رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸
گزارش مراسم جشن هشتادمین سال تولد رضا سید حسینی که توسط مجله بخارا در اردیبهشت سال ۱۳۸۵ برگزار شد‏

جشن هشتاد سالگى رضا سیدحسینى‏

زمانه: رضا سیدحسینی، مترجم توانای ایران روز جمعه درگذشت. سیدحسینی، یکی از چهره‌های برجسته ترجمه در ایران بود. ۲۸ اردیبهشت سه سال پیش، به ابتکار مجله بخارا، جشن تولد هشتاد سالگی سیدحسینی در تالار فریدون ناصرى خانه هنرمندان برگزار شد. بی‌مناسبت نیست اگر گزارشی این مراسم را که به نوعی بزرگداشت یکی از چهره‌های برجسته فرهنگ معاصر بود، مرور کنیم. آن‌چه در پی می‌آید، گزارش مراسم جشن تولد هشتاد سالگی سیدحسینی است:

کمى از ساعت ۱۸ گذشته بود که استاد سیدحسینى با گام‏هایى استوار، عصازنان به همراه همسرشان خانم احترام تیمورپور وارد تالار شدند و در حالی که به احساسات حضار پاسخ مى‏دادند و از میان جمعیتى که به احترام خدمات ۶۰ سال گذشته او در تالار ناصرى اجتماع کرده بودند، عبور کرد و در صندلى خود آرام گرفت.

على دهباشى پشت تریبون قرار گرفت، و مجلس را چنین آغاز کرد: «براى مجله بخارا امشب از شب‏هاى خاطره‏انگیز و ارجمند خواهد بود که موفق شده است به مناسبت هشتادمین سالروز تولد استاد رضا سیدحسینى چنین مجلسى را بر پا کند. پیش از بیان هر مطلبى به احترام خاطره فرزند از دست رفته آقاى رضا سیدحسینى و خانم احترام تیمورپور، بابک سیدحسینى که دانش آموخته رشته فلسفه بود، خواهش مى‏کنم برخیزید و یک دقیقه سکوت کنیم.»

سپس دهباشى چنین ادامه داد: «امروز هشتادمین سالگرد تولد استادمان آقاى رضا سیدحسینى را بهانه کردیم تا او را در میان خود بیاوریم و به او بگوییم که حاصل یک عمر تلاش بى‏وقفه، نفس‏گیر و مستمر او در عرصه ادبیات و فرهنگ ایران و جهان بى‏حاصل نبوده و سه نسل خود را وامدار او مى‏دانند.»

دهباشى خطاب به رضا سیدحسینى چنین ادامه داد: «استاد ارجمند آقاى سیدحسینى‏، ما دوستداران شما امروز در اینجا جمع شده‏ایم تا به شما بگوییم که علی‌رغم تفاوت‌ها، گرایشات و تلقى‏هاى گوناگونى که در عرصه فرهنگ و ادبیات یکدیگر داریم اما در یک مطلب باهم سخن هستیم و آن این‌که از جمله با کتاب‌ها، مقالات و سخنرانى‏هاى شما بود که ما شناسایى به ادبیات پیدا کردیم و اولین گام‌هاى آشنایى و بعد علاقه‌مندى ما با قلم تواناى شما انجام شد. آقاى سیدحسینى‏، اکنون پس از گذشت نیم قرن از تألیف یکى از کتاب‌هاى مهم نقد ادبى در زبان فارسى یعنى «مکتب‏هاى ادبى» به قلم شما این کتاب هنوز از مهم‏ترین منابع مورد مراجعه منتقدین و نویسندگان این سرزمین است و هنوز همگى از این کتاب بهره‏مند هستیم.»

دهباشى ادامه داد: «استاد ارجمند، کوشش‏هاى ماندگار شما در عرصه ادبیات و فرهنگ معاصر در زمینه‏هاى گوناگون فراموش ناشدنى است. کمتر نویسنده مهمى است که در عرصه ادبیات این سرزمین از خرمن دانش شما بى‏بهره مانده باشد. عمرى را که شما صرف خواندن آثار جوانان و هدایت و راهنمایى آنان کردید هرگز فراموش نشده و نشانه‏اش حضور گروه کثیر این جوانان نویسنده و مترجم در این مجلس است. آنچه را که ما علاوه بر دانش ادبى از شما آموختیم شیوه سلوک و رفتار زندگى بود. روحیه شما و طرز رفتار شما در برخورد با شرایط و انسانها همواره براى ما آموزنده بوده است. از شما آموختیم که قلم را به اغراض شخصى آلوده نکنیم. از شما آموختیم که همواره جاى اشتباه و خطا را در نوشته‏ها و گفته‏هایمان محفوظ بداریم. از شما آموختیم که از "قطعاً" و "فقط همین است و بس" و "همین که مى‏گویم درست است" استفاده نکنیم.»


علی دهباشی در ادامه گفت: «از شما آموختیم که زیاد بخوانیم و خوب بشنویم و همواره به دنبال مباحث جدید و نو در عرصه ادبیات باشیم. همچنین از شما آموختیم که به ادب کهن زبان فارسى عشق بورزیم و سرچشمه‏هاى زبان فارسى را در متون مهم ادبیات این زبان جست‌وجو کنیم. شما به ما آموختید که براى خوب نوشتن، و تأثیر گذاشتن در لا‌به‌لاى این متون کهن غوطه بخوریم و گنجینه ذهنى خود با واژگان غنى این ادبیات کهنسال غنى کنیم. استاد ارجمند، مى‏دانیم که در قبال یک عمر تلاش و قلم زدن و تدریس و کار و کار پاسخ در خور را دریافت نکردید. اما تصور مى‏کنیم حضور ما یعنى سه نسل از بهره‏مندان آثار شما در اینجا بتواند به شما این پیام را برساند که چقدر هنوز جوان و محبوب هستید و ما در آغاز راه چقدر خود را با شما صمیمى و یک‌دل و آماده آموختن از شما مى‏دانیم.»

سردبیر بخارا سپس از استاد احمد سمیعى سخن گفت و این‌که او به دلیل سفر پیش‏بینى نشده نتوانسته است در این مراسم شرکت کند اما، پیغام خود را به صورت فیلم در یک نوار ویدیو ضبط کرده است. استاد سمیعى در پیام خود که روى پرده به نمایش در آمد چنین آورده بود:

«سیدحسینى در جامعه مترجمان و مؤلفان شناخته‏تر از آن است که به معرفى او نیاز باشد. او بیش از شصت سال است که ترجمه مى‏کند. نام او را در هر فهرستى از کتاب‏ها و مقالات معاصر بارها و بارها مى‏توان یافت. شاید سالى در این نیم قرن اخیر نبوده است که در بازار کتاب ترجمه‏اى تازه از او عرضه نشده باشد. همه ترجمه‏هاى او خلاق و بسیارى از آن‌ها از امهات آثار ادبیات جهانى‏اند. سیدحسینى در ترجمه و در نوشته‏ها و مصاحبه‏هاى مطبوعاتى خود زبانى روشن، ساده، بى‏تکلف، دل‏نشین و در مواقع حساس استادانه و، به تعبیر مورد علاقه خودش، درخشان دارد. سیدحسینى از قلم به دستان صاحب سبک است و سبکش را مى‏توان با صفت سهل و ممتنع یا طبیعى و یا تفسیرناپذیر متمایز ساخت. زمانى آن را سبک ژورنالیستى ـ ادبى خوانده‏ام. از ژورنالیسم، سادگى و سرزندگى و شادابى و از ادبى، فصاحت و متانت را در خود جمع کرده است.»

استاد احمد سمیعى ادامه داد: «آثار قلمى سیدحسینى را، سواى آنچه هنوز در ویترین‏هاى کتابفروشى‏هاست، در لابلاى مجلات، روزنامه‏ها، بساط کتابفروشى‏هاى خیابانى و سیار هم مى‏توان سراغ گرفت. سیدحسینى، هر چند به هواى دل کار مى‏کند و بظاهر شاید اندکى سهل‏انگار هم به نظر آید، بسیار دقیق و نکته سنج است. حوصله‏اى که براى بازبینى چند هزار صفحه «فرهنگ آثار» شش جلدى نشان داده خارق العاده است. این رفیق اردبیلى ما، هم فارسى را از بسیارى از استادان زبان فارسى بهتر مى‏نویسد هم، بى‏آن‌که عروض خوانده باشد، وزن شعر را به طبع و بى‏توسل به تقطیع راحت‏تر و بهتر از متوغّلان در عروض تشخیص مى‏دهد و هم مایه شعرى و شهد شاعرانه را در اشعار سنتى و نو با شمّى کم نظیر احساس مى‏کند و بر مى‏کشد.»

