف» است و از سوی دیگر و با کمی فاصله، به پیوند درونی و ناآگاهانه میان «تحریف» ایشان و «سکوت و بایکوت» برخی دیگر از همنسلهای دیگر در برابر این نگاه نو با «ممنوعیت این کتاب در ایران» توسط همنسلان بنیادگرای درون ایران بنگرد. تا بتواند جواب این سوال را بدهد که این پیوند درونی و رفتاری ناشی از چیست؟ ۲- این «تحریف آشکار» و «توهین و ظلم آشکار» به یک اثر نو، به جای نقد مدرن نقاط ضعف و قدرت آن، ناشی از هراس و ناشی از عدم رویارویی با قدرتهای نسل ما و یا رویارویی با بحرانهای عمیق خویش است که در این کتاب به بحث گذاشته شده است. شاهدی دیگری برای این ادعا رفتار عملی خانم پارسیپور است. ایشان این کتاب را سه ماه در اختیار داشتند و اصلا این کتاب را «فراموش» کرده بودند و پس از اعتراض من و به «یادآوردن» کتاب، به خواندن بخشی از بخش اول کتاب میپردازند و بعد از دو ماه و نیم این نقد را مینویسند. او حتی به پیشنهاد من که لااقل یک بخش اصلی کتاب مثل بخش «بحران جنسی» را بخواند تا بتواند به نقد نگاه مشخص و تحلیل مشخص من بپردازد، عمل نمیکند. سوال این است که علت این «فراموشی ناآگاه» و این «مقاومت در برابر تحلیل عمیق یک کتاب» و «خواندن درست آن» چیست و این «خشم نهفته» در حکم نهایی «ترجمه و تالیف بد» از کجا میآید؟ زیرا هر کسی که کمی از اصول نقد مدرن بداند، میداند که در برابر چنین کتاب جامعی دو راه تحلیل است. یا کسی که آشنایی به تئوری و سیستمشناسی مدرن دارد، ابتدا «تئوری چندسیستمی» این نقد و پایه اساسی کتاب را نقد میکند و سپس به نقد قدرت عملی این سیستم در تحلیل بحرانهای مشخص میپردازد. یعنی از جزء به کل و یا بالعکس پیش میرود. یا آنکه فرد در عرصه مشخصی که میشناسد، به نقد تحلیل مشخص این کتاب در باب بحرانهای مختلف جنسی، هویتی و غیره میپردازد و راههای پیشنهادی او را به نقد میکشد و اینگونه به نقد بخش مشخصی از کتاب از چشمانداز خویش میپردازد. نقد خانم پارسیپور به هیچکدام از این روشها عمل نمیکند و با این حال «حکم تکفیر» صادر میکند. حتی اگر در پایان نقدش به «جدی بودن» این اثر اذعان میکند. اما این دیگر دعای بر سر قبر است. باری اینها مشکلات اساسی نقد خانم پارسیپور است و تکرار بازی کهن سرکوب نگاه نو به شیوهای نو. اینجاست که میتوان بار دیگر دید که چرا این گفتمان و سناریوی کهن باید از طرف ما به کنار زده شود تا چالش و دیالوگ مدرن جایگزین این بازی کهن شود و جایگزینی نسلها صورت گیرد. تا «نگاه این پدران و مادران» چون ولایت فقیه بر سیاست و فرهنگ ایران سنگینی نکند. حکومت «نگاه پدران و مادران» که باعث میشود حتی پس از مرگشان نگاه آنها و زنجیر گذشتگان مانع تحول ایران شود و هر کس بخواهد کاری کند باید ناآگاهانه یا آگاهانه به این «نگاه جبار و بدون جسم» و ارادتش به این نگاه اشاره بکند، مثل اشاره همه قدرتهای سیاسی دولتی و اپوزیسیون به «نگاه امام خمینی»، یا از طرف دیگر طغیان و خشم کور نسل نو برای «کور کردن» این نگاه رشد میکند. به جای آنکه تغییر سناریو و ایجاد سناریو و رابطه «چهره با چهره» و دیدن نکات ضعف و قدرت یکدیگر رشد کند. به جای آنکه عبور از بازی خطرناک و بحرانی «پدر/کودک» و دستیابی به رابطه و چالش میان نسلها در عرصه «بالغ/بالغ» یا «بالغ/پدر» بیشتر رشد کند. حتی وقتی کسانی چون من به این سناریو تن نمیدهند و خواهان چالش و دیالوگ هستند و هم به خاطر شرایط «قحطالرجال تصنعی» و ساختگی در عرصه نقد در رسانهها، کارهایشان را به این نسل میدهند، آنگاه جوابی اینگونه میگیرند. اما موضوع این است که ما بازیگران نوینیم و کار ما «پدرکشی یا مادرکشی» نیست بلکه دیدن این سناریو و نقد آن، عبور خندان از آن و جایگزینی نسلهاست. کار ما ایجاد یک حالت نوین از چندصدایی و وحدت در کثرت است. تحقق خواست دیرین دیسکورس و فرهنگ ایرانی است و کتاب من دقیقا نخستزادی از این نسل است و بیانکننده این جهان و سناریوی نو. ازینرو با آنکه دروناش هیچ خشمی نیست اما عمیقا رادیکال و خالق یک تحول بنیادین است و بدین دلیل ممنوع میشود، با بایکوت و یا با «فراموشی ناآگاهانه» افرادی از نسل اول روبهرو میشود. سخن نهایی خانم پارسیپور گرامی: حال شما باید به این سوال من و خوانندگان خودتان جواب دهید که کجای این اثر «ترجمه و تالیف» است. امیدوارم این بار به پیشنهاد من عمل کنید و یک بخش کتاب، مثل بخش بحران جنسی را بخوانید و به نقد آن بنشینید و بگویید کجای آن «ترجمه و تالیف بد» است و یا به اشتباه و حکم غلط خویش اذعان کنید و به اینکه از موازین نقد مدرن خارج شدهاید. همانطور که امیدوارم با خواندن این بخش یا بخشهای دیگر ببینید که چرا من در عین نقد گفتمان بحرانزده ایرانی به نقد جهان مدرن در هر بخش میپردازم و نگاهی نو و تلفیقی ایجاد میکنم. زیرا من و امثال من مهاجران دوملیتی، چندفرهنگی هستیم. ما نماد آن «ایرانی مدرن و هویت باز و تلفیقی» ایرانی هستیم که در راه است و همیشه ناتمام است. همیشه زبان و نگاهش در حال تحول است و ازین رو خواهان گفتوگوی نسلها است. زیرا ما به شناخت عمیق محرومیت خویش از دستیابی به حقیقت مطلق پی بردهایم. به عمق نیاز خویش به «دیگری و غیر»، چه به معشوق خوب، رقیب و مخالف خوب، پیبردهایم تا به کمک یاری و نقد آنها به اوج بازی عشق و قدرت زندگی دست یابیم و مرتب نو شویم. همانطور که نسل ما مهاجرین دوملیتی و چندفرهنگی نماد «تحول و دگردیسی» جهان مدرن است که اکنون هر چه بیشتر از جهان تکصدایی مدرن به جهان چندصدایی پسامدرنی دست می یابد و به یک «کثرت در وحدت نو» و چندصدایی. جهانی که ما مهاجران چندهویتی نماد آن هستیم. همانطور که امیدوارم از این بحث یاد گرفته باشید که هر نقدی یک «نظم سمبولیک یا نمادین» دارد. معنای کلمه سمبولیک در کتاب بارها توضیح داده شده است و یا میتوانستید در «واژهنامه» کوچک این کتاب در پایان کتاب، معنای آن را بفهمید. یک حالت اساسی این «نظم سمبولیک» به این معناست که یک متن