رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۵ دی ۱۳۸۸
بخش نخست

احمـد دانـش، ادیب و اندیشمند بزرگ بخارا

نجم کاويانی

خواننده عزيز!
پس از فروپاشی اتحاد شوروی و سر برآوردن جمهوری‌های مستقل آسيای‌ميانه از جمله جمهوری تـاجـيکستان فرصتی به دست آمده که با کارهای پژوهشی هويت تاريخی منطقه نهادينه گردد. در همين راستا از آغاز دهه‌ی نود سده‌ای بيستم روند گسترده‌ای تاجيک‌شناسی به ويژه در ايران شکل گرفته که علاوه بر نشست‌های متعدد، ده‌ها کتاب و صدها مقاله‌ی‌ پژوهشی در اين حوزه نوشته، چاپ و پخش شده است.

به باور نگارنده پرداختن به کارنامه‌‌ی شخصيت‌های علمی و فرهنگی معاصر در اين حوزه از اهميت ويژه‌ای برخوردار است. نوشته‌ی زير در همين راستا نگارش يافته است.

احـمد مخدوم دانـش (۷٢۱۸- ۱۸۹۷)، اديب توانا، انديشمند بـزرگ تاجيک، سرآمد جنبش معارف‌پروری در آسيای‌ميانه و انديشـه‌پـرداز بـرجـسـته‌ی اصلاحات در بخـارا طی نيـمه‌ی دوم سده‌ا‌ی نـوزده بود.

نام او احمد، تخلص ادبی‌اش دانش و در بسياری از آثار به نام مخدوم مشهور است. مخدوم نسبتی بود که به دانشمندان وابسته به دولت بخارا اعطا شده بود.

احمـد دانـش، دانشمندی بود که از يکسو به واقعيت‌های کشور خويش آگاهی داشت و از سوی ديگر جريان تحولات کشورهای خاور و باختر بويژه روسيه را مطالعه کرده بود.

از همين‌رو او در عرصه‌ی اصلاحات و نوآوری در سده‌ای نوزدهم و آغاز سده‌ای بيستم در بخارا نقش روشنگرانه‌ی برجسته‌ی بر دوش داشت و سهم وی در تحول فکری و سياسی تجـددخـواهان آسيای‌ميانه نيز با اهميت بود. به سخن ديگر، «احمـد دانـش يکی از فاضل‌ترين انسان‌های بخارا به شمار می‌رفت.1»

احمـد دانـش، فرزند ملا ناصر در ۱۸۲۷ در يک خانواده‌ی فرودست در بخارا زاده شد. پدر و مادرش اشخاصی با سواد و دوستدار ادبيات بودند. وی آموزش ابتدائی را نزد مادرش که بانوی فرهيخته بود، ديد و در سن نه سالگی وارد مدرسه‌ی دينی گرديد که در آنجا تنها قرائت قرآن آموزش داده می‌شد.

وی می‌بايد در آنجا قرآن را حفظ میکرد و به عنوان قاری قرآن فارغ میشد. اما از آنجايکه او از يکسو لکنت زبان داشت و از سوی ديگر آموزش‌های کورکورانه و شيوه‌ا‌ی به خاطر سپردن مطالب در حافظه از طريق تکرار پيهم برای او برانگيزنده نبود و آنرا برنتابيد، بنابران مدرسه را ترک کفت.


احمـد دانـش در اين رابطه نوشته بود:

«پدر مرا به دبيرستان فرستادند تا حفظ قرآن کنم ... لکنت بر زبان داشتم به دشواری سبق حفظ میکردم و به تکرار بسيار حوصله نداشتم و محبتی زيادی بر حفظ در طبيعت خود نمی‌يافتم ....

همين‌که از مکتب بيرون می‌شدم در معرکه‌ی تاريخ‌خوانان حاضر می‌شدم و بر ان رغبتی و شوق در طبيعت داشتم، چون در اين مجلس‌ها احوال گذشتگان را مفصل می‌شنيدم و طرز مملکت‌داری سلطان را می‌دانستم ....
اما به حفظ سبق اِهمال می‌ورزيدم.... و با رنج فروان در مدت سه سال يکبار ختم قرآن نمودم آنچه که از ياد کرده بودم، در حال فراموش کردم ... دل‌سردی و کاهلی من افزون‌تر گشت...2»

احمـد دانـش مدرسه را ترک کرد، اما درس خواندن را نزد آموزگاران خصوصی پی گرفت و به مطالعه و آموزش مستقلانه‌‌ی علوم رياضيات، نجوم، هندسه، فلسفه‌ی اسلامی، تاريخ، ادبيات، هنر نقاشی و خطاطی پرداخت.