وی در ادامه افزود: «خلاصه این دوست بسیار عزیز، ما که قهر و دعوا و معارضه‏اش هم خوش و دلپذیر است، لعبتى است که در هر موقع و مقام و با هر آدمیزادى به راحتى مناسبات انسانى و انس و الفتى خودرو و عارى از تصنع برقرار مى‏کند. او پیش از هر چیز و بیش از هر چیز انسان است ـ از قماش انسان‏هایى که راحت مى‏توان با آنان ارتباط برقرار کرد. درست در نقطه مقابل روشنفکر نمایان مردم گریز و ادا اصولى. تنها عیبى که دارد ـ آن هم در سن و سال کنونى و در کشاکش با عوارض آن ـ این‌که به قول گیلک‏ها "شله ناخوش" است: هر وقت کسالتى هر چند جزئى پیدا مى‏کند، زیاده مى‏نالد و اظهار تأسف و ناتوانى مى‏کند. عمرش دراز و تنش سالم و روح و فکرش همچنان جوان و جوانتر باد!»


علی دهباشی

سخنران بعدى بهاءالدین خرمشاهى بود که از حضار به دلیل حضورشان تشکر کرد و چنین گفت: «با سلام به محضر استادم و استاد بسیارى از همنسلان من یا نسل بعد از ما. جناب آقاى رضا سیدحسینى، و به حضور شما فرزانگانى که غالباً از راه‌هاى دور در این محفل ساده اما شکوهمند شرکت کرده‏اید عرضم این است که در این جهان و زندگى بشرى غالباً تلخ و شیرین و کام و ناکامى با هم است. خوب است این بیت را از سلمان ساوجى برایتان بخوانم که خودم تاکنون قولى ناامیدانه‏تر از آن نشنیده‏ام: ناکامى و رنج است همه حاصل دنیا / ور کام شود حاصل از آن نیز چه حاصل‏. واقعیت این است که جهان سراسر آکنده از رنج و شر و بدبختى نیست، به قول امید بخش حافظ: در کام جهان چو تلخ و شیرین به هم است‏ / این از لب یار خواه و آن از لب جام‏.»

بهاءالدین خرمشاهى ادامه داد: «سراسر تاریخ فرهنگ بشر فقط شوکران نوشاندنى به سقراط و اعدام ناحق ژاندارک و آتش زدن جور دانو برونو و دیگران یا دوختن لب و دهان فرخى یزدى یا ترور عشقى نبوده است. فقط بیش از هزار نفر مستقلاً یا مشترکاً جایزه نوبل را برده‏اند و امروز بیش از ده میلیون دانشمند طراز اول با کامیابى به فعالیت‌هاى علمى و آکادمیک خود مشغولند در عرصه علوم انسانى و هنر این تعداد را مى‏توان یکصد میلیون نفر تخمین زد. حال اشاره‏ام به زندگانى پر بار حضرت استاد سیدحسینى است. اگر از بد حادثه دل او و دل‌هاى ما داغدار سوک فرزندش شد، در عوض ناچاریم و نوعى واقع‏بینى است که بگویم کارنامه علمى را سرشار و پر بار دارد. او مثل حافظ و بعضى دیگر از بختیاران (فراموش نکنیم که حافظ هم داغ فرزند بر دل داشت) در زمان حیات طیبه‏اش، به این کامیابى رسید که حاصل و محصول کارهاى علمى عدیده‏اش را دید. و در زمان حیاتش به جاودانگى فرهنگى نایل آمد.»

وی گفت: «امروزه کسى که مکتب‏هاى ادبى سیدحسینى را نخوانده باشد نایاب‏تر از کسى است که دیوان حافظ را نخوانده باشد. او دو زبان مادرى دارد فارسى و ترکى، چه ترکى آذرى خودمان، چه ترکى اسلامبولى، و علاوه بر اینها در زبان و ادبیات فرانسه نیز مقام شامخى دارد و در مرتبه‏اى فروتر از آن در زبان و ادبیات انگلیسى. یکى از عظیم‏ترین و ماندگارترین کارهاى مرجع که در دو دهه اخیر در ایران آغاز شده و انجام یافته است. فرهنگ آثار به سرپرستى استاد سیدحسینى و با همکارى بزرگانى چون استادان ابوالحسن نجفى، احمد سمیعى و اسماعیل سعادت و جمع کثیرى از مترجمان فرانسه‌دان با دستیارى سرکار خانم مهشید نونهالى است. این مرجع بیست هزار کتاب و سایر آثار فرهنگى را از سراسر فرهنگ بشرى معرفى مى‏کند. و نه فقط کتاب‌هاى ادبى و رمان، هر کتاب مهمى در هر زمینه‏اى.»

بهاءالدین خرمشاهى در ادامه گفت: «جناب سیدحسینى با سرپرستى علمى خود و با مایه گذاشتن از شیره جانش این اثر را تماماً در شش جلد رحلى بزرگ با حروف ریز و صفحات سه ستونى و فهرست‌هاى لازم به سامان و پایان رسانید. حتى چند جلد تکمله براى معرفى آثار فرهنگ ایرانى و اسلامى به سرپرستى جناب احمد سمیعى به تألیف رساندند که زیر چاپ است. طبق ضرب‏المثل معروف کل الصید فى جوف الفراء. همین یک اثر، جاودانه و جاودانه‏ساز است. امروز که درباره این کتاب تأمل مى‏کردم. این قطعه کوتاه را سرودم: خوشا فرزانه مردى نیک کردار / که هم با ظلم و ظلمت کرده پیکار / از او مانده است بس آثار فرهنگ و بر روى همه فرهنگ آثار.»

بهاءالدین خرمشاهى در پایان گفت: «سخن از نستوهى و کوشایى جناب على دهباشى که قهرمان بزرگداشت گرفتن و جشن‏نامه (حدود ۴۰) و یادنامه تدوین و طبع کردن است باید همه از صمیم قلب سپاسگزار باشیم مردى با کمترین امکانات و بیشترین دستاورد و رهاورد علمى؛ ۹۴ شماره کلک و ۵۰ شماره بخارا و همکارى در تدوین و طبع و سردبیرى ۱۰ شماره سمرقند بخشى از کارنامه پر بار است و سرپرستى بر ویرایش و تجدید طبع کلیات آثار شادروان سیدمحمدعلى جمال‏زاده، و تصحیح و چاپ ده‌ها اثر علمى (کف زدن پر شور حضّار). با درود بدرود.»

در ادامه مراسم دهباشى از پیام‏هایى گفت که دوستان و علاقه‏مندان استاد سیدحسینى از خارج و داخل کشور ارسال کرده‏اند. سپس از خانم مهشید نونهالى همکار رضا سیدحسینى در «فرهنگ آثار» دعوت کرد که به جایگاه بیاید.

سپس دهباشى پیام آقاى علیرضا رئیس‌دانا، مدیر انتشارات نگاه را قرائت کرد. انتشارات نگاه تاکنون ۱۲ اثر استاد سیدحسینى را به چاپ رسانده است.
استاد ارجمند آقاى رضا سیدحسینى‏،

انتشارات نگاه در کنار دیگر علاقه‌مندان شما هشتادمین زاد روز تولد شما را تبریک عرض مى‏کند. ما مفتخریم که شما در طى سى سال اخیر بیشترین آثار خود را در اختیار مؤسسه ما قرار دادید تا بتوانیم حامل نشر پیام‏هاى ادبى و فرهنگى شما باشیم.

در سراسر این سال‌ها همکارى شما با ما هر روزش براى مؤسسه ما نوید بخش بوده و توسط آثار شما موفق شدیم به میان دوستداران و جوانان علاقه‌مند به ادبیات برویم و حوزه فرهنگى خود را گسترش دهیم. اینک مؤسسه انتشارات نگاه ضمن آرزوى تندرستى و بهروزى براى شما همچنان امیدوار است بتواند با نشر آثار شما و دیگر فرهیختگان در انجام خدمات فرهنگى خود گام‌هاى ارزنده‏اى بردارد.
با احترام‏

علیرضا رئیس دانا

در ادامه‌ی مراسم، خانم دکتر ناهید توسلى، مدیر مسئول و سردبیر مجله فرهنگى و ادبى «نافه» در جایگاه قرار گرفت و گفت سپاس از دهباشى براى بزرگداشت‏ها و با این امید که براى دهباشى بزرگداشتى در شأن او برگزار شود. او سپس گفت:

«اهالى ادب، فرهنگ و هنر ایران وام‏دار و مدیون مردى است سخت جدى و کوشا، با پشتى خمیده از زحمت خوانش و نگارش میراث ادبى، فرهنگى جهان براى شهروندان وطنش، وطنى، که او هیچ‌گاه و در هیچ شرایطى وسوسه ترک اقامت در آن را به دل راه نداد. مردى با پشتى دو تا، نه تنها از این همه سعى و کوشش و پژوهش براى حوزه ادب و فرهنگ و هنر این جامعه؛ بلکه پشتى خمیده از داغ درد سهمگین از دست دادن خلف راستینش بابک، که بى‏شک گام در راه نهاده بود. بابکى که چونان بابک‏هاى دیگر نبود که از «هستى عالمانه» پدر جدا بوده باشد. بابکى، که ما اهالى فرهنگ و ادب او را جایگزین شایسته نسل پس از پدر مى‏دانستیم.»