به خوانندگاناش جا و نقش مشخصی در متن و ساختار نمادین خویش میدهد. برای مثال یک نقد مدرن، چه در مجموع از کتاب طرفداری کند و یا آن را ضعیف بپندارد، قبل از هر چیز خوانندگانش را به «اندیشیدن» در باب کتاب و ایجاد نقد و نگاه خویش به کتاب وامیدارد و بنابراین حکم قطعی صادر نمیکند، چه برسد به اینکه «به تکفیر و تحریف کتاب» دست زند. دقیقا این حالت کتاب شما باعث شد که دقیقا کسانی نیز کامنت بگذارند که در واقع مثل شما میخواستند به تکفیر کتاب بپردازند و یا حسادتها و خشمهای خویش قدیمی خویش را نشان دهند. تا جایی که مجبور شدید به این حرکات در کامنتها جواب دهید و با آوردن مثالهایی به بیان قدرتهای کتاب من بپردازید. اما متوجه نبودید که این نوع نقد شماست که اصولا این نوع کامنتگذاری را عمدتا به وجود آورده است. زیرا هر متنی خواننده و نقاد خویش را به وجود میآورد و میپروراند. (نمونهای از این نقد مدرن بر این کتاب را میتوانید در نقد کوتاه ذیل از خانم فرنگیس حبیبی از سایت رادیو فرانسه ببینید.) همانطور که کتاب من و نگاه من در پی ایجاد خواننده و نقاد خویش است و انتخابگر است. خواننده و نقاد قوی میخواهد و خود را پایین نمیآورد تا ساده و به مصرف عموم برسد. ازینرو این کتاب در معنای نیچهای یک کتاب برای «همه و هیچ کس» است و از ابتدا میخواهد که هر خواننده بنا به توانش به خواندن بخشی از کتاب نائل آید و از آنجا شروع کند. ازینرو هر بخش و هر مقاله در عین پیوند با کل متن، یک فراگمنت مستقل است و ساختار این کتاب یک ساختار سسیتماتیک و شبکهوار است. در انتها خوانندگان میتوانند به کتابچه اینترنتی من به نام «قدرتی نو، سیستمی نو برای آفرینش رنسانس ایرانیان.»3 مراجعه کنند تا با خواندن آن امکان مقایسه مستقلی بین نقد خانم پارسیپور و نقد من در باب کتابم بیابند. زیرا این کتابچه فشرده و خلاصه مباحث اساسی کتاب و راههای پیشنهادی من است و هم بخشی از کتاب است که خانم پارسیپور آن را اصلا ندیده است. همانطور که خواننده معمولی بایستی برای خواندن این متن سیستماتیک کمی به خودش زحمت دهد و مطلب را دو بار بخواند اگر میخواهد جوابی برای بحرانهای خویش و بحران فرهنگ و جامعه خویش بیابد. اگر که میخواهد برای اولین بار یک «تصویر کلی» از خود و جامعه خود از چشماندازه نقد روانشناختی ببیند. همانطور که این کتاب، در جواب به سخن نهایی خانم پارسیپور، مطمئنا با یک ویراستار بهتر قدرت نوینش و «اورژینال» بودن آن بهتر مشخص میشود، اما در همین حالت نیز یک اثر قوی و بینظیر است، اگر که شخص چشم و قدرت «دیدن» داشته باشد. همانطور که حتی ضعفهایش نیز نشان میدهند که یک راه نو همیشه کمی شتابزده و مشکلدار است و در مسیر مرتب تحول مییابد. ازینرو «کمبودش خندان» است و به قول نیچه برای آنکه توانایی دیدن و نقد داشته باشد، آنگاه این ضعفها ارزش و اهمیت قدرتهای این کتاب را بالاتر میبرد و او را وارد یک جهان نو و سناریوی نو، وارد یک سعادت فانی و زمینی فردی و جمعی نو میکند. او را وارد جهان خندان و خردمند «عاشقان و عارفان زمینی، مومنان سبکبال و خردمندان شاد ایرانی» و وارد جهان هزار روایت نوین و تلفیقی از زندگی، از مذهب و سنت، از مدرنیت میکند. به او اجازه میدهد این جهان خندان و رقص و شادی این جهان زمینی عشاق و خردمندان زن و مرد ایرانی را تجربه و لمس کند و به «اغوای» این صدای سحرانگیز زمینی تن دهد و «آن شود که هست». یعنی هر چه بیشتر آنها به «انسان مدرن و خندان ایرانی»، به بازیگوشان مدرن و شوخچشم ایرانی و به «ملت مدرن و رنگارنگ ایرانی» تبدیل شوند و به آن دگردیسی یابند. به نسلی که مهره مار دارد و مرتب تحول مییابد تا مرتب به درجه نوینی از بازی عشق و قدرت و شکوه و سلامت فردی و جمعی دست یابد. عنوان مطلب «چالش و دیالوگی با خانم «پارسیپور» در باب نقد ایشان و نقدنویسی» است که به دلیل طولانی بودن، کوتاه شد |
نظرهای خوانندگان
آقای برادری در این فارسی نویسی نادرست ومبهم تنها نیستند ودر سالهای اخیر مترجمانی در ایران به همین سبک نامفهوم کتابهایی را در زمینه پست مدرنیسم به فارسی مثلا ترجمه کرده اند.به هرحال برای آقای برادری وهمکارانشان توصیه ای دوستانه دارم وآن این که آثار خود را به زبانی که برآن تسلط دارند مثلا انگلیسی یا فرانسه وغیره بنویسند وانگاه به دنبال مترجمی با شند که فارسی را در حد معقولی بدانند وبا این فلسفه هم آشنایی داشته باشند .به هرحال چه زبان را یک ابزار ارتباطی بدانیم وچه تجربه انسان را زبانی بدانیم بایدبه زبانی که می نوبسیم تسلط داشته باشیم وگرنه مثل آقای برادری دست به نوشتن دفاعیه هایی از این دست می زنیم که هیچ دردی را درمان نمی کند وفقط نمونه ای ازفارسی ندانی خود را به دوباره به دست می دهیم.
-- رضا ، Feb 20, 2010 در ساعت 05:34 PM"یک قسمت مشکل و این مقاومت درونی دقیقا در نوع «عادت زبانی و نوشتاری» خانم پارسیپور، نسل اول و خوانندگانی است که به نوشتههای این نسل عادت دارند."
-- ناصر ، Feb 20, 2010 در ساعت 05:34 PMداريوش جان یه همين جمله نگاهی بينداز! دوست من اين ديگر متن يک کتاب 650 صفحه ای نيست که ويراستار بخواهد، جمله ای از تو در همين يادداشت بالا در وب سايت زمانه است. ببين چقدر جمله ات گنگ شروع می شود و چقدر سرسری نوشته ای!
خب، بهتر نبود، می نوشتی:
"قسمتی از مشکل و مقاومت درونی، دقیقا در نوع «عادت زبانی و نوشتاری» خانم پارسیپور، نويسنده ای از نسل اول، و خوانندگانی است که به نوشتههای این نسل عادت دارند".
می بينی چقدر روان و رسا شد؟
رفيق عزيز! تو اگر صد ايده و انديشه ی ناب و نو و مدرن و مامانی داشته باشی، ولی نتوانی آنها را به زبان "آدميزاد" بيان کنی و کسی نتواند منظورت را بفهمد و انديشه ات را دريابد، همان بهتر که ننويسی. ناگزير تا زمانی که قادر نباشی ايده ها و انديشه هايت را در ظرف زبانی قابل فهمی بريزی، بهتر آنکه خاموش باشی؛ وگرنه عِرض خود می بری و زحمت ما می داری.