او در نقاشی و خوشنويسی دارای استعداد و مهارت ويژه‌ای بود و از کودکی به آن شوق زيادی نشان می‌داد، به طوريکه در سن هفت و هشت سالگی روی ديوارها نقاشی می‌کرد و جمله‌های فارسی را با خط زيبا می‌نوشت.

احمـد دانـش ديوان‌های شاعران گذشته را برای دوستان و درخواست ‌کندگان آن با خط زيبا رو‌نويسی می‌کرد و آنها را با نقاشی‌های زيبا میآراست. وی در خوش‌نويسی روی رواق‌ها و ديوارهای بنا‌ها با زمينه‌ی مناظر طبيعت و ميدان‌های جنگ، بس ماهر و چيره ‌دست بود. بخشی از هزينه‌ی زندگی‌ او از کارهای خوش‌نويسی و نقاشی‌اش تأمين می‌شد.

توانايی احمـد دانـش در نقاشی و خوش‌نويسی سرانجام پای او را به دربار امير بخارا کشانيد. امير بخارا در بهار سال ۱۸۵۰ احمـد دانـش را به دربار دعوت می‌کند. وی زير نظر استادی که معماری ماهر، نگارگر چيره ‌دست و خطاطی برجسته بود، به آموزش و کار می‌پردازد. بعد از درگذشت استادش، او را جانشن استاد تعيين کردند و هزار درم حقوق برايش مقرر داشتند3.

وی نه تنها نقاشی و خوش‌نويسی لوحه‌ها و رواق‌ها را آموخت بلکه در حوزه‌ا‌ی خطاطی قاعده‌های نو را پيش کشيد. اما احمـد دانـش در دربار بيشتر به کتابت رساله‌ها و امور ديوانی دربار مشغول بود.

نخستين سفر احمـد دانـش به سنت‌پترزبورگ:

احمـد دانـش در سال‌های که در خدمت دربار امارت بخارا بود، سه بار به سنت‌پترزبورگ، پايتخت آن‌زمان روسيه سفر کرد.

نخستين سفر وی در سال ۱۸۵۷ در دوره امارت نصرالله (۱۸۲۶ - ۱۸۶۰) صورت گرفت. امير بخارا بنابر دعوت دربار روسيه هيـأتی را به سنت‌پترزبورگ فرستاد. هدف اصلی هيـأت تبريک گفتن تاج‌گذاری تزار الکساندر دوم بود.

امير، احمـد دانـش را بنابر فهم و وسعت معلومات‌اش به عنوان دبير اين هيـأت گمارد و به وی وظيفه سپرد که علاوه بر وظيفه‌ی دبيری هيـأت در باره‌ا‌ی زندگی مردم روس و طرز اداره‌‌ای دولت روسيه تحقيـق کرده و به او گزارش بدهد.

هيـأت به تاريخ نهم نوامبر سال ۱۸۵۷ به سنت‌پترزبورگ وارد شد و تا دوازدهم ژانويه ۱۸۵۸ يعنی دو ماه در آنجا باقی ماند. احمـد دانـش در اين مدت در مذاکرات رسمی با مقامات روسيه شرکت کرد و از مرکزهای علمی، فرهنگی و صنعتی سنت‌پترزبورگ بازديد نمود.

در اين سفر احمـد دانـش با يک جهان ديگر، جهانی متفاوت از بخارا آشنا شد. جوانی که در تاريکستان فيودالی امارت بخارا زندگی می‌کرد به کشوری پا نهاده بود که گام در راه رشد سرمايه داری گذاشته بود.

او می‌ديد که روسيه در فرهنگ، هنر و صنعت تا چه اندازه با بخارا فاصله دارد. او بر پايه مشاهدات‌اش درک کرد که امارت بخارا که امير و درباريان آنرا دولت با «حشمت و جلال» در دنيا معرفی می‌کردند، در چه حد در «جهالت و غـفلت» باقی مانده است.