دکتر ناهید توسلى در ادامه گفت: ‌«اهالى ادب، فرهنگ و هنر ایران امروز بزرگداشت مردى سخت کم‌خنده و گه‌گاه بدون کلام را برگزار مى‏کند که نخستین بار آن‌چه از تئورى‏هاى ادبى، فرهنگى را که در جهان آن روز ارائه شده بود به هنگام و با کلام شیرین پارسى در همان دوران در اختیار قشر روشنفکر و ادیب این مملکت نهاد؛ کارى که حتى تا اکنون و هنوز هم کم‏تر کسى اقدام به ادامه آن به گونه‏اى دیگر یا به همان گونه کرده است. آشنایى اهالى ادب و فرهنگ ایران با مکاتب ادبى جهان با نام و یاد "رضا سیدحسینى" آغاز شده و در هم آمیخته است؛ مردى که با صبورى و تحمل، همه "وقت" و همه "زمان" حیاتش را به خدمت فرهنگ و ادب این سرزمین هبه کرد.»

مدیر مسئول مجله «نافه» افزود: «مردى، با قامتى خمیده و در این سال‏ها دو تا، با یارى و تکیه بر چوب آبنوسى‏اش، در هر شرایط و در هر جا مرئى است ؛ از مراسم تشییع هر شاعر و نویسنده و ادیبى گرفته تا مراسم رونمایى کتاب آنان، در هر فرهنگ‏سرا یا سالنى براى بزرگ‌داشت ادیبى، هنرمندى و یا شرکت در گشایشى حضور داشت و از زیر و گه‌گاه از بالاى عینک دور سیاهش سیل جمعیت جوان ایران را مى‏دید که چه مشتاقانه به وادى فرهنگ و ادب کشانده شده‏اند. "رضا سیدحسینى"، فرهنگ غنى ایران و اسلام را، با یارى دیگر بزرگان اهالى فرهنگ و ادب در شش جلد با نام «فرهنگ آثار» در روزهاى سخت کهن سالى و با چشم‏هاى نمناک از مویه از دست دادن خلف راستینش براى ایران و ایرانى به یادگار تدوین کرد.»


علیرضا رئیس‌دانا، مدیر انتشارات نگاه

دکتر ناهید توسلى در ادامه گفت: «رضا سیدحسینى، پشتکار، صبورى، ایمان و عزت نفس را، عشق به میهن و خدمت به وطن در موطن جغرافیایى را، نه تنها به نسل ما که جوانان دهه ۴۰ و ۵۰ بودیم، بلکه به جوانان امروز دهکده کوچک مک‏لوهانى دنیاى دیجیتالى هزاره سوم و سده ۲۱، بى‏آن‌که آلوده هیچ ایسمى شود، ـ زیرا که فراتر از هر ایسم و ایدئولوژى‏یى به "انسان بودن" و به "انسان ماندن" خود بها مى‏داد، آموخت. ما، امروز اینجا گرد آمده‏ایم تا دست‏هاى لرزان همیشه با قلم این مرد بزرگ و فرهیخته ادب، فرهنگ و هنر ایران را ببوسیم و سپاس خود را پس از این همه کوشش و تلاش تقدیمش کنیم و همه‏مان آرزوى سلامتى و دیرزیستى براى او نماییم.»

در ادامه مراسم دهباشى پیام عبدالله کوثرى را که از مشهد ارسال کرده بود، قرائت کرد. عبدالله کوثرى نوشته بود:

«چون حکایت کنى از دوست من از غایت شوق‏ / باز صد بار بگویم که دگر بار بگو. ادبیات امروز ما وام بسیار به ترجمه دارد. در این صد سال اخیر مترجمان نه تنها خوانندگان و نویسندگان فارسى زبان را با ادبیات جهان آشنا کردند و ژانرهایى بى‏سابقه در ادبیات خودمان، چون رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه را به ما شناساندند، بلکه از آن مهم‌تر زبانى نو آفریدند، زبانى در خور روایت امروزین که در ادبیات گذشته ما وجود نداشت. این زبانى بود که به دست نویسندگان ما رسید و با آن پاى به عرصه ادبیات امروز نهادند. موج پرتوان و جدید ترجمه که از سال‌هاى بعد از ۱۳۲۰ آغاز شد و در دهه ۱۳۴۰ به اوج خود رسید، بى‏هیچ تردید در پیدایش رمان و داستان کوتاه و نمایشنامه ایرانى و نیز در فراهم آوردن زمینه براى شناخت عمیق‏تر ادبیات غرب تأثیرى فرخنده و ماندگار داشت. نسل ما از این بخت خوش برخوردار بود که همزمان با تلاش بار‌آور مترجمان این دوران به کتاب خواندن روى آورد. بى‏هیچ گزافه مى‏توانم بگویم کمتر هفته‏اى یا ماهى مى‏گذشت که کتابى خوب از این مترجمان به دست ما نرسد یا در نشریات گرانبارى چون سخن، کتاب هفته و آرش نمونه‏هایى از بهترین آثار ادبیات جهان نخوانیم.»

وی ادامه داد: «استاد رضا سیدحسینى بى‏هیچ تردید یکى از پیشگامان و نیز یکى از تأثیرگذارترین مترجمان شش دهه اخیر بوده است. او با شناخت عمیق از ادبیات غرب در کتاب هنوز بى‏بدیل مکتب‏هاى ادبى تجلى کرده ما را به شناخت بهتر و ژرف‌تر این ادبیات رهنمون شد و همچنین در پرتو همین شناخت کتاب‌هایى براى ترجمه برگزید که در عین آن‌که ما را با لذت بى‏همتاى ادبیات خوب آشنا کرد باز هم گامى بود در جهت شناخت بهتر ادبیات اصیل و ماندگار جهان اما رضا سیدحسینى جدا از ترجمه‏ها و نوشته‏هایش، حضورى بس پر برکت در کل ادبیات ما داشته است. از انتشار نخستین کتاب زنده یاد آتشى تا یارى بى‏دریغ نویسندگان و شاعران و مترجمان جوان او آموزگارى براستى بزرگ است و چه نیکبخت آدمى است او که امروز اگر چه خسته، اما دل آسوده و خوشنود مى‏نشیند و چشم بر چشم‌انداز خرمى مى‏دوزد که در آن‌چه بسیار درختان تناور و چه بسیار ساقه‏هاى نازک گل، نشان از دست توانا و مهربان او دارد و باز چه نیکبخت آدمى است او که مى‏داند و مى‏بیند که در درازى عمرى سراسر عشق و شکیبایى چه بسیار درها بر باغ بینایى گشوده و چند نسل از خوانندگان این مرز و بوم را یارى داده تا در آیینه تابناک و بى‏غش ادبیات سیماى آدمى را با همه زشتى‏ها و زیبایى‏هایش تماشا کنند. باشد که استاد سلام و شادباش این شاگرد کوچک خود را بپذیرد.»

در قسمت بعدى خانم فریبا میرشکرایى پیام سروش حبیبى را که از پاریس براى سیدحسینى ارسال کرده بود قرائت کرد. سروش حبیبى خطاب به سیدحسینى چنین نوشته بود:

«سیدجان، هشتاد سالگى‏ات مبارک! به این زودى هشتاد سالت شد! انگارى دیروز بود که ناصرالهى (یادش بخیر!) ما را با هم آشنا کرد. آن وقت‌ها من تازه تحصیلم تمام شده بود و مثلاً مهندس شده بودم و اصلاً در خط ادب نبودم. اما اسم تو را پشت کتاب‌ها در ویترین کتابفروشى‏ها مى‏دیدم: "در تنگ"، "توینوکروگر" و خیلى کتاب‌هاى دیگر. آشنایى با رضا سیدحسینى برایم اهمیت بسیارى داشت. چنان‌که امروز هم صمیمیت با "سید" برایم سرمایه بزرگى است. بارى چون فرانسه‏ام بدک نبود و تو هم به من لطف داشتى دستم را گرفتى و پایم را به مجله "سخن" باز کردى و در بهشت "سخن" را بر من بسته زبان گشودى.»