نمی دانم اين سخن ويتگنشتاين را شنيده ای که می گويد:
Wovon man nicht sprechen kann, darüber muß man schweigen
-- khosro ، Feb 20, 2010 در ساعت 05:34 PMآقای برادری که با خودشیفتگی کم نظیری می نویسند:
"زیرا برای اولین بار میان ایرانیان یک نفر قادر است یک نگاه چندسیستمی ارائه دهد و در نگاه و تحلیل خویش بهترین قدرتهای نگاه مدرن و پسامدرن، مهمترین تئوریهای کنونی، یعنی تئوری لکان، دلوز، فوکو را که از جهاتی نیز بسیار متفاوت و متضاد هستند، در خدمت نقد خود بگیرد و یک نگاه چندسیستمی ایجاد کند."
چرا باید فکر می کردند یک نویسنده که کارش ادبیات است می تواند از عهده نقد کتاب "چند سیستمی" ایشان که از" پیشروترین نظریه ها" بهره گرفته اند بر بیاید. احتمالا ایشان در انتظار به به و چه چه بودند که متاسفانه انتظارشان برآورده نشد.
"من با این زبان قادر به بیان مباحثی هستم که هیچکدام از نسل اول و یا حتی همنسلهای روانشناس و روانکاو خودم به این شیوه تا کنون قادر به بیان آن نبوده اند."
"من برای اینکه به قدرت ایجاد یک زبان قوی، متفاوت و از طرف دیگر ساده و روشن دست یابم، به یک «سادگی در پیچیدگی» دست یابم..."
"برای اولین بار میان ایرانیان یک نفر قادر است یک نگاه چندسیستمی ارائه دهد و در نگاه و تحلیل خویش بهترین قدرتهای نگاه مدرن و پسامدرن، مهمترین تئوریهای کنونی، یعنی تئوری لکان، دلوز، فوکو را که از جهاتی نیز بسیار متفاوت و متضاد هستند، در خدمت نقد خود بگیرد و یک نگاه چندسیستمی ایجاد کند."
یک وقت من کم نیاری داریوش خان. نامت را هفت بار برای هفت اولین در گینس به ثبت دادم.
-- بدون نام ، Feb 20, 2010 در ساعت 05:34 PMاستاد برادری با سلام
راستش یکی از دلیل های من به سر زدن مرتب به رادیو زمانه بر نامه های خانم پارسی پور است.البته رادیو زمانه برنامه های جالب دیگری نیز دارد. ولی نوشته های شما در شمار انها نیست. شما می خواهید خواننده را با زور چماق مجبور کنید نبوغ شما را تحسین به کند. این کار شدنی نیست. پر روی همیشه کارگر نیست!
میشود از شما خو ا هش کرد یکبار نوشته خودتان را به خوانید؟ فکر نمی کنید شما دچار نارسیسم مفرط هستید؟ فکر نمی کنید اگربه یک روان پزشک خوب سری بزنید برای شما مفید باشد. به گمان من شما اندکی استعداد دارید ولی متا سفانه آنرا در جنگ با دشمنان موهومی هدر می دهید. شما مردم را به دو دسته "نسل ما" و "نسل شما " بخش کرده اید و بر این باورید که "نسل ایشان" کاری جز این ندارند که جلوی پیشرفت "نسل ما" را بگیرند. عزیز من این دنیا فراختر از ان است که شما فکر می کنید. باور کنید کسانی مانند خانم پارسی پور هیچ حسادتی به شما ندا رند. به چه دلیلی ایشان وقت گران بهای خود را در نبردباشماتلف کند؟ ایشان یکی از نویسنده های سر شناس زبان فارسی است ( یقین دارم که این حرف من یک کامنت لاکانی از شما خو ا هد گرفت!) و با احتما ل زیاد مانند هر ایرانی خارج از وطن دچار هزار درد غربت. من فکر نمیکنم حتا دقیقه یی وقت اندیشیدن به شما را داشته باشد.
شما اصرار دارید مردم نوشته شما را به خوانند و حتما شما را تحسین به کنند. می بخشید که پوست کنده می گو یم تنها خصلت تحسین انگیز شما سماجت شما و ( به بخشید از بی ادبی ) پر رو یی بیکرا ن شما ست. خانم پارسی پور تحسین انگیز هست و یکی از برنامه سازان موفق رادیو زمانه . شما هم می توانید باشید به شرطی که یاد به گیرید به خواننده تو هین نکنید و اندکی فروتنی راستین ( نه
دروغین که هر از چندی نشان می دهید) داشته باشید. البته نوشته شما هم با ید محتوایی بیشتر از منم منم گفتن داشته باشد.
به امیدشفای اجل همه گرفتاران درد نارسیسم.
یکی از اردتمندان هم نسل شما
سهراب
-- بدون نام ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMاین خانم به محترمانه زبان به شما گفته است که کتاب شما خواندنی نیست و بسیار روشن دلیل خود را بر زبان آورده است. چرا ایشان را به بیدانشی
-- بدون نام ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMچرا خانم پارسی پور را به بی دانشی, بی انصافی و حسادت متهم می کنید؟ خوا نندگان رادیو زمانه هم نوشته شما را میخوانند هم نوشته ایشان را.
-- بدون نام ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMپایمردی شما در تکرار همان کلیشه که در همه نوشته هایتان هست تحسین انگیز است! در حیرت هستم که چرا خسته نمیشوید. همان حرف همان اصرار همان سماجت !
زنده باشد داریوش خان برادری که پرچم دار علم مدرن در برابر فسیل هایی است که نمی گذارند نبوغ این یگانه دوران خودش را نشان دهد!
مخلص شما
دیوانه
من هم در این باره چند روز قبل از درج این نوشته در دومین ایمیل ام به خانم پارسی پور چنین نوشته بودم.
"راستی یادم رفت که بگم که تن تان را روغن بمالید که به همین زودی اقای برادری با شلاق مخصوص بخودش به جانتان خواهد افتاد و شما را به بیسوادی متهم خواهد کرد. در این دنیا احدی حق ندارد که به کتاب 640 صفحه ای اش که صد در صد مطمین هستم که حتی تک نفری هم مطالعه اش نکرده است ایراد بگیرد. این اقا به خود لکان هم رحم نمی کند.
با شما همدردی می کنم."
-- بی نام ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMهرچند به نظر می رسد دعاوی اقای برادری بر"برتر بودن" نوع نگاهش تا حدی بوی همان عناصر رادیکالی را می دهد که خود وی فاش می گوید در سر دارد، نوشته های ایشان برای من یکی همیشه آموزنده بوده است. در اثار وی می شود نشانه های زیادی بر خلاقیت و نوآوری در اندیشه و زبان مشاهده کرد. برای نمونه این عبارت ایشان واقعا نغز است:
-- حسن رضایی ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PM"موضوع این است که ما بازیگران نوینیم و کار ما «پدرکشی یا مادرکشی» نیست بلکه دیدن این سناریو و نقد آن، عبور خندان از آن و جایگزینی نسلهاست."
خوب ناصر جان سوال این است که یعنی شما و دیگر منتقدان جمله یا مطلب مرا نمی فهمید. مسلما اینطور نیست بلکه میخواهید که من مثل شما بنویسم. این خودشیفتگی نارسیستی است. آن دیگری غرور سالم شخصی است که میداند کارش قوی است و ازینرو هم از کارش و قدرتش با غرور سخن میگوید و هم آن را به نقد می گذارد و خواهان چالش است.
