رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > آنچه از عشق در ۳۶ سالگی میدانم | ||
آنچه از عشق در ۳۶ سالگی میدانمپانتهآ بهرامی«هنرمند نمیتواند زندگی را آنگونه که هست تصویر کند. او باید آنچه را که برایش پراهمیت و ارزشمند است، انتخاب و فرم دلخواه خود را به آن تحمیل کند.» این سخنان ربکا وست (Rebecca West) تاریخنویس هنر، عملکرد مهمی از هنر در رابطه با زندگی روزمرهی هنرمند ارائه میدهد. از این دیدگاه، پیکاسو همواره در موقعیتی بوده که میبایست برای نقاشی آنچه ارزشمند است، تصمیمگیری کند. بسیاری از هنرمندان، همواره با این چالش روبرو بودهاند که آنچه در زندگی روزمره برای نقاش اهمیت دارد، الزاماً ممکن است برای هنر آن ارزش را نداشته باشد و بالعکس. بر خلاف انتظار، آنچه در زندگی هنرمند بسیار شخصی پدیدار میشود؛ ممکن است تبدیل به بزرگترین پتانسیل برای دریافت چیزی جهانی شود. در نمایشگاه «آنچه از عشق در ٣۶ سالگی میدانم» دو سری از آثار قدیم و جدید داریوش یکتایی به نمایش گذاشته شده است. او که از همسرش جدا شده، در مورد تأثیر این واقعهی شخصی بر کار هنریاش میگوید:
سه فرزند دارم. چهار سال پیش از همسرم جدا شدم. این دوره برایام خیلی مشکل بود. من مدتها با عکسهای فرزندانم زندگی میکردم. یک سوم اوقات با آنها بودم و وقتی آنها نبودند؛ از عکسهایشان نقاشی میکردم. بنابراین، به نوعی با آنها پیوند داشتم و عشق و خواست با آنها بودن، وجود داشت. در این تابلو، «در سرازیری با فرزندانم به سوی روشنایی» ایدهی اصلی، امید است. وقتی آنها نبودند، احساس خلاء میکردم. به هرحال، این احساسام بود. اما ایدهی اصلی امید است و شادی! لیلا تقینیا میلانی هلر در مورد علت انتخاب آثار داریوش، برای یک نمایشگاه فردی و همچنین نحوهی آشنایی با آثارش میگوید: با پدر داریوش، منوچهر یکتایی که یکی از بهترین و معروفترین هنرمندان ایرانی است؛ تماس گرفتم و از ایشان دعوت کردم در یکی از نمایشگاههای گروهی ما شرکت کند. ایشان گفت: «من هشتاد و نه سال دارم و الان فقط شعر مینویسم. تو باید آثار پسرم را به نمایش بگذاری». من اصلاً نمیدانستم که پسر آقای یکتا نقاش است. داریوش اینجا کار کرده و تا به حال ایران هم نرفته است. اما وقتی به استودیوی او رفتم؛ دیدم چقدر کارهای ایرانی داشت. با وجودی که او در نوع خود خیلی هم ویژه است. بیشتر میتوان نقاشهای خوب پیدا کرد تا مجسمهسازهای خوب؛ و موقعی که من به استودیوی داریوش رفتم؛ متوجه شدم که مجسمهسازی را بیشتر برای عشقاش انجام میداد و فکر نمیکرد کسی بیاید و بخواهد آنها را در گالری بگذارد. به نظر من، تأثیر کارهای پولاک (Jackson Pollock) و دکونینگ (Willem de Kooning) در مجسمهسازیهای داریوش پیداست و چون استودیوی او در بریچهامتن، جایی که هم دکونینگ و هم پولاک استودیو داشتند قرار دارد؛ معلوم میشود بدون این که بخواهد به کارهای آنها نگاه میکرده است. منتها آنها نقاش بودند؛ مجسمهساز نبودند. داریوش نقاشیهای آنها را روی مجسمههایش پیاده کرده است.