در ادامه پیام سروش حبیبى آمده است: «‌آنجا به جرگه پیر برنادل دانشمندمان استاد خانلرى که چندان سالخورده هم نبود وارد شدم و در محفل او بخت یارم بود و با ستاره‏هاى فرهنگ آن روز که بسیارى از آن‌ها کواکب جاویدند آشنا شدم. با شفیعى کدکنى، فتح‏الله مجتبایى، کیکاووس جهاندارى، ابوالحسن نجفى، محمد قاضى، فریدون مشیرى، دکتر تفضلى، نادرپور، تورج رهنما و خیلى‏هاى دیگرى که ذکر نام همه‏شان میسر نیست، گرچه دوست داشتم از همه‏شان یاد کنم. و افسوس نام بعضى را هم باید کمى فکر کنم تا باز به یاد آورم. چه کنم، همه حُسنى داشتم، فراموشى هم به آن‌ها اضافه شد. خلاصه شمع‏هایى که مى‏سوختند و دل دوستداران "سخن" را روشن مى‏کردند و خود آب مى‏شدند اما بازتاب نور فرخنده‏شان ماندنى است. از صداى سخن عشق ندیدم خوشتر / یادگارى که در این گنبد دوار بماند.»

سروش حبیبى ادامه داد: «بارى آشنایى با این محفل عشق را هم از تو دارم. مرا به ترجمه تشویق کردى و در این خط انداختى. خطى که هنوز بعد از چهل و پنج و شش سال از آن خارج نشدم. اول بار با خواندن "در تنگ" با ژید و با مطالعه "طاعون" با آلبر کامو آشنا شدم. اسم مارگریت دوراس را هم پیش از خواندن "مدارتوکانتابیله" نشنیده بودم. و کتاب‌هاى دیگرت: ضد خاطرات، امید و... ذکر همه آن‌ها که ممکن نیست. انتشار هر یک از آن‌ها واقعه مهمى بود در جهان فرهنگ ایران. سنگ‌هاى یادبود فخیمى که در برابر گذشت قهار و فراموشى زمان مقاومت کرده‏اند و خواهند کرد. "مکتب‏هاى" ادبیت اولین کتابى بود که نه دریچه، بلکه دروازه‏اى به سوى گلزار ادب غرب را بر دوستداران ادب فارسى زبان گشود. سال‌ها رنج بردى و از گل‏هایى که از فراخناى این گلزار گردآورى دامنى گُل براى ما هدیه آوردى.»

او در ادامه افزود: «سال‌ها سردبیر "سخن" بودى و دکتر خانلرى این سفینه بزرگ جانش را به دستیارى تو پیش مى‏برد و این کارها را در کنار مسئولیت‌هاى اغلب سنگین و وقت رباى خدمت دولت و بار گران اما شیرین پدرى مى‏کردى. آفرین بر پشت کارت. هشتاد سالت شده اما هفت الله اکبر، سستى پیرى بر تو پیدا نیست. هنوز با همت بلندت کارهاى بزرگى چون فرهنگ آثار و آثار دیگرى نظیر آن را طرح مى‏ریزى و اجرا مى‏کنى و براى جویندگان پیر و جوان باقى مى‏گذارى. ضربه‏هاى مرد‌افکن هستى برانداز را با جبینى باز تحمل کردى و من مى‏دانم که چه کشیدى و با پُشتى خمیده و جبینى گشاده به راه خود ادامه مى‏دهى. افسوس دورم و نمى‏توانم در این جشن فرخنده حاضر باشم و بر سینه‏ات بفشارم. لعنت به سفر که هر چه کرد او کرد. امیدوارم که نود سالگى‏ات را نیز همین‌طور جشن بگیریم و استوار و تندرست ببینمت و به کارهاى خوبت ادامه دهى و من هم زنده باشم و آن بار از نزدیک به تو تبریک بگویم. درود بر تو و بر همه عزیزانى که در این محفل فراهم آمدند و خاصه به دهباشى عزیز که گرچه این روزها روزگار سختى را مى‏گذراند اما مثل صخره پایدار است و در ابلاغ این پیام مختصر زبان من شد. زبانش گویا و دلش شاد باد.»

در ادامه مراسم سید احمد وکیلیان، مدیر مسئول نشریه «فرهنگ مردم» پشت تریبون آمد. او گفت: «مرحوم انجوى شیرازى همواره از استاد سیدحسینى به نیکى یاد مى‏کرد. مرحوم انجوى شیرازى عادت داشت هر ماه کتابى مى‏خرید و در اختیار همکاران قرار مى‏داد تا مطالعه کنند یک‌بار هم مرحوم انجوى کتاب مکتب‏هاى ادبى ترجمه استادسیدحسینى را خریدارى کردند و در اختیار همکاران قرار دادند.»

وکیلیان گفت: «سال قبل همراه با استاد سیدحسینى و دکتر بلوکباشى در نمایشگاه بین‏المللى کتاب در سراى اهل قلم حضور داشتیم تا با مردم ملاقات و گفت و گو کنیم ولى در عرض چند ساعت حتى یک نفر به سراى اهل قلم مراجعه نکرد، در حالی که مردم براى گرفتن امضاء به طرف هنرپیشه‏ها و ورزشکاران هجوم مى‏آوردند. آن روز من از این موضوع ناراحت بودم ولى استاد سیدحسینى گفت ما که از فردوسى و ناصر خسرو بالاتر نیستیم، ما باید فقط به عشق مردم کار کنیم.»

پس از وکیلیان، دهباشى از عبدالله توکل یادى کرد و برگى از یادداشت‏هاى روزانه استاد سیدحسینى را که مربوط به خاطره درگذشت دکتر پرویز خانلرى بود، خواند. بعد پیام شاهرخ تندرو صالح، مدیر خانه نقد ایران قرائت شد:

«استاد رضا سیدحسینى عزیزم! امروز روز هشتاد سالگى شماست: آدمى با صد هزار مردم و مخاطب، غرقه در تنهایى خویش و بى‏صد هزار مردم، غرق در اندیشه به بار نشاندن میل بالندگى عقل و عقلانیت، که ترجمه؛ هنر سترگ ترجمه، برانگیزننده میل به تفکر و تکلم با دیگرى است. من از تو در تویى‏ها و نهان و عیان دنیاى ترجمه چیز چندانى نمى‏دانم اما همین‌قدر دریافته‏ام که هنر اندیشه‏خوانى ترجمه نیز چون "نوشتن"، جان به گرو مى‏ستاند تا به بار بنشیند و آتش جهل بنشاند.»

در ادامه پیام شاهرخ تندرو صالح آمده است: «در تنهایى و تحسر غرقه بوده‏ایم که فرزانگانى هم سلف شما است مهربانى و مدارا، پنجره‏اى رو به باغ جهان گشوده‏اند برایمان، تا روزى به امید بسپریم و خلوتتان، گریزگاه اندوه نباشد. در جهانى که سقف سخن گفتن ما با خویش به کوتاهى ارتفاع دخمه‏هاى زندگى و گورهاى جاودانى است، هنر شما در ترجمه، ما را وامدار ارمغان‏هایى از این دست داشته است: فرصت اندیشیدن در هوایى ناب و دعوت به عبور از دالان‏هاى جست‌وجو و دریافتن عرصه و آفاق‏هاى دیگر‌.»


هوشیار انصاری‌فر

آخرین سخنران، هوشیار انصارى‌فر بود که چنین گفت: «بلند مى‏گویم "یکى به سکه صاحب عیار ما..." و به ذهنم خطور مى‏کند که چرا؟ چرا سیدحسینى؟ شاید ماجراى عام نسل نویسندگان متولد ۱۳۱۰ ـ ۱۲۹۰، نسلى که قهراً شد طلایه‏دار تثبیت طرح "روشنفکرى ایرانى" با تمام خوب و بدش، شاملو، اخوان، شایگان، قاضى، آریان‏پور، فردید، نجفى، نصرت، توکل، هنرمندى، جلال و سیمین و دیگران و رضاسیدحسینى. برآمدن از چنین نسلى و آن هم چه زود، ۱۳۲۶.»