ناصر جان ( یا رضا و دیگران) از طرف دیگر باور به وجود یک زبان نگارشی مشخص و بهتر و عدم قبول تفاوتها، فانتسم و توهم دیگر شما است. لااقل اگر متن را دقیق خوانده بودید متوجه این توضیحات می شدید. متازبان وجود ندارد. همانطور که این نوشته شما نشان میدهد با مباحث و نوشتار پسامدرنی آشنایی ندارید وگرنه اگر یک کار از ژیژک، لکان و غیره خوانده بودید می دیدید که اصولا کار سنگین یعنی چی و چرا سخن ویتگنشتاین امروز به زیر سوال رفته است. ثانیا سخن او اصلا به مفهومی نیست که شما بیان کرده اید. زیرا سخن ویتگنشتاین به معنای نفی ضرورت تفاوتها در زبان نوشتاری نیست. این ترجمان به فارسی شماست که مشکل ساز است که از ویتگنشتاین عاشق تفاوت و بازی زبانی یک شمشیر داموکلس برای نفی تفاوت در نوع نگاه و نگارش ایجاد می کنید.
در نهایت همین جمله به اصطلاح پاک و پاکیزه شما و قابل فهم برای عموم ،مشکلات زبان شما و زبان فارسی استادان شما را نیز نشان میدهد. ببینید که شما در این نوشته چند تا ویرگول بکار برده اید. اصلا همین بحث این همه ویرگول بکار بردن و این که آیا این کار یک ضرر برای زبان فارسی هست یا نیست، یک بحث اساسی و مهم است. در این باره لطفا به مقدمه کتاب جدید دکتر موللی به نام مقدمات روانکاوی لکان مراجعه کنید.
موضوع نهایی در انتقادات همه کامنت گذاران این است که این انتقادات دقیقا درستی نقد مرا نشان میدهد که این عادات زبانی چطور ذهن شما دوستان را مونتاژگر و ساده پندار ساخته است. زیرا یک انسان مدرن و یک نقاد مدرن، لااقل در کنار نقد زبان کتاب از منظر خویش، به محتوای کتاب می پرداخت و در همه حال میدانست که نظر و نقدش یک چشم انداز محدود است و نه حکم نهایی. دیدن این حالت شما دوستان دردناک است که مثل کودکی به فانتسم (توهم وحدانیت مطلق با مادر) زبان و نگارش سلیس فارسی، یعنی به «... مادر خیالی» چسبیده اید و هر نگاه و زبان متفاوتی را به معنای نفی این «مادر خیالی» خودتان و حس بی مادری می پندارید و با آن شدیدا مخالفت می کنید. مثل این کامنتها به حالت آشکار یا با لحن دوستانه اما از درون کاملا خشن و دیکتاتورمنشانه، به این نگاه نو خشم و کینه نارسیستی می ورزید. یا از انتقاد من به خانم پارسی پور بشدت ناراحت میشوید. دوستان خانم پارسی پور یک نویسنده بزرگ است اما یک نقاد ضعیف و کم سواد است. انسان مدرن قادر به دیدن نقاط ضعف و قدرت دیگری است و نه آنکه از انتقاد درست و با استدلال به یک «مادر خیالی» و شکوهمند خویش ناراحت بشود.
شما کامنت گذاران متوجه نیستید و نمیخواهید قبول کنید که اصولا تصور شما از «زبان پاک فارسی» چیزی جز همین میل حفظ و یکی شدن با این مادر خیالی و دروغین نیست . زیرا میترسید با تن دادن به مرگ این مادر خیالی وارد عرصه پوچی و هراس و ایهام شوید. اما دوستان از دست دادن یگانگی با مادر و فانتسم بهشت مطلق، توهم زبان پاک و سلیس، و رورد به این عرصه هیچی و « لمس قانون پدر و فردیت» پیش شرط دست یابی به فردیت و نگاه و زبان فردی خویش است. زیرا زبان به عنوان مادر یا پدر سمبولیک در واقع مرتب اجازه به رشد زبانهای جدید و نگاههای جدید میدهد. زیرا زبان عرصه رشد فردیت است و فردیت تنها در زبان میتواند رشد کند.
همین اشکالات بالا نیز باعث شده است که رابطه میان من و نسل ما با شما دوستان و یا دوستان نسل اول به این شکل است که ما اشکلات محتوایی کارهای آنها، عدم شناخت آنها به مباحث سیستم شناسی و مباحث پسامدرنی را می بینیم و مطرح می کنیم، مباحث جدید مطرح میکنیم، آسیبب شناسی های جدید ایجاد می کنیم و راههای نو مطرح میکنیم. آنها در عوض (مثل شما) فقط اشتباهات گرامری می گیرند و به «فانتسم» زبان روشن خویش می چسبدند. مثل زائری که به ضریح حرم مقدسی چسبیده است و انتظار معجزه دارد. مثل کودکی که فکر میکند میخواهند مادرش را از او بگیرند و مقاومت میکند. زیرا نسل اول میداند شکست این توهم به معنای شکست دیکتاتوری آنها و جایگزینی نسلهاست. زیرا همه این رهبران دروغین و کیش شخصیت پرستی همه این توهمات در واقع به قول شعری از مریم هوله با لنگه کفشی از پا در می آید اگر که کودکان بزرگ شوند. دوستان کمی بزرگ و بالغ شوید .
همانطور که نسل اول ( و حتی شما و کامنتهایتان) درونا حس میکنند ومی دانند توانایی رودرویی متدیک و نظری با ما را ندارد وگرنه لااقل یکی از ایشان و یا شما جرات میکرد و به مباحث اصیل این کتاب می پرداخت. دوستان موضوع این است وگرنه به جای این حرفها وارد عرصه نقد مدرن و بحث در باب نکات ضعف و قدرت این کتاب میشدید. وگرنه یکی از شما جرات میکرد این کتابچه آدرس داده شده را میخواند و آن را نقد میکرد و خطاهای سیستماتیک، متدیک و خطاهای تحلیلهای مشخص آن از بحرانهای جامعه ما و یا خطاهای راههای برای عبور از بحران و گفتمان بحران زده ایرانی نشان میداد. اما نه آنها جرات اینکار را دارند و نه شما. زیرا یکایک ما میدانیم موضوع چیست. در نهایت همین کودکی در رفتار و برخورد است که حتی مانع شده است که شما دوستان یاد بگیرید که جلوی قاضی معلق بازی نمی کنند. زیرا هر نقدی یا کامنتی سریع معضلات نقد را نیز نشان میدهد. جواب انتقادات دوستان و کامنت گذاران دیگر نیز همین است چون همه یک حرف زده اند و این بهترین تبلور بدبختی و تراژدی جامعه ماست و نشانی از عدم جایگزینی نسلها و درستی بحث من.
-- dariush baradari ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMداریوش عزیز
من فکر می کنم شما انسان زحمت کشی هستید و شاید کتاب شما خواندیست. برای نمونه سخن
پایانی کتاب (که بهتر بود ان را موعظه پایانی می نامیدید) روشن و بدون ابهام است. حتا می توانم به گو یم با اندکی ویرایش می توانست زیبا هم باشد. من به این گمانم که اگر شما به جای یورش به یمین و یسار در پاسختان به خانم پارسی پور، که بیشتر به چرندیات شبیه هست و لو دهنده خود شیفتگی بیمار گونه شما، همان موعظه پایانی کتابتان را در اینجا می گذاشتید خوانندگان می دیدند که شما روشن نوشتن نیز بلد هستید، دست کم هنگامی که شعار میدهید . البته روشن نوشتن به معنی پرمحتوا نوشتن نیست!