احمـد دانـش، گزارش مشاهدات خود را در باره‌ا‌ی حيات اقتصادی، سياسی و فرهنگی روسيه همراه با مشورت‌های خود در راستای اصلاحات اجتماعی، اداره دولت، معارف، اقتصاد و امور نظامی در بازگشت از سنت‌پترزبورگ به امير پيش‌کش کرد و اميدوار بود که امير برای تحقق اصلاحاتِ پيشنهاد شده‌ا‌ی وی دست به اقداماتی خواهد زد.

اما «امير صرف آن بخش از پيشنهادهای او را که به مسايل نظامی و منافع اقتصادی رابطه می‌گرفت، پذيرفت ولی نظريات او را در مورد پياده کردن اصلاحات در حوزه‌های اجتماعی، فرهنگی، تعليم و تربيت به صورت دربست رد کرد.4»

اما احمـد دانـش برغم اينکه امير و درباريان غرق در فساد، گوش شنوا به مشوره‌ها و پيشنهادهای اصلاحی وی نداشتند، تلاش کرد که امير را به پذيرش اصلاحات برانگيزد و تعويض روحانيون فاسد و درباريان بی‌کفايت با اشخاص سالم و کارا راه اصلاحات را در پيش کيرد. اما اين تلاش‌ها سودی نه بخشيد و اميد‌های اصلاح‌طلبانه‌ی احمـد دانـش تبديل به يأس شد.

در سال ۱۸۶۰ امير مظفرالدين به تخت بخارا تکيه زد و تا ۱۸۸۵ در بخارا حکمروايی کرد. احمـد دانـش همچنان در خدمت دربار ماند و در آنجا از شهرت بلندی برخوردار بود. وی سعی کرد که با استفاده از وضع جديد، امير جديد را به ترويج و گسترش علم و معارف تشويق کند.

وی در يک قصيده‌‌ای که به امير مظفر پيش‌کش کرده بود، به طور روشن او را ترغيب می کند که در دربار و دور و بر خود پيش از همه دانشمندان، اديبان و هنرمندان را جمع کند و با مشورت و صوابديد آنها کار مملکت را به پيش ببرد که در زير چند مصرع از آن‌را می‌آورم:

شنيده‌ام زحکيمی، کـه پادشـاهــان را
به چـند طايـفه بايـد گشود راه وصال
همه هنرور و دانش‌پژوه و دين‌پرور
همه سخن ورسنجـيده و مليح مقـال

دانش در اين قصيده از عالم دين، طبيب، منجم، آوازخوان، مطرب، دبير، شاعر، سخنور، ... ياد می‌کند که جملگی می‌بايد در دربار و دستگاه دولت حضور فعال داشته باشند. وی در بخش پايانی قصيده تأکيد می‌کند.

دگــر، مـصـور بـهـزاددســــت و مــانـی‌کـلـک
کـــــه نقــشه فـلــک و ارض را کــشــد تـمـثال
وجود هر يک از اين قوم زينت مملکت است
حضور هر يک از اين فرقه ملک راست جمال
کـسی کـه جـمع کـند ايـن فـنون زبـخـت بـلنــــد
بـــه چــنــد راتــبه لايـــق بــود بــديــن مــنوال

اما اين اندرزها و نصحيت‌ها بر امير جديد و خودکامه تاثيرگذار نبود. گروه‌های چابلوس که به رتق و فتق امور داخلی و خارجی دربار می‌پرداختند، مخالف حضور يافتن آن گروه از نخبگان بودند که احمـد دانـش در قصيده‌ای بالا از آنها نام می‌برد. نتيجه‌ی بی‌برنامگی و مديريت ناکارآمد امير و درباريان‌اش آن بود که وضع افتصادی و اجتماعی بخارا رو به وخامت بيشتر داشت.