هوشیار انصارى‌فر ادامه داد: «شاید. یادم مى‏آید یکه‏اى را که خوردم از دیدن تاریخ چاپ پاى ترجمه‏اى از اشتفن تسوایگ سال‌ها پیش در کتابخانه سال‌ها دست نخورده‏اى، و پس از دهه‏ها چاپ مجدد پیروزى فکر در کتابخانه مادرم. یادم مى‏آمد تشخصى را که همین عضو یک نسل بودن، فى نفسه ممکن است ببخشد به شخصى. نسل بیت، نسل گمشده، نسل پس از جنگ. و نسل سیدحسینى؟ نسلى که به صرافت نیافتاد که نامى بر خود نهد، نیفتاده است. نسل جوان شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲. نسل سیاستگزار (strategist) روشنفکرى ایرانى به معاصرترین معنایى که فى‏الجمله از آن مى‏شناسیم. به ساعت جهانى، نسل روشنفکران معاصر با پس از جنگ دوم جهانى. و چه گفتن دارد که برزخ بدتر از دوزخ روشنفکرى ایرانى را، از جمله، همین دو گاهگى‏ها و چند گاهگى‏هایند که بستر مى‏گسترانند. ساعت چند زمانه ایرانى. ساعت چندین زمانه "جهانى".»

او در ادامه افزود: «و همین جاست که مى‏گویم سید ما مترجم است، (نه فقط مترجم قصه و شعر و مقاله، که یادم افتاد به چند روز پیش از بزرگداشت او که کلمن بارکس، مشهورترین مترجم مولوى به انگلیسى به همراه رابرت بلاى آمده بودند اصفهان، و من کنجکاو از فارسى ندانى او پرسیدم مؤدبانه که آیا خودش "از فارسى" ترجمه مى‏کند یا متّکى است بر "ترجمه از فارسى"هاى دیگرى، و اگر هست بر کدام ترجمه‏ها. آقاى بارکس گفت که فارسى بلد نیست و متکى است بر نیکلسن و هم چنین یک استاد زنده ادب فارسى. حالا احتیاطاً مرقوم بداریم که سیدمترجم هم هست، یا حق را به آقاى بارکس بدهیم، بلکه دست بالا را بگیریم و بگوییم او اصلاً در تمام این هشتاد سال عمر طرفه پربار و بر و پرکنش، که طیف رشک‏انگیز سرسام‏آورى را، از دایرةالمعارف نویسى تا ترجمه از دو زبان، از روزنامه‌نگارى تا کشف استعدادهاى جوان، از تاریخ ادبیات نوشتن تا فعالیت در رادیو در برمى‏گیرد، بارى، در تمام این سال‌هاى سیلاسیل بلایا و مصایب که بر او گذشت از هموم و غموم، اساساً هیچ کارى نکرده الا ترجمه کردن. ترجمه کردن و ترجمه کردن.) آرى آقاى سیدحسینى، چنین که این شاگرد کوچکش در این شانزده هفده سال او را صدا کرده، و سید ما و استاد ما، البته مترجم است.»

هوشیار انصارى‌فر گفت: «و مترجم نه همان برگرداننده گفتار و نوشتار از این لسان به آن لسان، که خود "گفتار"ى است بر گشوده در میدان مکالمه "زبان"ها. هستى مترجم خود ضمن تلاش براى غلبه بر تفاوت، بر فاصله و بر سوء تفاهم است که شکل مى‏گیرد، اعم از این که سوء تفاهم را مرتفع شدنى بدانیم یا ندانیم. در حقیقت مهم‌ترین آرمان "انتلکتوالیته" و على الخصوص هم بسته (correspondent) ایرانى آن "روشنفکرى" همان آرمان مترجمان عالی‌شأنى چون رضا سیدحسینى است. بى‏سبب نیست که مؤسسان علوم انسانى جدید ما عموماً مترجم بوده‏اند و دست کم صیغه مترجمى در سوابق حرفه‏اى‌شان صبغه غالب به حساب مى‏آید. بى‏سببى نیست، بارى، برزخ بدتر از دوزخ روشنفکرى ایرانى، و بر بستر همین مکان برزخى، همین میدان مکالمه زبان‏هاست، که اطلاق مطلق ترجمه بر آن‌چه استاد ما در این قریب به شش دهه کرده، راست و سزاوار مى‏نماید.»

وی ادامه داد: «او مترجم است نه فقط به اعتبار ده‌ها متن ریز و درشتى که در این قریب به شش دهه صداى رساى فارسى خود را از او یافته‏اند. او نه فقط چاپ اول "مجلد" مکتب‌هاى ادبى را در ۱۳۳۴ منتشر کرده، بلکه در طول چهل و دو سال، ضمن حذف‌ها و اضافات زیاد، آن را از رساله‏اى ۲۰۲ صفحه‏اى به کتابى بالغ بر ۱۷۰۰ صفحه ارتقا داده است. کتابى که در طول چند دهه یک تنه بار گران چندین نهاد را، در سده‏اى خطرخیر و بحرانى، بر شانه‏هاى کاغذین خود حمل کرده است. و یادم مى‏آید در مراسم ختم مرحوم هوشنگ طاهرى که اول بار دیدمش، و اول بار قرائت دردمندانه‏اش را از "صبحگاهى سرخوناب جگر بگشایید..."، قصیده آن شاعر ترک، شنیدم در رثاى دوست، و نیز از شعر بلند ناظم حکمت، یک ترک دیگر، که گویا شعر محبوب طاهرى بود و اگر درست خاطرم مانده باشد یا "گزارش تانگانیکا" بود، یا به احتمال بیشتر شعر بلندى به اسم "به زردى کاه" بود:
در پاریس باید درخت بلوطى باشد
اولین درخت بلوط پاریس و پدر همه درختان بلوط پاریس
از استانبول از کناره‏هاى بسفر آمده و در پاریس مکان گرفته است‏
نمی‌دانم هنوز بجا مانده است؟
اگر مانده باشد باید دویست ساله باشد.»

انصاری‌فر در ادامه افزود: «و براى من که تازه مکتب‌هاى ادبى را و نمى‏دانم چاپ چندم آن را خوانده بودم، جورى از چاپ‌هاى قدیمى کتاب حرف زد که اگر نمى‏دانستم شاید فکر نمى‏کردم این ویرایش‌ها و چاپ‌هاى پى در پى حاصل سال‌ها دقت‏ها و بازنگری‌هاى خودش است. مى‏گفت آن وقت‌ها هنوز فلسفه نخوانده بود، و مرا احاله داد به متن نهایى، که البته سال‌ها بعد تمام شد. اواخر دهه شصت شمسى بود و گرایش به فلسفه‏ و علوم انسانى در سلیقه کتابخوان‌هاى ایرانى مى‏خواست تازه هویدا شود. بارى مکتب‌هاى ادبى کتابى است که تاریخچه تغییرات و ویراست‌هاى پى در پى آن مورد استناد تاریخ‏نگاران تجدد و روشنفکرى ایرانى قرار گیرد. و کاتب ارجمند آن‌که البته مترجم است، مترجم است نه فقط به اعتبار آن همه شعر و قصه و مقاله، آن همه لحن و زبان و فرهنگ، و آن همه زیبایى، که در همین یک کتاب امضا کرده در مقام مترجم، بل به اعتبار روایت شخصى و زاویه دید بى‏نظیرش در همین کتاب.»

هوشیار انصاری‌فر گفت: «رضا سیدحسینى مترجم است به آن اعتبار که شمارى از مترجمان ارجمند ما در یک صد سال گذشته همزمان مؤسسان تجدد و روشنفکرى ما هم بوده‏اند. بار دیگر پس از صدها سال سده‏اى که بر تارک اتفاقات ذکر و فکر و فرهنگ، مترجمان ذکر و فکر و فرهنگ‏اند که نشسته‏اند. سده‏اى که عامل "غیر ایرانى" در ذکر و فکر و فرهنگ ایرانى بار دیگر پس از صدها سال، عامل "ایرانى" را به چالشى مخاطره‏آمیز دعوت کرده است. سده‏اى که "ترجمه" نام دیگر اتفاقات بود، سوال‌هایى که طرح و جواب‌هایى که ارایه شد و بسا هر دو، اعم از آن‌که اتفاق نوشتن مکتب‌هاى ادبى باشد یا سرپرستى پیرانه سر یک طرح بزرگ دیگر، فرهنگ آثار، چه دبیرى و سردبیرى "سخن"، "مجله ادبیات و دانش و هنر امروز"، چه نوشتن براى رسانه‏اى به فراگیرى آن سال‌هاى رادیو ایران،... و البته چه همان ترجمه باشد به معناى رایج کلمه، از فرانسوى و ترکى. و اما اگر ترجمه‏هاى او از فرانسه ما را مى‏رساند به جنبه‏هاى آشنا‌ترش، سورئالیزم، رمان نو و... الخ، ترجمه‏هایش از ترکى استانبولى ما را مى‏رساند به جنبه‏اى دیگر، جنبه‏ى متفاوت از هستى منشورگون شکوهمندش، که بار دیگر او را متمایز مى‏کند، حتى میان هم‌نسلان خود از همان نسل به اصطلاح مؤسسان.»