به امید روزی که همه ما به کوشیم تا آگاهانه از انصاف دور نشویم.
مخلص همه عارفان و گیتی گرایان و جسم گرایان، مهره ماران،
-- بدون نام ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMشادان خندان .......زمینی، که می کوشند انی شوند که هستند.
سهراب
آقای برادری خودشیفتگی (نارسیسم) شما باعث شده که شما حتی دور و بر خود را هم نبینید و فکر کنید که شما اولین و احتمالا آخرین نویسنده روی زمین هستید. فحوای کلام شما چنین میگوید که همه مقصرند که نوشته های شما را نمیتوانند بخوانند یا بفهمند بجز شما. آخر تا چقدر خودشیفتگی! من کارهای شما را کم و بیش دنبال کرده ام، ان هم بدلیل کار تخصصی ام، اما هیچگاه نتوانسته ام آنها را تا پایان بخوانم، حتی اگر یک مقاله کوتاه بوده. دلیل آن هم این است که فارسی شما نپرداخته و ناتوان است. اما در همان مقدار کم هم که خوانده ام دریافته ام که شما اساسا تئوریهای کسانی چون فوکو، دریدا، دلوز و ... را نفهمیده اید که حالا بخواهید به فارسی درباره شان صحبت کنید یا از آنها در پرداخت به مثلا "گفتمان ایرانی" بهره ببرید. اولین نکته این است که شما چطور دریدا را کنار فوکو میگذارید یا چطور فروید را کنار دلوز قرار میدهید. لاکان (لکان) را در ارتباط با چه پدیده ای طرح میکنید یا نمیکنید. شما حتی اصول سیستمیک کردن بحث خود را هم ندارید - و این را درباره کتابتان میگویم که جابجا خوانده ام - چه رسد به اینکه بخواهید چند سیستم فکری را که گاه بشدت در تضاد با یکدیگر هستند، کنار هم بنشانید. اگر واقعا مرد میدان هستید و میخواهید کار تئوریک جدی کنید بهتر است رادیو زمانه را کنار بگذارید - زیرا که این رادیو برای شنوندگان و خوانندگان کمتر تخصیصی است - و بروید با نشریه های دانشگاهی کار کنید که در آنها هر مطلب شما توسط چند نفر خبره و اهل فن چند بار زیر و رو میشود تا بلکه بالاخره اجازه چاپ بیابد. اگر هم فکر میکنید نشریه ای از این دست وجود ندارد آنوقت خود دست بکار شوید و نشریه ای از این دست فراهم کنید تا ما هم در آن نوشته چاپ کنیم.
-- آذر فرهمند ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMنوشته های دلوز-گاتری، دریدا یا لاکان در زبان اصلی هم سخت است و پر از مفاهیم و اصطلاحات ثقیل (جارگن). برخی از آثار فوکو نیز - بویژه آثار اولش - دیریاب و سخت هستند، اما اینها با آنچه شما مینویسید بسیار متفاوت هستند و مهمتر از همه اینکه اینها در گفتگو و سخن با فیلسوفان و نویسندگان بحث را پیش میبرند و بویژه اصطلاحهای خود را بر بستر اصطلاحهای آنها تنظیم و مفهوم میکنند، نه اینکه مثل شما اصطلاحهای موجود را هم دوباره و بر اساس درک خودتان که گاه غلط هم هستند درست میکنید. بعنوان نمونه بگویم بحث فوکو از گفتمان بدون درک مفهوم ایدئولوژی در آلتاسر یا حتی پیشتر مارکس قابل ردگیری و درک نیست. از این سو نیز مفهوم گفتمان در بحث او بدون دنبال کردن بحث گفتمان در زبان و مثلا اندیشه های بارت و بنوینیست در این بار امکان پذیر نیست. و این نویسنده با برقرار کردن این ارتباط کمک به خواننده حرفه ای میکند که موضوع را در حوزه گسترده تری درک کند. شما نمیتوانید خلق الساعه در حوزه اندیشه های ایرانی ظهور کنید. برای این کار پیش از هر چیز باید هسته های بحث خود را در آثار پیشینیان (نسلهای قبل) و همکاران امروزتان پیدا کنید و در هماهنگی با آنها بحث خود در یک بستر گسترده تری پیش ببرید مگر برای خوانندگان - نخست حرفه ای و سپس غیرحرفه ای - مفهوم شود. خانم پارسی پور بزعم شما از نسل پیش است و نمیتواند با شما رابطه برقرار کند. شما که از نسل امروزید و هنوز طرفیت و توانایی ارتباط را دارید و فراتر از آن بحساب رشته تخصصی ای که دارید باید بتوانید این ارتباط را ممکن کنید.
کار شما مثل کسانی است که نه قواعد بازی را قبول دارند و نه قواعد خود را تعریف میکنند، اما در عین حال میخواهند از طرف همه بعنوان قهرمان شناخته شوند آن هم بزور و سماجت.
به سایت زمانه من چند دقیقه قبل یک کامنت فرستادم ولی نمیدانم اصلا فرستاده شد چون یکدفعه اینترنتم قطع شد. به خاطر اطمینان دوباره میفرستم. اگر قبلی رسیده است لطفا این را منتشر نکنید. ممنون
خانم فرهمند این نگاه نو هم به عنوان یک کتاب مشخص منتشر شده است و هم به عنوا ن یک کتابچه اینترنتی در اختیار جمعیت روشنفکران و متفکران ایرانی خارج از کشور گذاشته شده است. در داخل کشور که اجازه طرح موضوع نمی دهند. موضوع اما باز این است که چرا یکی از ایشان جرات نقد این مباحث را نمیکند. لااقل اگر کارهای من را بشناسید، میدانید که من به نقد نظرات بسیاری از این به اصطلاح استادان نسل اول پرداخته ام و همزمان به کارهایشان احترام گذاشته ام. حالا یک کم عقل سلیمتان را بکار بیاندازید و فکر کنید که چرا به دیالوگ متقابل تن نداده اند. فکر نمی کنید که اگر نگاه من آنقدر ساده و ابتدایی بود که شما سعی می کنید آنرا اینجور نشان دهید، پس چرا حتی یکی از این دوستان تلاشی برای نشان دادن این ضعف محتوایی از طریق نقد نکرده است. علت این طفره رفتن چیست، به جز آنکه میدانند موضوع چیز دیگری است. همین طفره روی در برخورد و ادعاهای شما و برخی کامنت گذاران مخالف کاملا مشخص است. زیرا کافی است که شمایی که میگویید این مباحث را می شناسید و پایه های سیستماتیک و گفتمانی این مباحث را میشناسید، این کتابچه اینترنتی را بخوانید و آن را نقد کنید و ادعاهایتان را با نقد مدرن اثبات کنید. اما من مطمئنم شما هیچگاه به چنین کاری دست نخواهید زد، زیرا همینکه به خواندن آن دست بزنید تازه متوجه میشوید تفاوت نگاه من و شما از کجا تا کجاست و چرا من میتوانم دقیقا این نگاههای متضاد را با یکدیگر تلفیق کنم، زیرا همزمان بسترهای مشترک گفتمانی آنها را میشناسم. زیرا ته دلتان میدانید که موضوع چیست و این علت مقاومت و خشم و یا طفرهروی شما و دیگر افراد همفکر شماست
بهرحال باز هم میگویم دوستان طفره نروید. این گوی و این میدان. نشان بدهید که چند مرده و یا چندزنه حلاجید تا به قول زبان فارسی شیرین مان سیهروی شود هر که در او غش باشد. در چالش و نقد مشخص است که قدرت واقعی یک نقاد یا یک نگاه مشخص میشود و یا قدرت یک نگاه در نقد مباحث مختلف. تفاوت مهم اما از جهاتی تراژیک/خنده دار همین است که من مرتب به بحث مدرن و نقد مشخص یک نگاه دعوت میکنم و برخی از کامنت گذاران مثل خانم فرهمند که من البته ایشان را نمیشناسم، مرتب از این چالش و رودرویی علمی و مدرن در میروند و باز هم ادعای شناخت بحث علمی و موازین علمی میکنند. دوستان حرف تازه بزنید. این حرفهای تکراری درباره ضرورت یک زبان ساده و روشن شکل دیگری از حجاب اجباری و پوشش واحد و تفکر واحد است و دردناک است که شما دوستان مخالف، این پیوند گفتمانی میان نگاه خویش و دشمن باصطلاح ناموسی تان را نمی بینید. فرهنگ مدرن یعنی فرهنگ لباسهای متفاوت، تفکر متفاوت، زبانهای متفاوت و دستیابی به وحدت در کثرت و در چهارچوب قانونی که مرتب تحول مییابد. چه قانون مدنی یا سیستمهای فکری حاکم. دقیقا چون شما قادر به نگاه سیستماتیک و درک مباحث گفتمانی نیستید، از طرف دیگر ناچارید که مرتب اسیر این گفتمان بمانید و اگر رقیبتان یا دشمن ناموسیتان هر پوشش و نگاه دیگر و حق اختیار و انتخاب شخصی را رد می کند، شما نیز به یک «نگاه و تفکر» و به یک روش نوشتاری واحد بچسبید. یا از طرف دیگر از چالش رودرو و علمی هراس داشته باشید.