داریوش یکتایی، هنرمند مقیم نیویورک، فرزند مادری یونانی و پدری ایرانی و نقاش، به نام منوچهر یکتایی، است که در آمریکا متولد شده است و در پاریس به تحصیل تاریخ هنر و نقاشی پرداخته است. در تابلوی نقاشی «پدر، پسر، پدر»، به خوبی آزادی و بیپروایی قلممو و ردپای آن را میتوانیم مشاهده کنیم که شاهدی است از آنچه داریوش یکتایی نقاش در پاریس آموخته است. نظر ناهید حقیقت، نقاش و چند تن از تماشاگران را در مورد آثار داریوش یکتایی، در روز افتتاحیه، جویا شدم. ناهید حقیقت: فکر میکنم کارهای خیلی باقدرتی هستند. کنتراست رنگهایش خیلی قشنگ است. ترکیب رنگها هم خیلی خوب است و کارهای خیلی موفقی هستند. سادگی این کارها را خیلی بیشتر دوست دارم. من معتقدم کار هر چه قدر سادهتر باشد، بیشتر احساس درونی هنرمند را میتواند بیرون بریزد. خیلی مهم است که نوع نقاشی و قلمزنی کمی وحشی باشد که هست و همهی اینها میتواند کمک کند که در آیندهی نزدیکی بیشتر باز و بارور شود. از نظر تکنیکی، حرکت قلم و حرکت پرشور قلم است که بیمحابا آن را رها میکند. رها کردن قلم، بدون توجه به مهارت، حسنهای شورانگیزی دارد. برای داریوش یکتایی، آنچه در گذشتهی نقاش میگذرد، باید در زمان حال تکامل یابد. چالش او حرکت از یک لایه در نقاشی به لایهی وسط دیگری است. تن ندادن به بازگو کردن ایدههای گذشته، بلکه گسترش آن در بعدی کاملا نوین، دغدغهی او است. من ۳۶ سال دارم. کلید اصلی نام آن در اینجاست که من عاشق نقاشی هستم و عاشق نقاشی آنچه در گذشته اتفاق افتاده است. بسیاری از خواستها و آرزوها و عواملی که عشق بر پایهی آن است؛ مثل درد، لذت و غیره را بر روی نمای بیرونی و یا سطح نقاشی میگذارم که به ارضای احساسات درونیام میانجامد. آمریکاییها اصطلاحی دارند که میگوید: «احساساتت روی آستینت است.» به این مفهوم که آنها رو هستند و پنهان نیستند. من هم روی سطح تابلو احساساتام را نقاشی میکنم. آدم تیره و تاریک نیستم، چون این احساسات را قصد دارم بشویم و پاک کنم.
سالن نمایشگاه به دو قسمت تقسیم شده بود؛ قسمت اول شامل کارهایی بود که در آن از سنگ و اشیای تزیینی در نقاشی استفاده شده بود. قسمت دوم سری کارهای جدید او را تشکیل میداد که نقاشیهایش به شدت به طرف ساده شدن حرکت میکند. اما آنچه کل نمایشگاه را متمایز میکند، مجسمههای او است؛ مجسمهها همه پیکرهای انسانی است. در اینجا شاید ادغام دو فرهنگ را کشف کنیم. ساخت و تلفیقی که از عصر ساسانیان در ایران قرن پنجم، پس از حملهی اسکندر به ما رسیده است. زمانی که بیان ابعاد پیکر انسان از طریق هنر شروع شد و در روند خود، چشم جهان را بر روی نوعی دیگر از دیدن و مشاهده کردن باز کرد. داریوش، از اولین مجسمهاش میگوید: این اولین کار مجسمهسازیام است. قدری جاهطلبانه و یا زیادهخواهانه است. هرچه در استودیو از کار نقاشی باقی مانده؛ تیوبهای خالی رنگ، پالتهای نقاشی، قلمموهای کهنه، خرده باقیماندههای روز، نام این مجسمه است. در واقع، نمیخواستم آنها را دور بریزم، چون رنگ روغن سمیترین چیز دنیا است که منشاء آن موادی مانند کادمیوم، سرب و کروم است که میتواند باعث مرگ بشود. بنابراین، به جایی احتیاج داشتم که آنها را بگذارم و از آن، این مجسمه را ساختم که خودش را صادقانه آشکار میکند. |
نظرهای خوانندگان
بيشتر از قابليت عكس گذاشتن استفاده كنيد...
-- بدون نام ، Nov 27, 2009 در ساعت 03:32 PMمن چطور ميبايد با سبك اين هنرمند آشنا بشم درحاليكه كه شما فقط يه عكس از كارش گذاشتيد؟