«اين امير جاهل و خودپسند انديشمندان و متـفکران را که در زمان حکمرايی پدرش مرتبه و مقامی بايسته در امور دولتی داشتند، از کار برکنار کرد، از جمله احمـد دانـش را مرتبه‌ی پست‌تری داد و در کارهای مملکت‌داری کمتر با او مشورت می‌کرد. در گذر اين سال‌ها مقام و وظيفه‌ی دانش در دربار معلوم نبود، تنها چيزی که از احوال او در دست است، آنکه به سفارش امير در سال ۱۸۶۵ رساله‌ای به نام "مناظره الکواکب" در علم نجوم نوشته نموده است. از اين رو می‌توان گفت امير مظفر او را همچون يک منجم در دربار نگاه می‌داشته است.5»

دومين سفر احمـد دانـش به سنت‌پترزبورگ:

دومين سفر احمـد دانـش به سنت‌پترزبورگ به دليل کاملا متفاوت از دليل سفر اول وی صورت می‌کيرد. در ميانه‌ی سده‌ای نوزدهم از يکسو سه خان‌نشين ماوراءالنهر (خوقند، خيوه و بخارا) با تشديد اختلافات درون- قومی، کشمکش‌های فرساينده با هم‌ديگر و واپس‌گرايی‌ها راه زوال را در پيش گرفته بودند و از سوی ديگر روسيه آماده‌ا‌ی حمله بر آنها می‌شد.

در نيمه‌‌ی دوم سده‌ای نوزدهم، ارتش روسيه تزاری با هجوم گسترده‌ای به آسيای‌ميانه دولت‌های ناتوان و بی‌کفايت منطقه را شکست داد و شهرهای آن را يکی پس از ديگری اشغال کرد و سرانجام در پی سقوط تاشکند در ژوئن ۱۸۶۵ تا استانه‌ی دروازه‌های دارلخلافه‌ی بخارا پيش رفت. «در ۱۸۶۸ روحانيان مبارز شهر از امير خواستند که يا از مقام خويش کناره گيرد تا پسر بزرگش بر جای او بنشيند يا آنکه حکم جهاد با کفار روس دهد.

امير راه دوم را برگزيد و به زرافشان لشکر کشيد که نتيجه‌اش سقوط خفت‌بار بخارا بود. سرانجام امير مظفرالدين مجبور شد هيـأت نمايندگی را برای امضای قرارداد صلح روانه سنت‌پترزبورک کند. اين اقدام در واقع به منزله‌ی تسليم بی‌چون و چرايی بود که امير برای نجات تاج و تخت‌اش برگزيده بود. احمـد دانـش نيز يکی از اعضای اين هيـأت سرافکنده بود که به سنت‌پترزبورگ می‌رفت.6»

بدين‌ترتيب در نتيجه‌ی آشوب حاکم بر مناسبات درونی خانات و بی‌کفايتی دولت‌های منطقه، بخش‌هايی از سرزمين‌های امارت بخارا از دست رفت و به سرزمين‌های امپراتوری استعماری روسيه ملحق ساخته شد و با امضای عهد‌نامه‌ی خفت‌بار امارت بخارا تحت‌الحمايه امپراتوری روسيه قرار گرفت.

در چنين اوضاع و احوالی امير به نشانه‌ی دوستی سفارت در روسيه باز کرد و از دانش خواست که در آن حضور يابد. دانش همراه با هيـأت بخارا، به تاريخ سوم اکتبر سال ۱۸۶۹ به سنت‌پترزبورگ وارد شد تا تاريخ دهم دسامبر همان سال يعنی دو ماه و اندی در آنجا باقی می مانند.

احمـد دانـش اين‌بار با زندگی سياسی، اقتصادی و مدنی مردم روس بيشتر آشنا می‌شود. او همراه با هيـأت بخارا از موزه کشاورزی، موزه زمين‌شناسی، موزه راه‌های مواصلاتی، خزانه‌ی بانک دولتی، کارخانه‌های شيشه و چينی‌سازی و کارخانه‌های کشتی‌سازی، اپرا و باله و برخی مرکزهای علمی و فرهنگی سنت‌پترزبورگ بازديد کرد و در مراسم با شکوه پرده‌برداری از مجسمه يکاترين دوم حضوريافت.

او با کاظم بيک، مترجم وزارت امور خارجه روسيه، که به سخن احمـد دانـش شخص بسيار فاضلی بود، دوست می‌شود و به واسطه او با زندگی، عرف و رسوم مردم روس آشنايی بيشتر پيدا می‌کند و از حيات سياسی، اقتصادی، شيوه دولت‌مداری و ساختار دولتی روسيه و هم‌چنين از تاريخ و انقلاب‌های سياسی روسيه و اروپا آگاهی بيشتر می‌يابد.

در نشست‌‌های پذيرايی و گفـتگوهای ديـپلماسی، فـهم و کاردانی احمـد دانـش به عنوان يک سياسـتمدار بيشتر نمايان می‌شود و مقام‌های رسمی دولت روسيه با او با احترام و التـفات ويژه برخورد می‌کنند.