باری دوستان از این بیان خشم و چنگ و دندان نشان دادن دست بردارید و دست به نقد علمی بزنید. زیرا آنجاست که اصل از فرع بازشناخته میشود. این گوی و این میدان خانم فرهمند اگر که اهل علم هستید وگرنه عرض خود می بری و زحمت ما میداری. با آنکه میدانم باز هم جز بیان خشم و طفرهروی از نقد کاری نمیکنید و علت آن نیز خوب کاملا مشخص است.
-- dariush baradari ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMاقای داریوش برادری عزیز: با عرض سلام سئوالی داشتم. بطوریکه می دانید حتی پر اوازه ترین پروفسور های جهان هم خیلی اوقات کتاب هایشان را قبل از انتشار در خدمت آکادمیسین های همطراز خود قرار می دهند که قبل از منتشر شدن اولا عقیده همکاران خود را جویا شوند ثانیا: به اشتباهات و یا کمبود های اثارشان واقف شوند. ایا شما قبل از انتشار کتابتان آنرا در اختیار متخصصین این رشته مثلا به جناب دکتر موللی قرار داده بودید یا نه.؟
متشکرم
-- علی دهقانی ، Feb 21, 2010 در ساعت 05:34 PMآقای برادری گرامی
نه به نارسیسیست بودن شما کار دارم (چون حقاً نمی توانم در آن مورد اظهار نظر درستی بکنم) و نه به محتوای کتاب شما چون آن را نخوانده ام.
ظاهراً دوستی که فرموده اند شما قادر به روان نوشتن نیز هستند درست به نظر می رسد چرا که دستمایه درست نویسی را در همان مقدار اشاره شده در بررسی خانم پارسی پور یا در کامنتهایتان و همین "دیالوگی با خانم پارسی پور ..." می توان دید.
مطمئناً شما حتماً قادرید حتی بهتر از این نیز کار کنید، فرضاً همانطور که دوست دیگری اشاره کرده اند، با نوشتن به زبان غیر فارسی که به آن مسلط هستید و بعد کمک گرفتن از یک مترجم؛ یا دادن همین اثر موجود به یک ویراستار شایسته و بایسته و غیره ...
اما همانطور که حتماً خود نیز آن را قبول دارید، هر چقدر هم که نوشته من یا شما یا هر کس دیگر «تخصصی» باشد و مخاطبین خاصی را هدف قرار داده باشد، امر نگارش و دستور زبان، که موضوعی است صرفاً "فنی" و کار چندانی با "محتوا" یا نظریه و عقاید ارائه شده در یک سخنرانی یا نوشتار ندارد، به هر حال از قواعد خاص و مشخصی پیروی می کند. (در چون و چرایی آن قواعد هم نمی توان شک داشت چرا که به طبیعت انسان و نوع نگرش و فهم و بررسی وی از دنیا و مسایل آن باز می گردد.) شکستن آن قواعد هم امکان پذیر است و سبک های نگارشی گوناگون نیز از همان جا به وجود می آیند هر چند خود آن سبک های جدید یا دیگرگونه یا هر چه که اسمشان باشد نهایتاً از قواعد جدیدی که واضعین آن سبک ها به وجود می آورند پیروی خواهد کرد و الی آخر ...
اما اگر بنا بر آن باشد که در هر سبک نگارشی که برای کاری در نظر می گیریم، باز هم قواعد ساده و ابتدایی آن را نادیده بگیریم و اصول اولیه دستوری زبان را مداماً بر هم بریزیم، سرانجام با نوشته ای مغشوش و آشفته همچون کار شما روبرو خواهیم شد. به ویژه که شما دارید در مورد مباحثی پیچیده و پیشرفته مطلب می نویسید که اگر نتوانید آن را ساده تر و روان تر بیان کنید تا مخاطبان بیشتری آن را بفهمند، دست کم نباید آن را سخت تر و پیچیده تر از آنچه که هست کنید.
-- ادیب ، Feb 22, 2010 در ساعت 05:34 PMآقای دهقانی عزیز من نزدیک به بیست و پنج سال است که ابتدا به تحصیل روانشناسی و سپس هیجده سال کار عملی روانشناسی/روان درمانگری و در کنار آن کار پژوهشی دست زده ام، پس با این تجربه، کارم را نسبتا دقیق میشناسم. به دوستان مجربی مثل آقای موللی عزیز نیز کتاب بعد از انتشار داده شده است همانطور که ایشان کتابهایش را برای من پست میکند. رابطه ما نیز رابطه ای پارادکس و بر احساس علاقه واحترام و نقد متقابل میان دو متخصص است. با آنکه من ایشان را مهمترین لکان شناس ایرانی و پدر روانکاوی مدرن ایرانی میدانم. من از نظرات لکان و دلوز و غیره در حد توانم استفاده میکنم اما خودم را لکان شناس یا متخصص دلوز نمیدانم. در حد اشنایی خوب و دقیقم اما به خوبی از آنها استفاده می کنم و قادر به تلفیق آنها در نگاه خویشم. من کارم را به دوستانی از خودم نشان داده ام اما نه آقای موللی وقت رسیدن به این کار را داشت و نه من میخواستم. من میخواستم کتاب بعد در اختیار این دوستان قرار بگیرد تا با نقد نو و نگاه نو من آشنا شوند. رابطه آقای موللی و من به این شکل هست که در عین احترام متقابل هر کدام انتقاداتی به یکدیگر داریم. همانطور که من سعی میکنم از نکات مهم کار او در نگاه خودم استفاده کنم.اما نقد خودم را بر نگاه او دارم و او نیز نقد خویش را بر نگاه من. من آرزو میکردم که این دیگر دوستان از نسل اول این رابطه پارادکس میان متخصصان مختلف را از ایشان یا از رابطه ما یاد میگرفتند. بنابراین باز هم میگویم اگر کسی توانایی نقد دارد، خوب این گوی و این میدان.
