رادیو زمانه > خارج از سیاست > آسیب شناسی جنسی > باید کافه را به هم زد | ||
باید کافه را به هم زدبرگردان، ونداد زمانیجرج سدینی، ۴۸ ساله و کارمند برنامهریز کامپیوتر در شهر پیترزبرگ آمریکا، چهارم آگوست ۲۰۰۹ وارد مجموعه ورزشی بدنسازی در لسآنجلس شد و پس از قدم گذاشتن در کلاس مملو از زنانی که مشغول ورزش بودند، ۳۶ گلوله شلیک کرد که منجر به کشته شدن ۳ زن و زخمی شدن وخیم ۹ نفر دیگر شد. وبلاگ خاطرات روزانه او پس از آن حادثه در معرض دید همگانی قرار گرفت.
۲۲ دسامبر ۲۰۰۸ بیشتر دخترهای جوان اینجا قشنگ هستند ولی از آدمیت بویی نبردند، آنها خوردنیاند. بعد از پیوستن به این کلوپ ورزشی، شروع کردم به وزنه بلند کردن و از این کار لذت میبردم. ۲۴ دسامبر از ۱۹۸۴ تا حالا دوست دختر نداشتهام. کی میدونه چرا؟ آدم عجیب یا زشتی نیستم. از وقتی که ۲۹ ساله بودم، یعنی از سال ۱۹۹۰ تا حالا سکس نداشتهام، گندش رو بزنن، روی هم شاید فقط بین ۵۰ تا ۷۵ بار در طول زندگی سکس داشتهام. از این به بعد در بارهی زنها فکر کردن، وضع رو خرابتر میکنه. ۲۹ دسامبر همین حالا رفته بودم پوستم را برنزه کنم، خدا وکیلی کم خوش تیپ نیستم. خیلی خوش لباسم، تمیز و خوشبو و با سر و کله مرتب. ولی چه فایده که ۳۰ میلیون زن، به اندازه همهی زنان مجرد کشور من را نمیپسندند. یک مرد به زن احتیاج دارد چون به او اعتماد به نفس میدهد. تنهایی پریدن اگر طولانی بشود، آدم را ضایع میکند. ۳۰ دسامبر وقتی در حال رانندگی بودم داشتم این ایستگاهای رادیوی ماشین را بالا و پایین میکردم تا به برنامه رادیویی پر از بحث و گفت و گو رسیدم، یک مرد سی، چهل ساله سیاه پوست داشت راجع به وضع نکبتبار محلههای سیاهپوستنشین میگفت، و طرز تفکر آنها و اینکه حالا که میدانیم چهل سال گذشته، عمر پر از نکبت بوده، چرا ۳۰ سال باقیمانده رو خراب کنیم و بعد بمیریم. داشت میگفت برای همین است که ما سیاهها دست به کارهای خطر ناک میزنیم، چون میخواهیم این زندگی رذیلانه را کوتاهتر کنیم. به نکتهی حساسی اشاره کرد که به درد من هم میخورد.