احترامی که در روسيه نسبت به احمـد دانـش ابراز می‌شد، موجب بالا رفتن منزلت او در نزد امير و دربار بخارا نيز ‌شد. امير به احمـد دانـش به پاس خدمات‌اش پيشنهاد نمود که منصبی را در اداره‌ای دولت به دوش گيرد. اما احمـد دانـش بادرک و دريافت اينکه تا زمانی‌‌که دگرگونی کلی در اداره‌ای دولت، شيوه دولت‌داری و ترتيب حکومت بوجود نيآيد، هرگونه اشتغال به کارهای دولتی سودی برای مملکت و مردم نخواهد داشت، به بهانه‌های گوناگون از پـيشنهاد امير طفره می‌رفت.

سومين سفر احمـد دانـش به سنت‌پترزبورگ:

سومين سفر احمـد دانـش به سنت‌پترزبورگ به مناسبت جشن عروسی دختر الکساندر در سال ۱۸۷۴ رخ داد. امير بخارا به مناسبت جشن عروسی دختر الکساندر هيـأتی را به رهبری عبدالقادر دادخواه و معاونت احمـد دانـش به سنت‌پترزبورگ فرستاد.

هيـأت در ششم ژانويه ۱۸۷۴ به سنت‌پترزبورگ می‌رسد و نزديک به يک ونيم ماه در آنجا می‌ماند. احمـد دانـش اين‌بار از ديده‌ها و شنيده‌هايش در جريان سفر، شرح زير عنوان «در سفارت عبدالقادربای و عجايب جشن روسيه» می‌نويسد که آنرا ضميه‌ی اثر برجسته‌اش «نوادرالوقايع» می‌کند.

احمـد دانـش می‌نويسد که در بدو ورود به سنت‌‌پترزبورگ، «مترجم، ... مردی هوشمند و خوشنويس کاظم‌بيک نام قفـقـازی که با محرر اين سطور صداقت و محبتی داشت7» و در سفر پـيشين با وی آشنا شده بود، به استقبالش می‌آيد. کاظم‌بيک از احمـد دانـش خواهش می‌کند که به مناسبت عروسی دختر تزار شعری بسرايد. دانش می‌نويسد که «من دو سه روزی درين مسئله اِهمال داشتم. هر بار که مترجم با ما ملاقات می‌کرد از من می‌پرسيد که: آخر اگر شعری بسته‌ی در نظر آر تا بيـبينم ...


من گمان کردم، که مبادا مرا امتحان کند و عاجز يابد. در آخر نام داماد و نام عروس را پرسيدم. ...» احمـد دانـش قصيده‌ا‌ی کوتاه در مدح عروس و داماد می‌سرآيد و مترجم آنرا به زبان روسی بر می‌گرداند و به تزار پيشکش می‌کند که مورد استقبال قرار می‌گيرد.

احمـد دانـش در اين سفرنامه تصوير دقيقی از جشن عروسی، محل برگذاری آن، شرکت‌کنندگان، از شيوه‌ا‌ی لباس پوشيدن و رقص آنها به دست می‌دهد که به راستی زيبا است. او اشيأ و ساختمان‌ها را با دقت و زيبايی ويژه‌ا‌ی به توصيف می‌نشيند.

پرفسور تورج اتابکی روکرد دقيق و زيبايی در رابطه با توانايی احمـد دانـش در امر توصيف و به تصوير کشيدن صحنه می‌دهد که من آن تکه را در زير می‌آورم.

«احمـد دانـش تنها به وصف اشيا و ساختمان‌ها اکتفا نمی‌کند، از مردمانی که می‌بيند نيز تصويری زيبا و جاندار به دست می‌دهد. برای مثال از شيوه‌ای لباس پوشيدن‌شان و به ويژه رفتار بانوان و رقصيدن‌شان با مردان در ملأ عام و دامن‌های بلندی که می‌پوشيده‌اند توجه دانش را جلب می‌کند.