وی ادامه داد: «این حقیقت که در یک صد سال گذشته، ترجمه از هر زبان دیگرى به زبان فارسى، یارى معطوف به تثبیت فارسى در مقام زبان رسمى "ملى"، و لاجرم اقدامى بوده است متجددانه نباید چشم ما را به تفاوت ماهوى ترجمه از زبان فرانسوى و ترجمه از زبان ترکى ببند. آیا یکسان‏اند آن‌ها که حاکم‏اند؛ با آن‌ها که محکوم‏اند، آن‌ها که مى‏بینند با آن‌ها که دیده مى‏شوند، آن‌ها که عالم را به نقطه پرگار خود ترسیم مى‏کنند با آن‌ها که خارج از آن محیط مى‏مانند؟ آیا یکسان است "مرد سفید اروپایى" با زنى که در یکى از روستاهاى "بنیان" شهرستان قیصرى ترکیه به نام "کار اجافنگ" به دنیا آمده؟ آقاى رضا سیدحسینى ضمن عبورى پنج شش دهه‏اى از صراط‌هاى غیر مستقیم ترجمه فارسى، به زیبایى از تسوایگ به برتن، از برتن به کامو، و از کامو به خانم لطیفه تکین طى طریق کرده است، و در سلوک زیباى خود، مسیر نوسان‏آمیز روشنفکرى ایرانى را، نیز، در طول نیم قرن ماضى، رسم کرده است، به صورتى که حتى سیر تخصصى او از ترجمه "امانت‌دارانه" به ترجمه سبک شناختى، ترجمه‏اى که اهمیت بازسازى سبک متن را در زبان مقصد از اهمیت انتقال معناى متن از زبان مبدأ کمتر تلقى نمى‏کند، خود به تنهایى ترسیم کننده دیگرى از همین معنا به حساب مى‏آید.»

هوشیار انصاری‌‌فر ادامه داد: «و به عقیده من شاید که هم کم‏نظیر و اهتمام بى‏مانند او را در نشر و معرفى نوشته‏هاى نویسندگان گمنامى که بعدها، مانند آتشى و گلشیرى، در زمره نامداران شعر و قصه معاصر فارسى در آمدند، هم به همین صورت مى‏توان فهمید: همت گماشتن به انعکاس صداهاى دیگر، صداى آن‌ها که در این جهان اروپا ـ محور "غیر" محسوب مى‏شوند، صداى تبعیدیان مدرنیت، به دام افتادگان تجدد. آن‌ها که خاطرات بى‏نظیر او را با صداى خودش شنیده‏اند و یا عقاید عمدتاً شفاهى او را فى‏المثل در باب نظام آموزش سنتى و جدید، یا در باب اخلاق ویکتوریایى و ممیزى در ایران معاصر و فرق فارق هر دو با اخلاق به اصطلاح سنتى ایرانى ـ اسلامى، مى‏دانند من از چه مى‏گویم. سید ما، که در هفتاد سالگى فکر تألیف فرهنگ آثار ایرانى ـ اسلامى را از دل ترجمه فرهنگ آثار جهان استنباط کرد، جامع تجدد و پس از تجدد، قزل‌باش و شورشى با هم... و، گفتم قزل‏باش و یادم افتاد از اصفهان به اردبیل، به صالح عطایى، مقدمه دو صفحه‏اى که نوشته است بر ترجمه‏هاى شهرام شیدایى و چوکا چکاد و اصل ترکى شعرها، میان هزاران صفحه سیاه و سفید سیدنا الاستاد به فارسى، اگر‌چه به صورت قلیل است، به معنا بر ملا کننده یکى دیگر از هزار و یک راز مگوى تجدد و بلکه تاریخ و تبار تمدن ایرانى است.»

وی گفت: «در صفحه شش این کتاب آمده: "چندى پیش شعرى از ایوبونفوا شاعر بزرگ فرانسوى (زمانى به ایران آمده بود و اکنون هفتاد و سه ساله است) به دستم رسید. وقتى این ابیات را خواندم:
آتش گویى در دنیاى دیگرى روشن بود
و اکنون پرندگان از اتاقى به اتاق دیگرى مى‏پرند
پنجره‏ها افتاده‏اند، رختخواب پوشیده از سنگ است.
اجاق آکنده از تکه‏هاى آسمان که ور به خاموشى مى‏رود

دیدم که شعر برایم آشناست. این آشنایى از کجا آمده بود؟ بلافاصله پى بردم که مرا به یاد شعر صالح مى‏اندازد..." روى جلد کله مدور معوج نارنجى رنگى که پل کلمه کشیده چاپ کرده‏اند. و اسم کتاب "بلکه داها دئینه دیم"‏ (شاید دیگر نتوانم بگویم) بود.»


رضا سیدحسینی/ عکس: ابراهیم حیدری

در پایان مراسم، رضا سیدحسینى پشت تریبون رفت و چنین سخن آغاز کرد:

به نام حکیم سخن در زبان آفرین‏
خیلى ممنون. از همه. واقعاً انتظار این‌همه لطف را نداشتم. اصلاً خودم را لایق این چیزها نمى‏دانم. خودم حیرت‏زده نشسته‏ام و از خودم مى‏پرسم که این حرف‌ها را درباره من مى‏گویند؟ وظیفه خودم مى‏دانم هم تشکر کنم از حاضران و از دوستانى که پیام فرستاده‏اند و هم. خوب، من هم باید حرف‌هایى بزنم. ناچار باید برگردم به زندگی‌ام. خودم هم نمى‏دانم که این حالت عجیب ترکیب آچار و قلم چگونه شروع شد. جالب است. اصلاً از اول زندگى این‌طور شروع شده بود. نمى‏دانم چطور شده بود که عاشق شعر شده بودم.

حتى قبل از این‌که کتاب شعر ببینم. بهتر است آن حالت بچگى‏ام را براى شما تعریف کنم. مادرم مثلاً یک قران به من مى‏داد که برو پنیر بخر. من مى‏رفتم بازار. یادم نمى‏رود. یک درویش بود بسیار خوش‌اندام با تبرزین و منتشا و بند و بساط... و از راسته بازار ـ اردبیل یک بازار کوچک دارد به اسم راسته بازار ـ مى‏خواند و مى‏رفت. ترجیع بند هاتف اصفهانى را «که یکى هست و هیچ نیست جز او ـ وحده لااله‏الاهو.» صدایى هم داشت. من که رفته بودم پنیر بخرم. پنیر یادم مى‏رفت. دنبال این درویش راه مى‏افتادم تا انتهاى بازار. غش مى‏کردم براى این درویش.

بعد برمى‏گشتم و مى‏آمدم به خانه مى‏گفتند بابا تو کجا رفتى، تو را دنبال پنیر فرستاده بودیم... هنوز هم آهنگ صداى درویش در گوشم باقى است و تا چندى پیش که حافظه‏اى داشتم سرتاسر ترجیع‌بند را حفظ بودم. کنار همین عشق، هر چى که به دستم مى‏رسید باز مى‏کردم تا به ساختمانش پى ببرم مثلاً ساعتم را. ساعت‏هاى آن روزى مثل ساعت‌هاى امروزى نبود. ساعت‌هاى امروزى عبارت است از یک باطرى کوچولو و یک دستگاه ساده الکترونیک ساعت مکانیکى بود. با فنرى و چرخ‌هاى متعددى که این فنر مى‏بایست بچرخاندش و رقاصکى که سرعت این چرخش را تنظیم مى‏کرد. ساعتم را باز مى‏کردم و مى‏ریختم زمین و شروع مى‏کردم دوباره سوار کردن.

گاهى هم نمى‏توانستم و مى‏بردم پیش ساعت‌ساز و چند ریالى مى‏دادم که آن را سوار کند. توى خانه هم هر دستگاهى بود دستکارى مى‏کردم. ادبیات هم همین‌طور موازى با تکنیک پیش مى‏رفت. آن سال‌ها روس‌ها آمده بودند و آذربایجان را اشغال کرده بودند. روزنامه‏اى آورده بودند که گویا در باکو چاب مى‏شد به نام «وطن یولوندا» به ترکى. یک قطعه ادبى در آن دیدم. خوشم آمد فارسى‏اش کردم. بردم دفتر روزنامه شهرمان جودت. من که یک بچه کوچک بودم از مدیران روزنامه خجالت مى‏کشیدم. بردم ترجمه را گذاشتم روى میز مدیر. عملاً در رفتم. چند روز بعد دیدم که چاپ شد. من که براى اولین بار اسمم را در روزنامه مى‏دیدم سخت خوشحال شدم.