آقای ادیب گرامی من برایم جالب است که اول میگویید که نوشته ی بالا نشان می دهد که من توانایی نوشتن دارم و میگویید که نمیتوانید درباره کتاب من نظر بدهید چون آنر را نخوانده اید ولی آخر کار باز این حرفهای درست و موازین علمی ساده را کنار میزنید و یکدفعه ادعا میکننید که با نوشته ای مغشوش و آشفته روبرو هستید. دوست گرامی نااشنا و باصطلاح ادیب اگر منظورتان نوشته بالاست، پس لطفا یک دقیقه بنشینید و از خودتان سوال کنید که کجای نوشته بالا سنگین و یا آشفته است. زیرا اگر این سوال درست را مطرح کنید و با دقت سعی در یافتن جواب آن کنید، میبینید که موضوع غلط گرامری اندک اینجا یا آنجا در نوشته نیست. یا مشکل پیچیدگی موضوع نیست چرا که خنده دار است این نوشته بالا را پیچیده خواند. مگر آنکه واقعا اطلاعی از کوچکترین مباحث نقد مدرن نداشته باشید. مشکل عمیقتر است و در واقع مشکل این است که ذهن شما و برخی دوستان دیگر تنبل شده است و به مقالات تک ساحتی و تک موضوعی عادت کرده است. مثل نقد خانم پارسی پور و امثالهم که جدا از مشکلات بالایش، نقدش دارای یک ساختار ساده، ابتدایی و تک موضوعی است. یعنی یک موضوع مثل زبان برخی از قسمتهای کتاب را گرفته است و همان را از اول تا آخر دنبال میکند و فقط هم یک حرف میزند که این زبان مشکل دارد و بس. کل سخنان ایشان در این مقاله را میشد در یک پاراگراف چندخطی گفت. اما شما دوستان به همین زبان و نگاه محدود و تک خطی عادت کرده اید که مثل یک مسیر مشخص و محدود از نقطه آ به ب برود. موضوع اما آن است که در مقاله من چندین متن در کنار هم قرار دارند و مرتب نوشته از یک متن به متن دیگر میرود تا عمق مشکلات را نشان دهد. یعنی هم به نقد معضلات نقد پارسی پور می پردازد و نمونه میاورد. هم موازین نقد مدرن و بحث نقد مدرن را مطرح میکند و همزمان پیوند این معضلات با گفتمان سنتی و چالش میان دو نسل را نشان میدهد. در کنار آن مباحث اصلی کتابش را برای خواننده بیان میکند و آنها را به چالش دعوت میکند بدینوسیله که کتابی برای مقایسه به آن نشان میدهد. ببییند حال تفاوت یک مقاله با مقاله دیگر چیست. حالت مقاله اول یک حالت کسالت آور و بسیار کم محتوا است، حتی اگر زبانش و گرامرش بهتر باشد. حالت دوم اما حالت یک متن چند راهی و چندمتنی است که در آن یک اندیشه مرتب از یک کوچه به کوچه دیگر و متن دیگر وارد میشود تا جوانب مختلف موضوع و پیوندهای دیسکورسیو آن با متون و حالات دیگر را نشان دهد و میتوان این بحث را حتی مرتب ادامه داد و به کوچه ها یا متون دیگر وارد شد. آقای ادیب با این شیوه نگاه و نگارش و اشکال و حالات مختلف آن میتوان مباحث را عمیق و چندچشم اندازی مطرح و تشریح کرد و به بحث گذاشت. برای اطلاع شما و دوستان باید بگویم کهه در همین تفاوت بالا نیز میتوانید تفاوت میان نگارش مدرن و پسامدرن را ببییند. نگارش مدرن به شکل نگارش «درختی» است. که از ریشه و طرح یک مسئله شروع میکند و بعد از طریق بیان موضوع در انتها به شاخه های مختلف بحث می پردازد. در حالت پسامدرنی یا در حالت نگارش و نگاه ما مهاجرین دوملیتی اما شیوه نگارش « ریزوم وار یا هزار گستره» است.یعنی نوشته مثل یک قطره خون است که بر زمین میچکد و این قطره میتواند در مسیرهای مختلف راه یابد و مرتب پا در متن و عرصه جدیدی بگذارد و همزمان یک وحدت در کثرت را ایجاد کند. همانطور که در نوشته بالا این وحدت در کثرت، این وحدت در حرکت مارپیچی نوشته مشخص است. در نوشته خانم پارسی پور حتی حالت درختی نوشته مدرن نیز درست رعایت نشده است و بنابراین بحثی درخت وار نیست. تنها یک ادعا و تحریف به وسط معرکه پرتاب شده و مرتب تکرار می شود. حتی این ادعا و شاخه ها و حالات مختلف آن در کتاب بیان نمیشود. زیرا کتاب را نخوانده است. مشکل شما و دیگر دوستانی که حتی این مطلب به این سادگی برایشان سخت است،این عادتهای زبانی و این چهارچوب زبانی و ذهنی ضعیف است که همینکه متن به بیش از یک موضوع میپردازد، ناگهان معده درد میگیرید، یا دوستان سرشان گیج میرود و احساس میکنند که زیر پایشان خالی شده است. دوست گرامی این سرگیجگی اما پیش شرط رهایی از عادات کهن و ورود به جهان فردیت و به جهان خندان ما خردمندان شاد و چندمتنی ایرانی است. این سرگیجگی حس و لمس آزادی و تفاوت است. حال اگر شما و دوستانی مثل ناصر و دیگر کمی انصاف داشته باشید، آنگاه میبینید که تفاوت ما از کجا تا به کجاست و چطور شما همه فقط به تکرار یک چیز و خطای گرامری می پردازید و یک توهم زبان روشن را مرتب تکرار میکنید و من در همین بحث حتی ساختارهای ذهنی و عادتهای شما را از طریق کامنتهایتان تشخیص میدهم و مباحث عمیق زبان را مطرح میکنم. تفاوت زبان و نگاه ساده استادتان و شما و این زبان و نگاه تودرتو این است. دوستان دیگر به کامنتی در این بحث جواب نمیدهم. زیرا تکرار مکررات است. زیرا اگر کسی واقعا توانایی علمی دارد، به نقد این مقاله میپردازد و نکات ضعفش از نگاه موازین نقد مدرن و یا به نقد کتابچه اینترنتی میپردازد در قالب یک مقاله مجزا. باری آنکه گوشی برای شنیدن دارد بشنود. مرسی
-- dariush baradari ، Feb 22, 2010 در ساعت 05:34 PMداريوش جان! تصدقت بشم! خلق الله بايد اول کتاب تو رو بفهمند و بدونن منظورت چيزه و چی ميخواهی بگی، تا بعد "نقد علمی" کنند. من موقعی که يک صفحه رو ده بار و هربار با حسن نيت و دقت و حوصله کلمه به کلمه می خونم ولی زبان تو آنقدر درهم برهم است که منظورت را نمی فهمم بايد چه کنم؟ حالا اگر بگی دلوز و دريدا و لکان را نقد کنيد، خب يه حرفی. اما اول بايد بگی کدام اثر اينها رو بايد نقد کرد تا اهل بخيه برن آثارشون رو به زبان اصلی بخونن و اگر توانستند نقد و بررسی کنند. اما عزيزم کتاب تو رو نميشه فهميد. حالا هی تو بگو گاو رو بدوش و من بهت ميگم نره!
-- مرتضی ، Feb 23, 2010 در ساعت 05:34 PMاکثر پاسخهای مدافع نظرات خانم پارسی پور از هیولای " خودشیفته گی" می گویند و امر خبیث " من و من و من"...