از تردست و سيرک‌بازان می‌گويد که خاصه برای سرگرم کردن ميهمانان استخدام شده‌اند و از دسته‌های بزرگ نوازندگان (ارکستر) که حرکات آنان را همراهی می‌کنند. ظاهرا آنجه بيش از همه چيزهای ديگر حيرت احمد دنش را برانگيخته حضور آوازخوان فرانسوی است به نام پاتی که به دعوت شخص تزار از پاريس به آنجا آمده است. دانش به قدری شيفته‌ی صدا و شمايل پاتی می‌شود که بی‌درنگ غزلی می‌سرآيد و پيش‌کش او می‌کند.8»

تزار الکساندر علاوه بر سنت‌پترزبورگ در مسکو نيز جشن‌هايی به مناسبت عروسی دخترش برپا می‌کند که همه‌ی ميهمان‌های رسمی از جمله هيـأت بخارا توسط قطار رهسپار آنجا می‌شوند. احمـد دانـش در اين رابطه می‌نويسد که: «به تقاضای مترجم در عرض راه ... صورت بزم طوی (عروسی) ايمپراطور در رشته نظم درآمد و آنرا بلفظ روسی ترجمه نموده بهمه فرنگستان در روزنامه‌ها بردند.9»

در مطلع اين مثنوی بلند از جمله آمده است که:

شـه عـدل در ملک نايـب خـداست
شهـان را بـجز عـدل ملت کجاست
ز شاهان همين عدل پرسند و بـس
نه از ديـن و دولـت نه از دسترس

احمـد دانـش، پس از سومين و آخرين سفرش به سنت‌پترزبورگ به بخارا بر می‌کردد و امير مظفر بار دگر او را به دربار فرا می‌خواند و برايش منصب بلندی را پيشنهاد می‌کند. اما احمـد دانـش در برابر امير شرط می‌گذارد که در صورت تغيير دادن طرز اداره مملکت حاضر است خدمت در تشکيلات دولتی را بپذيرد.

وی در طی خدمت چند ساله در دربار بارها امير را ترغيب کرده بود که نظمی را در دولت برقرار کند و در اداره‌ای آن اشخاص عالم و کاردان را برگمارد. دانش اميد داشت که از اين راه نظمی در کار دولت بوجود بيآيد تا موجب آبادانی مملکت و رفاه مردم گردد.

احمـد دانـش، با آگاهی که از طرز اداره کشور در روسيه و برخی کشورهای اروپايی داشت به اين نتيجه رسيده بود که بدون انجام اصلاحات و دگرکونی‌های مهم در نظام امارت بخارا، وارد شدن در دستگاه امارت با هدف خدمت به مملکت، سودمند و به مصلحت نيست.

به گفته‌ی پـرفـسور رسول هادی‌زاده، احمـد دانـش پيش از همه تشکيل وزارت‌‌خانه‌ها و پی‌ريزی يک نهاد مشورتی را برای اميران بخـارا پيشنهاد می‌کرد. احمـد دانـش می‌نـويسد: ". . . سلطان را گريز نبود، . . . دارالمشوره تعيين کند و به آن رئيس قوی منصوب گرداند. . . امير نبايد حاکم مطلق باشد. امير مثل هرکس يک مزدور است، کار می‌کند و مزد می‌گيرد...10»

احمـد دانـش می‌خواست که مجلس شورای بخارا راه اندازی شود و امير در آن حضور يابد و اين مجلس در رابطه به کارهای مهمی دولتی رأی و نظر خود را بيان دارد و بعدا توسط امير تصديق و توشيح شود و همچنين حکومت و وزارت‌‌خانه تشکيل کردد. به عبارت ديگر کارهای مملکت نه توسط يک فرد (امير) بلکه از سوی اشخاص مسئوول و مامور اجرا شود و صلاحيت‌های بی‌حد و حصر امير محدود کردد، سروسامان در امور دولت بوجود آيد.

احمـد دانـش، پيشنهادهای خود را در رساله‌ی ويژه‌ای جمع‌بندی و به امير مظفرالدين پيش‌کش می‌کند. در اين اثر که بعدها به نام «رساله در نظم تمدن و تعاون» ناميده شد، ساختار دولتی بررسی شده است. اين رساله در برگيرنده‌ی يک بازبينی در بوروکراسی بخارا بود و روی تأسيس دستگاه دولتی بر پايه‌‌ی عدالت و معارف پافشاری می‌ورزيد. رساله در واقعيت برنامه‌ی جدی دگرگونی کلی در حوزه‌های اساسی اداره‌ای دولتی امارت بخارا بود.

