رادیو زمانه
>
خارج از سیاست
>
فرهنگ و ادبیات
>
چرا ادبیات؟
|
چرا ادبیات؟
ماکان انصاری
تا به حال پیش «خودمان» فکر کردهایم که ادبیات برایمان چقدر جدی است؟ منظورم از «خودمانِ» جمله قبلی، نویسندگان حرفهای و یا آنهایی که از طریق ادبیات گذران زندگی میکنند نیست. منظور همین آدمهای عادی دور و برمان است. همانهایی که آنقدر درگیر زندگی و حواشیاش شدهاند که دیگر فرصتی برای این جور تفریحات سرخوشانهای ندارند. آیا تا به حال فکر کردهایم که ادبیات فقط یک جور تفریح و یا وقت گذرانی روشنفکرانه است و یا فرآیندی است جدی که گاهی هم باید از سایر کارهای ضروری زندگیمان به نفعش چشم بپوشیم؟ بیایید با خودمان رو راست باشیم. چند بار تا به حال پیش آمده که به بهانه کارهای «جدی» زندگی از خواندن یک رمان خوب چشم پوشیدهایم و یا آن را به زمان دیگری موکول کردهایم. زمانی که معلوم نیست کی از راه میرسد. چند کتاب نخوانده در کتابخانههای هرکداممان هست که هنوز نخواندهایم و فکر هم نمیکنیم که به این زودیها فرصتی برای خواندنشان پیدا شود؟ چند بار در جواب دوستی که داستان خوبی را برای خواندن به ما پیشنهاد کرده گفتهایم: آنقدر گرفتارم که فرصت این جور چیزها را ندارم. یا اگر کمی پختهتر و با تجربهتر جواب داده باشیم گفتهایم: ای کاش وقت داشتم و میخواندمش. شنیدهام خیلی عالی است.
یکی از دوستان داستان نویسم پدری داشت که در بین جمع هر وقت میخواست از کار و بار پسرش حرف بزند میگفت : پسرم مقاله مینویسد. هیچ وقت هم نمیگفت چه جور مقالهای. در ذهن او داستان نوشتن و داستان خواندن فقط تفریحی بود کودکانه که فقط هم به درد کودکان میخورد. اما مقاله چیزی بود ارزشمند که به کار فضلا میآمد. پسر داستان نویس مایه سرشکستگیاش بود اما با پسر مقاله نویس به خوبی کنار میآمد.
توجیه و اثبات سودمندی ادبیات، دلمشغولی نویسندگان زیادی بوده است. بعضیها مثل بورخس اساس این پرسش را زیر سوال بردهاند و خودِ وجودِ ادبیات را بی هیچ اثباتی دلیل بر سودمندیاش دانستهاند:
«بورخس همیشه از این پرسش که فایده ادبیات چیست ؟ برآشفته میشد. او این پرسش را ابلهانه میشمرد و در پاسخ آن میگفت: هیچ کس نمیپرسد فایده آواز قناری و غروب زیبا چیست. اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یمن وجود آنها، زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوهزا میشود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوته فکری نیست؟»
اما در کنار دیدگاه کاملا حسی و درونی بورخس نسبت به این موضوع نویسندگانی هم بودهاند که سعی کردهاند از زاویهای عقلانیتر به موضوع نگاه کنند. چرا ادبیات عنوان کتابی است از ماریو بارگاس یوسا با ترجمه عبدلله کوثری که مجموعهای است از سه مقاله یوسا با نامهای چرا ادبیات؟ فرهنگ آزادی و آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت. یوسا در بخش اول این کتاب تمام سعیاش را کرده است تا به این سوال پاسخ دهد که چرا ما باید ادبیات را بخوانیم و چرا ادبیات فرآیندی تفریحی، بیارزش و یا صرفا زنانه نیست و چیزی است که هر انسانی برای رشد شخصیتیاش به آن نیاز دارد. در دیدگاه یوسا دلایل ارزشمندی ادبیات بخشهای گوناگونی دارد که از بین آنها به این موارد میشود اشاره کرد:
خاصیت وحدت بخشی ادبیات
ویژگی جوامع امروزی رشد بیش از حد علم و تکنولوژی و در نتیجه تخصصی شدن هرچه بیشتر تمامی امور است. در دنیای امروز یک دانش خاص باید مرزهایش را با سایر دانشها مشخص کند زیراکه فرصتی برای پرداختن به امور غیر مرتبط وجود ندارد. گستره دانشهای دنیای امروزین آنقدر وسیع و متنوع است که این مرزها به ناچار پرپیچ و خم، طویل و پررنگ میشوند. هر شاخهای از علم و هنر و تکنولوژی زبان خاصی برای خودش پیدا کرده است. زبانی که انسانهای درگیر در سایر شاخهها از آن سر درنمیآورند و در درک ویژگیها و مشخصاتش ناتوانند. این مسئله ویژگی دنیای معاصر است و کسی نمیتواند منکر آن شود. از نظر یوسا ادبیات تنها هنری است که توانایی وحدت بخشی به تمامی دانشها و تجربیات بشری را دارد. ادبیات در این نگاه فصل مشترک تمام تجربیات انسانی است. عاملی که به انسانها این امکان را میدهد که با وجود پراکندگی و گوناگونی اشکال زندگی اطرافشان، با یکدیگر گفتگو کنند. ادبیات آن زبان از دست رفتهای است که در هجوم زبانهای تخصصی شده و غیر قابل فهم این زندگی مرزبندی شده، به انسانها وحدت میبخشد:
«در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانیمان رهنمون میشود در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدت بخش، این کلام کلیت بخش نه در فلسفه یافت میشود و نه در تاریخ، نه در هنر و نه بیگمان، در علوم اجتماعی. علوم اجتماعی نیز مدتهاست که به تقسیم و پاره پاره شدن دانش تن دادهاند و بیش از پیش به صورت بخشهای فنی جداگانه و منزوی درآمدهاند که حرفهاشان و واژگانشان از دسترس مردان و زنان عادی به دور است...{اما} داستان به وجود نیامده تا تنها یک محدودهی واحد از تجربیات انسانی را بررسی کند. علت وجودی آن غنا بخشیدن به کل زندگی آدمی است، و این زندگی را نمیتوانیم تکه تکه کنیم، تجزیه کنیم و یا به مجموعهای از طرحها و فرمولهای کلی تقلیل بدهیم. این معنای آن کلام پروست است که گفت: زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار میشود، و تنها زندگیی که به تمامی زیسته میشود ادبیات است »
در غیاب ادبیات اروتیسمی وجود نمیداشت
در نظر یوسا ادبیات با غنا بخشیدن به زبان یک جامعه امکان ارتباط دقیق و درست اعضاء آن جامعه را فراهم میکند. در این نگاه آنهایی که با نخواندن ادبیات گامی در جهت غنا بخشیدن به زبانشان برنداشتهاند، دچار نوعی زبان پریشیاند. آنها بسیار زیاد حرف میزنند اما چون دایره واژگانی ناقص و کوچک دارند در بیان دقیق خواستهشان درمیمانند. به علاوه ادبیات شکل دهنده قدرت تخیل آدمی است. زیرا که مفاهیمی که شکل دهنده تخیل انسان هستند و زندگی را در راز و رمزی نهان و اغوا کننده فرو میبرند خارج از کلمات وجود ندارند. این قدرت کلمات است که میتواند ماجرای یک همخوابهگی ساده را از آنچنان شوری انباشته کند که به معاشقهای جاودانی تبدیل شود. تنها در دنیای ادبیات است که روابط جنسی از بستر جسمیشان کنده میشوند و ماهیتی تخیلی و رویا گونه مییابند. در نظر یوسا مخاطب ادبیات خوب، به آنچنان دقتی در گزینش واژگانش میرسد که میتواند تخیلاتش را تراش دهد و روابط جنسی ساده اش را به اروتیسمی شعر گونه نزدیک کند.
از طرفی ادبیات به شکل گیری و شناخت صفاتی کمک میکند که در درک بهتر پدیدههای جهان اطرافمان اهمیت بسیاری دارند. صفاتی مثل کافکایی، رابلهای، سادیستی، مازوخیستی، اورولی و یا بورخسی. صفاتی که بدون وجود ادبیات امکان وجود نداشتند.
ادبیات، شکل دهنده ذهن انتقادی
در نگاه یوسا بدون وجود ادبیات خوب، ماهیت یک ذهن انتقادی دچار نقصان خواهد شد. ماهیت ذهنی که شکل دهنده و محرک تحولات تاریخی است. ادبیات خوب از این رو که همیشه بیانگر پرسشهای بنیادین درباره ماهیت انسان و زندگی اوست چالشی برای اذهان انتقادی محسوب میشود. ذهن انسانهایی که از شرایط موجود ناخرسندند و تلاش دارند تا با یافتن راههایی بر احساس نقصان جهان اطرافشان فائق آیند. ادبیات شکل دهنده راههای بیشماری است که برای بهتر کردن جهان میتواند مورد استفاده قرار گیرد. ادبیات ما را به دنیای روئیاهامان میبرد به ما نشان میدهد که دنیای خشک و واقعی اطرافمان برای زیباتر شدن چه چیزهایی کم دارد. این فرآیند بی هیچ تردیدی فرایندی رادیکال و حتی ایدهالیستی است. همان صفاتی که یک ذهن انتقادی، تشنه و محتاج داشتنش است.
|
نظرهای خوانندگان
يك دنيا تشكر بابت اين مطلب . فوق العاده استفاده كردم و جواب سوالهاي بيشماري در ذهنم داده شد . اگر لطف كنيد و سلسله مطالبي از اين دست در حيطه ي فلسفه و چرائي ادبيات منتشر كنيد بسيار سپاسگزار خواهم شد . جاي اينگونه مطالب و ديد جدي و عميق نسبت به ادبيات حتي در حوزه هاي جدي و تخصصي مطالعه ادبيات مانند دانشگاهها هم خالي است . ممنون كه اندكي از خلا ذهني مرا پر كرديد . شاد باشيد
-- مرجان ، Oct 23, 2006 در ساعت 01:03 PMya hagh
-- masome ، Nov 22, 2006 در ساعت 01:03 PMsalam
mersi az maghalateton
man daneshjo hastam va ehtiaj be yek maghale dar zamineye adabiate enteghadi daram bara conferencemon mishe komakam konid mamnon misham
ya ali