رئیس فرهنگى داشتیم آقاى دیباج. مهندس بود و باستان‏شناس. من با پسرش دوست بودم. حالا نمى‏دانم پسرش هست، کجاست؟ خیلى دوست نزدیک من بود. این رئیس فرهنگ را دعوت کرده بودند به باکو به پسرش گفتم به بابات بگو از آنجا از این مجله‏هاى ادبى داستان و غیره براى من بیاورد. او هم رفت و چند مجله به خط سیریلیک آورد. من هم نشستم و خط سریلیک را یاد گرفتم. دیدم همان ترکى آذرى خودمان است. جرأت غریبى به خرج دادم. براى اولین بار داستان «نغمه شاهین» ماکسیم گورکى را که داستان بلندى هم بود ترجمه کردم و بردم باز هم همان‌طور با ترس و لرز گذاشتم روى میز مدیر روزنامه جودت و در رفتم. این داستان هم در دو سه شماره چاپ شد. دیدم آرى مى‏شود کارى کرد.

در عین حال شروع کرده بودم به شعر گفتن هم. اما دیدم که من شاعر بشو نیستم. البته شعر هم چاپ کرده بودم. از همان فرخى یزدى که دهانش را دوختند استقبال یکى از غزل‌هایش را کرده بودم که آن هم در روزنامه چاپ شده بود. اما دیدم که شعر دیگر نمى‏آید و دیدم که ترجمه راحت‏تر است. ترجمه و شعر و موسیقى عشق ما بود. روس‌ها یک قرائت‌خانه باز کرده بودند که در آنجا صفحات موسیقى آذرى سنجش مى‏کردند: کسمه شکسته شوکت على‏اکبر اووا را گوش مى‏دادیم و غش مى‏کردیم.

این ماجرا همین‌طور ادامه داشت. آچار، قلم، آچار، قلم، تا این‌که آچار، را کشید به مدرسه پست و تلگراف. اما این تهران آمدن باز هم بیشتر از دلیل فنى دلیل ادبى داشت. در خیابان کوچک شهرمان با دو تن از دوستان قدم مى‏زدیم که حالا هر دو مرحوم شده‏اند مرحوم حاج سلیم طاهرى و مرحوم عبدالله توکل. طاهرى شعر مى‏گفت و صداى خوش داشت و آواز مى‏خواند و در نمایش مدرسه‏اى‏مان نقش شیخ صنعان را بازى مى‏کرد. توکل که در دانشکده حقوق درس مى‏خواند (که بعداً آن را ترک کرد و به دانشکده زبان رفت) براى ماه‌هاى تعطیل تابستان آمده بود و از خوانده‏هایش و شنیده‏هایش تعریف مى‏کرد. بالاخره من هم هوس کردم که به تهران بروم. مادرم به این دو دوست سپرد که مواظب من باشند و راهیم کرد.

شاید اگر این دوستى نبود من به راه ادبیات نمى‏افتادم و به همان کار فنى خودم و مدرسه پست و تلگراف اهمیت بیشترى مى‏دادم. ولى توکل واقعاً موجود جالبى بود. در تهران در محله عرب‌ها در خانه‏اى شبیه خانه قمر خانم اتاقى اجاره کرده بودیم و سه نفرى در آن زندگى مى‏کردیم. توکل مى‏رفت کتاب کهنه‏فروشی‌ها و به قیمت پنج هزار یا یک تومان کتاب‌هاى فرانسه کهنه مى‏خرید و مى‏آورد خانه مى‏خواند و براى ما تعریف مى‏کرد. تازه من با این نویسنده‏ها آشنا مى‏شدم. یک کتابفروشى کوچک بود در چنان فردوسى روبه‌روى بانک رهنى فعلى پایین کلوب حزب توده، پیرمردى بود به اسم یانى شبسترى از ترکیه آمده بود. و تعدادى کتاب‌هاى ترکى را داده بود ترجمه شده بود چاپ کرده بود.

من هم رفتم به سراغ او چند کتاب کوچک برایش ترجمه کردم از قبیل جین گوز رجائى و غیره. (ناگفته نماند که در این میان به تدریج ترکى استانبولى هم که به خط لاتین نوشته مى‏شود یاد گرفته بودم.) بعد به او گفتم که اگر کتاب‌هایى بخواهم از ترکیه برایم مى‏آورد یا نه؟ پذیرفت و سفارش داد از ترکیه چند اثر بسیار جدى که اسمشان را از توکل یاد گرفته بودم برایم آورد. با توکل قرار گذاشتیم چندتایى از این کتاب‌ها را با هم ترجمه کنیم. من از ترکى و او از فرانسه. این را هم بگویم که من فرانسه‏ام بسیار بد بود. در اردبیل معلم‏هاى عجیب و غریبى داشتیم که خودشان فرانسه نمى‏دانستند.

مثلاً مى‏دانید که در فرانسه حرف «ها» تلفظ نمى‏شود. درست است که از نظر گرامرى‏ هاى ملفوظ و هاى غیر ملفوظ وجود دارد ولى هیچ‌کدام آن‌ها تلفظ نمى‏شود. این معلم به ما مى‏گفت که «ها»هاى ملفوظ را باید تلفظ کرد. مثلاً بجاى اوتل باید بگوئیم هتل. در این میان یک نفر را از تبریز فرستادند. دکتر روش ضمیر که مرد دانشمندى بود و فرانسه‏دان قابلى. دکتر روشن ضمیر ادبیات مى‏دانست و فرانسه عالى. شروع کرد به ما درس دادن.

اما من همان صفرهایم را مى‏گرفتم و دیکته نوشتن بلند نبودم و همین‌طور ادامه مى‏دادیم. او از دوستان شهریار بود و کتابى درباره شهریار نوشته بود. اخیراً دوستان تلویزیونى مى‏خواستند بروند خانه او و برنامه‏اى درباره شهریار بگیرند. من‌هم همراهشان رفتم به خانه‏اش در کرج. مرحوم چند سال پیش مرد. رفتیم! خیلى آراسته و تمیز با دم‌پایى‏هاى شیک آمد به استقبال، گفتم دکتر من شاگرد شما بودم. گفت اختیار دارید، چطور ممکن است که سیدحسینى شاگرد من باشد ـ گفتم مى‏دانید چرا یادتان نیست که من شاگرد شما بودم. گفت چرا؟

گفتم براى این‌که من شاگرد بد شما بودم. دکتر محمد کاورى را حتماً به یاد دارید که شاگرد اول کلاس ما بود. گفت آرى، آرى کاملاً به یاد دادم. دکتر محمد کاورى الان استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایى است. واقعاً این فرانسه یاد گرفتن من هم داستانى بود. اگر توکل نبود این حادثه پیش نمى‏آمد. وقتى هم‌منزل شده بودیم. من از ترکى ترجمه مى‏کردم. او مرا برد به دفتر مجله صبا با مرحوم پاینده آشنا کرد. ترکى آذرى به ترکى استانبولى تبدیل شده بود.

کتاب‌هایى را هم که سفارش دادم و آوردند. با هم ترجمه کردیم. شش کتاب. البته ضمن ترجمه من فرانسه یاد مى‏گرفتم. بعد همان سال‌ها درباره من شانس عجیبى آوردم. استاد ما در مدرسه پست و تلگراف، و ناظم مدرسه مى‏دانید که بود؟ پژمان بختیارى، شاعر معروف و فرانسه‌دان معرکه من مقدارى فرانسه یاد گرفته بودم و گرامر و این‌ها هم مى‏خواندم ترجمه هم که بلد شده بودم. و پژمان به من مى‏گفت سید تو گرامر و دیکته‏ات بد نیست.

ترجمه‏ات هم خوب است اما فرانسه را با لهجه ترکى حرف مى‏زنى. به این ترتیب دیگر یواش یواش توانستم خودم از فرانسه ترجمه کنم. مى‏گویم که اگر پژمان و عبدالله توکل نبودند من شاید همان تکنیسین وزارت پست و تلگراف باقى مانده بودم. مسأله تکنیک خیلى جالب است. من تکنیسین خیلى خوبى بودم گذشته از این‌که دستگاه‌ها را تعمیر مى‏کردم و رادیوسازى مى‏کردم و همین خانمم که اینجا نشسته است معتقد بود که هر چه در خانه خراب مى‏شود من باید تعمیر کنم. حالا هم که دیگر واقعاً نمى‏توانم وقتى مى‏گویم که حوصله‏اش را ندارم مى‏گوید خودت را لوس نکن، تعمیر کن.