احمـد دانـش در مقدمه‌ی اين رساله چنين نوشته است:

«... نويستده اين سطرها به سبب فضيلت و برتری‌ها به پيش خادمان و اميران رفت و آمد داشتم، می‌ديدم که ... در آنجا خدمت کردن خيلی دشوار بود....

باری وقتی‌که من را به خدمت طلب کردند. نوشتم، ... اگر سلطان رأی داشته باشد، که من مشغوليات علمی خود را ترک کرده به کار اداره‌ی دولت داخل شوم، لازم است که در اين دولت نيز ترتيب معين دولت‌های ديگر جاری کرده شود. از بسکه جاری نمودن ترتيب در ميان جماعه ازبک (يعنی منغيـتيان) بی‌دشواری و رنج ممکن نيست، من رساله‌ی می‌نويسم که از ترتيب دولت‌داری اميران مملکت‌های اروپا عبارت باشد. اگر از روی همين کار کنند من روزی چهار- شش ساعت آمده در دربار خدمت می‌کنم... اگر با اين راضی نباشند، مرا معذور دارند....11»

امير که برای حفظ تاج و تخت‌اش حاضر بود به هر کاری تن در دهد به جز پيش گرفتن راه اصلاحات، پس پيشنهادهای خردمندانه‌ی احمـد دانـش را نپذيرفت و رد کرد.

امير که از نفوذ و شهرت زياد احمـد دانـش در بيرون از دربار به ويژه ميان اهل علم و ادب آگاه بود و از آن بيم داشت، در پی اين شد که احمـد دانـش را هرچه زودتر نه تنها از دربار بلکه از بخارا دور کند. امير به نزديکان خود می‌گفت که « من فلانی را با سفيران دولت به جانب روسيه همراه کردم، او به من نصحيت‌گر شد. منبعد از اين او را نفرستانم12» احمـد دانـش در جواب او ‌گفته بود: «من هم به نوکری اين کله‌خران طالب نيستم13»

بدين ترتيب، وقتی‌که پيشنهادهای احمـد دانـش از طرف امير بخارا رد شد، وی از خدمت دربار دست کشيد و کناره گرفت و پانزده سال باقی مانده عمر خود را در بيرون از دربار وقف تأليف و نوشتن آثار علمی و ادبی از جمله کتاب معروف «نوادرالوقايع» کرد که يکی از برجسته‌ترين آثار سده‌ای نوزدهم آسيای‌ميانه است.

پانوشت‌ها:

۱- بابه‌جان غفوروف، تاجيکان، ج ۲، زبان فارسی با حروف سيريليک، نشريات عرفان، دوشنبه، ۱۹۹۸، ص ۸۲۷.

۲- رسول هادی‌زاده، گلچينی از اثرهای احمد دانش، نشريات دانش، دوشنبه، ۱۹۷۷، صص ۱۳۲و ۱۳۳.

۳- همانجا، ص ۱۴۴.

۴- . Iraj Bashiri, Prominent Tajik Figures of the Twentieth Century, , Dushanbe, 2002, p. 79.

۵- کهيان فرهنگی، ويژه فرهنگ تاجيکستان، سال دهم، آبان ماه، ۱۳۷۲خ، تهران، ص ۷۰.

۶- تورج اتابکی، سفر احمد دانش به سنت‌پترزبورگ، ارج‌نامه ايرج، جلد اول، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۷، صص ۴۲۵ و ۴۲۶.

۷- رسول هادی زاده، گلچينی از اثرهای احمد دانش، نشريات دانش، دوشنبه، ۱۹۷۷، ص۸۶.

۸- تورج اتابکی، سفر احمد دانش به سنت‌پترزبورگ، ارج‌نامه ايرج، جلد اول، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۷، ص ۴۲۷.

۹- رسول هادی‌زاده، گلچينی از اثرهای احمد دانش، نشريات دانش، دوشنبه، ۱۹۷۷، ص۹۸.

۱۰- سليم ايوب‌زاد، تاجيکان در قرن بيستم، نشر نيما، آلمان، ۲۰۰۶، صص ۵۷ و ۸۵.

۱۱- رسول هادی‌زاده، گلچينی از اثرهای احمد دانش، نشريات دانش، دوشنبه، ۱۹۷۷، ص ۱۳.

۱۲- همانجا، ص ۴۱.

۱۳- همانجا.

Share/Save/Bookmark