ششم ژانویه باید به خودم بگویم که من از عهدهاش برمیآیم. موقع ترخیص از کار احساس کردم مثل مرده از قبر درآمده هستم. ساعت ۶.۴۵ است، یک ساعت و نیم دیگر مانده، خدا رحم کند! کاش یک جواب داشتم، خداحافظ. ساعت ۸.۴۵ شب است، حسابی ترس برم داشته، من یک تفنگ پر از فشنگ خریدم. چهارم می ۲۰۰۹ مشکل این است که زیادی از کاری که میخواهم بکنم راضی هستم، اما دل و دماغ خوشی برای زندگی ندارم. مردن به چی شبیه میمونه؟ من همیشه فکر میکنم یک چیزی را دارم نادیده میگیرم، مثل وقتی که سوار ماشین میشی بری، ولی دودلی، انگار میدونی یک چیزی سر جاش نیست... چی را دارم فراموش میکنم؟ باید مطمئن بشم، چون این یک سفر یک طرفه است، راه برگشتی نیست. پنجم می ۲۰۰۹ برای انجام عملیات، به مغزم خطور کرد که از مشروب کمک بگیرم. بعد از در آمدن از مجموعه ورزشی رفتم به یک سوپر مارکت و دو تا از بطریهای خیلی کوچک ودکا و ویسکی را خریدم. ۲۰ سال میشد که لب به مشروب نزده بودم. پنجم ژوئن داشتم در این اینترنت گفت و گوهای بین دختران دانش آموز را میخواندم، به نظر میرسد اکثر این محصلها راهبهراه سکس دارند. یک دختر ۱۶ ساله، روزی سه دفعه با دوست پسر خود رابطه دارد و اگر تعداد سکسی که این بچه مزلفها در یک سال دارند را بشمرم، معلوم میشه که به اندازه همه سکسی است که من در طول عمرم داشتهام. دستتون درد نکنه دخترای پتیاره. سوم آگوست امروز و فردا را مرخصی میگیرم تا عملیاتم را تمرین کنم، باید برم توی ریزهکاریهای عمل. من باید در هر کاری اول خودم را حسابی غرق کنم، البته اگر میخوام ازش موفق بیرون بیام. اگر یک وقتی نقشه تمرین عملیاتم روی میز قهوه جا ماند و یا نوشتههای بجا مانده در ساک ورزشیام چاپ بشه، اصلا برایم مهم نیست، چون به هر حال برای مرده چه فرقی میکنه؟ این مطلب ترجمهای است از مجلهی Harper’s، October, 2009 |
نظرهای خوانندگان
LA Fitness اسم يكي از باشگاه هاي ورزشي است كه در سراسر آمريكا شعبه دارد. ترجمه ي پاراگراف اول به اشتباه اين معني را القا مي كند كه حادثه در لس انجلس اتفاق افتاده در حالي كه اين كشتار در يكي از شعبه هاي باشگاه مذكور در حومه ي پيتسبرگ رخ داد.
-- خشايار ، Oct 28, 2009 در ساعت 04:25 PMعجب آدم بیچاره و مفلوکی بود ، سبیلهای سفیدش بد جوری تو ذوق می زد . اگه یک روانشناس به دادش میرسید این همه زن و دختر بیخودی تلف نمیشدند.
-- شعله ، Oct 28, 2009 در ساعت 04:25 PMمطلب جالبی بود ولی خودمونیم قیا فه این مردک داد میزنه که یه چیزی ش می شد.
-- بدون نام ، Oct 28, 2009 در ساعت 04:25 PMدلم شكست...چرا ما انسانها انقدر تنها شديم...؟
-- بدون نام ، Oct 28, 2009 در ساعت 04:25 PMچرا افسردگي و دورافتادگي تو اين عصر تكنولوژي و "ارتباطات"(!؟) انقدر زياد شده...؟
همش فكر ميكنم نكنه منم...شايد يه روز از ...
خوندن اين نوشته همونقدر دردآوره كه اصل داستان
دنیا چی می کشه ازدست مردها که هه چیزشون بسته به ... شونه ؟ آدم آ رزو می کنه کاش می شد بشر یک روزی در دنیای بدون سکس ( که دنیایی است متعلق به اجداد حیوانی ما) بتونه زندگی کنه.
-- یک زن ، Oct 28, 2009 در ساعت 04:25 PMامیدارم یک روزی مردها دست ازخشونت برای همیشه بردارند.
-- مونا ، Oct 29, 2009 در ساعت 04:25 PMبا سلام و خسته نباشید
-- محسن- لندن ، Oct 29, 2009 در ساعت 04:25 PMمردک بیچاره هم مثل قربانیان ماجرا قربانی دوره و زمانه ما بوده. دنیای ما پراز قربانیان اجتماعی شده. پس کی بشر روی خوش میبنیه؟
باید با سکس مدارا کرد خفه کردن و یا زیاده روی در آن خطرناک است
-- علی تهران ، Jan 4, 2010 در ساعت 04:25 PM