در این میان احساس این‌که آنچه در این مملکت نمى‏دانند آیا من مى‏توانم بیاورم و بگویم؟ مکتب‌هاى ادبى با این فکر شروع شد. پیش از این‌که من آن را بنویسم این «ایسم»ها در روزنامه‏ها مطرح مى‏شد و همه درباره‏شان گیج بودند. بالاخره من آن را در دویست صفحه نوشتم. سال ۳۴. در آن سال انتشارات نیل دو کتاب تعیین کننده در آورد. یکى مکتب‌هاى ادبى بود و دیگرى رئالیسم و ضد رئالسیم در ادبیات، نوشته استادمان دکتر سیروس پرهام که امروز اینجا تشریف دارند.

البته هر کدام در یک جناحى. ناگفته نماند که آن کتاب هم به اسم دکتر پرهام نبود بلکه اسم مستعار «دکتر میترا» را به عنوان نویسنده روى جلد داشت. در این میان واقعاً نمى‏دانم عشق به معلمى (که معلم نبودم دلى دوست داشتم باشم) در من وجود داشت. مکتب‌هاى ادبى بى‏حاصل چنین آزرویى بود. اما شاید زیباترین سال‌هاى عمر من پنج شش سالى بود که در دانشکده تئاتر فرهنگسراى نیاوران تدریس مى‏کردم. در آنجا چیزى را شروع کردم که باز تازگى داشت.

آن عملاً فلسفه ادبیات بود. و در این مورد گرفتاری‌هایى هم داشتم. با این‌که دیگر مسأله فلسفه دانستن امام و مشروع بودن فلسفه مطرح شده بود، در یکى از روزها مدیرمان مرا صدا کرد و گفت آقاى سیدحسینى شنیده‏ام که شما دارید فلسفه درس مى‏دهید. گفتم چه فلسفه‏اى. من مبانى نقد ادبى را درس مى‏دهم و این مبانى را فلاسفه آورده‏اند. خلاصه به خیر گذشت و ما درسمان را ادامه دادیم. و حالا وقتى هر یک از آن دانشجویان را مى‏بینم که خود استادانى هستند یا هنرپیشگان معروفى لذت مى‏برم. خلاصه در این کار هم من آغازگر بودم. اما امروزه این امر جدى‏تر شده است.

بعد از من آقاى بابک احمدى که در اینجا تشریف دارند «ساختار و تأویل متن» را نوشتند و تئورى نقد را شروع کردند و دوستان دیگرى هم الان مسأله نقد ادبى را به طور جدى دنبال مى‏کنند و بنده در این مورد دیگر کاره‏اى نیستم. دو مسأله را هم باید بگویم که یکى در مورد ترجمه است. اگر جمله‏اى را ترجمه مى‏کنید و ۹۹ درصد مى‏دانید که درست است ولى یک درصد شک دارید بدانید ۹۹ درصد غلط است. چون اگر آن جمله درست بود آن شک به وجود نمى‏آمد. اگر شکى هست پس غلط است. دیگر این‌که آدم باید با خود نویسنده در زبان خودش رو‌به‌رو باشد. تمام جزئیات لحن و حتى تیک‏هاى صورت نویسنده را تشخیص دهد. ببیند آن لحنى که دارد چیست. آن لحن را ترجمه کند. من راه دیگرى را نمى‏پذیرم گرچه نمى‏دانم خود چقدر توانسته‏ام این کار را بکنم.

درد معلمى مرا وادار کرد به طرف فرهنگ آثار هم کشیده شوم. در فرهنگ آثار دوستان خوبى به من کمک کردند. این فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى نیست. فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى آن چیزى است که الان در دست داریم بلکه فرهنگ آثار جهانى است. شرح تمام آثار مکتوب جهان از آغاز پیدایش کتابت تا سال ۱۹۹۰ را شامل مى‏شود. ولى ما وقتى داشتیم این را ترجمه مى‏کردیم به دو مسأله برخوردیم، یکى این‌که چاپى که در دهه‏ى ۵۰ میلادى شده بود ناقص بود. آثار جدید نبود. روزى که رفته بودم پاریس چاپ تجدید نظر شده‏ى این را دیدم آن را خریدم به تهران آوردم و تمام آثار جدید را تا سال ۱۹۹۰ از روى آن ترجمه کردیم. واقعاً خانم نونهالى در مورد آثار جدید، خیلى کمک کردند.

یک اشکال دیگر این‌که از گنجینه‏ى آثار ایرانى و اسلامى، فقط ۲۰۰ کتاب بود. قرار شد فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى نوشته شود. آقاى سمیعى آمدند و این دوستان را آوردند و شروع کردند فرهنگ آثار ایرانى و اسلامى را نوشتند. امیدوارم تا دو یا سه ماه دیگر جلد اولش منتشر شود. این کتاب وقتى دست محققین خارجى برسد دیگر به منبع دسترسى دارند. یک نکته را هم تذکر دهم که فردا که مردم نیایند دنبالش که این یادداشت‏ها چه شد. تمام نوشته‏هاى من در ظرف سى سال صد صفحه شده. بنده خاطرات روزانه ندارم. ممکن است همان صد یا صد و پنجاه صفحه چاپ شود. در آخر هم بابندى از حیدرباباى (شهریار) حرف‏هایم را به پایان مى‏برم اما ترجمه نمى‏کنم.

بیر چیخایدیم دام تپنین باشینا
بیر باخیدیم گئچیشینه باشینا
بیر گوریدیم نه لر گلمیش باشینا
من ده اونون قارلاریلان آغلاردیم
قیش سوندورن اورکلرى داغلاردیم.

در حاشیه: در مراسم جشن هشتاد سالگى سیدحسینى آن‌قدر شرکت کرده بودند که سالن و راهروها مملو از علاقه‌مندان او بود تا آنجا که توانستم نام دوستان اهل قلم و هنر را که دیدم یادداشت کردم: شخصیت‌هایى همچون: جواد مجابى ـ نورالله مرادى ـ هوشنگ دولت‏آبادى ـ محمد گلبن ـ مهدى غبرایى ـ کامیار عابدى ـ محمود حسین‏زاد ـ محبوبه مهاجر ـ ایلمیرا دادور ـ امیرحسن چهل‌تن ـ محمد محمدعلى ـ جمشید ارجمند ـ فرزانه قوجلو ـ پیمان متین ـ فیروز شافعى ـ اکبر گنجى ـ امید روحانى ـ معصومه ابراهیمى ـ روحى افسر ـ عمران صلاحى ـ ندا عابد ـ مهین خویوى ـ احمد محیط طباطبایى ـ احمد مسجد جامعى ـ سیدعلیرضا میرعلى‏نقى ـ محمود فاضلى بیرجندى ـ محمدعلى آتش‏برگ ـ مدیا کاشیگر ـ امیرمهدى حقیقت ـ پریسا منتظرصاحب ـ گیتى سمسار ـ ناهید موسوى ـ هرمز همایون‏پور ـ سیروس پرهام ـ سعید آذین ـ سوسن قائم مقام ـ سعید فیروزآبادى ـ مهدى عاطف‏راد ـ شهلا حائرى ـ احمد وکیلیان ـ کاوه سیدحسینى ـ حمید یزدان‏پرست ـ على هاشمى ـ کامبیز بهنیا ـ سیاوش پرواز ـ ناهید توسلى ـ على‏اصغر ضرابى ـ مهدى عمرانى ـ على عبداللهى ـ ایرج باباحاجى ـ بابک احمدى ـ على‏اصغر سیدآبادى ـ شاهرخ تندرو صالح ـ رکسانا حمیدى ـ على عروضى ـ علیرضا رئیس‌دانا ـ رضا مقدم ـ جواد ماه‏زاده ـ سیدمحمدعلى شهرستانى ـ سیدعلى آل‏داود ـ مهدى مهراندیش ـ محمدرضا نبوى ـ مهرزاد گلسرخى ـ مرجان افشاریان ـ هوشنگ مرادى‏کرمانى ـ على صلجو و...

همچنین مدیران مؤسسات انتشاراتى افق ـ نگاه ـ نیلوفر ـ مروارید ـ آبى ـ نشر روشن و... حضور داشتند. سردبیران نشریات ادبى و نمایندگان خبرگزاری‌ها در این مراسم حضور فعالى داشتند.

Share/Save/Bookmark

خبر مرتبط:
رضا سیدحسینی درگذشت

نظرهای خوانندگان

با سلام و تشکر
در صورت امکان, فایل صوتی این گزارش یا مراسم بزرگداشت در دسترس شنوندگان قرار گیرد.

-- حامد ، May 2, 2009 در ساعت 04:00 PM