-- بدون نام ، Feb 23, 2010 در ساعت 05:34 PMدر زیر مقاله ای در باره ورنر هرتزوگ که ترجمه ای است از "من" در زمانه دیروز یک نفر نوشت که:
« همیشه هرتزوگ و هنرش برای من سمبل
"احترام به من" بود. من و من و من...این چیزی است که در شرق از من و ما دریغ شد. اگر هم که یکی پیدا شد که خواست من باشد ما بلافاصله سرکوبش کردیم.»
شاید لحن و شیوه برخورد نوشته آقای داریوش برادری و گفتگویی که با خانم پارسی پور داشته اند طبعی مطبوع برای همه نداشت ولی هجوم همه - شمول به تلاشها و دیدگاه های کسی که حرف کامل و جامعی برای گفتن دارد کمی دور از انصاف است. من کاملا با دانش تخصصی آقای داریوش برادری آشنا نیستم ولی به سایت ایشان رفتم و مقاله نسبتا بلندی از ایشان خواندم که در حقیقت اپیلوگ کتابی است که خانم پارسی پور مورد بازبینی قرار داده است. در حد برداشت اولیه از آن مقاله "من" نوشته های ایشان را ریشه دار یافتم.
اشاره کوتاهی هم به بازبینی های خانم پارسی پور بشود بد نیست ( و این ربطی به عظمت دستاوردهای ادبی این بانوی خلاق نیز ندارد). خانم پارسی پور گاها مرز بین بازبینی، گزارش و مهم تر از همه نقد را در نوشته های خویش رعایت نمی کنند و این امر بسیار ساده باعث ایجاد و انتقال توهماتی می شود که بی شک از انرژی مثبت تلاشهای این بانوی عزیز می کاهد.
ونداد زمانی
آقای برادری گرامی و بحرالعلوم (مجهز به علم لدنی و ربّانی هر دو)
کسی در مورد نبوغ ذاتی شما هیچ شکی ندارد چنانچه انسانها همگی مستعد و نابغه به دنیا می آیند منتهی کمتر کسی این فرصت را به دست می آورد که همچون شما و اقلیتی محدود، با افتادن در مسیر مناسب، استعداد ذاتی و طبیعی خود را به کار گرفته و نبوغ خود را پرورش داده و آشکار سازد.
منظور از گرامر هم این نیست که به روش اسکولاستیک قرون وسطایی و آخوندی از نوع خشگه مذهب آن به اصول غیر قابل تغییر بچسبیم چون دچار این توهم هستیم که "فرزند یا نماینده خدا" بر روی زمین هستیم و آنگاه با در دست داشتن برگه مجوز ذهنی و نادیده، خود را مجاز و موظف به ارتکاب هر گونه جنایت ضد بشری (به نام نجات بشر!) بدانیم همانگونه که بسیاری از آدمها در طول تاریخ کرده و می کنند.
دستور زبان، چیزی نیست به جز یک قرارداد. منظور از این قرارداد هم چیزی نیست به جز آنکه یک "زبان مشترک" میان افراد تشکیل شود تا از سوءتفاهم در ارتباطات گفتاری و نوشتاری پرهیز شده و آدمها دچار خطای کمتری در روابط با یکدیگر شوند؛ خطاهایی که گاه می تواند از یک گفتار ساده اما به درستی درک نشده سر زده و اوضاع را به جاهای خیلی باریک بکشاند! نمونه های تاریخی آن هم کم نیست ...
حتی بزرگترین نویسندگان و محققان و دانشمندان در کشورهای پیشرفته نیز از دست کم یک ویراستار در ویرایش و خطاگیری ادبی و حتی محتوایی آثار خود به طور مرتب بهره می گیرند و این یک امر عادی و حتمی است. بیشتر آثار مهم در آن جوامع محصول کار گروهی است تا فردی.
اما تعجب من بیشتر از این است: چطور شما که تا به این هد فرهیخته هستید و می توانید خطاهای پنداری، گفتاری و کرداری دیگران را تا عمق چندین و چندان و چند خط و نیم، در هر کامنت کاویده و تا آباء و اجداد آنان را نیز کالبدشکافی روحی و روانی و ذهنی کنید، چرا پیشاپیش از عدم صلاحیت خانم پارسی پور (یا هر فرد مشابه دیگری) از طریق آثار ایشان (که امیدوارم هر چه کامل تر مطالعه کرده باشید) آگاهی نیافتید و از ایشان نظرخواهی کردید، به طوری که اینک پس از آن که ایشان صادقانه و (شاید عاجزانه؟) سعی کردند مشکلات مربوط به کار شما را از دید و توان خود بررسی و مطرح کنند، تا به این حد سرآسیمه شوید و واکنش منفی هر چند در پوشش روشنفکرانه و نخبه مآبانه از خود نشان دهید؟
به راستی اگر شما تا به این حد از کم و کیف کار خود آگاهی داشته و نیازی به نظر انسان های دیگر ندارید که دانش و توانایی اندکی دارند، چرا اصلاً زحمت مجادله با آنان را به خود می دهید؟
ظاهراً شما خوانندگان خود و جمع کوچک یا بزرگ هوادران و هم فکران خود را دارید، پس چرا این همه وقت گرانبهای خود را برای جر و بحث با آنان هدر دادید؟ این کار شایسته انسان والایی مثل شما نیست و حتی ممکن است اثر ویرانگری در اعتبار کاری و فرهنگی شما داشته باشد.
البته این ها فقط نظر من هستند و اصرار خاصی ندارم شما حتماً آن را بپذیرید.
با احترام
-- ادیب ، Feb 24, 2010 در ساعت 05:34 PMمتاسفانه هنوز اقبال آن را نداشته ام که کتاب آقای برادری را بخوانم . اما با نقد های از سر شتاب و قضاو ت های از سر بی دانشی خانم پارسی پور آشنا هستم و ایشان با هر اثر هنری داستان شعر و یا ...آنقدر سطحی و بدون تحلیل و موشکافی برخورد میکنند که من به این نتیجه رسیده ام برای پر کردن این صفحه فقط با بی حوصلگی و عادات و سلیقه ی شخصی یک کتاب را به سبک خودشان به لجن می کشند . مثلا در مورد نقد شعر که حوزه تخصصی ایشان نیست بارها به این کلیشه تکراری که باید هر شاعر یک مجموعه شعر در وزن عروضی داشته باشد تا مهارت او بر ما معلوم شود . مگر خود ایشان جند صفحه به زبان وزین تاریخ بیهقی و تاریخ سیستان چیز ی نوشته اند و ترجمه های پر غلط و نثر شلوغ و بدون ویرایش ایشان گواه بر این موضوع است . اگر رادیو زمانه مثل همیشه این یاداداشت را سانسور نکرد میخواهم اضافه کنم .... دوستان عزیز ما هرکدام بنا به محدوده علایق و دانش مان ممکن است از همه موضوعات از فیزیک کوانتوم گرفته تا نقد مدرن و مباحث زبانشناسی سر در نیاوریم اما نقص در ماست باید خواند آموخت, پرسید و سطح درک را نو و تازه کرد ...ایراد از سبک نوشتن اقای برادری نیست .شاید ما بسیاری از شاهکار های ادبی و هنری جهان را از جویس و اوپانیشاد گرفته تا ذن بودیسم و پیکاسو درست نفهمیم ..آیا این باید مار ا به پر خاش و توهین به خالقان این آثار وادارد .
-- آزیتا ، Feb 26, 2010 در ساعت 05:34 PM